دیروز شاخ غول کالسکه بردن تو مترو برام شکسته شد.💪🏻
باید یه همایشی رو میرفتم؛ از صبح تا شب.
قبلا هم با محمد #همایش رفته بودم؛ ولی چون مجبور بودم برای خوابش برم تو نمازخونه، نتونسته بودم خوب استفاده کنم.😕
برا همین، این بار تصمیم گرفتم کالسکه ببرم.
جابهجاییش توی پلههای مترو، به همراه یه بچه و یه ساک پر، سخت بود؛ ولی میارزید.
فاصله مترو تا محل همایش، یه کم پیادهروی داشت و سالن همایش، جای راحتی برای خواب بچه نداشت.
کالسکه رو جمع کردم و دستم گرفتم؛ ساک رو روی دوشم انداختم؛ دست محمد رو گرفتم، و مثل یه شیرزن از پلهبرقی پایین رفتم.😁
راحت بود.😄 رفتنی همهجا پلهبرقی داشت، یا پلههاش کم بود.
ولی وقتی به متروی مقصد رسیدم، چه حالی کردم.😄
کالسکه رو باز کردم، محمد رو نشوندم توش، همهی وسایل هم از کالسکه آویزون کردم؛ و مثل یک مادر خوشحال، روندم به سمت همایش.😄
قبلا همین مسیر رو بچه بغل رفته بودم،
و باعث شد این دفعه حسابی از کالسکه سواری، لذت ببرم.😍
وقتی وارد حیاط محل همایش شدم، محمد یهو تشنهش شد.😅
بلهههه!
حوض آب دیده با چند تا فوارهی کوچیک...😂
از تو ساک بهش آب دادم؛
بعد رفتیم کنار حوض، تا لحظاتی رو از صدای آب لذت ببریم...💦😍😙
تو سالن همایش، بعد یکی دو ساعت ورجه وورجه، تو بغلم خوابید.😌
آروم گذاشتمش تو کالسکه؛
و تازه لذت واقعی از آوردن کالسکه رو درک کردم.❤️
یکی دو ساعتی آروم خوابید،😍
منم تو اون مدت، تونستم خوب به ارائهها گوش بدم،📝
با چند نفر صحبت کنم،👥
کتاب بخرم،📚
و دمنوش بخورم.😍
برگشتنی با مترو، یکم سختتر از اومدن شد. کلی پله، بدون پله برقی رو باید میرفتم پایین؛
با یه کالسکه جمع شده،
یه ساک سنگینتر از صبح،
کیف دستی کتابهایی که خریده بودم.
و محمدی که بغل میخواست.🤱🏻
به زور قانعش کردم که دستمو بگیره و آروم آروم بیایم پایین.😌
تا اینکه یه نفر، خدا خیرش بده، کمک کرد و محمد رو برام پایین برد.😀
یکی هم کالسکهمو از پلهبرقی برد پایین.
تو مترو هم یه خانمی، صندلیشو داد به من.
یه نفر هم تو پلههای مقصد، کالسکه رو رسوند بالای پلهها.❤️
خیلی خوشحال شدم. جایی که قرار بود، یکم سختی بکشم هم خدا نخواست😍
و چقدر من از این رفتار انساندوستانهی اون آدمها لذت بردم؛
چقدر خوبه که مردمانی داریم، اینقدر خونگرم و مهربان.😇
دیروز هم گذشت و روز ماندگاری شد. با خاطرههای خوب🤩 و تجربهی اولین سفر با #کالسکه و #مترو😃🚝
.
#ه_محمدی
#برق_۹۱
#مادر_با_بچه_در_همایش
#مادر_با_مترو
#مردم_مهربان
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_وصالی
#قسمت_دوم
همسرم یه مرد فوقالعاده جدی و اهل کار و مطالعه بود.👓📚💼
با اینکه هر دو متولد ۷۴ بودیم، ولی هرکس که ما رو با هم میدید، چه از لحاظ ظاهری، چه از نظر فکری، ده سال تفاوت سنی احساس میکرد.😅
دنیاهای متفاوت ما دوتا، برای همه جالب بود.
همسرم هم دانشجو بودن🎓
هر دو توی تهران و خوابگاهی.
یه #ازدواج کاملا دانشجویی!🤓🤓
دو هفته یه بار، دو نفری با اتوبوس، همدان میاومدیم، و دوباره برمیگشتیم و کار و درس...
همسرم غرق کار و مطالعه،
و من غرق کلاس آشپزی و #شیطنتهای_خوابگاهی، که بعد ازدواجم بیشتر شد و کمتر نشد.😂
سال آخر دانشگاه بود که عروسی گرفتیم.
تو #جهیزیه، سادهترین چیزها رو خریدیم.
تموم وسایل برقی ایرانی بود.
تلوزیون نخریدم💪🏻، و تلویزیون قدیمی و دست دوم مادرشوهر جان رو آوردیم که اونم سالی یه بار روشن نمیشه.😆
حتی آینه و شمعدون نخریدم؛ چون خونه کوچیک بود و جا نداشتم براش.😏
همسرم چون خیلی درسخونتر بود، و صد البته واحدهای کمتری داشت، همدان موند، و من تنها راهی تهران شدم.😭
سه شنبهها ک میاومدم همدان، برام بهترین روزها بود،
و جمعهها با اشک و گریه سوار اتوبوس میشدم.
با اینکه از دانشجوهای متوسط کلاس بودم، اما عاشق کار #پژوهش و مقاله نوشتن بودم.📃
پروژههای دانشگاه ما، دونفری بود و به شدت سختگیرانه.
با این حال، همراه با یکی از دوستام که عاقلترین عضو اکیپ اخراجیها😆 بود،
#پایاننامه_برتر شدیم.☺️
درسها که تموم شد، تا من اومدم، همسرم رفت سربازی،😭
البته به مدت دو ماه.
من میرفتم خونهی مادرم و باهاشون زندگی میکردم، تا چهارشنبهها همسرم بیاد.
فقط دو روز توی هفته، خونه خودمون بودیم؛ همراه یه همسر که از شدت خستگی ناشی از سربازی فقط خواب بود.😅
بعد سربازی هم یه دوره اجباری درسی شروع شد و دوتایی رفتیم قم؛
و زندگی در شهر قم شروع شد.😊
همراه با غربت و دوری از خانواده،😔
اما شیرین و دو نفره.😍
بعد از کلاسهای همسرم، هر دو سوار پراید خوشرکابمون، بستنیفروشیهای قم رو کشف میکردیم😋🍦
بهمن ماه بود که فهمیدم باردارم و زندگی قشنگتر شد.😍
همسرم بیشتر از همیشه حواسش بهم بود.😇
همزمان، برای #آزمون_ارشد هم درس میخوندم.😀
شش ماهه بودم که رفتم آزمون ارشد دادم و رشتهی روانشناسی تربیتی همدان قبول شدم.🤩
بعد از هفته ۳۴ بارداری اومدیم همدان؛ و من مجبور بودم شبها تنها بمونم تا همسرم برن قم و تهران برای درس ارشد.
بالاخره امیرعلیمون، مهرماه به دنیا اومد.😃👶🏻
#علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
باید #مسئله چی بپزم، چی بخورونم، چی بپوشونم، کی رو کی کجا ببرم روبرای همیشه حل کنم!👌🏻
از اونجا که مغز ما بسیار تنبل تشریف داره (بیشینه😮 مصرف انرژی، کمینه😇 تمایل به بازدهی!)، نوشتن #برنامه بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت، فراغت قابل توجهی برای مغز میاره و شدیداً خرسند میشه!😉
ضمن اینکه یه سری کارها در برنامه کوتاه مدت روزانه وجود دارند که دائمی هستند، ولی هر روز مغز ما رو به کار میگیرن که یه وقت فراموش نشن!🤔
«یادم نره امروز سه شیره بدم بروبچ؟!؟» امروز چی بپزم؟!
و..
اینجوری وقتی برای کارهای مهم دیگه میری سراغ جناب مغز، گوشهی چشم👀 باریک میکنه میگه اینهمه کار دارم بعدشم خستهام!😅
نوشتن این مدل کارها ضمن اینکه فراغت برای ذهنمون میاره، بعد مدت کوتاهی، اونها رو تبدیل به «عادت» میکنه و #عادت هم یعنی تعطیلات آخر هفتهی مغز😎
حالا وقتی بگم:
«مغز جان! میخوام به خودشکوفایی بپردازم»😉
میگه:
«در خدمتم سرورم!»💪🏻
نکات مهم:
۱. در تصویر نمونهای از #دفتر_برنامه آورده شده، ابتدای هرماه کارهای مهم ماه رو لیست کنید.
👈🏻مثلا تبریک تولد دخترخالم، واکسن محمد و...
ابتدای هر هفته هم کارهایی که تو اون هفته باید انجام بدید لیست کنید.
👈🏻مثلا خانه تکانی🏡، مطالعهی ۲۰۰ صفحه از فلان کتاب و...
و هر شب جزییات برنامهی فردا رو بنویسید.
دقت کنید که برنامهی ماه و هفته رو نباید جزیی بنویسید.🙅🏻♀️
👈🏻مثلا اینکه هر روز صدقه بدهید رو تو برنامه ماه ننویسید، ولی میتونید یه مدت تو برنامه روزانه بنویسید تا تبدیل به عادت بشه.
۲. برنامه رو یه جور بنویسیم تا ضمن اینکه دچار استرس😖 و بعدش، ناامیدی😞 نشیم، اندک فشاری برای رشدمون داشته باشه.☺️
دقت داشته باشید که برنامه ریزی باید توان شما رو مضاعف کنه، پس اگر خود برنامه ریزی داره انرژی زیادی میگیره ازتون، یه جای کار میلنگه.😕
۳: در ابتدا حتما یک کار زماندار تعیین کنیم.⏱️
👈🏻مثال تلفن☎️ به مامانی راس ساعت ۹ صبح و به مرور برنامههای زمان دار را زیاد کنیم.
۴. در دفتر برنامه کارها طبق #اولویت مرتب میشن که اگه به یه کاری نرسیدیم، اون کاری باشه که درجهی اهمیتشم کمتره.
۵. تعیین برنامهی غذایی🍛 روزهای ماه، ضمن اینکه کمک میکنه نوع و میزان مواد غذایی مورد نیاز خانواده رو مدیریت کنیم، باعث میشه از ابتدای هفته یا از روز قبل، آمادگی لازم برای تهیه مواد لازم خوراک روز رو داشته باشیم و مثلاً نگیم: ای وای برای آش امروز حبوبات نخیسوندم!
این دفتر برنامهای که تو عکسا میبینید، چیز واجبی نیست. با هر دفتری میشه این کارو کرد.👍
شما هم نکات و نظراتتون رو با ما در میان بگذارید.😉
#هوافضا۹۰
#روزنوشت_های_مادری
#دفتر_برنامه
#برنامه_ریزی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_وصالی
#قسمت_پایانی
تا روز بیستم تولد امیرعلی، با همسرم بودم❤️
ولی بعدش قم و تهران رفتنهاشون شروع شد. چند روز قم و تهران بودن و چند روز همدان.
وقتی قرار بود برن قم، یه روز قبلش میرفتیم فروشگاه و کلی خرید میکردیم🛒
و من موندم و کلی #درس و یه #بچه کولیکی...
باید تمام طول روز تو خونه راه میرفتم تا آروم باشه.
به حدی جییغ میزد که گلوش میگرفت😟
حتی وقت نمیکردم غذا بخورم🍛😟
ولی گذشت...😊
الان امیرعلی سه ماهشه👶
کولیکش خوب شده و یه پسر آروم و به شدت خندهرو😄
همچنان پدرش مشغول درس، و من با پسرم خونه تنها.
ولی #با_قدرت ادامه میدیم💪
پسرم با ذوق به #کتابهای توی دستم نگاه میکنه و من تمام مطالب رو بلندبلند براش میخونم📖
تا جایی که با صدای درس خوندن مامانش، پستونک به دهن، خوابش میبره😴
روزهایی که #امتحان دارم، یه شیشه شیر و امیرعلی تو کریر، تحویل مامان داده میشه و بدو بدو میرم سر جلسه امتحان😀
با خیلی از استادا صحبت کردم سر کلاس کمتر برم؛ و خدا خیرشون بده قبول کردن☺️
کلی #فایل_پایاننامه تو گوشیم دارم؛ و وقتی امیرم داره تو بغلم چرت میزنه، مطالعه میکنم و #نکات_خوبشو کپی میکنم😊
#سخنرانیهای_فلسفی هم، که همسرم تو ماشین برای منو امیرعلی میذاره، #جرقههای_پژوهشی جدیدی تو ذهنم ایجاد میکنه💡
کلی بهشون فکر میکنم و #نتایج خودمو تو گوشیم ثبت میکنم✅
یه بار رفتم کتاب فروشی تا یکی از کتابام رو بخرم؛ کتاب ۶۰۰ صفحه، با فونت خییییلی ریز بود با یه قیمت گزاف که من اینجوری شدم😫😶😖
پیدیاف کتاب رو پیدا کردم ک اونم به شدت زیاد بود😟
و من وقت این همه خوندن نداشتم😒
#خلاصهی_کتاب رو پیدا کردم و برای امتحان با گوشیم خوندم و شکر خدا قبول شدم😄
هر چند نمره ام آش دهنسوزی نشد😅
روزهایی ک قراره #کلاس برم، اگه #بابای_پسرم خونه باشه، با بچه، تو ماشین، پشت در دانشگاه، با یه شیشه شیر، منتظر من میشن👶🍼🚗
و اگه نباشه #مامانم مثل همیشه زحمت میکشن و امیرعلی رو نگه میدارن😊
البته وقتی میرسم خونه، قیافه مامان و خواهر کوچیکم، از خستگی اینجوریه😖😫😣
و امیرعلی که پیروز میدان شده، اینجوریه👶
زندگی با تموم روزای سختش داره برای من میگذره😊
و فقط #طعم_عمیق_شیرینی_بچهداری و عشقی که بین منو همسرم هست، برام یادگاری میمونه❤️
برام مهم نیست که پسرم باهوشه یا یه آدم معمولی☺️
تموم سعیام بر اینه که یه مرد #تلاشگر و #کوشا باشه؛ که اینجوری به همهجا خواهد رسید انشاالله❤️
#علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
هارد رو وصل میکنم به لپتاپ و میرم سراغ فایل عکسها...
از سال ۹۵ با فولدر تولد محمد شروع میکنم...
😍💕👼🏻👶🏻👦🏻😭😂😅😘😘😍😰😧😲😳😠😇😎
با دیدن عکسها یاد خاطرات سه سال گذشته و حرفهایی میفتم که قبل مادر شدنم میشنیدم:
سلام عروس خانوم، خوبی؟! خوش میگذره که انشاءالله؟!
ببین یه وقت زود بچه دار نشی ها😏
چند سالی عشق و حال کنید،
سفر برید،
بعد بچه بیارید.
وقت زیاده حالا، چه عجله ایه؟!🤦🏻♀
دو سال از درست مونده دیگه؟
بذار کارشناسیت تموم شه بعد.
شما هم اگه این جمله ها رو نشنیدید، یعنی هنوز ازدواج نکردید!😀😅
انشاءالله به زودی🙏
این توصیه ها رو من اینجوری میشنیدم:
با بچه دیگه نمیشه سفر برید و خوش باشید،پس چند سالی بچهدار نشید وخوش باشید، بعد دیگه بدبخت میشید!😟
در ضمن با بچه دیگه نمیشه درس بخونید و پیشرفت کنید، پس چند سالی پیشرفت کنید، بعد دیگه متوقف بشید. 😕
پس یا باید به همین دو سال و سه سال و اصلا ده سال خوشی و پیشرفت راضی و قانع بشم،
یا بیخیال مادری بشم.😒
یا؟!
✅ میشه مادر بود و رشد کرد و از زندگی لذت برد و به #هدف رسید.💪🏻✌️🏻
.
من این گزینه رو انتخاب کردم.😍
و حالا...
#مادری طبیعی ترین جز زندگیم شده انگار...
با بچه با اتوبوس🚍
با بچه با قطار🚂
با بچه کتاب📚📖
با بچه تفکر
با بچه برنامه ریزی📝
با بچه پیشرفت💪🏻✌️🏻
با بچه زندگی💕😍
نظر شما چیه؟!
اصلا از کی بچه انقدر موجود مزاحمی شده؟!
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif