یه بار تو کانال این مبحث راضی کردن همسر برای فرزندآوری رو به بحث گذاشتیم.
اگه رو این هشتک بزنید میتونید مطالب رو بخونید.
#راضی_کردن_برای_فرزندآوری
مادران شریف ایران زمین
انشاالله برید و برای جمع اعضای کانال مادران شریف هم دعا کنید🤲🏻😍
خانمی که گفته بودید میخواین برید پیاده روی اربعین، ولی یه مقدار ترس دارید...
خطاب به شما❤️
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
فهیمه داستان روایی زنی از سالهای دور تا به امروز است. بانویی در متن تاریخ سال های مبارزه اما همیشه در حاشیه، متفاوت از متن، در حال و هوای دخترانهٔ یک زندگی معمولی.
دست تقدیر اما برای فهیمه نقشی مؤثرتر و حاشیهای پررنگتر رقم زده بود؛ بعد از پرواز عمو اُچول، مردی که اخلاق و مردمداریاش سالها پس از مرگ هم همواره دستگیر فهیمه بود؛ بانوی قصه قرار شد مادری را دوباره بسازد، وقتی در روزنامه بعد از شهادت پسرش در پیامی نوشت:
«من از امروز مادر همهٔ شما هستم.»
این بار قرار شد برای سرزمینش، برای شیعهٔ مظلوم تاریخ مادری کند.
فهیمه هر آنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت، در زمان جنگ برای آوارگان و جنگزدهها در پشت جبهه نقشآفرینی کرد و پس از آن در راه جمعآوری تنها دایرةالمعارف شیعه.
روحش شاد. 🥀
🍃🍃🍃
سلام همراهان عزیز
روزتون به خیر☺️
📚 کتابی که اردیبهشت ماه میخوایم با هم بخونیم، کتاب #فهیمه هست.
زندگینامهٔ داستانی خانم «فهیمه محبی»
مادر شهید «سعید محبی» و مدیر دانشنامه تشیع
زندگی خانم محبی پر از تناقضها و تعارضهاست، در خانوادهٔ مذهبی به دنیا میان ولی اویل حجاب ندارن، همسرشون رو خودشون انتخاب میکنن، بعد از فوت مشکوک همسر برای زندگی به لندن میرن و...
اگر دوست دارین از ادامهٔ پیچ و خمهای زندگی این بانوی بزرگوار باخبر بشین، این ماه توی کانال پویش کتاب مادران شریف با ما همراه باشین:
👇🏻
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
✔️ مثل هر ماه به ۱۰ نفر که کتاب رو کامل مطالعه کنن، ۱۰ هدیهٔ ۱۰۰ هزار تومانی تقدیم میکنیم.🤩🎁
❇️ روش خرید کتاب، عضویت تو گروه همخوانی و باقی خبرها همه در کانال پویش کتاب مادران شریف 😉
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
فهیمه دستش را به پارچهٔ سفید روی جنازه گرفت. ولی بلندش نکرد. پارچه را در مشتش مچاله کرد: «خدایا درسته دادی، درسته هم ببر! من کاملش رو میخوام!»
پارچه را کنار زد. خودش بود، سالم و درسته.
زانوهایش خم شد، نشست بالای سر سعید؛ « بازم تو بردی! همیشه تو میبردی! هیچ وقت زورم بهت نرسید.»
رویش را برگرداند سمت قبر محمدحسین: «بابا! یه وقتی فکر میکردم که باید بیام از تو بخوام که شفیع من و بچههام باشی، ولی حالا کسی رو آوردم گذاشتم کنارت که مطمئنم شفیع تو هم میشه.»
بعد هم دست کشید روی سنگ قبر رضا؛ «بگیرش عمو اُچول، اینم سعید، تمام این سالها بدون تو نتونست زندگی کنه! اینقدر به زندگی چنگ انداخت تا ازش در رفت و اومد پیش خودت. حالا بگیرش!»
خاکها را تکاند، تهماندهٔ زندگی را ریخت روی قبر سعید.
📚 برشی از کتاب #فهیمه
به قلم «نفیسه ثبات»
انتشارات روایت فتح
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
«دو تا واکسن و سنجش کلاس اول»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۶.۵، #فاطمه ۵ و #زینب ۱ سال و ۹ ماهه)
کلی کار بیرون از خونهٔ عقب مونده داشتیم تا اینکه مامانم هفتهٔ پیش از مشهد اومدن خونهمون و بالاخره فرصت و فراغت پیدا کردیم که انجامشون بدیم.👌🏻
دوشنبه صبح، عباس و فاطمه رو سپردم به مامانم و زینب رو بردم برای واکسن ۱۸ ماهگی، البته با سه ماه تاخیر. چند باری مریض شد و بعدم به خاطر عید و ماه رمضون نشد ببریمش.
توی کل مراحل اندازهگیری قد و وزن و دور سر، گریه کرد.😥
همینطور موقع خوردن قطرهٔ واکسن خوراکی فلج اطفال، واکسن تزریقی سرخک و سرخچه توی بازوی دست راست و واکسن سهگانهٔ دردناک توی عضلهٔ پای چپ کلی گریه کرد.😢
از دوستام شنیدن بودم که اگر بعد واکسن بچه راه بره و تحرک زیادی داشته باشه، کمتر پاش درد میگیره و زودتر دارو پخش و جذب میشه.
به همین خاطر بعد واکسن، با زینب رفتیم دو تا پارک نزدیک خونه و توی مسیر هم خودش راه رفت و خوراکی گرفتیم و نهایتاً بعد از ۱.۵ ساعت پیادهروی برگشتیم خونه. توی خونه هم بازیهای حرکتی و بدو بدویی انجام دادیم. هر چند وسطش پاش درد میگرفت گاهی و با گریه میگفت: خانومه… (برای ابراز ناراحتی از دست خانومی که واکسن زد🥹)
نتیجه این شد که روز اول و دوم بعد واکسن میتونست راه بره، فقط موقع نشستن و پا شدن درد داشت و گریه میکرد.
یادمه موقع واکسن ۱۸ ماهگی عباس و فاطمه، طفلیها یک روز و نیم نمیتونستن راه برن و یک گوشه دراز میکشیدن و درد داشتن.
سهشنبه صبح، عباس رو بردم برای واکسن ۶ سالگی. قطرهٔ خوراکی فلج اطفال و واکسن سهگانهٔ تزریقی توی دست راست.
همون لحظهٔ تزریق، یه مقدار بغض کرد ولی گریهش رو خورد و فهمیدم چقدر بزرگ شده که سعی میکنه گریه نکنه موقع آمپول زدن.🥲
بعدش با عباس رفتیم پارک و بستنی خریدیم و دوتایی خوردیم. به دو تا مدرسهٔ دولتی اطرافمون هم سر زدیم تا شرایط ثبتنام و محیط مدرسه رو بررسی کنیم.
اولی خوشگل و تمیز با محیط مناسب و بچههای لباس فرم پوشیده و مرتب😍، ولی حیاط کوچیک.😞
دومی در و دیوار داغون و رنگ و رو رفته و حیاط کثیف و لباس فرم نامرتب بچهها🤦🏻♀️ در عوض حیاطش بزرگتر بود و چند تا از بچهها مشغول فوتبال بودن.👌🏻
برام جالب بود که عباس از مدرسهٔ دومی بیشتر خوشش اومد! به خاطر حیاط بزرگش.
البته هر دو مدرسه گفتن باید تا اوایل خرداد صبر کنید تا بخشنامهٔ آموزش و پرورش بیاد برای نحوهٔ ثبتنام و محدودهٔ آدرسها.
و تصمیم گرفتم توی این مدت مدرسههای دیگه رو هم ببینیم تا یه مدرسهٔ تر و تمیز و با حیاط بزرگ و کادر خوب و خوش اخلاق پیدا کنیم.
تقریباً دو روز و نیم دست عباس خیلی درد داشت😢 و نمیتونست حرکتش بده یا بازی کنه و بیشتر روز جلوی تلویزیون بود. بعدش خوب شد.☺️
چهارشنبه صبح با عباس رفتیم برای سنجش بدو ورود به کلاس اول. از قبل توی سایت ثبتنام کرده بودیم و نوبتمون چهارشنبه ۸:۳۰ صبح بود.
خانوم مسئول به من گفتن بیرون اتاق باشم تا تنهایی با عباس صحبت کنن و سوالات رو بپرسن. ته دلم نگران بودم که اگر عباس باهاش حرف نزنه و جواب نده چی میشه؟🫠 (چون معمولاً با غریبهها حرف نمیزنه و به حرفاشون جواب نمیده و پیشدبستانی هم نرفته)
ولی خداروشکر سوالا رو کامل جواب داد و خوب بود.
یک سری نقاشی نشون داده بودن تا توضیح بده چی میبینه. شمارش اشیاء تا ده، لی لی و چند تا فعالیت ساده.
بعد هم بیناییسنجی و شنواییسنجی.
توی راهروی مرکز سنجش، پسر بچهای که همراه باباش اومده بود، دائم داشت گریه میکرد و قبول نمیکرد بره توی اتاق برای سنجش.
باباش گفت دوستای پیشدبستانیش ترسوندنش و گفتن باید بری توی اتاق، درو میبندن و چراغارو خاموش میکنن و...😈
طفل معصوم خیلی ترسیده بود و تا موقعی که کارمون تموم شد و برگشتیم، هنوز راضی نشده بود بره سنجش.
نهایتاً ظهر همون روز با فاطمه دوتایی رفتیم شیشههای عینک خودم رو تحویل بگیریم و به این بهونه، قدم بزنیم و خوراکی بخوریم و پارک بریم و صحبت کنیم. چون با عباس و زینب تنهایی بیرون رفته بودم، حس کردم که فاطمه هم دلش میخواد یه بار تنهایی بیرون بریم باهم. خوشحال و راضی شد و برگشتیم خونه.
و اینطوری چند تا کار مهمی که به نظرم خیلی سخت میاومد رو با کمک مامانم انجام دادیم خداروشکر.
پ.ن: اگر فرزند شما هم امسال میره کلاس اول و تا مهر، ۶ سالش تموم میشه، تا ۳۱ اردیبهشت فرصت دارید که توی سایت برای سنجش بدو ورود به مدرسه ثبتنام کنید و نوبت بگیرید. توی همین سایت فیلم آموزشی هم هست و مراحل ثبتنام رو توضیح میده:
my.medu.ir
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
دسته گل داداش بزرگه روی صورت داداش کوچیکه!
یه روز ظهر که مامان خواب بود!
با ماژیک وایت برد!
#روزمره_خوشمزه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تا همیشه دوستت دارم»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
شنیدین میگن قلب هرکس اندازهٔ دستش در حالت مشت کردهست؟!🫀✊🏻
حالا میخوام یه رازی رو بهتون بگم که مطمئنم نمیدونید:🤫
نیاز هر انسان به محبت و توجه، اندازهٔ دستش در حالت مشت کردهست، یعنی اندازهٔ «قلبش»😍
اما خیلیها بر خلاف این قاعده عمل میکنن!
نینی جدید که میاد، تبدیل میشه به بچه رئیس، میشه کانون توجه، میشه جاذبِ محبت و عشق همهٔ اطرافیانش...
و کلا بچههای کوچکتر اکثراً به خاطر شیرینزبونی و اداهای بانمکشون کانون توجه بزرگترها هستن.😇
اماااااا📢
یک مامان زیرک حواسش به قلب همهٔ بچههاش هست و میدونه که یه نوزاد یا فرزند کوچیکترش در اصل نیاز به رسیدگی بیشتری داره و فرزندان بزرگترش نیاز به محبت بیشتر...😊
برای همین ما یک برنامهٔ محبتآمیز ریختیم تا حواسمون به احساسات همدیگه باشه؛
شنبه: روز بغل🥰
یکشنبه: روز ماچ😘
دوشنبه: روز دوستت دارم با ذکر دلیل😍
سهشنبه: روز خندیدن و خوشحال کردن🤩
چهارشنبه: روز بغل و ماچ و سپاسگزاری🙏🏻
پنجشنبه: حرفهای عاشقانه❤️
جمعه: روز عذرخواهی😢
شنبه از صبح تا شب باید همدیگه رو در جاهای مختلف به بهانههای مختلف بغل کنیم.🫂
حتی ««وسط دعوا»» هم واجبه که یهو هم رو بغل کنیم.😁
یکشنبه اعضای خانواده موظف هستن لپ، پیشانی و دست همدیگه رو ببوسن، به هر بهانهای.😘
دوشنبه روز گفتن دوستت دارم و عاشقتم با ذکر دلیل به همدیگهست، با جملاتی مثل همسرم من خیلی دوستت دارم چون امروز یه کم زودتر اومدی، دختر پرتلاش من خیلی عاشقتم چون در سفره پهن کردن کمک کردی، مامان مهربونم خیلی دوست دارم چون برامون غذا پختی، پسر یا داداش شجاعم، عاشقتیم چون تو بهترین تفنگبازی رو یاد ما دادی...
سهشنبه یکجور مسابقه بین اعضای خانوادهست.
هرکس موفق بشه بیشتر شاد باشه و بخنده و بخندونه با هرکاری که بلده، هر چند خیلی کوچیک باشه و باعث خوشحالی بقیه بشه، اون برندهست.🤪
چهارشنبه در آغوش گرفتن و بوسیدن با هم انجام میشه و هرگز به یک مرتبه بسنده نمیکنیم و بارها در طول روز همدیگه رو بغل میکنیم و میبوسیم و برای همه چیز از هم و از خدا تشکر میکنیم.
خدایا شکرت که ما همدیگه رو داریم.
بابا برای تک تک عرقهایی که در گرما و سرکار میریزی به خاطر ما، یک دنیا سپاسگزاریم.
داداشی برای اینکه امروز شما تلویزیون رو روشن کردی ممنونیم.
دخترم از اینکه تلفن رو برام آوردی سپاسگزارم.
پنجشنبه بسیار روز جذابیه.🥳🤩
حرفهای عاشقانه در فرهنگ ما شامل دوستت دارم و عاشقتم میشه...
درحالیکه دامنهش خیلی گستردهتره.
لطفاً بیایید خلاقیت خودمونو زیاد کنیم.
مثلاً حضرت زهرا الگوی ما هستن😍
چقدر زیبا پسرانشون رو نور چشمم و میوهٔ دلم صدا میزدن...
خب یاد بگیریم دیگه.😌
مثلاً من اینطور قربون صدقهٔ بچههام برم:
دخترم، پسرم، ماهکم، شاپرکم، زیبای من قلب مامان، نفس مامان، خورشید زندگیم، دردونهٔ من، امید من، هستی من...
پنجشنبه موظفیم تولید کلمه کنیم و به هم با کلمات جدید و قدیم حرفهای عاشقانه بزنیم:
تپشای قلب مامان، من خوشبختترین مامان روی زمینم چون شما فرزندان من هستید و بهتون افتخار میکنم عزیزای من، قربون قد و بالای رعناتون برم من و...
و جمعه!
جمعه باید به کمکاریهای در طول هفته، به اشتباهاتمون و بداخلاقیهایی که با هم کردیم، اعتراف و از هم عذرخواهی کنیم.
دختر زیبای من، از اینکه دیروز بعد از کار اشتباهی که انجام دادی دعوات کردم، ازت عذر میخوام، کار شما کار خوبی نبود، ولی منم نباید موقع عصبانیت دعوات میکردم. من رو ببخش و بیا تلاش کنیم این اتفاقات کمتر بیفته.🥰😘
و بدین سان در طول هفته همهٔ اعضای خانواده مرکز توجه هستن و عشق ورزیدن و محبت کردن در رفتار همه نهادینه میشه و یک عادت خوب و مثبت رقم میخوره.👌🏻💛
پ.ن: جریمه هم داریم! هرکس رعایت نکرد، همه قلقلکش میدن، یا پاهاش رو میگیریم تا روی دستش راه بره یا بره توی حمام با لباس و همه روش آب بریزیم و...😂👏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓تحمل سختیهای بارداری و زایمان در دین ما چه پاداشی داره؟ 🧐
❓اجر و ثوابی که در ازای شیر دادن به بچه میبریم، چیه؟ 🤔
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مامان گریه نکن ،ماهی ها میمیرن !
مثل همیشه مشغول به کارهای خونه بودم و ی صوتی هم برا دل خودم داشتم گوش میدادم ،دلم هوای مشهد و امام رضا داشت
تو حس و حال خودم ،اشک میریختم و زمزمه میکردم که یهو دختر کوچکه اومد کنارم
دستی رو سرم کشید و در گوشم گفت مامان گریه نکن ماهی ها میمیرن 🥺
من تو همون حال ،سرم بالا آوردم 😳
پرسیدم ازش ،ماهی ها ؟!
گفت آره مامان ،هر آدمی تو چشماش دوتا ماهی کوچک داره که اگر گریه کنیم ،آبشون تموم میشه و میمیرن
گفتم چه جالب من که نمیدونستم ،تو از کجا یاد گرفتی ؟
گفت خب دیگه منم میرم مدرسه که چیزای خوب یاد بگیرم 😁
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وقتی پسرت اعتقادی به دور زدن نداره و میخواد از روی همه چیز با بالا رفتن ازشون، رد بشه.😁
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#فهیمه یکی از متفاوتترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم؛ واقعاً متفاوت و عجیب!
حتی با وجود اینکه حدس میزدم آخر داستان قراره چطوری رقم بخوره، ولی مسیر رسیدن به اون نقطه برام قابل تصور نبود.
مسیری که فهیمه و فرزندانش داشتن طی میکردن اصلا با مسیری که تو ذهنم بود، یکی نمیشد!
میشه گفت اتفاق مهیجی تو کتاب رقم نمیخوره، ولی همین سکوت و آرامش شروع طوفانه.
پسری که به پدرش خیلی وابسته بوده و بعد از دست دادنش خیلی به هم میریزه و حتی میخواد تو انگلیس کاری علیه شاه بکنه، تو خونهی انگلیسیها بزرگ میشه و با شنیدن اخبار جنگ به ایران برمیگرده!
سعیدِ فهیمه سن زیادی نداشت ولی همیشه حرفاش بزرگتر از سنش بود!
بعد هم مادری که سعی میکنه راه پسرش رو ادامه بده و ...
کتاب متن روون و سادهای داره و مطالعهش خسته کننده نیست.
در یک جمله، کتاب فهیمه، داستان زندگی آدماییه متفاوت با خیلی از خانوادههای شهدایی که میشناسیم!
🔷🔶🔷🔶
سلام مامانا 😊
خوبین؟
کتابی که یادداشت بالا در موردش نوشته شده، رو داریم اردیبهشت ماه توی گروه پویش کتاب مادران شریف میخونیم. ☺️
کتاب #فهیمه زندگینامهٔ داستانی خانم فهیمه محبی، مدیر دانشنامهٔ تشیعه که مادر شهید هم بودند.
اگر دوست دارین تو مطالعهٔ این کتاب با ما همراه باشین، تشریف بیارین اینجا:
👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«شما به چی معروفی؟»
#ز_فرقانی
(مامان #علی ۱۴.۵، #فاطمه ۱۰، #طوبا ۸، #مبینا ۵.۵ و #محمدمهدی ۲.۵ ساله)
هر آدمی دوست داره دیگران اون رو با یه ویژگی خاص به یاد بیارن یا با یه چیزی خودش رو متمایز کنه.🥰
دوست داره بابت یه موضوعی به خودش افتخار کنه، جوری که وقتی داره در موردش با دیگران حرف میزنه چشاش برق بزنه.🥹
حالا اون چیز ممکنه یا عنوان شغلی، یا موفقیت تحصیلی یا اگه خیلی ساده باشیم، زرق و برق و اسباب اثاث خونهمون باشه. گاهی هم ممکنه بوتهای باشه که کاشتیم و شاهد رشدش بودیم و حالا گل داده.☺️
منم از این قاعده مستثنا نیستم.😉 ولی راستش فکر میکنم هیچوقت هیچکدوم از عنوانهایی که آدمها معمولاً باهاش کیف میکنن، منو راضی نکنه و باعث نشه عمیقاً خوشحال بشم.🧐🫢
مدتهاست هر جا میشینم با افتخار فقط از یه عنوان میگم. به هرکی برسم و زمینه رو مناسب ببینم، فوری از اینکه یه پسر کوچیک دارم میگم و بلافاصله اضافه میکنم که سه تا آبجی و یه داداش هم داره.😍
فرق نمیکنه تو مترو به بهونهٔ ساکت کردن یه پسر بچه که داره بدقلقی میکنه، با ذوق و شوق از اینکه یه بچهٔ همسن تو دارم بگم، تو تاکسی به یه راننده که از مشکلات زندگی ناله میکنه از برکت اومدن بچهها بگم، یا تو مطب پیش پزشکی که با تعجب از داشتن چند بچه به قصد سرزنش کردنم از وضع اقتصادی جامعه میگه، از رزاقیت خدا و تجربهٔ رشد مالی بعد اومدن بچهها بگم.
حتی تو فامیل و دوست و آشنا و در و همسایه که خودشون رو از لذت داشتن یه تعداد بچهٔ قدونیمقد محروم کردن و مدام برام دلسوزی میکنن، انقدر از کیف بچهها گفتم و عملاً هم حال خوب ما رو دیدن، که حالا گاهی به شوخی میگن واسه تو پنج تا بچه کم بود، پنج تا دیگه هم بیار!🤭😉
خلاصه هر جا بشینم، دوست دارم بیربط و باربط سر صحبت رو باز کنم و یه جوری از ذوق داشتن پنج تا بچه و اینکه من تازه حالا دارم معنی واقعی زندگی رو میفهمم، بگم و از وقتی پنج تا شدن شادی ما چقدر بیشتر شده و...
مثلاً میگم این رو شنیدین که رفتار آدمها برآیند رفتار پنج نفری هست که باهاشون معاشرت میکنه؟ خب منم با این پنج تا بچه معاشرت میکنم که انقدر خجستهم!😅
حتی بین دوستانم این تکیه کلامم که اگه پنجمی رو بیاری، فلان مشکلت حل میشه، تبدیل شده به شوخی و مثل.☺️😄
و اصلاً کیه که وقتی ذوق چشمهام رو ببینه، چند لحظه از دنیای خودش فارغ نشه و وارد حیاط خلوت ذهن من نشه و همراه من مزهٔ این خوشی رو نچشه؟!
نمیدونم عدد پنج حکمتی داره یا فقط برای من اینطور بود، که باید پنج تا بچه میداشتم تا بتونم تو آسمون مادری اوج بگیرم و از بالا همهٔ مشکلات رو کوچیکتر ببینم و همهٔ زیباییها رو عمیقتر... گرچه بعد هر کدوم از بچهها فکر میکردم دیگه پیمانهٔ محبتم لبریز شده و چقدر راضیام! اما حالا میتونم بگم اون وقتا اصلاً خیلی چیزی از لذت مادری درک نمیکردم.😅🤪 شاید گاهی وقتها فشارها و سختیها بر روحم غلبه می کرد و من رو خسته میکرد.
حالا با داشتن چند فرشته که نور پاکیشون دور تا دورم رو گرفته، تازه میفهمم که چقدر غرق نعمتم و چقدر فطرتی که تا مدتی پیش درگیر راضی کردن دیگران بوده، شکفته شده و چقدر من به خودم نزدیکم...💛
حالا دارم واقعاً زندگی میکنم.
خود خودمم
یه مادر
و همین مهمترین و افتخارآمیزترین عنوان تو زندگی منه🌸
خستگی؟
بله مگه میشه خستگی نداشته باشه؟! ولی مگه کار بیرون و دنبال شغل و مدرک و... بودن، دوندگی و خستگی نداره؟😉
حالا من یاد گرفتم از این خستگی که سر شوقم میاره و واقعیترین حس رو نسبت به خودم بهم میده، استقبال کنم و مدیریتش کنم و دوست دارم به همه این کیف رو بچشونم.
خسته اند از این زمانه باز مردم، میروم
در تمام شهر لبخند تو را قسمت کنم...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif