اتاق خوابمون تقریبا به مرز انفجار رسیده بود...😳
آمیزهای از کتابهای دوقفسهی پایینی کتابخونهی باباش، لباسهای کشوها، اسباب بازیهای مختلف و خرده نونهایی که قبل خواب توی رختخوابش میخورد، همه توسط #عباس پخش شده بودن کف اتاق 😂
صبح بعد نماز که بچهها خواب بودن داشتم کارای امروزم رو مینوشتم روی تخته، که دیدم اهمیت تمیز کردن اتاق خوابمون از همهشون بیشتره😁
حتی از درس خوندن واسه امتحانایی که از دو روز دیگه شروع میشن😆
قصدم این بود هرجور شده دیگه امروز مرتبش کنم.
روزای قبل هم نه اینکه نخوام، نمیتونستم مرتبش کنم.
#عباس و #فاطمه وقتی میخوابیدن، توی اتاق خواب بودن و نمیشد کاری کرد😴
تو بیداریشون هم که یا یکی شون میخواست بازی کنیم یا اون یکی شیر میخواست یا بغل و ...
#باباشون هم که به خاطر شرایط کارشون شبا ساعتای 8 و 9 میان و اونقدر خستهاند که دیگه نمیشه ازشون کمکی گرفت اون وقت شب 😅 (البته جاداره بگم انصافا آخر هفتهها خیلی کمکم میکنن تو کارای خونه و بچهها😉)
خلاصه
چیزی نگذشت که ...
پدرشوهرم با یه نون بربری خاش خاشی از راه رسیدن😍
و عباس به آغوش باباجونش پیوست 😆
اولش میخواستن عباس رو ببرن خونشون تا شب،
که گفتم فاطمه گناه داره تنها میمونه، حوصلهش سر میره و منم دلم برا عباس تنگ میشه تا شب و ...
و قرار شد ببرنش کوچهگردی 😅
بعد هم برگشتن تو حیاط سیب زمینی آتیشی درست کردن و ناهار عباس هم به این صورت فراهم شد 😂
فاطمه هم همکاری کرد و نیم ساعتی خوابید و من بالاخره تونستم اتاق خواب رو مرتب کنم
البته هنوز جارو برقیش مونده😅
ولی پیشرفت بزرگی داشتم امروز!
خیلی خوبن این پدرشوهرا که سر زده میان
و با بچههای آدم بازی میکنن تا مامانشون بتونه به کارای خونهش برسه..😉
و شاید اگر خونهشون نزدیک بود و میتونستن روزی نیم ساعت حتی عباس رو ببرن کوچه گردی، خونهی ما خیلی مرتبتر میشد🙈😂
پ.ن:
آخرشم بعد از نیم ساعت مذاکره عباس راضی شد بخوابه 😂
شایدم بیهوش شد ولی ته دلش راضی نبود.
دقیقا هردو تو همین حالت خوابشون برد. من هیچ دخالتی در جایگیری شون توی قاب تصویر نکردم
فقط خودم از سمت راست فاطمه پاشدم تا عکس بگیرم!😎
#پ_شکوری
#شیمی91
#روز_نوشت
#مرتب_کردن_خونه
#پدرشوهر
#شغل_همسر
#کمک_های_همسر
#کمک_های_خانواده
#امتحان_بد_است !
#خواهربرادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
یکی از تفریحاتِ عباس اینه که لباسای تا شدهی توی کشوها رو خالی کنه رو زمین😱
و کشوها رو دربیاره باهاشون بازی کنه.😂
بیشتر هم وقتایی این کارو میکنه که روزِ قبلش مثلا من لباسا رو مرتب کرده باشم و چیده باشم تو کشوها😆😆
با همین چهار تا دونه کشو، خودش انواع بازیا رو هم ابداع میکنه!
ایدهی اخیرش ساختِ #استخر بود😂
و به منم گفت مامان برام آب بریز توش.😅
باز خداروشکر جدیدا قوهی تخیلش فعال شده
و یه سری اشیاء و بازیها رو به صورت #تخیلی هم قبول میکنه😉
مثلا وقتی براش با دستم به صورت تخیلی آب میریزم توی استخرش و صدای آب در میارم، راضی میشه و دیگه گیر نمیده برو پارچ آبو بیار.😂
البته دوام بازیهای تخیلیش خیلی کمه و فقط در لحظه قانعش میکنه و خوشحال میشه از اینکه به خواستهش رسیده.😛
این بار هم بعدِ چند دقیقه، آب تخیلی استخرش تبخیر شد و سراغ توپهای توی انباری رو گرفت.😂
و وقتی حاصل ایدههاش و زحمتهای خودش و من کامل شد، رفت نشست توش.😀
بعدِ دو سه دقیقه انگار به یک خلاء و کمبودِ جدید پی برد.😐😮😯
- مامان خواخرو بیذار پیشم تو توپا😇😇
و من 😍😍
فاطمه رو گذاشتم تو همون استخرِ کوچیک ۳۰ در ۳۰ سانتی متری
و مدتی با هم توپ بازی کردن.😘😘👦👧
عمدهش به صورت #مسالمت_آمیز
با کمی تا قسمتی چالشِ سطحی و نوازشِ محکم.😂😂
این وقایع تقریبا دو ساعت سرگرممون کرد.😍
و برای من همراه شدن با بازیها و خندههاشون و ورود به دنیای قشنگ #کودکانهشون مایهی آرامش بود بین همه دلمشغولیها و دغدغهها و نگرانیهای درسی و کاری.😘
پ.ن۱: از جذابیتهای جدید زندگیمون همبازی شدن بچههاست.
و #نظارت و #تسهیلِ بازی شون توسط من😍😍
فاطمه از دو سه ماهگی با دیدن بازیهای #عباس سرگرم بود و عمده شادیها و خندههاش هم واسه وقتایی بود که عباس باهاش بازی میکرد.😋
عباس هم از وقتی #فاطمه تونسته سینهخیز بره و اسباب بازیها رو بگیره دستش و بشینه، انگیزهی بیشتری برای بازی کردن با فاطمه پیدا کرده.😀
پ.ن۲: چالشهای خواهر و برادری که سرجاشه همیشه و همه تجربهش میکنن کم و بیش،
منتها چیزی که مهمه رفتارِ والدینه،
باید خیلی عادی و منطقی بدونِ پرخاش و عصبانیت، چالشها و تنشهاشون رو مدیریت کنیم.✋
این روزها دارم به صورت عملی چند واحد #مدیریت_بحران با #طعم_عسل پاس میکنم 😇😇
#پ_شکوری
#شیمی91
#آزادی_کودک
#خواهربرادری
#همبازی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس و #فاطمه 2.9 و 1.3 ساله)
شما هم مثل من فکر میکنید بعد از مادر شدن از معنویات و عبادات دور شدید؟😢
گاهی خودمو مقایسه میکنم با دوره مجردی و حس میکنم پسرفت کردم!😞
آیا واقعا این بچههای پاک و بیگناه باعث کم شدن معنویت زندگی من شدن؟
مگه نه اینکه اینا هنوز فطرتشون دستنخورده ست و تازه از پیش خدا اومدن، پس چطور میشه باعث کم شدن معنویت مادرشون بشن؟
دو سالی طول کشید تا فهمیدم مشکل از خودمه...
یادمه قبلا هم توی هفتههای آخر ترم و نزدیک امتحانا، معنویت خونم کم میشد. چون سرم شلوغ بود حسابی.🏃🏻♀
یا حتی وقتی غرق کارهای تشکیلاتی میشدم یهو میدیدم یه هفته ست اصلا وقتی پیدا نشده که به کارهای معنوی بپردازم...😕
مهم ترین عامل کم شدن معنویت خونم رو پیدا کردم!
غفلت!
هرچی سرم بیشتر شلوغ باشه( چه با درس و کار چه با بچهداری) انگار زمینهی غفلت بیشتر میشه برام.
پس باید حواسمو جمع کنم تا بتونم مقدار کافی معنویت تزریق کنم به زندگیم.😅
به مرور چند تا راهکار پیدا کردم.
۱. سعی کردم واقعبین باشم. قطعا وقتای آزادم نسبت به مجردی کمتر شده.
پس بهتره به جای کمیت، دنبال کیفیت باشم.😀
همون وقتای محدودی که پیدا میشه، با توجه و حواس جمع و نیت خالص یه کاری بکنم.
اگر نمیتونم برم هیات برای دعای کمیل، میتونم دو سه صفحهاش رو خودم بخونم شب جمعه.
۲. یه برنامه سبک معنوی متناسب با شرایط خودم و کاملا واقعگرایانه نوشتم. طوری که بتونم توش استمرار داشته باشم. 👌🏻مثلا:
- روزی یکی دو صفحه قرآن با توجه به معنی
- روزی ۱۰ دقیقه مطالعه کتب اخلاقی
- روزی یک صفحه از کتابهای مناجات و ادعیه (صحیفه فاطمیه و صحیفه سجادیه علیهما السلام)
- گاهی خوندن زندگینامه افراد معنوی (شهدا، علما و ...)❤
۳. تلاش کردم حواسم به زمانای مردهام باشه.🧐
من روزانه چندین ساعت رو پای گوشیم و توی شبکههای اجتماعی صرف میکنم. چون راحتترین کاره و یه جورایی تفریح محسوب میشه.
میتونم بخشی از این زمانو کم کنم و به جاش با گوشیم قرآن بخونم، کتاب بخونم یا دعا گوش بدم.
۴. گاهی احادیث مربوط به اجر و پاداشهای معنوی مادری و تربیت فرزند رو میخونم.
مادری کار کمی نیست. خودش کلی پاداش داره. ولی چون حواسم بهش نیست حس میکنم که کار معنوی خاصی انجام نمیدم.😐
۵. مهمترین کار هم که خیلی بهم انرژی و امید میده،😇
اینه که گاهی تنهایی درباره اهداف و آرزوهای معنوی که دوران مجردی داشتم و هنوزم دارم، فکر میکنم و مینویسم تو دفترم.
سعی میکنم برای رسیدن به اون اهداف یه مسیر ساده از بین کارهای روزمرهام پیدا کنم.
مثلا آرزوم اینه که شهید بشم.😅
خب پس باید یه خورده درباره زندگینامه شهدا بخونم تا بفهمم رمز موفقیتشون چی بوده.
یا همیشه توی رویاهام دوست داشتم یار امام زمان باشم😇
خب پس یه خورده بیشتر درباره ایشون بخونم، فکرکنم، سخنرانی گوش بدم و ...
شاید با روزی ۱۵ دقیقه زمان بتونم کارایی انجام بدم که طی چندین سال آینده منو به این اهداف نزدیکتر کنه.
این حدیث رو خیلی دوست دارم از امیرالمومنین(ع) 😍:
قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ
کار کوچیکی که استمرار داشته باشه، بهتره از کارای بزرگیه که آدمو خسته میکنه و نیمهکاره رها میشه.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس 2.9 و #فاطمه 1.3 ساله )
آخه چرا این بچهها اینقدر نادون و زبون نفهم هستن؟؟!!😑
اصلا شاید مهمترین چالش مامانا که باعث میشه خیلی سختی بکشن و حرص بخورن از دست بچهها همین باشه!
خدایا چی میشد این بچهها عاقل بودن و اینقدر کارهای غیرعاقلانه انجام نمیدادن که هم خودشونو به خطر بندازن و هم ماها رو اذیت کنن؟!😣
چی میشد میفهمیدن که نباید غذاشون رو بمالن به سر و کله و لباساشون و پخش کنن تو کل خونه؟😮
حالا جوابشو بشنویم از استادی که از حکمت کارای خدا خبر دارند و میتونن برای ما دریچهای باز کنن به سمت علم بینهایت خدا و حکمتهاش در آفرینش...
۱. اگه نوزاد با فهم و شعور کامل به دنیا میاومد ، از اینکه یهویی با یه دنیای جدید و کاملا پیچیده مواجه شده، به وحشت میافتاد و گیج میشد.
فرض کنید ما رو یهو ببرن توی یه دنیای جدید خیالی که همه چیش برامون جدیده. چه حسی بهمون دست میده؟ مثل کسی که اسیر میشه و میره به یه سرزمین جدید و چیزی از زبون و آداب مردم اونجا نمیدونه.😮😦
۲. از طرفی نوزاد چون جسمش هنوز خیلی ضعیفه، خودش نمیتونه از پس هیچ کاری بر بیاد. لازمه بقیه بغلش کنن، عوضش کنن، بهش غذا بدن و توی گهواره بخوابوننش. اگر عاقل بود حتما خیلی احساس خفت و خواری میکرد.😢
۳. اگه بچهها کاملا عاقل بودن، شیرینی و جذابیت خاصی هم نداشتن احتمالا!
خیلی از شیرینکاریهای بچهها، حاصل همین نادونیه!😍
و اگه بچهها شیرین و جذاب نبودن، چقدر زندگی باهاشون سخت میشد!
۴. اگه بچهها عقلشون کامل بود، دیگه خودشونو مستقل و بینیاز از پدر و مادر میدیدن.
شیرینیهای فرزندپروری از بین میرفت و مصلحتی که توی سرگرمی والدین با بچهها هست، محقق نمیشد.
بچهها با مامان و باباشون انس نمیگرفتن ومیرفتن دنبال کار و زندگی خودشون و حتی ممکن بود بعد از چند سال دیگه والدین و خواهر و برادراشون رو نشناسن!
و اگه بچهها بینیاز بودن از کمکهای والدین، به تبع قدر زحماتشون رو نمیدونستن و توی دوران پیری و نیازمندی، تنهاشون میذاشتن.😢
پ.ن:
خیلی حس خوبی داشتم بعد از خوندن این مطالب جالب توی کتاب توحید مفضل.
امام صادق علیه السلام برای شاگردشون( مفضل بن عمر) توی ۴ جلسه حکمت خلقت انسان، حیوانات، طبیعت و علت بلاها و آفتها رو توضیح دادند
و مفضل کلمه به کلمه نوشته و برای ما به یادگار گذاشته.
فایل کتاب توحید مفضل با ترجمه علامه مجلسی رو در ادامه میتونید دانلود کنید. بخونید و لذتش رو ببرید.👌🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
پارسال دهه محرم مامانم پیشمون بودن و با هم میرفتیم هیأت.
عباس شده بود پسر مامان جونش توی هیأت و فاطمه هم دختر من. 😀
باباشون هم میرفتن قسمت آقایون بدون بچه. 😅
امسال اما...
نشد مامانم محرم بیان تهران.
فکر میکردیم دیگه امسال سخت میشه هیأت رفتن با دو تا بچه، مخصوصاً برای باباشون.
اما برخلاف تصورمون، این دهه محرم برای همهمون خیلی خاطرهانگیز و خوب رقم خورد.😍 مخصوصا برای من. 😅
چند شب اول تصمیم گرفتیم تقسیم کار کنیم. یه شب بچهها دو تاشون پیش من بودن و یه شب دو تایی پیش باباشون.
اینطوری من میتونستم یکی دو ساعت فارغ از دغدغههای مادرانه بشینم یه گوشه هیأت به یاد دوران مجردی...
حس خوبی بود بعد از مدتها...
هرچند کوتاه ولی خیلی برام شیرین بود.
توی دو شبی که فاطمه و عباس پیش باباشون بودن، گویا فاطمه یه مقدار بهونه میگرفت و هی اشاره میکرد به کفشاش و کالکسه. (که یعنی منو ببر پیش مامانم)😊
.
برای همین مدل کار رو تغییر دادیم. از اون به بعد عباس با باباش میرفت و فاطمه میموند پیش من.
هر شب بعد از هیأت توی ماشین عباس برامون تعریف میکرد که چیکارا کردن با باباش.
معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته و یه فضای جدید مردونه رو تجربه کرده.
ماشینبازی و توپبازی با پسرهای دیگه.
سنگنوردی به کمک باباش (توی قسمت دیوارهی راپل دانشگاه افسری امام علی علیهالسلام)
صحبت درباره اجزاء و روش کار و مالک هلیکوپتر 😅( یه مجسمه هلیکوپتر وسط محوطه بوده گویا)
و سینه زدن کنار پسرهای دیگه😍 و باباش.
خیلی از این تجربیات جدید پسرونهی عباس و علاقهاش به فضای دانشگاه افسری لذت بردم.
یاد زمانی افتادم که میخواستم از مهندسی شیمی تغییر رشته بدم و یکی از گزینههام دانشگاه افسری بود.😅
پ.ن:
میخواستم چند جمله خطاب به پدرهای بالقوه و بالفعلی که مخاطب صفحه ما هستن بگم در پایان:
اگر میتونید بعضی روزا برای نگهداری از بچهها توی هیأت به همسرتون کمک کنید.
اگر بچهها، پسر و بزرگ هستن (بالای دو سال) کار خیلی راحتتره و برای خود پسرها هم حضور در قسمت آقایون کنار باباشون و کسب تجربیات مردانه خیلی جذابه.
حتی اگرم کوچیکن، بازم یه زمانهایی بچهها رو بگیرید و باهاشون بازی کنید تا مامانشون بتونه یه نفسی بکشه و دقایقی تنها باشه توی هیأت.
مطمئن باشید خیلییی در روحیه همسرتون موثره و اثرات مثبتش رو توی زندگی خواهید دید.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
یادمه بعد به دنیا اومدن عباس تا چندین ماه کتاب خاصی نخوندم. به جز یکی دو تا داستان و رمان.
اونم نصفه موند آخرش.😢
شرایط جدیدی بود برام و فکر میکردم دیگه با بچهی کوچیک نمیشه کتاب خوند.
البته عباس هم تقریبا شبا بد میخوابید و تا نیمههای شب بیدار بود و منم حسابی بدخواب و بیخواب شده بودم و تو وقتای آزاد فقط به خواب فکر میکردم.😅🙈
شاید ۵ یا ۶ ماهی به همین منوال گذشت
ولی حس بدی داشتم از اینکه نتونستم تو این مدت کتاب بخونم!
حس میکردم دیگه از دوران دانشجویی و کتابخوانی به کلی فاصله گرفتم و ناراحت بودم برای خودم...😓
تا اینکه یه سری اتفاق خوب توی زندگیم افتاد.
از طریق دوستام با چندتا دورهی مطالعاتی آشنا شدم.
اولش فکر میکردم که اینم احتمالا مثل بقیهی کتابای بعد تولد عباس، قراره نصفه و نیمه ول بشه وسط راه.🤭
ولی خداروشکر سختگیری مسئولین دورهها به قدر کافی بود و انگیزهم رو برای ادامهش بیشتر میکرد.
روزی حدود ۲۰ دقیقه مطالعه بود فقط.
البته گاهی عقب میموندم از برنامه و آخر هفتهها یا توی تعطیلات جبران میکردم.
بعد یک سال دیدم که به همین بهونه، کلی کتاب خوب خوندم.
کتابایی که همیشه دوست داشتم بخونم ولی انگیزهی کافی براش نداشتم و فکر میکردم با بچه نمیشه اینهمه کتاب خوند.
خلاصه راهش رو پیدا کردم👌🏻
اگر بخوام یه مجموعه کتاب که بهش علاقه و نیاز دارم رو بخونم، باید دنبال یک دورهی مطالعاتی باشم.😁
دورههای رسمی یا حتی دورههای دوستانه.
که مثلا با پنج نفر از دوستای پایه قرار بذاریم و روزانه یه مقدار مشخصی از کتاب رو بخونیم و به هم گزارش بدیم از مطالعاتمون.
بعد از یه مدت هم آدم عادت میکنه به منظم و روزانه کتاب خوندن.
یعنی حتی میشه تکنفره هم یه کتاب رو با برنامهی منظم روزانه یک ربع، در عرض کمتر از یک ماه تموم کرد.
و این خیلییی حس خوبی میتونه داشته باشه برای یک مامان.😍
حس رشد،
حس پویایی،
حس افزایش معلومات و دانش،
و...
احوالات کتابخونی شما چطوره مامانا؟
قبل مامان شدن بیشتر کتاب میخوندید یا بعد از مامان شدن کتابخونتر شدید؟😇
ترجیح میدید تکی کتاب بخونید یا جمعی؟
تا حالا دورههای مطالعاتی رو تجربه کردید؟
چیا خوندید؟
دورههایی که شرکت کردید رو به ماهم معرفی کنید.
پ.ن: کتابای توی عکس بخشی از کتابهای دورههای مطالعاتی هست که تونستم شرکت کنم.😍
#کتابخوانی
#دوره_مطالعاتی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
زندگی دور از خانواده مادری سخته؟
معلومه که سخته...
مخصوصا وقتی مامان شده باشی و قبلش هم هیچ تجربهای از نوزاد و بچه کوچیک نداشته باشی😅
چهار سال پیش بود که عقد کردیم.
یکی از دوستان همسرم ما رو به هم معرفی کردند.
ما مشهدی بودیم و خانواده همسرم تهرانی.
همشهری بودن خیلی برام مهم نبود.
معیارهایی که برام مهم بود رو داشتن خداروشکر. به همین خاطر نه من و نه خانوادهام مخالفتی نداشتیم.
اما تازه بعد از بچهدار شدن فهمیدم که دوری از خانواده چقدر سخته😢😢 (خانواده شوهرم تهران هستن اما خونهشون دوره و باهاشون رودروایسی دارم.)
وقتی عباس به دنیا اومد، مامانم اومدن تهران خونمون.
تا کارهای مربوط به درمان زردی و عفونت ریه و ختنه و... انجام شد، یک ماهی طول کشید.
بعدش مامانم برگشتن.
همین حضور مامانم توی اون روزای بیتجربگی و پردلهرهی نوزادی خیلی کمک بزرگی بود خداروشکر.
بعدش هم تا الان، تقریبا هر دو ماه یکبار مامانم یکی دو هفتهای میومدن و میان پیشمون.
دو ماه دلتنگی و دوری و بعدش یکی دو هفته خوشحالی و ذوق دورهم بودن😍
بچهها هم توی مدتی که مامان جونشون هست، خیلی بهشون خوش میگذره.
البته موقع رفتن تا چند روز دلتنگی و غصه دارن...
توی این سه سال بعد از بچهداری توی شهر غریب😅
گاهی شرایط خودمو مقایسه میکردم با اونایی که ماماناشون تهرانن یا حتی همسایه و هممحلهای هستن و غصه میخوردم و گله و شکوه که چرا من اون شرایطو ندارم؟😢
گاهیم میدیدم بعضی دوستام مثلا توی یه کشور دیگه و دور از همه خانوادهشون هستن و خیلی کم امکان دید و بازدید با خانوادههاشون رو دارن و باز خدا رو شکر میکردم.
کمکم فهمیدم وقتی نمیشه شرایطی رو تغییر داد، نباید غصه خورد براش.
باید باهاش کنار اومد و از همون شرایط لذت برد...
هیچوقت همه لذتها با هم جمع نمیشه. تو این دنیا
و همیشه و توی زندگی همممه آدما سختیایی هست. البته ممکنه نوعش و مقدارش متفاوت باشه. اما زندگی بدون سختی ممکن نیست... (لقد خلقنا الانسان فی کبد)
همین باور و پذیرفتن شرایط خیلی بهم کمک کرده...
و البته باور به اینکه اگر خوب زندگی کنم و تو هر شرایطی به جای غر زدن، کار خودمو به بهترین نحو انجام بدم، یه روزی این سختیها و غصهها و دلتنگیها تموم میشه و همه میتونیم پیش هم زندگی کنیم. شاد و خوشحال تا ابد... اگه خدا بخواد...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif