Wait for the one who will fight with the world to end your sadness.
برای کسیصبر کن که برای پایان دادن به غمت، با دنیا میجنگه.
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_98
امیر : چه ربطی داره؟
دوست ندارم اندامت رو کسی ببینه همین!
_باشه باشه، اگر اجازه بدی یه چیزی بردارم برای هر دومون بخوریم.
به طرف خدمتکار رفتم و دو لیوان آب پرتغال برداشتم.
دوباره برگشتم کنار امیر، آب پرتغال رو دادم دستش، بی هیچ حرفی کنار هم ایستادیم و به بقیه نگاه کردیم.
نمیدونم چقدر گذشت که آترین صدام زد.
قبل از اینکه من برم طرفش خودش اومد به طرفم و شروع به حرف زدن و گرم گرفتن با امیر کرد.
هرزگاهی نیم نگاهی به منم مینداخت.
حرفش که تموم شد گفت :
تابان معلومه کجایی؟
این جشن برای شماست اونوقت اومدی یه گوشه ایستادی؟
بیا بریم یه سری ها میخوان باهات آشنا بشن.
آب پرتغالمو تموم کردم و بعد از نیم نگاهی به امیر همراه آترین راهی شدم.
میدونستم که امیر با چشم دنبالمون میکنه.
آترین منو برد کنار جمعی و شروع به معرفی کرد.
همه ابراز خوشبختی کردن از آشنایی با من و من هم از آشنایی با اون ها.
زیاد حرف نمیزدم بیشتر شنونده بودم.
تا موقع شام کنار این جمع پیش آترین بودم.
برای شام سریع از آترین جدا شدم و خودمو به امیر نزدیک کردم.
غذاهامون رو گرفتیم و کنار هم نشستیم.
بی هیچ حرفی شروع به خوردن کردیم.
نگاهای بقیه رو حس میکردم روی خودم، سعی میکردم اهمیت ندم.
امیر انگار کلافه بود.
غذای تو دهنم رو که قورت دادم بهش نگاه کردم و گفتم :
امیر جان؟ انگار کلافه ای!
امیر : نمیدونم تابان.
از نگاهای گاه و بیگاه بقیه روی تو خسته شدم.
_عزیزم دارن هی به من نگاه میکنن تو خسته و کلافه شدی؟
امیر : دوست ندارم هی بهت نگاه کنن ای بابا!
خندیدم و بی هیچ حرفی دوباره شروع به خوردن غذا کردم.
بعد از شام خونه نسبتا خلوت شد و صمیمی ها موندن.
صدای آهنگ بلند شد و یه سری ها وسط شروع به رقصیدن کردن.
عجیب بود امروز مری اصلا نیومد طرفم.
دلم میخواست برقصم.
به امیر نگاه کردم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
İyi Şeyler Düşün Güzel Şeyler Söyle
Başkaları İçin İyilikler Yap
Her Şey Sana Geri Döneck
"Günaydın"
به چیزای خوب فکر کن حرفهای قشنگ بزن
در حق دیگران خوبی کن همه چیز
به خودت باز خواهد گشت...👌❤️
"صبحتون بخیر"
@mahee_man
𝗔 𝗖𝗛𝗘𝗔𝗣 𝗖𝗜𝗚𝗔𝗥𝗘𝗧𝗧𝗘
ʀᴜɪɴs ᴛʜᴇ sᴍᴇʟʟ ᴏғ ᴀɴ ᴇxᴘᴇɴsɪᴠᴇ
ᴘᴇʀғᴜᴍᴇ, ᴡᴀᴛᴄʜ ᴏᴜᴛ ᴛʜᴀᴛ ᴡʜᴏ
ʏᴏᴜ ᴍᴀᴋᴇ ғʀɪᴇɴᴅs ᴡɪᴛʜ
یه نخ سیگارِ ۵۰۰ تومنی
گند میزنه به یه عطر ۶ میلیونی...
حواست باشه با کیا میشینی!!!
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_99
قیافه مظلومی به خودم گرفتم و چشمامو خمار کردم.
امیر متعجب از این تغییر یهویی من گفت :
فقط بگو چی میخوای؟
خندم گرفته بود اما موضع رو حفظ کردم
چشمای امیر که گرد شد نذاشتم حرف بزنه ادامه دادم :
امیر جونم؟ لطفااااا! بیا بریم دیگه!
ببین این مهمونی برای منه، به افتخار منه، بیا دیگه!
به خاطر من!
امیررررررررر جونی اگر نیای میرم با ( به یه اکیپ سه نفره که همکارای آترین بودن اشااره کردم ) اونا بهشون میگم باهام بیانا،
میدونی که رومو زمین نمیندازن و قطعا همراهیم میکنن یدونه یدونه ...
چیزی نگفتم تا تاثیر حرفام رو ببینم.
با غضب نگام میکرد و من به زور جلوی خنده ام رو گرفته بودم.
خواست چیزی بگه که با صدای آترین تو گلوش گیر کرد و به سرفه افتاد.
آترین زد پشت کمرش و وقتی امیر سرفه هاش تموم شد گفت :
دمت گرم، دستت سنگینه یواش تر بزن!
آترین : جای دستت درد نکنه هست؟
هعی روزگار!
راسی شما دوتا از قبل همو میشناسید؟
_کی؟ من و امیر؟ آره ...
آترین نگاهشو دوخت بهم و گفت :
بهم نگفته بودی!
از کجا؟
نذاشتم امیر جواب بده و گفتم :
چند وقت پیش توی کوچه باهم همکلام شدیم، بعد از اون دو سه باری همو دیدیم.
اینطوری میشناسیم همو!
امشب هم تنها آشنا برای من امیر بود اومدم کنارش دیگه.
آترین : آهااااااا ...
این آها گفتن آترین از صدتا دارم برات بدتر بود.
اما به روی خودم نیاوردم.
آترین شروع کرد به حرف زدن با امیر و منم بی توجه رفتم وسط.
هماهنگ شروع کردم به رقصیدن.
فلور خواهر پیانو زن گروه آترین ۲۰ سالش بود.
داشت میرقصید و وقتی منو دید یه جورایی شد
باهم شروع به رقصیدن کردیم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺الهی خداوند بهتون
🌼دلی آرام تنی سالم لبی خندان
🌸و عاقبتی بخیر عطا کنه
🌺آفتاب عمرتون همیشه درخشان
🌼و عمرتون سبز و پایدار
🌸و زندگیتون سرشار ازعشق🍳
🌼روزتون پر از خیر و بركت
🌺بفرمایید صبحانه نوش جان
@mahee_man
#BIO
ᴵᵗ ᵒᶜᶜᵘʳˢ ᵃᵗ ᵗʰᵉ ʰᵉⁱᵍʰᵗ ᵒᶠ ⁱⁿˢᵃⁿⁱᵗʸ 🧡
در اووج عاقِـل بـودن دیوانِگیـ رخ میدهد ! (:
ٰ
@mahee_man
ٰ
𖤐⃟💚••𝕃𝕚𝕗𝕖 𝕚𝕤 𝕠𝕟𝕖 𝕥𝕚𝕞𝕖 𝕠𝕗𝕗𝕖𝕣 ,
𝔻𝕠𝕟'𝕥 𝕨𝕒𝕤𝕥𝕖 𝕚𝕥 !
زندگى پيشنهاديست كه يكبار بيشتر
بهت داده نميشه، هدرش نده !
ٰ
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_101
کم کم مهمونا رفتن و خونه خلوت شد.
حالا من موندم و فلور و برادرش و امیر و مری و مایکل و آترین ...
جمع زیادی صمیمی بود.
آترین به خدمتکارا گفت خوردنی بیارن و همه به صورت دایره کنار هم نشستیم.
من بین آترین و امیر بودم.
زیاد از حرفاشون سر در نمیاوردم.
مایکل یهو با صدای بلند گفت :
بازی کنیم!
همه پذیرفتن و همه چی رو آماده کردن.
زیاد دلم نمیخواست بازی کنیم ولی نمیشد ضد حال بزنم.
بازی شروع شد.
اولین نفر فلور و مایکل بودن.
مایکل جرائت رو انتخاب کرد و مجبور شد یه تخم مرغ زنده رو قورت بده.
نفر بعد مری و آترین.
آترین حقیقت رو انتخاب کرد.
مری : الان عاشق کسی هستی؟
یا بهتره بگم کسی تو زندگیت هست؟
آترین مکث کوتاهی کرد و گفت :
عاشق نه اما فکر میکنم یه نفر توی دلم باشه!
نفر بعد امیر و فلور.
امیر حقیقت رو انتخاب کرد.
فلور : دوست دختر داری؟
امیر : جواب نمیدم. همون جرائت رو انتخاب میکنم.
فلور : تابان رو ببوس.
شوکه به جمع نگاه کردم.
با من چیکار داشت؟ چرا پای من و رو کشیدن وسط؟
عجب گیری کردما.
آترین : فلور با تابان چیکار داری؟
امیر نکن اینکارو.
امیر بهم نگاه کرد که فلور گفت :
نمیتونه، گفت حقیقت و تغییر داد الان نمیتونه جرائت رو تغییر بده و نمیتونه بازی رو به هم بزنه.
بازی رو خراب نکنید.
تابان خودش حرفی نمیزنه!
_چرا من؟ یکی دیگه رو ببوسه!
تا به خودم بیام امیر فاصله بینمون رو از بین برد و دستم را بوسید
ولم کرد و تموم شد.
دست های مشت شده آترین.
لبخند محو امیر.
دست و خنده بچها!
به حدی شوکه بودم که نمیدونستم چی باید بگم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🍃⃤•• 𝗧𝗛𝗜𝗦 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗟𝗜𝗙𝗘
ᴡʜᴇɴᴇᴠᴇʀ ɪ ᴡᴀɴᴛ ᴛᴏ ᴘᴀɪɴᴛ ɪᴛ
« این زِندِگی مَنه، هَر جور ك بِخوام رَنگِش میکُنَم »
@mahee_man
ٰ
ᵈᵒ ⁿᵒᵗ ᶠᵉᵃʳ ᵗʰᵉ ᵉⁿᵉᵐʸ
ᵗʰᵃᵗ ᵃᵗᵗᵃᶜᵏˢ ʸᵒᵘ ᶠᵉᵃʳ ᵗʰᵉ
ᶠᵃᵏᵉ ᶠʳⁱᵉⁿᵈ ᵗʰᵃᵗ ʰᵘᵍˢ ʸᵒᵘ
-—-🧡——
از دشمنایی که بهت حمله میکنن نترس، از رفیقای دروغینی که در آغوشت میگیرن بترس!
ٰ
@mahee_man
#BIO
ᏆF YᎾᏌ ᏞᎾᏙᎬ ᏚᎾᎷᎬᎢᎻᏆNᏩ FᏆᏩᎻᎢ FᎾᎡ ᏆᎢ ⛵️
اگه چیزی رو واقعا دوست داری
واسش مبارزه کن🏖
ٰ
@mahee_man
Nowadays your enemies are increasing ;
When your enemies get increased means you have grown up
اينروزا دشمنات دارن زياد ميشن ؛
وقتی دشمنات زياد شدن يعنی خيلی بزرگ شدی
@mahee_man
ᴺᴼᵀᴴᴵᴺᴳ ᶜᴬᴺ ᴹᴬᴷᴱ ᴹᴱ ᴴᴬᴾᴾᵞ ᴵᴺ ᵀᴴᴵˢ ᵂᴼᴿᴸᴰ
𝗘𝗫𝗖𝗘𝗣𝗧 𝗬𝗢𝗨..♥️
هیچے تو دنیانیست ڪه بتونه خوشحالم ڪنه
جـــزتـــو
روزتون پرازعشق
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_102
بی هیچ حرفی بلند شدم و بی توجه به صدا زدنای بقیه رفتم بالا.
وارد اتاق شدم.
شوکه بودم. امیر چطور تونست جلوی ابن همه آدم منو ببوسه؟
اونم آدمهایی که نمیدونن چیزی بین ما هست!
عصبی لباس و کفش رو در آوردم.
ست نقره ام رو هم انداختم رو میز.
حوله برداشتم و خودمو پرت کردم تو حموم.
انقدر حرصی بودم که فقط دلم میخواست یه جوری این حرصو خالی کنم.
حرصمو با شامپو زدن به موهام و لیف کشیدن به بدنم خالی کردم.
نزدیک یک ساعت توی حموم بودم.
وقتی که حس کردم تمیز شدم و دیگه حرصی نمونده!
خودمو شستم و با پیچیدن حوله دور خودم از حموم خارج شدم.
وارد اتاق شدم. سریع بدنمو خشک کردم و لباس تو خونه ای پوشیدم.
آب موهامو با حوله گرفتم و تند تند شروع به شونه کردن شدم.
موهام که صاف شد در حد ۵ دقیقه سشوار گرفتم روش.
از خودم و قیافه ام که راضی شدم،
رفتم روی تخت و بدون اینکه به چیزی فکر کنم یا کاری بکنم،
چشمامو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
یک هفته از مهمونی گذشت.
تو این یک هفته با امیر آشتی کردم، و آترین علاوه بر انجام کار های خودش دنبال کارهای دانشگاه من بود.
یه بار هم به مامان زنگ زدم و بهش این خبر خوب رو دادم.
فقط نگفتم کدوم دانشگاه و چجوری!
خیلی خوشحال شد و ذوق کرد.
میگفت دخترم به جاهای خوبی رسیده.
میگفت میتونه حالا تو روی همه بایسته و بگه اگر دخترم از دست شما فرار کرد الان بهترین خونه و زندگی داره.
امروز قرار بود آترین منو ببره دانشگاه تا چند تا کارهای باقی مونده و امضا هایی که باید بزنم رو انجام بدم.
قبل رفتن به امیر خبر دادم و بعد پوشیدن لباس مناسب،
منتظر آترین شدم.
آترین که تک بوق زد از در خارج شدم و بعد از قفل کردن در به طرف ماشین رفتم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
You are all I want from this fucking world...
تو تموم چیزی هستی که از این دنیای لعنتی میخوام...
@mahee_man
𝒚𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒂𝒔 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝒂𝒔 𝒃𝒆𝒄𝒐𝒎𝒊𝒏𝒈 𝒂 𝒃𝒖𝒕𝒕𝒆𝒓𝒇𝒍𝒚❁︎
تو به اندازه پروانه شدن زیبابے !
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_103
سوار شدم و آترین به طرف دانشگاه روند.
تقریبا تا ظهر گیر دانشگاه و آخرین کارا بودیم.
وقتی ثبت نام شدم و بهم تبریک گفتن،
نفس عمیقی کشیدم و همونجا روی صندلی ولو شدم.
یکم که جون گرفتم همراه آترین از دانشگاه خارج شدیم.
رفتیم رستوران و ناهار خوردیم.
بعد از ناهار با تلفن عمومی به مامان زنگ زدم و بهش اطلاع دادم.
کلی خوش حال شد و انرژی خوبشو به منم منتقل کرد.
با آترین برگشتیم خونه.
انقدر خسته بودیم که بی هیچ حرفی هر کدوم وارد اتاقمون شدیم و خوابیدیم.
از خواب که بیدار شدم هوا تاریک بود.
به گوشیم نگاه کردم.
امیر زنگ زده بود.
بهش زنگ زدم و بعد از حرف زدن و گفتن ماجرا قطع کردم.
دوش گرفتم و با پوشیدن لباس مناسب و خشک کردن موهام از اتاق خارج شدم.
رفتم پایین، هر چی آترین رو صدا زدم نبود.
احتمالا رفته استدیو.
شام درست کردم و به آترین زنگ زدم.
آترین : جانم تابان؟
_سلام خوبی؟ کی برمیگردی؟
شام درست کردم.
آترین : تابان خیلی گیرم.
شامتو بخور برا منم بزار.
برگشتم میخورم.
_بزارم توی یخچال یا روی گاز؟
آترین : نه بزار رو گاز ولی معلوم نیست کی برگردم.
باشه ای گفتم و خدافظی کردم.
شامم رو خوردم و بعد از زدن مسواک رفتم بالا.
کمی با گوشی بازی کردم و آهنگ گوش کردم.
روی تخت این پهلو و اون پهلو شدم.
بیتابانه منتظر روزی بودم که دانشگاه باز میشد.
با رفتن به دانشگاه زندگی از این رو به اون رو میشد.
با فکر به دانشگاه خوابم رفت . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
حال دلت روبه بودن ونبودن آدمها؛ گره نزن! آدمهابه واسطه شرایط گاهی هستندوگاهی نیستند..! ✌️
•@mahee_man
#BIO
ᵂʰᵉᶰ ʸᵒᵘ'ʳᵉ ʳᶤᵍʰᵗ ʰᵉʳᵉ ᵇᵉᶳᶤᵈᵉ
ᵐᵉ ᵗʰᵉʳᵉ'ᶳ ᶰᵒᵗʰᶤᶰᵍ ᵉˡᶳᵉ ᴵ ᶰᵉᵉᵈ!🌅
وقتی که کنارمی به هيچ چيز ديگه ای نياز ندارم! ⛱
ٰ@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_104
بلاخره شد روزی که حتی توی خواب نمیدیم.
بهترین تیپم رو که مناسب دانشگاه بود زدم و کیف قشنگی که آماده کرده بودم رو روی کول انداختم.
همراه آترین بعد از صلوات و خوندن سوره از خونه خارج شدم.
سوار ماشین شدیم و بدون هیچ حرفی آترین شروع به رانندگی کرد.
باورم نمیشد!
اصلا یه روز به خواب نمیدیدم من دانشگاه کانادا درس بخونم.
استرس داشتم و کمی نگران بودم ولی!
نگرانی نداشت.
رسیدیم دانشگاه.
آترین بعد از راهنمایی کردن و کمی حرف زدن باهام، رفت.
حالا من بودم و ورودی دانشگاه ...
نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم ...
ساعت ۲ ظهر بود که از دانشگاه خارج شدم و سوار ماشین امیر شدم.
به بدبختی آترین رو پیچونده بودم که نیاد.
چند روز بود امیر رو ندیده بودم.
وقتی اومد بعد از سلام احوال پرسی و ابراز دلتنگی از جانب امیر،
براش راجب دانشگاه و روز اول گفتم.
رفتیم برای ناهار.
بعد از خوردن ناهار و کمی پیاده روی سوار ماشین شدیم و بی حرف امیر به طرف خونه روند.
وقتی رسیدیم سر کوچه قبل از این باهاش خدافظی کنم گفت :
تابان جان! امروز بی نهایت زیبا شدی.
خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین که دستم رو گرفت و بوسه ای روی دستم گذاشت.
بعد از چند ثانیه سکوت سرم رو آوردم بالا اما قبل از خدافظی کردن،
گونه ام رو بوسید و گفت :
زود همدیگرو ببینیم.
حتی اگر کار داشتم برات مهم نباشه و بگو تا بیام.
خیلی دلتنگت شده بودم.
خدافظی کردم و از ماشین پیاده شدم.
بعد از اون شب بهش اجازه نداده بودم منو ببوسه.
امروز طلسم شکسته شد.
پسر جذاب و خوبی بود.
برای رل بودن و یه مدت خوب بود ولی،
اصلا اصلا یک بار هم نتونستم آیندمو باهاش تصور کنم.
ازش خوشم میاد ولی حدس میزنم امیر جدی جدی داره دلبسته میشه.
باید هر چی زودتر یا رابطه رو تموم کنم یا باهاش حرف بزنم و بهش بگم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Any day that we don't give up
puts us one day closer to success.
هر يک روزى كه جا نميزنيم
ما رو يک روز به موفقيت نزديک تر ميكنه..!
@mahee_man
ٰ
𝗧𝗛𝗘𝗦𝗘 𝗗𝗔𝗬𝗦 🚀
ᴛʜᴇ ᴀᴘᴘᴇᴀʀᴀɴᴄᴇ ᴏғ ᴀ ᴘᴇʀsᴏɴ ɪs
ᴄᴏɴsɪᴅᴇʀᴇᴅ, ɴᴏᴛ ᴛʜᴇɪʀ ᴍᴀɴɴᴇʀs
چاره ای نیست
این روزها طرح روی جلد آدمهاست ك
پرفروششان میکند نه متنشان..!🩸
ٰ
@mahee_man
#BIO
ᴛɪᴍᴇ sʜᴏᴡs ʏᴏᴜ ᴡʜᴏ ᴅᴇsᴇʀᴠᴇs
ʏᴏᴜʀ ʜᴇᴀʀᴛ •🧸🎈•
زمان بهت نشون میده
کیا لیاقت قلبتو دارند :))
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
#پارت_105
یک ماه به سرعت برق و باد گذشت.
تو این یک ماه به حدی درگیر درس و دانشگاه شده بودم که همه چیز یادم رفته بود.
فراموش کردم تنهام.
فراموش کردم خانواده ای ندارم.
فراموش کردم تنها کسی که کنارمه بعد از خدا، آترینه.
فراموش کردم غصه و ناراحتی دارم.
جز دو بار نتونستم امیر رو ببینم.
اوایل دانشگاه بود و هنوز عادت نکرده بودم.
آترین هم درگیر آلبوم جدید بود و زیاد کاری به کار هم نداشتیم.
فردا تعطیل بود و با امیر قرار داشتم.
قبل از خواب به آترین گفتم میخوام برم بیرون و معلوم نیست تا چه ساعتی برمیگردم.
انقدری اعتمادش نسبت بهم زیاد شده بود که نگفت ساعت ۸ و ۹ خونه باش.
فقط گفت مواظب خودت باش و تا دیر وقت بیرون نمون.
حتی نپرسید با کی میری، کجا میری!
ساعت ۶ عصر با امیر قرار داشتم.
بهم آدرس یه کافه داد و گفت نمیتونه بیاد دنبالم.
رفتم حموم و کارام رو کردم.
تیپ فردامو آماده کردم و وقتی از همه چیز خیالم راحت شد،
بدون هیچ فکر و خیالی خوابیدم.
تو عالم خواب بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد.
به سختی دستمو حرکت دادم و بدون باز کردن چشمم گوشی رو پیدا کردم.
وصل کردم و منتظر شدم تا فرد پشت خط صحبت کنه.
با شنیدن الو گفتن امیر از جا پریدم.
_الو؟
امیر : سلام خانم خوبی؟
خواب بودی عزیزم؟
_سلام امیر جان ممنون تو خوبی؟
نه نه بیدارم! جانم چیزی شده؟
امیر : نه گلم زنگ زدم بهت بگم فلور میاد دنبالت.
_فلور؟ برای چی؟ مگه قراره اونم باشه؟
امیر : آره عزیزم چون میدونم خیلی باهاش صمیمی شدی حدس زدم از اینکه باهامون باشه خوشحال میشی.
دوست نداری؟ . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
ٰ
𝗧𝗛𝗘𝗦𝗘 𝗗𝗔𝗬𝗦 🚀
ᴛʜᴇ ᴀᴘᴘᴇᴀʀᴀɴᴄᴇ ᴏғ ᴀ ᴘᴇʀsᴏɴ ɪs
ᴄᴏɴsɪᴅᴇʀᴇᴅ, ɴᴏᴛ ᴛʜᴇɪʀ ᴍᴀɴɴᴇʀs
چاره ای نیست
این روزها طرح روی جلد آدمهاست ك
پرفروششان میکند نه متنشان..!🩸
ٰ
@mahee_man
Any day that we don't give up
puts us one day closer to success.
هر يک روزى كه جا نميزنيم
ما رو يک روز به موفقيت نزديک تر ميكنه..!
@mahee_man
#BIO
⌯𝐘𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐞𝐚𝐭𝐢𝐧𝐠 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭. .!
[طُ] قلـبِتپندهیمنی...🌅🍂
@mahee_man
I am never alone as long as I have myself to love.
من هرگز تنها نیستم تا زمانیکه خودم رو برای دوستداشتن دارم
@mahee_man