eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۱۲ ام البنین عباس دیدم شدی نقش زمین عباس غریبیِ مرا ببین عباس عباس من **** پاشو از جا ای یاورم پاشو ای ساقیِ آب آورم پاشو تا نرفتن سوی حرم پاشو پاشو عباس **** پاشو از جا ای یارو غمخوارم من که جز تو کسی رو ندارم من با زاری بفکر بازارم علمدارم **** بی تو عباس دخترم آواره است بین کوفی صحبت گوشواره است حرف از نیزه و سر شیرخواره است پاشو عباس **** چیزی نموند از پیکرت عباس خوب شد اینجا نیس مادرت عباس دیدم پاشید مغزسرت عباس ای وای من **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۳ از روی تل دیدم که افتادی من جون دادم وقتی که جون دادی دور تو بود هلهله و شادی حسین من **** نحرت کردن کوفیا نامردن به حلقومت یه نیزه بند کردن حالا پیِ سر تو می‌گردن نحرت کردن **** ذبحت کردن جلو چشای من از حنجر نه که از پشت گردن دیدم تنت رو زیرو رو کردن ذبحت کردن **** زجرت دادن با نیزه و خنجر سر تو بود رو دامن مادر قدم زدن روی تن بی سر زجرت دادن **** ای هستی ام هستم به تاب و تب با دیدنت جانم آمد برلب جسمت چسبید به نعلای مرکب پیش زینب **** دیدم گرگا به سوی چاه رفتن نانجیبا طرف شاه رفتن زنده بودی رو سینت راه رفتن ای وای من **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۴ به کی بگم ای قافله سالار خواهرتو دارن میدن آزار میخوان مارو ببرن توو بازار ای وای من **** به کی بگم ای کعبه‌ی آمال که جسمتو دیدم آشفته حال خودم دیدم تنتو لگدمال ای وای من **** به کی بگم ای پاره پاره تن پاشو نگذار برم اسیری من به گریه‌هام طبل و کف می‌زدن ای وای من **** ببین دادش حال پریشانو به کی بگم ناقه‌ی عریانو دور کن از ما این شمرو سنانو ای وای من **** به کی بگم دادم ز کف طاقت پاشو عباس ای مظهر غیرت با ابن سعد من شدم هم‌صحبت ای وای من **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۵ چهل ساله یاد غم و دردام کشته منو جراحت بابام برا زخماش زخمی شده چشمام چهل ساله **** چهل ساله خواب ندارم یک شب روزی صدبار جونم اومد برلب آخه دیدم خون رو نعل مرکب ای وای من **** به کی بگم دل ماروسوزوند همونی که بابامو برگردوند عمه هامو توو کوچه ها چرخوند ای وای من **** چهل ساله از طعنه و آزار هرشب شده کابوس من بازار شد روز ما مانند شام تار وای از بازار **** توی بازار باز پاره شد گوشا بین انظار رفتن پرده پوشا رفتیم توو جمعِ برده فروشا وای از بازار **** @mahmud_asadi_shaegh135
ای علمدار سپه در دلِ شب بار ببند محمل پردگيان دوز ز اغيار ببند همه ي اهل حرم را به حرم كن احضار كودكان را به محبت دلِ شب كن بيدار اين خداحافظي آخر ما با زهراست بعد از اين وعده ي ما با همگان كرب و بلاست خواهر انگار همين جاست طواف من و تو قبر گمگشته ي زهراست مطاف من و تو مادرا ميبرم از كوچه پريشاني را ميبرم همره خود اينهمه قرباني را مشكل قافله را وابگذاريد به من گريه ي دختركم را بسپاريد به من شيرخوارم كه شده كودك هجده روزه گردنش حرز ببنديد ولي از بوسه اي سپه دار ، سپه را كمك از امشب كن با علي اكبر من همرهي ِزينب كن از همين اول راه آب بنوشان به همه زينبم جامه ي بسيار بپوشان به همه همه ي لشگر عشق است غلامت زينب زانوي اكبر ليلاست ركابت زينب بعد از اين كاش كه بي يار نگردي خواهر كاش بي قافله سالار نگردي خواهر محمود ژوليده امام حسین (ع) روضه
هرچند سهم من شده اصرار، این بار پس می زند چشمت مرا انگار، این بار گرچه به دوری دوستی عادت ندارم شاید که باشد خوب تر این کار، این بار از زیر قرآن رد شدند این بچه هایم من نیستم پیش تو بالاجبار، این بار اخباری از این دست دارد می رسد که شد داغ تر در معرکه بازار، این بار دارد مرا گویا جدا می سازد از تو هر ضربه ای که می شود تکرار، این بار من مادری کردم برایت بعد مادر پس درک کن حال مرا ای یار، این بار شمشیر و تیر و سنگ ها کاری نکردند بارید نیزه از در و دیوار، این بار نذری اکبر را که دادی پخش کردند حالا نمک از سفره ام بردار، این بار شرمنده بودم که عبا برداشتی، حال آمد زمین از دوش من این بار، این بار تشییع کن بر شانه ات جان مرا هم سهمی برای خواهرت نگذار این بار رضا دین پرور طفلان حضرت زینب (س) روضه
من که در پیچ و خم جاده ی دنیا ماندم دردم این است چرا این همه تنها ماندم؟! یک نفر نیست به داد منِ تنها برسد؟ در پی «راه بلد» در دل صحرا ماندم حلّ این مشکل امروز به دست فرداست چند سالی است که در حسرت فردا ماندم در حقیقت شده آیا که بپرسم از خود چه قدَر منتظر یوسف زهرا ماندم؟! من به دنبال تو امّا تو کنارم هستی آه ... من با لب تشنه، لب دریا ماندم چه کسی گفته که تو غایبی آقا؟! غلط است منِ آلوده در این غیبت کبری ماندم نوکری روسیهم ... جای تعجّب دارد با تمام بدی ام باز هم «آقا» ماندم یا بگویید:«بیا» یا که بگویید: «برو» خسته ام بس که در این «شاید و امّا» ماندم پسر فاطمه! نگذار که ناکام شوم جلوه کن منتظر جلوه ی طاها ماندم کربلا ... پای پیاده ... چه قدَر می چسبد من که امسال هم از کرب و بلا جا ماندم شاعر : محمد فردوسی امام حسین (ع) روضه
خواهرت بشه کفن دیدم ای عزیزمن تک و تنهایی و سنگت میزنن نگذار نا امید بشم میخوام رو سفید بشم مثه لیلا مادر ‌شهید بشم کاف و ها و عین و صاد هستی ام رفته به باد چه بلاها سر خواهرت میاد سربسته بگم سخن باید بچه هام برن من اسیر بشم اینا دق میکنن سرباز لشکرتند دو عبد و نوکرتند این دو پاره ی تن خواهرتند میدونم که از ستم فردا با قامت خم سر بچه هامو رو نی میبینم میثم مومنی نژاد طفلان حضرت زینب (س) روضه
🔹انتظار دوست🔹 آن پیک نامَور که رسید از دیار دوست آورد حِرز جان ز خط مشک‌بار دوست خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمال یار خوش می‌کند حکایتِ عزّ و وقار دوست دل دادمش به مژده و خجلت همی برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار؟ در گردشند بر حسب اختیار دوست گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست کُحلُ الجواهری به من آر ای نسیم صبح زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست ماییم و آستانهٔ عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست دشمن به قصد «حافظ» اگر دم زند چه باک؟ منّت خدای را که نیَم شرمسار دوست
علیه‌السلام 🔹دریای احمر🔹 شهری که دعوت کرده بود از آفتاب ای مرد وقت وفای عهد، خود را زد به خواب ای مرد افسوس متن و خط و مُهر نامه‌هاشان را انکارها کردند روز انتخاب ای مرد.. وقتی که سر چرخاندی، از جمعیت مسجد دیدی فقط تنهایی‌ات را در رکاب ای مرد دادند با شمشیر و سنگ و دشنه و دشنام آیینه‌های اعتمادت را جواب ای مرد آبی طلب کردی ولی دریای احمر شد در دل چه سرّی داشت آن دم ظرف آب، ای مرد آوارگی‌هایت به خاطر ماند و باقی نیست از کوفۀ آن عصر، جز قصری خراب، ای مرد خون گریه کردی غربت او را شجاعانه وقت شهادت، ای سفیر آفتاب، ای مرد
علیه‌السلام 🔹مردم بیعت‌فروش🔹 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت