.
#شب_پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله
#چهارپاره
از تَهِ دل کشید آهی تا ....
دلش آرام گیرد آه نشد
با خودش گفت این امانت را
میرسانم به خیمهگاه نشد
پسری که درونِ رگهایش
خونِ سرخِ یلِ جمل جاریست
بی عمو در حرم نمیماند
یکتنه ارتشِ فداکاریست
از رویِ ذوالجناح وقتی که ....
شد عمو سرنگون دلِ او ریخت
دستش از دستهایِ عمّه کشید
مثلِ شیری به سمتِ دشت گریخت
حسن از خیمهگاه میآید
تا نباشی غریب در صحرا
پابرهنه به سمتِ شاه دوید
یادم افتاد روضهیِ زهرا
پابرهنه دوید مولا را
این چنین بینِ کوچهها نبرید
دستِ او شد گِره به شالِ علی
من نمردم امام را نبرید
ای امان از غلافِ قنفذ که ....
رویِ بازویِ یاسِ نیلی خورد
ناگَه افتاد دستِ عبداللّه
چشمِ او تار دید .... سیلی خورد ؟!
مثلِ مادربزرگ چشمش تار
بازویش مثلِ فاطمه افتاد
پسرِ غیرتیِ شیرِ جمل
پیش از روضهیِ حرم جان داد
پیکرش مانده رویِ دستِ عمو
تَهِ گودال تا غروبی که .....
نعلِ حیوان عوض شده یعنی ....
باید اِی اسب پا بکوبی که ....
هیچ ردّی نماند از این تن
بدنِ او یکی شود با دشت
اهلِ روضه سوال دارم من
جسمِ کودک به خیمهها برگشت؟!
طبقِ مقتل دو تن شده دَرهم
زیرِ سُمهایِ اسب واویلا
بدنش شد کبود مثلِ حسن
صورتش نیلی است یازهرا
سر او رویِ نیزه بود که رفت
چنگِ نامرد سویِ آویزه
ندبهخوان شد سرِ غیورِ حرم
خیره بر خیمه دیدهیِ هیزِ ....
یک حرامی شده زبانم لال
حرفِ خلخال و معجرِ زنهاست
عمّهجانِ رقیّه در بینِ .....
لشکری از حرامیان تنهاست
#حضرت_عبدالله_ابن_حسن_علیه_السلام
#حسین_ایمانی
.
#امام_حسین
#مخمس
#لبیک_یاحسین
ققنوس غم صلا زده لبیک یاحسین
عشّاق را صدا زده لبیک یاحسین
نقشی به هر کجا زده لبیک یاحسین
بر پرچم عزا زده لبیک یاحسین
آتش به قلب ها زده لبیک یاحسین
بیرق به پا کنید که هنگام ماتم است
دمّامه آورید که داغ دمادم است
احوال آسمان و زمین جمله در هم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
دنیا تو را صدا زده لبیک یا حسین!
ای روشن از تجلی تو آسمان من
سرشار از محبت و عشقت جهان من
ای عبد خانوادگیت خانمان من
خورده است مُهر مِهر تو بر قلب و جان من
این مُهر را خدا زده لبیک یا حسین
معراج آیتی ز مقام و جلال تو
قوسین شرح ابروی همچون هلال تو
دیگر نیامده است و نیاید مثال تو
فرمود مصطفی به بیان کمال تو،
بر عرش کبریا زده لبیک یاحسین
ما کیستیم تا که فدای سرت شویم
یا جان نثار و سینه زنِ اصغرت شویم
خواهیم اگر که خاک ره خواهرت شویم،
باید مدافع حرم دخترت شویم
بر دهر پشت پا زده، لبیک یاحسین
شکر خدا که داغ تو بر جان خریده ایم
گشتیم در جهان و تو را برگزیده ایم
عشقت چه کرده با دلِ ما و چه دیده ایم
در شاهراه کوی شهادت شنیده ایم
آغاز و انتها زده لبیک یاحسین
فطرس گواه میدهد آقایی تو را
حر دیده است حسن پذیرایی تو را
تاریخ شاهد است شکیبایی تو را
زینب لوای غربت و تنهایی تو را
در دشت کربلا زده لبیک یاحسین
داغی که آب خواستنت بی جواب ماند،
داغی که پیکرت وسط آفتاب ماند،
آن داغ حسرتی که به قلب رباب ماند،
آن صحنه ای که از تو و بزم شراب ماند،
آتش به قلب ها زده لبیک یاحسین
#سید_روح_الله_مؤید
.
#شب_نهم_محرم
#حضرت_عباس
اي اميري كه علمدار شه كرب و بلايي
اسد بيشه ي صولت، پسر شير خدايي
به نسب پور دلير علي آن شاه عدو كش
به لقب ماه بني هاشم و شمع شهدايي
يك جهان صولت و پنهان شده در بيشه ي تمكين
يك فلك قدرت و تسليم به تقدير و قضايي
من چه خوانم به مديح تو كه خود اصل مديحي
من چه گويم به ثناي تو كه خود عين ثنايي
بي حسين آب ننوشيدي و بيرون شدي از شط
تو يم فضل و محيط ادب و بحر حيايي
دستت افتاد ز تن مشك به دندان بگرفتي
تا مگر دست دهد باز سوي خيمه گه آيي
گره از كار تو نگشود چو از دست، هماناخواستي تا مگر آن عقده ز دندان بگشايي
هيچ سقا نشنيدم كه لب تشنه دهد جان
جز تو اي شاه كه سقاي يتيمان ز وفايي
دیده بر هم منه ای سرو به خون غلطیده
تا نگویند حسین داغ برادر دیده
#صغير_اصفهانی
.
#امام_زمان
#شب_دوم_محرم
#ورودیه کاروان به کربلا
وقتی که تو برای همه نور رحمتی
از چه همیشه ساکن صحرای ظلمتی
غافل شدیم از تو که این گونه ای طرید
بیش از هزار سال تو در بند غیبتی
تنها شدی چرا پدر مهربان ما
در خیمه های بی کسی ات غرق محنتی
ای مجری عدالت حیدر ظهور کن
پر شد بدون تو همه جا بی عدالتی
آقا بیا که رزق حلالی نمانده است
در فکر ثروتند همه با چه قیمتی!؟
حق می دهم اسیر هزاران بلا شویم
وقتی غریب عصر، گرفتار غربتی
حالا که پای عمه به کربوبلا رسید
دیگر نمانده در دل تو صبر و طاقتی
داری کنار عمه به خود لطمه می زنی
گویا به فکر روز دهم، عصر غارتی
آقا نه اینکه ماه محرم، تمام سال
صبح و مساء تو شاهد عصر جسارتی
آقا بگو به عمه که قدری صبور باش
امروز در کنار محارم، تو راحتی
عمّه هنوز پیکر بی سر ندیده ای
بر حنجر حسین ندیدی جراحتی
از کعب تازیانه که حرفی هنوز نیست
نشنیده ای هنوز تو سبّ و اهانتی
در ازدحام و کوی یهودی نرفته ای
از رقص و هلهله تو نداری شکایتی
علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_دوم_محرم
روی پرهای فرشته کعبهای عالی مقام
میرود در بینِ صحرا میرود بیتُالحرام
میرود دریا ، به دنبالش مدینه مثل رود
میرود باران ، به دنبالش مدینه تشنه کام
آفتابِ مکه در محمل نشست و بار بست
صبح و شامِ مکه بعد از آن فقط شد شام شام
رد شد از یثرب رسولالله فرمود: الوداع
رد شد از سمتِ نجف شاه نجف گفتا سلام
کیست او نورِ مفاتیحالجنانی مستجاب
کیست او طوفانی از نهجالبلاغه در کلام
کیست او وقتی که زهرا را ادامه میدهید
حجةالله است زهرا دخترش قائم مقام
فاطمه وقتی تجلی کرد زینب نام شد
فاطمه شبهای قدر و زینبش ماه صیام
کیست: اقیانوس آرام است اما با حسین
مرتضایی در حجاب و ذوالفقاری در نیام
کیست زینب ابتدایِ حاء و سین و یا و نون
کیست زینب انتهای شعرهای ناتمام
حق بده عُمان اگر از زینباللهی نوشت
حیرتش بود و خودش با واژههای خام خام
این علی یا فاطمه یا که حسن یا که حسین...
در شگفتم از زنی اینگونه دارد چند نام
آسمان در کُلِ عمرِ آسمانیاش ندید
از تمامیِ برادرها کنارش جز قیام
سایهاش را چشم همسایه ندیده نیم قرن
سایهاش هرچند باشد بر دو عالم مستدام
کَس ندیده کوه را وقتی که میآید چنین
کَس ندیده چادری اینگونه غرقِ استلام
کربلا در کربلا آمد اگر زینب رسید
کربلا شد کربلا با نام زینب والسلام
بین عرش و فرش حائل زانویِ عباس بود
ورنه عالم را نباشد طاقتِ آن نیم گام
در شگفتم از زمینی که تحمل میکند
تا که او آهسته بگذارد قدم با احترام
جعفر و عون و محمد قاسم و اکبر همه
گِرد او هستند گیرند از دو دستش هرکدام
گِرد گردش از برادرها شلوغ افسوس گفت :
آه از حُسنِ شروع وای از حُسنِ ختام
چار پرده روی محمل داشت اما عاقبت
دید طوفان شد زمین خونین هوا شد سرخ فام
پردههای محملش را با حرم آتش زدند
میدود دنبال دخترها خدایا در خیام
خوب شد این صحنه را چشم عزیزانش ندید
شاه بانویی زمین اُفتاد در بینِ عوام
هرچه خانم گفت عباسم ولی او پانشد
وای از احوالِ زینب وای از چشم حرام
عاقبت همسایهها دیدند او را بر زمین
عاقبت او دید شاگردانِ خود را رویِ بام
سختتر از هر جراحت دیدن لبخند بود
از مسلمانهای کوفه از یهودیهای شام
جای طفلان یتیم خسته بیبی ، خورد خورد
تازیانه جای آب و خیزران جای طعام
دید وقتی که کنیزش نان تعارف میکند
خواست از آنجا رود اما امان از ازدحام....
(حسن لطفی)
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
کشتۀ اشک! ما هم اسم تو را
با همان اشکها صدا کردیم
از همان شیرخوارگی مادر
کاممان را به تربتت وا کرد
روضۀ شیرخوارگان رفتیم
گریه بر طفل کربلا کردیم
داشت کمکم سه سالمان میشد
چقدر یک سهساله شیرین است
ناز کردیم و در دل بابا
خودمان را چه خوب جا کردیم
سیزده ساله... اهل درد شدیم
با تو بار آمدیم و مرد شدیم
تانکها شاهدند، فهمیدیم،
عهد را و به آن وفا کردیم
علیِ اکبرت به ما آموخت
پای این عشقِ پاک، باید سوخت
سوختیم و جوانی خود را
پای عشق شما فدا کردیم
افتخار سیاهپوشی را
از غلامِ سیاهتان داریم
این دل، آن خاک تیره بود، که بعد
با نگاه شما طلا کردیم
هر کجا بوی سیب میآید
حتماً اسم «حبیب» میآید
پیر گشتیم، خسته اما نه
سر پیری ببین چهها کردیم
سر پیری، پیالهنوش شدیم
در حرمها علم به دوش شدیم
از جوانها جوانتریم حسین!
با غمت شورها بهپا کردیم...
تا که دیدیم ربنایت را
زیر باران تیرها خواندی
در حضورت نمازِ بیدردِ
همۀ عمر را قضا کردیم
هر زمان بیقرار یار شدیم
زار از زخم انتظار شدیم
کمی از تربت تو بوییدیم
دردمان را کمی دوا کردیم
#قاسم_صرافان
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹آرزوی مادر🔹
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم
#سیدمحمدجواد_شرافت
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹اشک بدرقه🔹
مادر نشسته سیر تماشایشان کند
هنگام رفتن است، مهیّایشان کند
عون است یا محمّد؟ فرقی نمیکند
در اشکهای بدرقه پیدایشان کند
این سهم زینب است، دو طوفان، دو گردباد
لبتشنهاند، راهی دریایشان کند
او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست
سیرابِ بوسه قامت رعنایشان کند
آنها پر از حرارت لبّیک گفتناند
باید سفر به خلوت شیدایشان کند..
بر شانه میزند که: برو، سهم کوچکیست
باید نثار غربت مولایشان کند
#پروانه_نجاتی
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹هدیهای کوچک🔹
با آنکه رؤیای شهادت در سرم دارم
آیینهای در دل ز صبر مادرم دارم
من عون هستم عون، خواهرزادۀ نورم
غمنامۀ خورشیدها را در برم دارم
شمشیر غیرت در نیام اذن میدان است
یک کربلا احساس در چشم ترم دارم
جای من اینجا نیست، من از آسمان هستم
تصویری از پرواز در بال و پرم دارم
جان، این امانت را خداوندا بگیر اینک
من شرم از جانی که با خود میبرم دارم
کو آن زمانی که ببینم با نگاه شوق
در این بیابان زخمها در پیکرم دارم
دشمن نمیداند که من از نسل خورشیدم
دشمن نمیداند که صبر از مادرم دارم
جان، هدیهای کوچک برای بارگاه توست
آنسان که من شرم از وداع آخرم دارم
#میلاد_عرفانپور
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹دو لالۀ پرپر🔹
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای تر نداشتم
اینقدر بیوفایی و، اینقدر بیکسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بیکرانِ شهادت، که موج زد
من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم...
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان برنداشتم
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم!
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر برنداشتم...
در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
#محمدجواد_غفورزاده
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#قصیده
🔹دو خورشید جهانآرا🔹
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن...
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر...
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر...
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلکگستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی میگفت دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر...
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حملهور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهانآرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر...
به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر...
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر...
#غلامرضا_سازگار
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
این دختر زهراست که حیدر شده است
در معرکه شمشیر دو سر آوردهست
#سیدحمیدرضا_برقعی