eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
این چنین بر دلم افتاد ... به امّید خدا ... ... غم نخور ... می‌رسد امداد به امّید خدا چه قدَر عقده در این سینه‌ی ما جمع شده عقده‌ها می‌شود آزاد به امّید خدا دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم تا که از ما بکند یاد به امّید خدا با دعای «فرج» و «ندبه» ی او مأنوسیم کِی اثر می‌کند «اوراد» به امّید خدا ؟ باید از گندم بد بوی گنه دور شوم تا شوم یار قلمداد به امّید خدا گِره از کارِ گِره خورده‌ی ما باز شود فرصتی می‌شود ایجاد به امّید خدا ... ... که به دست پسر فاطمه بوسه بزنیم یک به یک با همه اولاد به امّید خدا خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می‌رسد لحظه‌ی میعاد به امّید خدا منتقم می‌رسد و روز ظهورش حتماً می‌شود فاطمه دلشاد به امّید خدا حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع عاقبت می‌شود آباد به امّید خدا مثل مشهد وسط صحن بقیع نصب کنیم ... ... دو سه تا پنجره فولاد به امّید خدا لذتی دارد عجب تا که به ما می‌گوید: آفرین! دست مریزاد! .... به امّید خدا ... .... وعده‌ی بعدی ما «شارع بین الحرمین» دم بگیریم همه با «لک لبّیک حسین»
قفس وبالِ بال بود، جای آسمان نبود زمینِ مُرده مقصدِ مسافر زمان نبود دَمی که صاحبِ بهشت، روی خاکْ پا گذاشت قرار بر بهار بود، حرفی از خزان نبود زمین لیاقتِ امانتی که داشت را نداشت -همیشه‌آزموده‌ای- که مَردِ امتحان نبود چگونه شد کسی که چادرش پناه خلق بود میان خلقِ در پناه خویش، در امان نبود؟! مگر زمان چگونه از گذارِ عُمرِ او گذشت که در شمارِ سال‌ها جوان، ولی جوان نبود؟! نمازِ پشتِ در به دائم‌الرُّکوعی‌اش رساند قیامِ در قعود بود، قامتش کمان نبود اگر نبود خطبه‌ای که زد به گوش مأذنه نشانی از علی میان اشهدِ اذان نبود نمازهای ما به سمت قبله‌ی مدینه بود اگر مزارِ قبله‌گاهِ کعبه بی‌نشان نبود
کسی که راهِ نجاتِ خلایق است از آتش نوشته‌اند از آتش کسی نداد نجاتش زمین مجاورِ هجده بهارِ خانه‌ی او بود زمان هنوز مقیم است در زمانِ حیاتش بفاطمَهْ، و أبیها و بَعلَها و بَنیها چه محترم جَلَواتی نشسته در صلواتش رکوعِ قامت او چیست جز قیام فُرادا؟ قیامِ ماست نمازی در اقتدا به صلاتش نوشت نامِ علی را به صفحه صفحه‌ی تاریخ دمی که میخ، قلم بود و خونِ سینه دواتش به ردّ پای علی لاله کاشت کوچه به کوچه که هر نماز بگوییم اِهدِنا به صِراطش سلاحِِ خطبه‌اش از دستِ لشکری سپر انداخت برای حیدرِ تنها سپاه شد کلماتش همان‌که مثلِ خلافت ربود باغِ فدک را گرفت هر چه علی داشت را به جای زکاتش هنوز أشهدُ أنَّ علی‌ست بر لبِ زهرا شهید، شاهدِ زنده‌ست در حیات و مماتش شکست حرمتِ کوثر، مدینه چشمه‌ی خون شد رسید سیلی از این خون به کربلا و فراتش
آن بانوئی که ذکر لبش یاجلیل بود دیدند سجده‌های نمازش طویل بود صدها فرشته محو تماشای او شدند از بس که جلوه‌های نمازش جمیل بود همتا نداشت در شرف و عصمت و عفاف قدر و مقام و منزلتش بی بدیل بود خود کوثر و دو چشمه‌ی زمزم‌فشان او روشن‌تر از زلال دل سلسبیل بود تا نشکند بلور دل او زسنگ غم بعد از پدر انیس دلش جبرئیل بود فریاد خطبه خوانی آن مظهر عفاف مُهر سکوت برلب هر قال‌وقیل بود عمرش پُر افتخارتر از عمر نوح شد گرچه بسان سوره‌ی کوثر قلیل بود در راهِ حفظ کعبه‌ی دل، جان سپر نمود وقتی نفاق در دل اصحاب فیل بود نمرودیان به آتش بیداد سوختند آن خانه را که کعبه‌ی صدها خلیل بود یک غنچه در تهاجم گلچین به باغ وحی در حفظ جان بانوی گل‌ها دخیل بود در روز رستخیز، پُر از حسرت و غم است چشمی که بهر گریه‌ی بر او بخیل بود مدح کسی سرود «وفایی» که حق گواست دشمن به پیش عزّت و قدرش، ذلیل بود
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست سلالۀ خلف ختم مرسلین یعنی خلاصۀ همه آیات انبیا زهراست.. زلال نور رسالت در او نمایان است چرا که آینۀ مصطفی‌نما زهراست کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز شده‌ست ورد زبان فرشته‌ها زهراست گلی که باغ شهادت از او به بار نشست چراغ‌دار شهیدان کربلا زهراست دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن امیدوار که باشی، گره‌گشا زهراست اگر که کوه غم افتاده روی شانۀ تو علاج کار تو یک یا علی! و یا زهراست! اگر چه کشتی پهلو گرفته می‌ماند تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست مگو که راه رسیدن به عشق طولانی‌ست چرا که فاصله‌اش از حسین تا زهراست مراقبت کن از آن مضجع شریف، ای عشق به هوش باش که دار و ندار ما زهراست چنین غریب اگر در بقیع پنهان است مسلّم است که گنجی گران‌بها زهراست مدینه! گوهر ما آرمیده در دل تو گواه باش که گنجینۀ حیا زهراست اگر در آتش کین سوخته‌ست خانۀ او تو دردمند بیا خانۀ شفا زهراست.. دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست
در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست تا فاطمه زنده است علی خانه‌نشین نیست ای دستِ پر از پینه ز چرخاندن دستاس افلاک در افلاک تو را جایگزین نیست در کوچه‌ی مسجد تو زمین خوردی و در ما جز پینه‌ی چون زانوی اُشتر به جبین نیست! انصار هم از خطبه‌ی تو شرم نکردند کردند بهانه که چنان است و چنین نیست غصب فدک این بود که نام تو نباشد پیداست که دعوا سرِ یک تکّه زمین نیست کو چادر خاکی شده، کو دامن مولا؟ تا کِی بزنم چنگ به حبلی که متین نیست جایی که علی هست معاویّه چه کاره است قرآنِ سرِ نیزه که قرآن مبین نیست ای کاش که خود را برسانم به رکوعش زیرا که بجز نام توأش نقش نگین نیست مقصود خدا از دو جهان خلقت زهراست المنّةُ لِلّه که این است و جز این نیست
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت اگر به حرمت این خانه‌زاد کعبه نبود سحاب رحمت حق، بارش مدام نداشت سوادِ چشم علی را، اگر نمی‌بوسید به راستی حَجَرُالاَسوَد استلام نداشت قسم به عشق و محبّت، پس از رسول خدا وجود هیچ‌کس این‌قدر فیض عام نداشت علی، مقیم حرم‌خانۀ صبوری بود که داشت منزلت و دَعوِی مقام نداشت اگرچه دست کریمش پناه مردم بود و هیچ روز نشد شب، که بار عام نداشت چشیده بود علی، طعم تنگدستی را که غیر نان و نمک سفره‌اش طعام نداشت اگرچه بود زره، بر تن علی بی‌پشت اگرچه تیغۀ شمشیر او، نیام نداشت به بردباری این بت‌شکن، مدینه گریست که داشت قدرت و تصمیم انتقام نداشت اگرچه باز نکردند لب به پاسخ او علی، مضایقه از گفتن سلام نداشت علی، عدالتِ مظلوم بود و تنها ماند دریغ، امّت او شرم از آن امام نداشت به باغ وحی جسارت نمود گلچینی که از مروّت و مردی نشان و نام نداشت شکست حرمت و گم شد قِداسَتِ حَرَمی که قدر و قُرب کم از مسجدالحرام نداشت شدند آتش و پروانه آشنا، روزی که شمع سوخت ولی فرصت تمام نداشت کسی وصیّت او را نخواند یا نشنید که آفرین به بلندای آن پیام نداشت :: تو آرزوی علی بودی ای گل یاسین! دریغ و درد که این آرزو دوام نداشت حضور فصل خزان را به چشم خود دیدی که با تو فاصله بیش از سه چار گام نداشت در آن فضای غم‌انگیز فضّه شاهد بود که غنچه طاقت غوغا و ازدحام نداشت چرا کنار تو، نشکفته پرپرش کردند مگر شکوفۀ آن باغ احترام نداشت؟ «شفق» نشست به خون تا همیشه وقتی دید «نماز نافله خواندی ولی قیام نداشت»
علی که آینۀ روشن خدای تو بود همیشه آینه‌اش روی حق‌نمای تو بود حدیث قدسی لولاک معتبر سندی‌ست که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود به خشت خشت سرایت بهشت حسرت بُرد که توتیای ملک گردِ بوریای تو بود ملک حضور تو را در نماز عاشق بود ولیک شیفته‌تر از ملک، خدای تو بود ز پا نشست علی تا تو راه می‌رفتی که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود نگاه بی‌رمقت با علی سخن می‌گفت زبان دردِ دلت در نگاه‌های تو بود به خانۀ دل او، نور داد و دلگرمی جوابِ گرمِ سلامی که با صدای تو بود ز گریه‌ات همه هستی به گریه می‌افتاد همین نه شهر مدینه پر از نوای تو بود
وصیت حضرت زهرا(س) رباعی دستی به سر یتیم بی تاب گذار یک بوسه به دیده های بی خواب گذار هرشب حسنم را که نوازش کردی بالای سر حسین هم آب گذار ابوذر رییس میرزایی
چه کسی دیده که خورشید زمین گیر شود چشمه زندگی از زندگیش سیر شود یک نفس آید و صد درد به همراه آید گاه از روزنه‌ای سیل سرازیر شود آه طفلان همه آن است اجل زود رسد آه مادر همه آن است اجل دیر شود یک نفر آه کشد چند نفر گریه کنند آینه چون شکند آینه تکثیر شود ریسمان دید به دست علی از پا افتاد گاهی از واقعه ای تلخ جوان پیر شود بین دیوار و در از درد به خود می پیچید گر که پهلو شکند درد فراگیر شود آتش از چار طرف حلقه به دورش می زد وای اسیری که در این شعله به زنجیر شود میخی ای وای به در بود ولی کاش نبود تا که با هر نفس فاطمه درگیر شود هر چه کرد از وسط شعله نشد برخیزد شعله می خواست که پروانه زمین گیر شود یا علی گفت و به پا خاست و در کوچه دوید زخم‌هایش نتوانست عنان گیر شود دست انداخت که جان دو جهان را نبرند یک غلاف آمد و نگذاشت جهان گیر شود
. ای یاس؛ میان خانه، چیدند تو را با ضربه ی تازیانه چیدند تو را یادم نرود مقابل دیده ی من با حمله ی وحشیانه، چیدند تو را علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. افتاده از پا از غم افتادنش بود جان داد آنکه شاهد جان دادنش بود آتش زده بر هستی اش داغ جوانی فریاد زد اسماء بریز آب روانی شرمندگی را در نگاه حیدر آورد ... این غسل ، یک فتاح را از پا در آورد دست علی باز است، این اوج محن بود حالا به دست فاطمه بند کفن بود گفت ای سفرکرده ، ببین اشک یلی را یار علی جان دادی و کشتی علی را امشب شکسته دیدمت نخل امیدم غسلت نفسگیر است ای گیسو سپیدم درد و دل من مختصر باشد عزیزم غسال دیدی محتضر باشد عزیزم ... دیدی رسید از غصه ات دستم به زانو .... در کندم اما دل نکندم از تو بانو .... محروم کردی مرتضی را از وجودت ... دق دادی ام امروز با روی کبودت ... امشب کسی مانند من بی بال و پر نیست مستأصلم من، دفن کار یک نفر نیست