#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
منکه به جز تو سایهی بر سر نداشتم
چشم از نگاهِ غم زدهات بر نداشتم
منت گذار بر سرِ من اِذنشان بده
شرمندهام که هدیهی بهتر نداشتم
گفتم به پایِ عشقِ تو بهتر بیاورم
گشتم ولی به چادرِ مادر نداشتم
ناچیز را تو با کرم از من قبول کن
هم پایِ اکبرِ تو برابر نداشتم
دیدم توانِ داغِ پسر دارم و ولی
در خود، توانِ داغِ برادر نداشتم
راضی نمیشوی... بروم خود کفن شوم
ای کاش در فراقِ تو، من سر نداشتم
#مهدی_قربانی
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س با برادر
وقتی که زیر سایهی لطف تو بهترم
وقتی از عطر سیب نگاهت معطرم
وقتی قسم به حرمت چشم تو خوردهام
در آسمان عشق که تنها نمیپرم
وقتی پناه بردهام از بی کسی به تو
وقتی شدی پناه دلم سایهی سرم
صد بار دیدهای تو که دلتنگی مرا
لبریزِ نالههایِ برادر، برادرم
وقتی فرات چشم تو لبریز غربت است
پس من بگو چگونه به رویم نیاورم
دارم به حال و روز خودم گریه میکنم
من زنده باشم و تو بسوزی برابرم
خواهر نمرده، پشت سرت را نگاه کن
بعدش بگو به ناله، که ای وای مادرم
بغضی کبود سینهی تنگ مرا فشرد
چشمی شدهست ابری و خونْ چشمِ دیگرم
(ای مایهی قرار دل بی قرار ما)
من جان سالم از غم تو در نمیبرم
اذنم دهی به حضرت مادر قسم خودم...
خنجر به کف گرفته فقط سینه میدرم
تو حیدریترین پسرِ کوثری و من
زهراترین مدافع بی باک این درم
**
ای آسمان صبر و فضیلت، امام عرش
آوردهام دو تا پسرم، ماه و اخترم
منت گذار بر سر من، اذنشان بده
تا پیش چشمهای خودت پَر درآورم
پس رد نکن دو آهوی سَر گشتهی مرا
ناقابل است، آنچه برایت میآورم
#روح_الله_قناعتیان
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
پشت کردند به هم چون دو دلاور در جنگ
عهد کردند نماند سر و پیکر در جنگ
تیرها بال گشودند رجزخوانی را
نیزهها خیره به آوازهی منبر در جنگ
ماندهام معجزه شد یا که قیامت شده است
باز هم آمده گویا علی اکبر در جنگ
زینب از دور جوانان خودش را میدید
چه دلاور شدهاند این دو برادر در جنگ
دو برادر که شبیهاند به شمشیر دو دم
دو برادر که شبیهاند به حیدر در جنگ
لاله در پهنهی این دشت چه سرخ است، انگار
آبیاری شده با نیزه و خنجر در جنگ
دست بر گردن هم، هر دو به خون غلتیدند
بال پرواز هماند این دو کبوتر در جنگ
#علی_اصغر_شیری
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
ناپاک قطرهام که پیِ آب کُر روم
شرمنده از گناه به دنبال حُر روم
آموختم ز حُر که به دربار اهلبیت
با دست خالی آیم و با دست پُر روم
#ولی_الله_کلامی_زنجانی
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
#اخلاقی_و_اندرز
خواهی که به اوجِ ناز، سِیرَت بدهند
جا در دل آشنا و غیرت بدهند
حُر باش و رهِ توبه بگیر و برگرد...
تا نامهی عاقبت به خیرت بدهند
استاد #محمدجواد_غفورزاده
#اخلاقی_و_اندرز
#ولایت_مداری
بین حق و باطل است مرزی باریک
بی نور ولایت، همهعالم تاریک
معیار بهشت یا جهنم اینجاست
«بُغضاً لأبیک» هست و «حُبّاً لأبیک»
استاد #سیدمهدی_حسینی
#اصحاب_امام_حسین_ع
#اخلاقی_و_اندرز؛ #بصیرت
بگذار در این معرکه جولان بدهم
بگذار قیامتی به میدان بدهم...
«بُغضاً لابیک» خصم تو آمده است
«حُبّاً لابیک» آمدم جان بدهم
استاد #سیدمهدی_حسینی
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
#اخلاقی_و_اندرز
حر باش! کمی با دل خود خلوت کن
از ظلمت، سمت روشنی حرکت کن
از وعدهی سبز اُمویون بگذر
با حیدر کربلا بیا بیعت کن
استاد #سیدمهدی_حسینی
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
یک شب ز سپاهِ کوفیان مهلت خواست
تا حر به بهشت کربلا برگردد
#محمد_فخارزاده
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
میبخشی اگر کم است؛ اما بپذیر
این هم دو پسر، تمام داراییِ من
#صابره_سادات_موسوی
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
#اصحاب_امام_حسین_ع
یه دنیا روضه پشت اون صدا بود
یه بغضی تو تموم واژهها بود
"عزادارت شه مادر"، حُر نفهمید
که نفرین کرد مولا یا دعا بود!
#مسعود_یوسف_پور
#شهادت_حضرت_عبدالله_بن_الحسن (ع)
#اهل_عشق
سخن اهل عشق این سخن است
کربلا در احاطه ی حسن است
هرکسی رو به کربلا کرده
باطنا رو به مجتبی کرده
بزم مارا حسن فراهم کرد
او حسینرا عزیز عالم کرد
اینهمه مجلس مصیبت ها..
پرچم یاحسین هیات ها..
خیر ها را به ما حسن داده
او به ما اذن سوختن داده..
میوه نور میدهد شجرش
ای به قربان هردوتا پسرش
با حسن جان تازه میگیریم
امشب از او اجازه میگیرم
که بگویم ز جلوه آن ماه
مددی یا جناب عبدالله
یازده ساله است و صف شکن است.
پس یتیم حسن خودش حسن است
دست اورده جای شمشیرش
همه ماتند مات تکبیرش
حق شده پیش هو بزرگ شده
این پسر با عمو بزرگ شده
گریه کن ها نظر به راه کنید
حسن کوچه را نگاه کنید
از روی تل خدا خدا میکرد
عمویش را فقط صدا میکرد
چه عمویی؟میان چندسپاه
تشنه ای در میان قربانگاه..
صحنه را تا که دید گفت حسین
دست خود را کشید گفت حسین
حسن کربلا به جان امد
پابرهنه دواندوان امد
امد و دید گریه بی اثر است
یک نفر روی سینه ی پدر است
پاره پاره شدست پیرهنش
میزند با قلاف بر دهنش
بند بند تنش گسسته شده
نیزه ها در تنش شکسته شده
داد زد ای عموی خون جگرم
غم نخور من برای تو سپرم
چشم بر سمت خیمه گاه ندوز
دست ناقابلم که هست هنوز
میدهم دست در برابر تو
تا بلا دور باشد از سر تو
دیدی اخر تنم ز عشقت سوخت
تیر من را به روی جسم تو دوخت
#سیدپوریاهاشمی
#وَللهُ_لااُفارقُ_عَمّی
در بند زلف او دل باد و نسیم هاست
تازه ترین شراب سبوی کریم هاست
او که طلایه دار خیام یتیم هاست
نذرِ”حسن” برای “حسین” از قدیم هاست
او حاضرست جان خودش را فدا کند
نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند
مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت
برق نگاه او دل آئینه را شکافت
اسرارهای در دل گنجینه را شکافت
فریاد های او قفس سینه را شکافت
اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد:
وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد
آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد
دریا به چشم های ترش غبطه می خورد
جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد
حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد
روی زه کمانِ”حسن”،تیر آخر است
این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است
سقّا شده است تا علمش را بیاورد
شمشیر کوچک دودمش را بیاورد
تابیده تا سپیده دمش را بیاورد
امّیدواری حرمش را بیاورد
امّیدواری حرم از حال رفته است
خورشید آسمان تهِ گودال رفته است
او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت
از دست عمه دست خودش را کشید و رفت
مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت
پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت
کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه
سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه
با سر رسیده تا که فدای سرش شود
گودال آمده سپر حنجرش شود
با جسم کوچکش زره پیکرش شود
تا مرهمی به زخم دل مادرش شود
درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند
کفتارها به صورت او چنگ می زدند
آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود
آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود
این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود
سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود
با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند
با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند
مبهوت مانده با بدن او چه می کند
با این عموی بی کفن او چه می کند
با پاره های پیرهن او چه می کند
آن که نشسته روی تن او..،چه می کند
این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد
آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد
ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید
تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید
یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید
سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید
محراب های عرش،در این لحظه سوختند
تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند
دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده
قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده
بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده
روی “حسینیه” “حسنیّه” بنا شده
مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه
دارد صدای شمر می آید ز قتلگاه…
#بردیامحمدی
#کریم_ها
افتاده باز کار به دستِ کریم ها
مارانوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها
دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن
عبدِ خداست کودکِ ده سالة حسن
ده ساله بود قامتش اما وقار داشت
بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت
مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت
بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت
شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود
از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود
با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود
شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود
او را عمو به بندِ محبت کشیده بود
دستش به دستِ عمة قامت رشیده بود
بوسید دست عمه به او التماس کرد
جان کند تا زخیمه خودش را خلاص کرد
پایِ برهنه جانب گودال می دوید
در بین ازدحام عجب موقعی رسید
فریادهای مادرت ِ سادات را شنید
فوری حسین پیکر او در بغل کشید
می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد
نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد
لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد
این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد
اصلا تمام کشتن این طفل راز شد
اما مقابل پدرش سرفراز شد
می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت
بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت
در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده
نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده
با پنجه های گرگ تنش جستجو شده
عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده
مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند
در قتلگاه روی تن او قدم زدند
با نعل تازه هر دوبدن را بهم زدند
یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند
بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند
زینب گرفته دست به سر می کند نگا ه
درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه
#قاسم_نعمتی
#عبدللهم
روضه های شب پنجم چقدر جانکاه است
سینه زن ها، حسنی ها شب عبدلله است
بیشتر از همه شب روضه شکسته بال است
لاجرم روضه ی امشب طرف گودال است
روضه امشب سخن از دست شکسته دارد
غصه ی کوچه و یک مادر خسته دارد
روضه در سینه ی خود داغ عزیزی دارد
تا به پهلوی شکسته چه گریزی دارد
روضه امشب همه جا می رود از لطف کریم
از مدینه، کربلا می رود از لطف کریم
صاحب روضه کریم و کرمش قیمتی است
یازده ساله شبیه پدرش غیرتی است
یازده ساله ولی خیر کثیری دارد
پسر شیر جمل خود دل شیری دارد
بی خیال تبر و نیزه و شمشیر آمد
آی ای لشکر کفتار صفت، شیر آمد
آمد و دید که از زخم عمو افتاده
راه یک نیزه ی وحشی به گلو افتاده
لشکری تیغ کشان سمت عمو می آید
شمر همراه سنان سمت عمو می آید
تیرها حلقه به دور بدنش می بستند
نیزه ها را همه محکم به تنش می بستند
گفت باید که در این مرحله بی سر باشم
می روم تا سپر لحظه ی آخر باشم
گفت ای وای عمو صبر نما در راهم
عاشق سوخته ی راه تو عبدللهم
پسر روضه رسانیده خودش را به عمو
دست خود را سپر انداخته در راه گلو
ناگهان دست شکست و نفسش بند آمد
باز بر روی لب حرمله لبخند آمد
در همه دشت صدایی ز شکستن پیچید
بر لب خشک عمو خون گلویش پاشید
#حسن_کردی
#عموی_خوبم
مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود
بچهی شیر است پس باید که بیپروا شود
دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست
آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود
از علی اصغر چه کم دارد دلش میخواست تا
آخرین قربانی آقا در عاشورا شود
ناامیدانه به راه افتاد بین جمعیت
از میان اسبها شاید مسیری وا شود
گفت والله از عموی خود نخواهم شد جدا
رفت در گودال تا بخشی از آن غوغا شود
دستهایش را چنان عباس وقف عشق کرد
در طفولیت دلش میخواست تا سقا شود
آی مردم حرمله با تیر آخر آمده
وای اگر تیر سه شعبه در گلویش جا شود
خلوت عشق است حتی با حضور دیگران
آرزویش بود روزی با عمو تنها شود
زیر سم اسبها حل شد در آغوش حسین
گفت: (وا اُما)، نباید پیکرش پیدا شود
#سیدمحمدحسین_حسینی
#شب_پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_حسن_علیه_السلام
دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما ميانه ى گودال
ديد با چشم خود كه افتاده
تن ارباب تا شود پا مال
حرمله از همه جلو تر رفت
سر آن سر چقدر دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود
ديد كودك تمام واقعه را
خواست تا پر كشد به سوى عمو
عمه اش گفت:نه!عزيز دلم
جان تو هست آبروى عمو….
گفت:عمه!بدان كه مى ميرم
من بدون عمو نمى مانم
دست من را رها كن و بگذار
تا كنم جان فداى جانانم
آن تنى كه به روى خاك افتاد
همه ى عشق و اعتبار من است
بعد بابا مرا پدر بوده
صاحب و صاحب اختيار من است
ناگهان دست عمه را وا كرد
پا برهنه…دوان دوان آمد
مات و مبهوت حال بد حالش
ضربه اى سوى او نشان آمد
دست او شد به پوست آويزان
داغ عباس تازه شد انگار
خون او بست چشم مولا را
و جراحات قلب شد بسيار…
تن او بر تن حسين افتاد
جان تازه گرفت لشكر باز
همهى اسب ها مهيا شد
تا كُند روى پيكرش پرواز…
#آرمان_صائمى
#روضه_حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم
نیست چون هیچکسی دور پیمبر زاده..
همه امید عمو کیست؟! برادر زاده!
اکبرت نیست ولی غیرت من مانده هنوز
گرچه افتاده ابالفضل، حسن مانده هنوز
یازده سال عموجان پدر من بودی
مثل پروانه فقط دور و بر من بودی
بیشتر از علی اکبر نظرت بر من بود
جای من مثل پسرهات برآن دامن بود
زودتر از پسرت لقمه به من میدادی
با تماشام سلامی به حسن میدادی
به تنم قبل همه جامه نو پوشاندی
تا که خوابم ببرد در بغلم میماندی
خاطرت هست نشستی به کنارم سحری..
قول دادی که مراهم ببری هر سفری؟
حال امروز چه رخ داده امیر دوسرا
میسپاری به حرم تا که بگیرند مرا؟!
فکر کردی بروی من به حرم می مانم؟!
بیخیال تن زخم پدرم میمانم؟!
دارم از دور به اوضاع تنت مینگرم
نیزه ای بر کمرت خورد که خم شد کمرم
صورتت زیر لگد مانده و پاخورده شده
سینه ات از اثر چکمه ای آزرده شده
مست ها دورو برت نعره مستانه زدند
نیزه ها گیسوی خونین تورا شانه زدند
نیزه را داخل پهلوی تو کج میکردند
بعد باهم به سر قتل لج میکردند
قصد دارند سرت را ز قفا قطع کنند
آمدم جای سرت دست مرا قطع کنند
حسنی ها همه یک روضه ی سنگیندارند
همه یک خاطره با بازوی خونین دارند..
#سیدپوریاهاشمی
#محرم_۱۴۰۲
#شب_پنجم_محرم
کاش میشُد خودش از دور تماشا نکند
اینقدر در بغلِ عمه تقلا نکند
کاش میشُد که بگیرند دو چشمانش را
نزند بر سرِ خود آه خدایا نکند
دلش آرام نمیشُد اگر از دیدن او
وا علی وا حَسنا وای حُسینا نکند
دلش آرام نمیشد اگر آنجا نرود
تا عمو را وسطِ قائله پیدا نکند
کاش میشُد که نبیند که کسی آنجا نیست
که سرِ غارتِ این سوخته دعوا نکند
کاش میشُد که نبیند ولی افسوس که دید
هیچ کَس با تَنِ این تشنه مدارا نکند
دید در پیشِ لبش آب زمین میریزند
دید میخورد زمین نالهی زهرا نکند
چه کند گر نرسد وای اگر دیر شود
چه کند عمه اگر مُشتِ دگر وا نکند
به گمانم که حسن آمد و با زینب گفت :
بگذار او برود تا که تماشا نکند
به گمانم که حسن گفت رها کن بِدَوَد
تا دریغا و دریغا و دریغا نکند
او رها شد بدود رفت به گودال که باز
با وجودش اَحدی معرکه برپا نکند
تیغی آمد به عمویش بخورد دستش بُرد
سنگی آمد به لبش خورد که نجوا نکند
او در آغوشِ عمو بود که یک نیزه نشست
دوخت او را به عمو دوخت تقلا نکند
او در آغوش عمو بود حرامی زد و گفت :
مانده سر نیزهی خود تا بکند تا نکند
حرمله دید پسر را و همه فهمیدند
نرود تا به گلویش دو سه تا جا نکند
او در آغوشِ عمو بود که دَه مرکب را
تاختند از بدش اینهمه بابا نکند
#حسن_لطفی
دودسته گل
ای یادگار مادرو جد و برادرم
هم خواهرتو هستم و، هم برتو مادرم
رخصت بده که فرصت دیدار کم شده
مهمان جان زینب تو درد وغم شده
دو دسته گل نثار تو آورده ام حسین
دوجان به کف برای تو پروده ام حسین
این دو ،شکوفه های بهشتی جعفرند
نوباوه گان فاطمه و جان حیدرند
رخصت بده که دین خودم را ادا کنم
پروردگان مکتب خود را فدا کنم
بگذار از محبت برتو اثر دهم
بگذار مثل مادرخود من پسر دهم
مانند مادرم که ولایت مداربود
درغربت پدر همه جا ذوالفقار بود
بگذار روز غربت تو مثل او شوم
تیری مهیب بردل وچشم عدو شوم
گل های گلشنم چو به روی زمین فتد
حاشا که روی چهرۀ من خط وچین فتد
پارا برون نمی نهم ازخیمه گاه خویش
هرگز رها نمی کنم از سینه آه خویش
من افتخار می میکنم آنان فدایی اند
از کشتگان راه تو وکربلایی اند
اکنون اگرفدایی ودرمحضر تواند
هردو به نیزه همسفران سرتواند
یا ایهالعزیز دوگل را قبول کن
ام الشهید می شوم آقا قبول کن
ازبس که ناله کرددلم ازنوا فتاد
خاموش شد«وفایی» ودرپای ما فتاد
#سیدهاشم_وفایی
دواسماعيل
يك نظربرخواهرخود از وفا كن ياحسين
التفاتی برمن غم مبتلا كن ياحسين
تكيه برنيزه زدی كشتی مراباغُربتت
كمتراصحاب شهيدت را صدا كن ياحسين
دوبلاگردان حضورحضرتت آورده ام
اين دوگـُل راراهی دشت بلاكن ياحسين
ديشب ازدرگاه حق فيض شهادت خواستند
بهرخواهر زاده گان خود دعا كن ياحسين
كودك ششماهه ی خود را مبرسوی منا
اين دواسماعيل را اوّل فدا كن ياحسين
تاكه عطرآگين شودگلزارسبززينبت
اين دوگل رادرمنای خودرها كن ياحسين
جان زهرادست رد برخواهرت زينب مزن
بانگاهی حاجتم راخود روا كن ياحسين
با قبول هديه های بوستان خواهرت
حق مادر بودن من را ادا كن ياحسين
قافله سالارزينب،اين دوپرچمدار را
همسفرباخود به روي نيزه ها كن ياحسين
تا«وفایی»كسب فيض ازمكتب ايمان كند
باچنين مكتب تواو را آشنا كن يا حسين
#سیدهاشم_وفایی
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد
به رویم راهها را یک به یک با دست خود بستم
نمیدانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمنشاد خواهم شد
ترکهای بیابان راوی دلشورههای من
بخندد آسمان، با خندهاش آباد خواهم شد
سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم میگفت با آزادهها همزاد خواهم شد
به اذن عشق نامم در دل تاریخ میماند
میان توبههای توبهکاران یاد خواهم شد
تجلی میکند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد
بگو با حنجر خونین رقم خوردهست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد
کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لالهای که از تو دور افتاد، خواهم شد
#عباس_همتی
#حضرت_عبدالله
ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان
پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان
با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را
از زیر پای شمر بردارم عمو جان
من بی زره یاد جمل را زنده کردم
مانند بابایم هنر دارم عمو جان
درد یتیمی را کنارت حس نکردم
پیش خودم گفتم پدر دارم عمو جان
از سر گذشتن سرگذشت عاشقان است
شرمنده ام پیش تو سر دارم عموجان
دست بریده حاصل دست شکسته است
این ارث را از پشت در دارم عمو جان
تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت
خیلی برایت دردسر دارم عمو جان
اینجا پر از سنگ و سنان و تیر و نیزه است
از تنگی جایت خبر دارم عمو جان
با خنده من را بدرقه کن جای گریه
حاال که من شوق سفر دارم عمو جان
#یامظلوم
#امام_حسین_مناجات
شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید
تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید
به شوق پادوییِ روضه، جمع نوکران جمع است
محرم هیچکس ما را پی حاجت نخواهد دید
همان خادم که کفش سینهزن را جفت میکرده
شبی که جفت شد بند کفن، زحمت نخواهد دید
خدایا! شاکرم از این حسینی که بهمن دادی
گمانم جز محبش، بندهای رحمت نخواهد دید
دم عیسیٰ به یُمن خاک کویات مُرده را جان داد
مسیحا هم شِفا را جز در این تربت نخواهد دید
بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضههایت نیست
بدون نذرِ هیئت، کاسبی برکت نخواهد دید
فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمیبینی
کسی فرزند را هم شانهی رعیت نخواهد دید
اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..، حسن داده
کسی ما را سر این سفره بی دعوت نخواهد دید
به جز روزی که بین دستهها زیر عَلَم رفتم
پدر دیگر مرا اینقدر باهیبت نخواهد دید
لباس مشکی ما دستبافِ زینب کبراست
جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید
هزاران بار کج رفتم..، ولی زهرا برم گرداند
پسر از مادر خود لطفِ بامنت نخواهد دید
حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت
کسی در آستانت شِیءِ کمقیمت نخواهد دید
پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغیها
دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
#بردیا_محمدی
#حضرت_عبدالله
مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود
بچهی شیر است پس باید که بیپروا شود
دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست
آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود
از علی اصغر چه کم دارد دلش میخواست تا
آخرین قربانی آقا در عاشورا شود
ناامیدانه به راه افتاد بین جمعیت
از میان اسبها شاید مسیری وا شود
گفت والله از عموی خود نخواهم شد جدا
رفت در گودال تا بخشی از آن غوغا شود
دستهایش را چنان عباس وقف عشق کرد
در طفولیت دلش میخواست تا سقا شود
آی مردم حرمله با تیر آخر آمده
وای اگر تیر سه شعبه در گلویش جا شود
خلوت عشق است حتی با حضور دیگران
آرزویش بود روزی با عمو تنها شود
زیر سم اسبها حل شد در آغوش حسین
گفت: (وا اُما)، نباید پیکرش پیدا شود
#زخم_حسینی
#حضرت_عبدالله
رفت قاسم، رفت سقا و علی اکبر.. عمو
من ز تو تنهاتر و از من تو تنهاتر عمو
نیست زور و بازویم مثل علی اکبر ولی
هست اما غیرتم مثل علی اصغر عمو
به سکینه گفته ام غصه نخور از رفتنم
دستهای من فدای معجرت دخترعمو
زمزمِ خون راه افتاده ست دست و پا نزن
میدوم سوی تو مثل هاجرِ مضطر عمو
دور خواهم کردشان با دست خالی یک تنه
دوره ات کردند اگر با نیزه یک لشگر عمو
جایِ بابایم پدر بودی برایم سالها
ای عزیزِ مهربانتر از پدر مادر، عمو
آمدم یک ثانیه زنده بمانی بیشتر
عمه رویت را ببیند دفعه ای دیگر عمو
گیسویی که عمه ام دیروز میزد شانه اش
آه افتاده ست دستِ شمر خیره سر عمو
بینِ نیزه خوردنت جورِ مرا هم میکشی
زحمتت دادم حلالم کن دم آخر عمو
نیزه خورده پهلویت افتاده ای روی زمین
آمده انگار مادر باز پشت در عمو
حرمله با تیر جسمم را به جسمت دوخته
بر نمیدارم اگر از پیکرت پیکر عمو
من ندارم دست اما برندارم از تو دست
تا دم جان دادنم مانند آب آور عمو
بین مقتل بدتر از شمشیرها دشنام هاست
تو خجالت میکشی ای کاش بودم کر عمو
چون تمام کودکی حالا در آغوشِ توام
نیست پایانی برای من از این بهتر عمو
#یامظلوم
#حضرت_زینب_مدح
شیعه دارد آبرو زیرا دلش با زینب است
آبرو دار حقیقی در دو دنیا زینب است
راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست
افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است
با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند
چون که رمز اقتدار ما دم یا زینب است
چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید
روشنی ما “رأیت الاّ جمیلا” زینب است
هالهای از نور دورش را همیشه میگرفت
آری آن مستورهی دور از تماشا زینب است
آنکه از حجب و حیا و پاکی و شرم و عفاف
چشم همسایه ندیده سایهاش را زینب است
خم به ابرویش نیاوردهاست درطوفان غم
آنکه صبر از دست او افتاد از پا زینباست
آنکه با آن خطبهی غرّای خود یکباره کرد
مردمان کوفه را گریان و رسوا زینب است
حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد
آنکه با احیاگریاش کرده غوغا زینب است
آن که عصر واقعه با آن همه داغ عزیز
دشمنان را برد از رو ماند برجا زینب است
#محمدحسن_بیات_لو
#امام_زمان_محرم
عُمری ست در هوای خودت گریه می کنی
با نوحه و نوای خودت گریه می کنی
گاهی کنار تربتِ مَخفیِ مادرت
بر خاکِ آشِنای خودت گریه می کنی
یک شب کنارِ پنجره فولاد می روی
با حاجت و دعای خودت گریه می کنی
شب های جمعه زائرِ شش گوشه می شوی
با یادِ کربلای خودت گریه می کنی
با خواندنِ زیارتِ ناحیّه تا سَحر
با سوزِ روضه های خودت گریه می کنی
لایق نبوده ایم اَنیسِ غمَت شَویم
با درد و غُصّه های خودت گریه می کنی
ما که اَهمّیت به غیابَت نمی دهیم!
از غُربَتَت، برای خودت گریه می کنی!
هر هفته نامه های مَرا می زنی وَرق
بر حالِ این گدای خودت گریه می کنی
کَس تابِ آن نداشته هم گریه اَت شود
تنها... تو پا به پای خودت... گریه می کنی...
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسین_مناجات
ایکهشد آبازلبت مَحروم
اَلسَّلامُ عَلیکَ یا مَظلوُم
ما و تو غیرِ ممکنُ التَّفریق
آن چنانی که لازم و مَلزوم
ماهمه بنده و تو بنده نواز
ماهمه خادم و تویی مَخدوم
دشمنان تو یک به یک ملعون
دوستان تو یک به یک مرحوم
نگران بودی و تورا کُشتند
با دلی خون و خاطری مغموم
موجمیزد غمیعجیبوغریب
در نگاه تو اَیّـها المَهـموم
آنقدر تشنگی کشیدی که
جُـملاتِ تو بود نامَفهوم
بغضِکوفی بهحضرتحیدر
از جراحاتِپیکرت،معلوم
آه؛ با قتلصبر کُشته شدی؟
بود اینکار اگرچه نامرسوم
آه؛دیدم که مادرت غش کرد
چون به گودال شمر بُرد هجوم
آه؛در لابلای گیسوی تو
پنجهانداخت تا که دشمنِ شُوم
همه دیدند خواهرت هم دید
اُستخوانهات نرم شد چون مُوم
زیر سُمّ سُتور جان دادند
بعد تو چند کودک معصوم
#محمد_قاسمی
#اصحاب
اول راه جمع بسیاری
نامه دادند جانب جانان
بی وفاها یکی یکی رفتند
گرچه ماندند بهترین یاران
یک به یک امدند کرب و بلا
دور ارباب عشق جمع شدند
مثل هفتاد و دو گل عاشق
همه پروانه های شمع شدند
زینب آرام میشد ان وقتی
یار سوی غریب می امد
ان طرف سی هزار می رفتند
این طرف هم حبیب می امد
با حبیبان که راه می افتی
عشق را انتخاب باید کرد
مسلم عوسجه به ما اموخت
ریش با خون خضاب باید کرد
زن و فرزند را رها کرد و
رفت با عشق اشنا بشود
عشق یعنی زهیر عثمانی
خواست صد مرتبه فدا بشود
زندگی مرگ دارد و آدم
با شهادت پر از حیات شود
عامر از نسل نوح آمده است
ساکن کشتی نجات شود
بیست سال تمام هر شب و روز
از اجل خواست تا امان بدهد
ارزوی بریر این بوده است
در رکاب حسین جان بدهد
تیزی تیغک مغیلان را
کودک خردسال می داند
راز ان خار کندن شب را
نافع ابن هلال می داند
تیر باران شروع شد بعدش
شد فدایی حجیر با پدرش
دست در دست هم شهید شدند
ای به قربان جندب و پسرش
شاهد زخم های پیغمبر
از احد آمده است کرب و بلا
چه کسی جز کنانه جنگیده است
در رکاب دو سید الشهدا
در میان سواره های یزید
این دلاور پیاده می جنگید
بوی صفین داشت شمشیرش
مثل حیدر جناده می جنگید
رفت عابس برهنه در میدان
مست مست از می سبوی حسین
ما همه عاشقیم اما اوست
شاه دیوانگان کوی حسین
ان زمانی که عشق می اید
هیچ چیزی مقابلش سد نیست
رو سفیدی جون میگوید
رو سیاهی همیشه هم بد نیست
کم کمک ظهر شد اذان گفتند
شد فدای نماز خواندن او
تیر ها را به جان خرید سعید
تا نباشد گزند بر تن او
کربلا ظهر روز عاشورا
یک دم انگار روز محشر گشت
نام زهرا دوباره معجزه کرد
اخرین لحظه بود حر برگشت
کشتگانش اگرچه کم بودند
سهم دارد در ان میان ایران
خوش بحال غلام ترک حسین
پسر فاطمه سن قوربان
وای بر من که در تمام عمر
گریه کم کرده ام برای شما
ای شما ای فداییان حسین
پدر و مادرم فدای شما
#زخم_حسینی