#حضرت_زهرا__س__میلاد
پرواز می دهیم كه بال و پرت كنیم
معراج می بریم كه پیغمبرت كنیم
دیگر بس است خلوت چله نشینی ات
وقتش رسیده است مقرب ترت كنیم
دسته گل قدیمی خود را از این به بعد
دست تو می دهیم كه تاج سرت كنیم
حالا نماز شكر بخوان فدیه ات بده
تا صاحب زلال ترین كوثرت كنیم
می خواستیم فرق كنی با پیمبران
می خواستیم آینه ی دیگرت كنیم
این سیب را بگیر و برای خودت ببر
وقتش شده است فاطمه را دخترت كنیم
شایسته است با پدر فاطمه شدن
از خانواده ی پسری ابترت كنیم
می خواستیم نسل تو زهرا نسب شود
ضرب المثل برای عجم تا عرب شود
خورشید، آفتابی انور فاطمه است
صبحی اگر كه هست بدهكار فاطمه است
آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد
پیغمبر و علی همه تكرار فاطمه است
هر جلوه ای كه جلوه ی نوری نمی شود
زهرا شدن فقط و فقط كار فاطمه است
شام زفاف پیرهن كهنه می برد
این تازه اولین شب ایثار فاطمه است
فردا اسیر دست جهنم نمی شود
امروز هر كسی كه گرفتار فاطمه است
زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم
گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم
زهرا بنا نداشت خودش را بنا كند
می خواست بند ه باشد و یا رب بنا كند
مثل علی عروج نمازش امان نداد
اصلا به پای پر ورمش اعتنا كند
تا كه مدینه از گل توحید پر شود
كافی است در قنوت خدا را صدا كند
طبق روال هر شب جمعه نشسته تا
قبل از خودش سفارش همسایه را كند
دستی كه پیش خانه ی زهرا دراز نیست
در شرع بر جنازه ی آن كس نماز نیست
او آمد و خزان زمین را بهار كرد
بر شاخه ها شكوفه ی عصمت سوار كرد
آیا بدون مهر مناجات فاطمه
می شد به سجده كردن خود افتخار كرد؟
وقتی شب زفاف پیمبر رسید و بعد
بین علی و فاطمه تقسیم كار كرد
خوشحال شد تمامی احساس معجرش
وقتی رسول فاطمه را خانه دار كرد
آن هم برای حاجت مسكین شهر بود
روزی اگر ز حادثه میل انار كرد
اخلاص پینه هایش همیشه زبانزد است
از بسكه دست فاطمه در خانه كار كرد
وقتی تمام قاطبه ها بی حماسه بود
خود را خمیده كرد ولی ذوالفقار كرد
پس می شود برای عوض كردن زمان
نو آوری فاطمه را اختیار كرد
بی فاطمه كه شیعه شكوفا نمی شود
شیعه مرید دشمن زهرا نمی شود
دنیا ندیده است سفر های این چنین
جز در هوای فاطمه پرهای این چنین
دیروز می شدند درختان بدون سر
امروز می دهند ثمر های این چنین
سر می دهیم و منت یاغی نمی كشیم
همواره سر خوشیم به سرهای این چنین
دارد بساط كفر زمین جمع می شود
پیچیده در زمانه خبر های این چنین
اصلا بعید نیست رو كند به ما
از مادری چنان و پسرهای این چنین
لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه
آری عجیب نیست ظفر های این چنین
دل های ما همیشه پر از یاد فاطمه است
این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است
شاعر:علی اکبر لطیفیان
حضرت زهرا (س)
میلاد
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مثنوی
از جگر سوختگان آه شرربار ببین
خیز از طوس و بیا حال مرا زار ببین
کاش میشد که دل سیر تماشات کنم
یار گمگشته! تو برگردی و پیدات کنم
چقدَر کوه و کمر را پی تو آمده ام
به تمنای رُخت ناله ی هجران زدم
چندماه است که آوارگی اقبال من است
چادر خاکی من شاهد احوال من است
منِ معصومه کجا رنج بیابان گردی؟!
کاش یکبار به این خسته نظر میکردی
خبری باد صبا از تو نیاورد آخر
دست تقدیر مرا راهی قم کرد آخر
پیِ تکریمِ منِ پرده نشینِ بدحال
سربه زیر آمده بودند همه استقبال
سر هر کوچه که رفتیم سلامم کردند
مثل پروانه همه دور و برم میگردند
دور بودم همه جا از نظر بیگانه
خانه ام خانه ی نور است نه یک ویرانه
گریه کردیم ولی حین مناجات فقط
کوچه رفتیم ولی کوچه سادات فقط
کاش بودی که ببینی چقدر تب کردم
من در این شهر فقط گریه به زینب کردم
کاش میشد بنویسند دروغ است دروغ
رفتن عمه ما بر سر بازار شلوغ
چه کسی داشت گمان از سر ایوان بلند..
عده ای بی سر و پا سنگ به زینب بزنند!
فکر کن دور نوامیس خدا معرکه بود
فکر کن چادر ناموس خدا دست که بود؟!
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_زهرا__س__روضه
دلم از سوز هجر فاطمه سر داده آهش را
بَرَد کِی خاطرم از یادطفل بیگناهش را
چرا از کینه ها بستند بین کوچه راهش را
علی آن لحظه داد از دست تنها تکیه گاهش را
دو دستم بسته بود و همسرم از من حمایت کرد
که جان خويش را قربانی راه ولایت کرد
به هر جا آتشی بینم به یاد خانه می افتم
به یاد شعله ی شمع و پر پروانه می افتم
به یاد دست گلچین و گل ریحانه می افتم
به یاد زینب و دست کبود و شانه می افتم
بیا زهرا که زینب از غم هجر تو میسوزد
دمادم بر در و دیوار خانه چشم میدوزد
بیا ای یاس نیلی گشته حیدر بی تو تنها شد
دل ویران نشین او اسیر موج غمها شد
تو رفتی و بدون تو بر او تاریک دنیا شد
پس از تو راز قلب مرتضی بر چاه افشا شد
شود کی تا بیایم سوی تو تا درد دل گویم
که شبها تربت پنهان تو با اشک میشویم
به تعجیل وفات خود پس از بابا دعا کردی
ز بعد کوچه رویت را نهان از من چرا کردی
به پیش چشم من دیوار را بر خود عصا کردی
جفا ای چرخ گردون بهر زهرا تا کجا کردی
به هجده سالگی کردی خزان باغ و بهارش را
که او میخواست در عالم نهان سازم مزارش را
در آنشب وقت غسل پیکرش دیدم رخ او را
کبود از کینه ها دیدم در آنجا دست و بازو را
میان قبر تا بگذاشتم آن احمدی خو را
به آغوشش کشید احمد گل بشکسته پهلو را
مگو عاصی که از پیغمبرش شرمنده بود آنجا
که زهرا از جهان میرفت و حیدر زنده بود آنجا
داودتيموری عاصي
حضرت زهرا (س)
روضه
#حضرت_زهرا__س__روضه
دودِ هیزم در حرم آکنده شد
آتش از روی علی شرمنده شد
در چنان با شدت از جا کنده شد
یاس حیدر بر زمین افکنده شد
بانویی که حرمتش مفروض شد
استخوان سینه اش مرضوض شد
نعره ها پیوسته و ممتد شد و
هتکِ حرمت های شان بی حد شد و
حال زهرا پشت آن در بد شد و
یک نفر با ضربه از در رد شد و
قلبِ زهرا را قرار از دست رفت
غنچه ی گل در فشار از دست رفت
غربت شیر خدا شد بی حساب
حمله می کردند سویش با عتاب
دست هایش بسته شد بین طناب
سوخت قلب حق برای بوتراب
فاتح خیبر برای حفظ دین
شد گرفتار دو بی دین لعین
فضه زیر کتف مادر را گرفت
دید حیدر را و قلبش پر گرفت
زود زهرا شال حیدر را گرفت
با نگاهش راه لشگر را گرفت
دور حیدر بود در حال طواف
تا که شد بیهوش با ضرب غلاف
حیدری تنها و شمشیر و گلو
فاطمه برخاست، آمد روبرو
کل عالم می شد آن دم زیر و رو
دست بر معجر اگر می برد او
کار دشمن را علی راحت نکرد
لحظه ای با اولی بیعت نکرد
آه اما از دل زینب که دید
یک نفر موی حسینش را کشید
دیگری از راه با خنجر رسید
لشگری پیراهنش را می درید
دستباف فاطمه بود آن لباس
شد بلند از هر شکافش بوی یاس
شاعر: محمدجواد شیرازی
حضرت زهرا (س)
روضه
بخوان بلال! که «یاس کبود» دل تنگ است
اذان بگو! که اذان تو، آسمان رنگ است
اذان بگو! که پس از رحلت رسول خدا
مصاحب دل من، ناله ی شباهنگ است
اذان بگو! به صدای بلند و جار بزن
که پشت پرده ی ایمان فریب و نیرنگ است
اذان بگو! که بدانند بعد پیغمبر
نصیب آینه ها ی خدانما سنگ است
نه من، غبار یتیمی نشسته بر رویم
جمال آینه هایم، مکدّر از زنگ است
بگو که «اشهد ان علی- ولی الله»
بگو که لحن مناجات من، غماهنگ است
تو از سیاه دلی های خلق شکوه مکن
«به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است»
مرا ز گریه چرا منع می کنند، بپرس
که این چه رسم مسلمانی؟ این چه فرهنگ است؟
بگو که فاطمه این یک دو روزه مهمان است
سفر به خیر بگویند وقت ما تنگ است
بگو که فاطمه در حشر اگر که نازکند
«کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است»
نماز شام غریبان شد و غروب و شفق
بخوان بلال! که ماه مدینه دل تنگ است
محمد جواد غفورزاده «شفق»
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#غزل
دلم بیتاب شد! با کوهی از حاجت رسید از راه
نشست و تا که شد پشت درت خلوت؛ رسید از راه
نشد هر چند خلوت قدر یک ثانیه این خانه
شنید این را دلِ آشفته و راحت رسید از راه
همینکه سفره ام خالی شد از نان یاحسن(ع) گفتم
تو را در تنگدستی خواندم و برکت رسید از راه
شنیدم می پذیری سائلان را سرزده حتی
ببخش آقا اگر این خسته، بی رخصت رسید از راه
گرفته رزق و روزی سالها از تو، اگر این دل
شبانه روز مشتاقانه بی دعوت رسید از راه
نگاهی کن کریمانه به حال این گدایی که
برایت با خودش آورده صد زحمت رسید از راه
کسی با دست پر رفت و صدا زد: یاحسن(ع) شُکراً
کسی از آن طرف با اشک، بی نوبت رسید از راه
تماشای تو را دلتنگ شد گاهی فقط این دل-
-برای دیدنت! بی درد و بی علت رسید از راه
▫️
به پیش چشم های مادرت در صحنهٔ محشر
هر آنکس که گرفت از چشم تو قیمت رسید از راه!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#فاطمیه
#غزل
هرچه خوبی می شناسی جمع در یافاطمه ست
تکیه گاهِ ما یقین دارم که تنها فاطمه ست
شکر می گویم خدا را که غبارِ این درم..
آبرو و اعتبارِ گریه کُن ها..فاطمه ست
رشته های چادرش حبل المتینِ انبیاست
ناجی هر عاشقی در روزِ عقبا فاطمه ست
مرده را جان می دهد با یک دعای مضطرش
در حقیقت الگوی صدها مسیحا فاطمه ست
کارِ این بانوی عظما دستگیری از فقیر..
سفره دارِ بینوایان بینِ دنیا فاطمه ست
از گنهکارانِ امّت لحظه ای غافل نشد..
این بدان معناست که امیّدِ فردا فاطمه ست
مادرِ کلّ ِ امامان.. مادرِ ساداتِ عشق..
مفتخر هستیم چونکه مادرِ ما فاطمه ست
فاطمیون.. کلّ ِ دنیا را بهشتی می کنند..
ای بنازم باغِ زیبا و مصّفا فاطمه ست..
حضرت ختمِ رسل مادر خطابش می کند
صاحبِ این کلمه ی امّ ابیها فاطمه ست
کفو و همتایش علی شیرخدا باشد فقط
همسرِ والامقام و نفسِ مولا فاطمه ست
#محسن_راحت_حق
#حضرت_زهرا__س__روضه
چه کسی به جز تو به داد من برسد دگر بمن العزا
چه کنم به کوچه که نشکند ز غمت کمر بمن العزا
همه اعتبار علی نرو ، نرو از کنار علی نرو
که بدون فاطمه مرتضی شده بی سپر بمن العزا
همه کائنات و ملائکه به زمین نشسته ز داغ تو
تو بگو چرا نخورم زمین من از این خبر بمن العزا
سر پا شوم بخورم زمین نه یکی دو جا که قدم قدم
چه کنم که زانوی بی رمق شده دردسر بمن العزا
دگر امشبم شب غم شده شب غسل فاطمه ام شده
منم و کبود ِ تن تو و رد میخ در بمن العزا
منم و کبودی بازویت منم و شکستهی پهلویت
اثر کبود چهل غلاف چهل نفر بمن العزا
وحید عظیم پور
حضرت زهرا (س)
روضه
مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سید ابوالفضل عصمت پرست
از این مسیر پر از غم نمیشود رد شد
از این مصیبت اعظم نمیشود رد شد
چهل نفر همه در کوچه…کوچه ای باریک
حساب کردم و دیدم نمیشود رد شد
بدون گریه از این کوچه ها بماند که
از آستانه ی در هم نمیشود رد شد
فدک قباله ی زهراست تا أبد از این
بدیهیات مسلم نمیشود رد شد
فدک نوشت که در بحث ارث مادر از
شروع سوره ی مریم نمیشود رد شد
غلاف و ضربه ی در، علت شهادت اوست
از این أدلّه ی محکم نمیشود رد شد
به دست باد به گودال, کوچه را برده ست
از این اشاره ی پرچم نمیشود رد شد
قرار بود غزل فاطمی شود اما
از التهاب محرم نمیشود رد شد
ورق زدم صفحات مقاتل غم را
از این دو خط مقرم نمیشود رد شد
هنوز مشک همین مشک پاره نم دارد
برای اصغر از این نم نمیشود رد شد
به گریه گفت سکینه که از محله ی شام
بدون بودن محرم نمیشود رد شد…..
#حضرت_زهرا__س__روضه
شب تا به سحر سوختنم دست خودم نیست
آخر چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
پیری و شکسته شدنم دست خودم نیست
دستم دو سه ماه است نخورده است به کاری
انگار کنار بدنم دست خودم نیست
این موی سپید پسرم قلب مرا سوخت
شرمندگی ام از حسنم دست خودم نیست
اَسما کمکم کرد که آرام بیفتم
افتادن و برخاستنم دست خودم نیست
هر بازدَمی باز کند زخم تنم را
خونی شدن پیروهنم دست خودم نیست
از درد شدید است مرا ضعف گرفته
اینقدر عرق ریختنم دست خودم نیست
از عاطفه ی مادری ام خُرده مگیرید
گریه به گلِ بی کفنم دست خودم نیست
--------------------------------------------------------
شاعر : محمد جواد پرچمی
حضرت زهرا (س)
روضه
مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر
ایستادند جسورانه تماشا کردند
خون به قلب علی حضرت زهرا کردند
عده ای مهر سکوتی به لب خود زده اند
عده ای در سرشان نیت دعوا کردند
اصلا انگار نه انگار که بیت زهراست
هیزم آورده و هم شعله مهیا کردند
با وصایای نبی با خوشان این مردم
بعد پیغمبرشان آه چه بدتا کردند
انتقام از علی از احد و خیبر بود
بی جهت نیست که این قائله برپا کردند
لشگر کینه حریف گل ریحانه نشد
یا غلاف آمده و حل معما کردند
به تلافی ز علی همسر او را زده اند
میخ را در وسط سینه او جا کردند
وسط کوچه به پیش علی افتاد زمین
تا زمین خورد جماعت همه هورا کردند
#حضرت_زهرا__س__روضه
ما چه می فهمیم اندوه در و دیوار را
ما چه می فهمیم اشکِ چشم های تار را
ما چه می فهمیم وقتی مادری در آتش است
پهلویش طاقت ندارد داغیِ مسمار را
مانده ام امشب بگویم از غلاف و کوچه ها
یا بگویم داستان میخ کج رفتار را
پشت در غوغا شده، ای کاش زینب نشنود
طعنه های مردکِ بی شرمِ بی مقدار را
آتش آورده ست پشت خانه ی وحی خدا
با خودش همراه کرده بی حیا، اشرار را
کینه هایی را که در دل داشت در پا جمع کرد..
زد ولی انداخت از پا حیدر کرار را
ما چه می فهمیم از این داغ وقتی مجتبی
دیده با چشم خود این داغ مصیبت بار را
احسان نرگسی
حضرت زهرا (س)
روضه