#حضرت_زینب
#کوفه
محشر نزول کرده قیامت به پا کند
فکری بحالِ مردمِ بی دست و پا کند
اصلا ًخدا نخواست که زینب بیاورد
انگار خواست صبر خودش را بنا کند
هفت آسمان به زیرِ پَرش خاک میخورد
یک لحظه با اراده اگر بال وا کند
بیرون زِ حجره اش برود بی نقاب اگر...
خورشید آسمان و زمین را رها کند
در خواب هم به فکرِ گدای مدینه است
تا سهمِ قرصِ نانِ خودش را عطا کند
مشکلگشایِ حضرتِ معصوم زینب است
کافیست در نماز شبش ، ربنّا کند
یعنی همان که قبله ی حاجاتِ عالم است
میخواست تا که خواهرش او را دعا کند
اینکه سه روز بی وجناتِ حسین شد
نزدیک بود تا نفسش را فدا کند
زینب عقیله ، عالمه ی بی معلمه ...
خونش حلال هر که جز او ادّعا کند
مبهوتِ درکِ پایه ی ایمانی اش همه
انگشت میگزند ز حیرانی اش همه
از هر چه مرد ، یک سر و گردن اگر سر است
این ماده شیرِ شیرِ خداوند ، حیدر است
تنها امام زاده ی این خانواده که...
سرچشمه ی معارفش از جای دیگر است
بهتر به نقلِ قولِ حسن ، اکتفا کنیم
تفسیر کردنش چِقَدَر حیرت آور است
مبعوث شد که گریه مسلمانمان کند...
در کسوت ِ زن است ولیکن پیمبر است
ناباورانه بود شبِ خواستگاری اش
بالا نشینِ مسندِ دربارِ باور است
با شرطِ ضمنِ عقدِ خودش ازدواج کرد
هر جا حسین رفت کنارِ برادر است
باید که از قداستِ پوشیه اش نوشت
وقتی خدا محافظِ این سطحِ معجر است
اثبات میکند خبر شام و کوفه اش
با مِلّتی ز کُفر حضورش برابر است
جانها فدای خطبه ی "یا اشبحُ الرِّجال..."
بالله قسم که درخورِ الله ُاکبر است
از نای دل نوای علی میرسد بگوش
یا للعجب صدای علی میرسد بگوش
#حبیب_نیازی
#امام_سجاد_شهادت
با گریه اش زمین و زمان گریه میکند
این نیمه جان به قیمتِ جان گریه میکند
باید به جای آبِ وضو ، ظرفِ اشک برد
او بی گمان ، بدونِ امان گریه میکند
یادِ " فَقَطَّعوه..." نفسش قطع میشود
وقتی که با صدای اذان گریه میکند
این قدکمان ، اگر که سرش تیر میکشد
دارد به یادِ تیر و کمان گریه میکند
با دست اگر دهانِ خودش را گرفته است
باور کنید یادِ سنان گریه میکند!
قصاب های شهر ، همه میشناسنش...
با ذِبحِ گوسفند ، چنان گریه میکند
باید بپرسد : آب به قربانی داده اند؟!
بعدش همان کنار ِ دُکان گریه میکند!!
کنجی نشست ُ آهِ لبش شد "ابالغریب"
یعنی به یادِ آبِ روان گریه میکند
جایی حصیر دید و بِهَم ریخت صورتش
یادِ تنی که ریخت در آن گریه میکند
بابا کفن نداشت ، تنش پیرُهن نداشت
با داغِ پیکری عریان گریه میکند
از خاطراتِ شامِ غریبانِ سوخته
آقا هنوز هم نگران گریه میکند
...
آقا هنوز دم به دم از حال میرود
از خیمه گاه تا دلِ گودال میرود
یک گوشواره دیده و آشفته خو شده
یک شیرخواره دیده،دلش زیر و رو شده
حال و هوای قافله یادش نرفته است
اشکِ رباب و حرمله یادش نرفته است
سرها بریده بود ، نفس ها بریده بود
هر گوشه خونِ تازه ی گوشی چکیده بود
اما دوباره ، میرود از کربلا به شام
دارد دوباره میبرد این روضه را به شام
با هر نفس ، تمامِ تنش تیر میکشد
این " آه " را به سختیِ زنجیر میکشد
نامش علیست ، پس کفِ افسوس میزند
لطمه به پای روضه ی ناموس میزند
رقصیدن و تکانِ سر و نیزه دارها
پرتابِ سنگِ کینه زِ گوشه کنارها
آنقدر دستِ سنگ زدن ها دراز شد
حتی سری که بسته به نی بود باز شد!!
با دستِ بسته ، روحِ عبادات را زدند
با پایکوبی عمه ی سادات را زدند
#حبیب_نیازی
#امام_سجاد_شهادت
#دوبیتی
دلش را داغ و غم بیت الحزن کرد
وجودش را پر از رنج و محن کرد
نمی دانم چگونه با چه حالی
تن صد چاک بابا را کفن کرد
#سید_هاشم_وفایی
#امام_سجاد_شهادت
دریا به دیدهء تر من گریه می کند
آتش به سوز حنجر من گریه می کند
تا روز حشر هر که به گُل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
سنگی که می زنند به فرقم ز روی بام
بر زخم تازۀ سر من گریه می کند
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
ریزد سرشک دیدهء اکبر به نوک نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جدّ اطهر من گریه می کند...
#غلامرضا_سازگار
#امام_سجاد_شهادت
شبهای غربت تو گذشت و سحر نداشت
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت
در حیرتم که سلسلۀ آهنین مگر
جایی ز زخم گردن تو خوبتر نداشت
زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت
دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو
تنهایشان به روی زمین بود، سر نداشت
سنگت زدند بر سر بازارهای شام
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت
هجده سر بریده برایت گریستند
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت
سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت
حال تو بود در دل گودال قتلگاه
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت
مهمان شام بودی و بهر تو میزبان
جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت
سوز شما به سینۀ «میثم» اگر نبود
اینقدر نخل سوختۀ او ثمر نداشت
#غلامرضا_سازگار
#امام_سجاد_شهادت
#دوبیتی
ای کاش که بین خیمه ها میمردم
در آتش و زیر دست و پا میمردم
خیلی به خدا شام به من سخت گذشت
ای کاش که در کرببلا میمردم
بر گریه ما هماره میخندیدند
خاکستر و سنگ بر سرم پاشیدند
در پای سر بریده بابایم
دیدم که زنان شام میرقصیدند
مارا چو به هر بهانه ساکت کردند
با کینه و ظالمانه ساکت کردند
اطفال مصیبت زده زهرا را
با سیلی و تازیانه ساکت کردند
نامرد! میان هلهله میخندید
بر خاری اهل قافله میخندید
دیدم به کنار نیزه شیرخواره
بر اشک رباب حرمله میخندید
هر لحظه به قلب ما شرر می افتاد
بر روی زمین تاکه قمر می افتاد
بر ما چو محله یهود سنگ زدند
دیدم که ز روی نیزه سر می افتاد
#عبدالزهرا
#امام_سجاد_شهادت
#دوبیتی
میان سلسله آزار دیدم
یتیمان را سر بازار دیدم
ازاین دنیا دلم خون است یعنی
به چشمم مجلس اغیار دیدم...
#علی_علی_بیگی
......
نَفَهـمیدَند مَعنایِ وَلے را
رَهـا ڪَردَند حَقِّ مُنجَلے را
که مے بُردَند با دَستانِ بَسته
عَلے ابنِ حُسینِ ابنِ عَلے را...!
#محسن_کاویانی
#امام_سجاد_شهادت
با گریه اش زمین و زمان گریه میکند
این نیمه جان به قیمتِ جان گریه میکند
باید به جای آبِ وضو ، ظرفِ اشک برد
او بی گمان ، بدونِ امان گریه میکند
یادِ " فَقَطَّعوه..." نفسش قطع میشود
وقتی که با صدای اذان گریه میکند
این قدکمان ، اگر که سرش تیر میکشد
دارد به یادِ تیر و کمان گریه میکند
با دست اگر دهانِ خودش را گرفته است
باور کنید یادِ سنان گریه میکند!
قصاب های شهر ، همه میشناسنش...
با ذِبحِ گوسفند ، چنان گریه میکند
باید بپرسد : آب به قربانی داده اند؟!
بعدش همان کنار ِ دُکان گریه میکند!!
کنجی نشست ُ آهِ لبش شد "ابالغریب"
یعنی به یادِ آبِ روان گریه میکند
جایی حصیر دید و بِهَم ریخت صورتش
یادِ تنی که ریخت در آن گریه میکند
بابا کفن نداشت ، تنش پیرُهن نداشت
با داغِ پیکری عریان گریه میکند
از خاطراتِ شامِ غریبانِ سوخته
آقا هنوز هم نگران گریه میکند
...
آقا هنوز دم به دم از حال میرود
از خیمه گاه تا دلِ گودال میرود
یک گوشواره دیده و آشفته خو شده
یک شیرخواره دیده،دلش زیر و رو شده
حال و هوای قافله یادش نرفته است
اشکِ رباب و حرمله یادش نرفته است
سرها بریده بود ، نفس ها بریده بود
هر گوشه خونِ تازه ی گوشی چکیده بود
اما دوباره ، میرود از کربلا به شام
دارد دوباره میبرد این روضه را به شام
با هر نفس ، تمامِ تنش تیر میکشد
این " آه " را به سختیِ زنجیر میکشد
نامش علیست ، پس کفِ افسوس میزند
لطمه به پای روضه ی ناموس میزند
رقصیدن و تکانِ سر و نیزه دارها
پرتابِ سنگِ کینه زِ گوشه کنارها
آنقدر دستِ سنگ زدن ها دراز شد
حتی سری که بسته به نی بود باز شد!!
با دستِ بسته ، روحِ عبادات را زدند
با پایکوبی عمه ی سادات را زدند
#حبیب_نیازی
#امام_سجاد_شهادت
تا اشک هست در بصرم گریه می کنم
با این توان مختصرم گریه می کنم
تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم
با خون مانده بر جگرم گریه می کنم