eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
إقرأ باسمِ پس جملات آفریده شد میزان به سجده رفت صراط آفریده شد جبرییل چید با نظر وحی رج به رج انسانی از تمام جهات آفریده شد خُلق و مرام و عاطفه را چید روی هم مجموعه ی تمام صفات آفریده شد با سیزده ستاره به پشت رسول ما امشب ستونی از فقرات آفریده شد پلکی زدی و گفت خداوند یا رسول با گفتن خدا صلوات آفریده شد از متن چشم های سیاهت بدون شک مفهوم سُرمه اصل دوات آفریده شد وقتی که خنده ی عربی ات ردیف شد شاخه به شاخه شاخه نبات آفریده شد کشتی نوح چیست؟ که در عصر این رسول کشتی بی بدیل نجات آفریده شد موسی به نیل داده شد و پس گرفته شد اما عمو برای فرات آفریده شد خضر نبی به چشم خودش دید از لبِ تیر سه شعبه آب حیات آفریده شد تا بود کوثر و حسنین و ابوتراب وقتی نبود هم عتبات آفریده شد
فطرس رسیده جا به کبوتر نمی رسد حتی فرشته پیش تو با پر نمی رسد پس با وجود این همه شعبان که رفته است دیگر گناهکار به محشر نمی رسد با یاحسین مست ترینیم به مقصدش هر قدر کاه گشت سبک تر،نمی رسد گاهی برای ما نرسیدن رسیدن است آن جا که دست شاه به نوکر نمی رسد دنیای بی حسین اگر آخر غم است دنیای با حسین به آخر نمی رسد کوهی به کوه نه که در این روزگار پَست دست برادری به برادر نمی رسد در هیچ لحظه ای به جز از لحظه ی اَخا در نقشه ها فرات به کوثر نمی رسد ارث پدر گلوی بریده ست لاجَرَم وقتی که اکبر است به اصغر نمی رسد وقتی که نیستند علی های کربلا انگشترت مگر که به دختر نمی رسد؟؟ در آخرین دقیقه به داد گلوی تو حتی نه بوسه های پیمبر نمی رسد حق در مَثَل همیشه به حق دار می رسد با این حساب شمر به حنجر نمی رسد با این حساب بر تن او پاره هم شود پیراهن حسین به لشگر نمی رسد این شاکلید قصه ی صحرای کربلاست سر می دهد حسین ولی سر نمی رسد
وَاسْمَعْ دعایی با تو در دل حرفها مانده وَاسْمَعْ ندایی که صدایم بی صدا مانده اَقْبِل به من حالا که اقبالی برایم نیست در حنجرم وقتی که بغض ربنا مانده دارم فراری می شوم از خود به سوی تو در کشتی این ناخدا تنها خدا مانده ناجی تویی راجی منم در دست های من بی ربنا هایم فقط مشتی هوا مانده وقتی که محرومم کنی روزی نخواهم خورد باید بگیری دست من را که رها مانده پوشانده ای امروز در دنیا عیوبم را اما فَلا تَفْضَحْنیِ روز جزا مانده از تو اگر دورم ولی نزدیک شد مرگم در کوله ام تنها الهی قَدْ دَنا مانده شعبان به پایان آمد و روی لبان من وای من از فریاد لَمْ تَغْفِر لها مانده خوبی تو آمال من را بیشتر کرده است مِنْکَ رَجائی از وَلا تَقْطَع به جا مانده لَمْ تَهْدِنی؟ می خواستی رسوا اگر باشم لم تَهْدِنی؟ وقتی دلیل کربلا مانده یک عمر قَدْ اَفْنَیْتُ عُمری بی حضور تو پس فَاقْبَل عُذری که‌دلیل روضه ها مانده جرم زیادم پیش عفو تو چه ناچیزو تازه عنایات علی موسی الرضا مانده بین جهنم هم تورا فریاد خواهم زد تاثیر اشک شوق در قاموس ما مانده تنها محبت راه ترک معصیت گشته با دوستت دارم جهانی روی پا مانده
اول برایت ساختم یک مشهد فرضی یک صحن با ده ها رواق و مرقد فرضی هستی کریم و درخیالم رفت بالاتر از حد معمولی خود، آن گنبد فرضی تا مرقدت هرسنگ ،همرنگ عسل می شد از سمت«باب القاسمت» این مقصد فرضی  بعد از علی نام حسن، حُسن اذان می شد هی پخش می شد از حرم این اشهد فرضی ازبس کریمی درخیالم هم نخواهد خورد؛ برسینه ی هیچ آدمی دست رد فرضی شب های جمعه کربلا بودند آل الله یکشنبه شبها زائر این مرقد فرضی ای کاش چون رؤیای صادق واقعی می شد یک روز،یک درصد ازاین صددرصد فرضی
لحظات دعا، خداحافظ روزهای خدا، خداحافظ لحظات غریب قبل سحر بوی افطار هر شب مادر ظهرهای کلافه‌ی بی‌حال جزءهای نخوانده‌ی امسال ذکرهای نهفته زیرِ لب مثل تصمیم‌های "از امشب..." ذکرمان گشت ربنا، افطار پای هر سفره آتنا، افطار چه‌قدَر با خدات کردی حال؟ پلک بر هم زنی شده شوال چشم‌های به در، خداحافظ لحظات سحر، خداحافظ روزهای مقدس رمضان لحظه‌های غریب تا به اذان حال و احوال قبل افطاری قدرهای بلند بیداری چه‌قدَر مانده است تا ساحل رمضان رفت، ای دل غافل! راه باز است، تو نمی‌بینی میوه‌ی بغض را نمی‌چینی خویش‌تن را بشوی پس با اشک دست بر دامن توام، یا اشک! اشک تنها چراغ این راه است از مسیر درست آگاه است دست خود را بده به دست چراغ تا کبوتر شود دوباره کلاغ تا پر و بال در حرم بزند توی باب‌الرضا قدم بزند شب بیست و نهم، چه مایوسی تو که مثل کبوتر طوسی گاه در پشت پنجره فولاد گاه در کنج صحن گوهرشاد دل تو سنگ مرمر حرم است تا به اذن دخول، یک قدم است السلام علیک! دل‌تنگم ای بمیرم که مایه‌ی ننگم ای بمیرم که زائرت نشدم بیست و نُه روز شاعرت نشدم به من خسته هم نگاهی کن دل من را دوباره راهی کن
عمریست به شیعیان حسادت دارند بدجور به یکدگر شباهت دارند از کوچه و از بقیع دانستم که اینها به خراب کردن عادت دارند ......... از اینهمه خوب در جهان خوب تری مرغوب تری اگر که مخروب تری تاکور شود هر آنکه نتواند دید بی گنبد و بی ضریح محبوب تری ....... اینها که همیشه جنگ را باخته اند تخریب کنند گوئیا ساخته اند زود است که بشنویم درشهر رسول بین الحرمین راه انداخته‌اند ....... از آنهمه خاک انتخابت کردند پس منشاء اینهمه ثوابت کردند گاهی سبب خیر، عدو خواهد شد آباد شدی چونکه خرابت کردند
پیکرت از تیر و از سرنیزه مالامال نیست خنجری دیگر برایت در پر یک شال نیست گرچه روی پشت بام و زیر خورشیدی، ولی جسم تو دیگر خدارا شکر در گودال نیست حیف ام الفضل داری، بی ابالفضلی،ولی؛ موقع تشییع دیگر خواهرت بدحال نیست بر تنت آرامش بال کبوترهاست و زیر نعل هیچ اسبی پیکرت پامال نیست زیر نعل هیچ اسبی نیستی، بااین حساب؛ موقع تقطیع جسمت لشکری خوشحال نیست سٙم به تو داده ولیکن بی خیال جسم توست روی سینه قاتل تو این قٙدٙر فعال نیست خانه ات اما خداراشکر در آرامش است پیش نامردان به پای دخترت خلخال نیست زینبی دیگر نداری و نمی بیند دگر هی سرت در تشت و بر نیزه زبانم لال نیست وزن نعل اسب از بال کبوتر بیش بود ذوالجناحت هم کنار خیمه خونین بال نیست
درحقیقت رنگ غم تغییر کرد آخرین انگور هم تغییر کرد درمیان چشم انگور سیاه جای آب و جای سم تغییر کرد در زد آقا از صدای در زدن؛ زود رنگ متّهم تغییر کرد پس به روی زن نیاورد و نشست اینچنین نوع کرم تغییر کرد دانه ی انگور را برداشت و... گفت شاید که زنم تغییر کرد زن ولی وقت تعارف هم که شد یا جوادی گفت و کم تغییر کرد دم که پایین رفت آقا خوب بود حال او در بازدم تغییر کرد چون حسن مثل حسین و مثل خویش حالتش در هر قدم تغییر کرد... ۲ پس غریبی دروطن تکرار شد شمع بودن سوختن تکرار شد یک حسین تشنه در هنگام زهر بعد از آن صدها حسن تکرار شد چونکه ام الفضل،ام الرّذل گشت باز نامردی زن تکرار شد چون که مثل طوس در بغداد هم زهر و انگور و دهن تکرار شد پس غریب بی کفن در دشت...نه پس غریب با کفن تکرار شد با دهان و با گلو و با جگر یک نبرد تن به تن تکرار شد اِرباً اِربا...نه ولی سرخ و کبود ماه زیر پیرهن تکرار شد ۳ باچه توجیهی مداد از هم نریخت؟ هرقدر توضیح داد از هم نریخت با وجودی که گذشت از جسم تو ازچه خاک و ابر و باد از هم نریخت؟؟؟ باورش سخت است که با حرز تو آیه آیه ان یکاد ازهم نریخت کربلا تکرار شد اینجا ولی پیکر بغداد...داد از هم نریخت درقیاس اکبر و فرزند تو لااقل جسم جواد از هم نریخت کربلا در کوچه ودر طوس بود با جواد این امتداد از هم نریخت شکر که پیراهنش بر پیکرش هر قَدَر هم شد گشاد از هم نریخت اِرباً اِربا گشت آقا از درون از برون شاید زیاد از هم نریخت سخت برهم ریخت در مشهد،رضا با وجودی که جواد از هم نریخت
و دست خدا چو دست به سوی خدا گرفت در اصلْ مصطفی ز علی اذن را گرفت دیدند خواستگار علی بود ظاهراً یک روح بود عشق ولی در دو تا بدن زهرا اگر نشست علی هم به پیش رفت الحق علی به خواستگاری خویش رفت زهرا همان علی ست ولی در پس حجاب غیر از بلی چه چیز به حیدر دهد جواب؟ تو حیدری و هر چه که فریاد زد سروش پیدا نشد برای تو در عرشْ ساق دوش بی ساق دوش آمده بر دوش ذوالفقار دست خدا نموده به پا کفش وصله دار دنیا شنید گر چه ز لب های مصطفا در اصل خطبه خواند برای شما خدا چون در شب زفاف شما فرش می شود با این دلیل عرش خدا عرش می شود سابیده اند قند ستاره به تور ابر در عقد هم شدند دو تا رشته کوه صبر زَوّجتُ عشق، جزوسپاه علی در آ اَنکَحتُ فاطمه به نکاح علی در آ از تو بهشت تا که جوابت بلی شود با تو علی میان خلایق علی شود در بند تو زده پدر خاک را خدا عقد تو کرده جمله ی "لولاک" را خدا کردند اشک های علی را محاسبه مهریه ی تو آب شد عند المطالبه آتش گرفت علقمه و نیل گُر گرفت هذا موکّلی پر جبریل گُر گرفت دم رفت توی سینه ولی بازدم رسید دست علی و فاطمه کم کم به هم رسید…
تمام زاویه ها را کشیده ای قائم آهای سرو قدِ سرترین٬سرت سالم غزال "اُم ولد" نور چشم های جواد پدر بزرگ شب قدر حضرت قائم پدر غریب پدر آشنا پدر مظلوم پسر مراد پسر مجتهد پسر عالم نشانه های امامت تمام شد وقتی شکفت کنج لبت خالی از بنی هاشم تو با لباس سپیدی و بالباس سیاه برای دیدن تو کعبه می شود عازم درست نیمه ی ذی الحجه بعد حج هر سال تو مَحرمی و حرم می شود تو را مُحرم زیارتی به بلندای جامعه از توست زیارتی که شب قدر می شود لازم زیارتی که خودش هست "محتشم"پرور درست کرده به کرّات "اکبر ناظم" دوتا فقط همه ی راز جامعه ست بگو فقط"بکم فتح الله" فقط "بکم یختم"
سیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی‌اش ماه را شرمنده‌ی خود می‌کند زیبایی‌اش می‌چکد نهج البلاغه از لب پایینی‌اش می‌چکد آیات قرآن از لب بالایی‌اش لحظه لحظه خیر او حتماً به مردم می‌رسد آن کسی که«جامعه» بوده دم لالایی‌اش «جامعه» «عجِّل فرج» به‌به چه تلفیقی شده‌ست نسبت فرزندی‌اش با نسبت بابایی‌اش سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست یازده در ذکر بالا می‌رود کارایی‌اش نوکر اربابم و یک بخش از آقایی‌ام ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی‌اش طعم توحید و امامت را به هم آمیخته نیمه‌ی مکّی او با نیم سامرّایی‌اش هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها روبراهت می‌کند یک استکان از چایی‌اش از حرم برگشته می‌داند که وقت بازگشت چایی دوم دوچندان می‌شود گیرایی‌اش چون که تنها می‌روی هرگز به سامرّا نرو چون خجالت می‌کشد تنهایی از تنهایی‌اش
به نام او هوالباقی به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی من از ابروت فهمیدم که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی ابالفضلی و عباسی تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی جهان دارالشفای توست که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی وفا٬غیرت٬ادب٬تنها؛ برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی قواعد ریخته برهم تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی برای کشتن مردم خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی برای کربلا رفتن به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی برو اما بیا حتماً رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی بیا با مَشک یا بی مَشک رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی به دستت دست میشویی ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی به کف الاَیمَن و ایسَر دوتا دستت دوتا سروند افتادند در باغی غم مَشک و غم اصغر دوچندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی تمام دشت می گویند أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی . خبر پاشیده شد از هم سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم به دست یک نفر هم نه سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم دم رود آمد و آن رود دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم به دورش حلقه کردند و گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم رباب و اصغر و بابا پس از او بینشان تیر سه پر پاشیده شد از هم و او هم پهلویش انگار شده چون پهلویی که پشت در پاشیده شد از هم عمود خیمه٬ بر فرقش عمود آهنین افتاد و سر پاشیده شد از هم سرش پاشیده شد اما دل بابا برایش بیشتر پاشیده شد از هم