eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان اینان که روانند، همه روح و روانند این سلسله هر یک‌تنشان جان جهانند این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند این قافله شب تا به سحر، نافله‌خوانند بازار جهان این همه سرمایه ندارد گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد این قافله جز عشق، ره‌آورد ندارد عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند با شور حسینی به نوا، جامه‌درانند دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است وین قافله را قافله‌سالار، حسین است این قافله را بانگ جرس، گریه و ناله‌ست این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لاله‌ست از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هاله‌ست در محمل خود، حاجیه بانوی سه‌ساله‌ست با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبوده‌ست دردانهٔ من، با موی بی‌شانه نبوده‌ست جایش به جز از دامن و بر شانه نبوده‌ست گنج است، ولی گوشهٔ ویرانه‌ نبوده‌ست این دختر من، نازترین دختر دنیاست دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟ ای ماه ببین ماه بنی‌هاشمشان را ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را ای صبح کجا آمده صادق‌تر از اینان؟ ای عشق بگو نامده عاشق‌تر از اینان چاووش عزا همره من روح الامین است ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین است سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است آورده‌ام از جان شما تاب بگیرد چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است سرهای سران، خاک به درگاه حسین است خورشید فلک، مشتری ماه حسین است ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است آن فضل که در قافله‌ام نیست،کدام است؟ عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب کشتی نجات همه و ساحل زینب وی ماه رخت روشنی محفل زینب دوری مکن از دیده و از محمل زینب دارد سفر ما سفر دیگری از پی من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی
این سفر بى حساب غم دارد دل از این رو بسى الم دارد می کشد  این کلام عالم را کاروانت  رقیه  هم  دارد
به يوم الترويه محمل ببستند  خواتين اندر آن محمل نشستند حرم را از حرم كردند بيرون  همه سرگشته اندر دشت و هامون کسانی را که بر عالم پناهند برون کردند از بیت خداوند همه قربانیان کعبه ی دل برون خرگه زدند از کعبه ی گل مهار ناقه‌ی بانوی ذيجود  به دستان طرمّاح عدی بود حُدی با زنگ اشتر گشت چون جفت طرماح عدی با آن شتر گفت همين بانو كه در محمل نشسته دل از قيد علايق ها گسسته مهين دخت اميرالمؤمنين است  که او فرمانده روی زمين است مبادا آن كه آزارش نمايی هم آزار دل زارش نمايی
رفتی زحرم خدا نگهدار حسین با زینب و اکبر و علمدار حسین در قافله طفل شیرخواره داری خیلی صدقه کنار بگذار حسین
حاجیان جمعند دور هم همه پس کجا رفته حسین فاطمه اوست صحرای بلا قربانگهش بلکه هفتادودو قربان همرهش او به جای موی سر، سر می دهد قاسم و عباس و اکبر می دهد حج او داغ جوانان دیدن است دور نعش اکبرش گردیدن است مسلخ او خاک گرم کربلاست موقف او زیر سمّ اسب هاست سعی حج او صفا با خنجر است مروه اش قبر علی اصغر است کعبه اش خون، زمزمش اشک شب است در فقایش ناله های زینب است او رود حجّی که قربانش کنند در یم خون سنگ بارانش کنند سجده اش از صدر زین افتادن است بوسه از حنجر به خنجر دادن است تا کند در موج خون با حق صفا سر دهد بر دوست اما از قفا تا قیامت حج از او بر پاستی چشم (میثم) در غمش دریاستی
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین خنجر نامردمی خوردن ز اهل کوفه را خوب می‌داند که میراث از پدر دارد حسین وای من! مابین رود دجله و رود فرات لب ز شن‌های بیابان خشک‌تر دارد حسین اهل‌بیتش را ببین همراه خود آورده است چون‌که از پایان کار خود خبر دارد حسین تا بگوید شرط دینداری فقط آزادگی‌ست روی دستش غنچه‌ای بی‌بال و پر دارد حسین بانگ بر زد پیکری بی‌دست «اَدرک یا اَخا!» ناگهان دیدند دستی بر کمر دارد حسین کوه صبر است او که هم داغ برادر دیده است هم تک و تنهاست، هم داغ پسر دارد حسین بر فراز نی نگاهش را به صحرا دوخته‌ست آه اگر از اهل‌بیتش چشم بردارد حسین کاروانی نیزه و شمشیر و خنجر پیش رو کاروانی اشک و ماتم پشت سر دارد حسین تا که حج ناتمام خویش را کامل کند ترک سر کرده‌ست، احرامی دگر دارد حسین
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان اینان که روانند، همه روح و روانند این سلسله هر یک‌تنشان جان جهانند این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند این قافله شب تا به سحر، نافله‌خوانند بازار جهان این همه سرمایه ندارد گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد این قافله جز عشق، ره‌آورد ندارد عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند با شور حسینی به نوا، جامه‌درانند دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است وین قافله را قافله‌سالار، حسین است این قافله را بانگ جرس، گریه و ناله‌ست این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لاله‌ست از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هاله‌ست در محمل خود، حاجیه بانوی سه‌ساله‌ست با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبوده‌ست دردانهٔ من، با موی بی‌شانه نبوده‌ست جایش به جز از دامن و بر شانه نبوده‌ست گنج است، ولی گوشهٔ ویرانه‌ نبوده‌ست این دختر من، نازترین دختر دنیاست دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟ ای ماه ببین ماه بنی‌هاشمشان را ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را ای صبح کجا آمده صادق‌تر از اینان؟ ای عشق بگو نامده عاشق‌تر از اینان چاووش عزا همره من روح الامین است ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین است سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است آورده‌ام از جان شما تاب بگیرد چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است سرهای سران، خاک به درگاه حسین است خورشید فلک، مشتری ماه حسین است ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است آن فضل که در قافله‌ام نیست،کدام است؟ عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب کشتی نجات همه و ساحل زینب وی ماه رخت روشنی محفل زینب دوری مکن از دیده و از محمل زینب دارد سفر ما سفر دیگری از پی من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی
از کعبه رو به کرببلا می‌کند حسین وآنجا دوباره کعبه بنا می‌کند حسین گر ساخته‌ست خانه‌اى از سنگ و گل،خلیل آن جا بنا ز خون خدا می‌کند حسین روزى که حاجیان به حرم روى می‌نهند پشت از حریم کعبه چرا می‌کند؟ حسین آن حجّ ناتمام که بر عمره شد بدل اتمام آن به دشت بلا می‌کند حسین آنجا وقوف در عرفات ار نکرده است فریاد معرفت همه جا می‌کند حسین آنجا اگر که فرصت قربانیاش نبود اینجا هر آنچه هست،فدا می‌کند حسین آنجا که سعى بین صفا در دویدن است این جا به قتلگاه، صفا می‌کند حسین آنجا حنا حرام بُوَد بهر حاجیان اینجا ز خون خویش حنا می‌کند حسین وقتى به خیمه‌گاه رود از پى وداع اینجا دوباره حجّ نسا می‌کند حسین بعد از هزار سال به همراه حاجیان هر سال رو به سوى منا می‌کند حسین از چار سوى کعبه ز گل‌دسته‌ها هنوز هر صبح و ظهر و شام ندا می‌کند حسین بشنو دعاىِ در عرفاتش که بنگرى با سوز دل هنوز دعا می‌کند حسین سر داده‌است و حکم شفاعت گرفته‌است بر وعده‌اى که داده، وفا می‌کند حسین در اوج منزلت که «مؤیّد»! از آن اوست گاهى نگاه سوى گدا می‌کند حسین
اى مُحرمان مَحرم! بار سفر ببندید احرام حجّ خونین بار دگر ببندید من خود خلیل عشق و چاووش کربلایم چاووش کربلا را بار سفر ببندید عشق خداى خوانَد ما را به حجّ برتر دامان عشقبازى نک بر کمر ببندید ما را رضاى جانان،اصل‌است و غیر از این‌فرع از آنچه او نخواهد، باید نظر ببندید بر پرده‌هاى محمل، آیات خون نویسید بر گردن شترها زنگ خطر ببندید در حجره‌هاى جنّت ماییم و وصل حوران از حِجر، دل بگیرید؛ چشم از حَجَر ببندید هر کس شهید باشد، جاوید زنده باشد با پنجۀ شهادت بر مرگ در ببندید در پیش تیغ و پیکان، جان را به کف بگیرید وز سوز تشنه‌کامى، دل در شرر ببندید بر موج آب دریا داغ عطش گذارید وز داغ نوجوانان زخم جگر ببندید اى دختران معصوم! دل از پدر ببرّید وى مادران مظلوم! چشم از پسر ببندید عبّاس و اکبر من! بر گرد خواهر من بر هر که جز محارم، راه نظر ببندید تقدیر ما «مؤیّد»! باشد چو در شهادت هرگز نمی‌توانید دست قدر ببندید
می‌خواست کفر، افکند از جوش، کعبه را تا اهل دین، کنند فراموش، کعبه را بگرفت جا به دامن کرب‌وبلا، حسین با درد و غم نمود هم آغوش، کعبه را شد زنده دین حق ز قیامش اگر چه، کرد اندر عزای خویش سیه‌پوش، کعبه را خون خدا به کرب‌وبلا موج می‌زند بینم ولیک، ساکت و خاموش، کعبه را بوی خوشی، که می‌وزد از تربت حسین گویی که برده تا ابد از هوش، کعبه را بنگر مقام و رتبه، که در پیش کربلا شد حلقۀ ارادت، در گوش، کعبه را از بس که اشک ریخته، در ماتم حسین چون زمزم است، چشمۀ پر جوش، کعبه را یا نیست جز خیال شه کربلا، به سر یا خاطرم نموده فراموش، کعبه را
آقا چه شد كه حج شما نيمه كاره ماند شبهاي شهر مكه چرا بي ستاره ماند  بار سفر مبند، دلم شور مي زند  گويا قيامت است،مَلك صور مي زند  من خواب ديده ام، سرتان را به ني زدند  گرگان تشنه، زوزه كشان لب به مِي زدند  ديدم نسيم شانه به گيسوت مي زند  مَرهم به زخم گوشه ي ابروت مي زند  اينجا بمان كه حرمت كعبه تويي حسين  آقا مرو، كه عزت كعبه تويي حسين  حالا كه مي روي سفري پرخطر حسين  پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين  پاشيدم آب پشت سر محمل رباب  با ظرف اشك ديده ي خونين جگر حسين  اين ساربان به درد مسيرت نمي خورد  يك ساربان اهل نظر را ببر حسين  او نقشه ها كشيده كه دور وبر شماست  چشمش مدام خيره به انگشتر شماست  با بردنش نمك به جگر مي خورد حسين  شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين  با اينكه مست ذكر خوش يارب توأم  اما هنوز مضطرب زينب توأم  يعقوب چشم آينه ها پير مي شود  اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود  دارد ز ديده قافله ات دور مي شود  كم كم بساط  روضه ي ما جور مي شود
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین روی دل با کاروان کربلا دارد حسین از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین او وفای عهد را با سر کند سودا ولی خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
کعبه محروم شد ز دیدارت یـابـن زهـرا خدا نگهدارت کربـلا مـی‌روی و یـا کوفه؟ یا به شام اوفتد سر و کارت؟ چه شود ای امام جود و کرم یک نگاه دگـر کنـی به حرم ای ز جــام بـلا شــده سـرمست دست و دل شسته از هر آن چه‌ که ‌هست چه شتابان روی به دیدنِ دوست جای گل سر گرفته‌ای سر دست از حریمت برون شدی مولا عازم حج خـون شدی مولا هشتِ ذیحجه مردم عالم همه رو آورند سوی حرم تو دل شب ز بیت امـن خدا سر به صحرا نهی قدم به قدم کعبه تا صبح ناله سر می‌کرد پســر فاطمــه مــرو برگرد کعبه با سوز و اشک و ناله و آه بـر نمـی‌دارد از تـو چشم نگاه سفر تیر و نیـزه و عطـش است طفل شش ماهـه را مبـر همراه از سفیدی حنجرش پیداست این پسر ذبح سیدالشهداست نظری کن به غنچه یاست ثمـر سرخ بـاغ احسـاست اصغـرت را بگیـر از مـادر بسپارش به دست عباست چون صدایت زند جوابش ده از سـرشک دو دیده آبش ده نالـه‌ای بـر لـب سـلاله تـوست کـه شبیـه صـدای نالـه توست
به مناسبت حرکت کاروان سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کربلا مپرس از من چه مظلومانه رفتند کبوترها به شب از لانه رفتند حرامی ها چه با این زمره کردند؟ که حج خود بدل بر عمره کردند صفا و مروه آن شب بی صفا شد که روح کعبه از کعبه جدا شد به شب از خانه، صاحب خانه می رفت پی یک شمع صد پروانه می رفت حرم شد از حرم یک باره خالی شده آواره مولا با موالی نگویم می رود مهمان کعبه رود از جسم کعبه جان کعبه نه بیت و حِجر و زمزم گریه می کرد که سنگین دلْ حَجَر هم گریه می کرد مقام از هجر، سوزی در جگر داشت که مولایش ز چشمش پای بر داشت به سوی حج اکبر رو گذارد که مُحرم اصغری شش ماهه دارد   روان با شوق دل سرو روان ها کنار محمل مادر جوان ها ز محمل می رود چون پرده بالا تبسم می کند بر نجمه، لیلا که هر کس خواست پیغمبر ببیند بگو آید رخ اکبر ببیند تفاخر، با تبسم گشت چون جفت نگاه نجمه با لیلا سخن گفت که بنگر در برم سرو چمن را در این وجه حسن، بنگر حسن را رباب آسا، رباب اندر خروش است دلش غوغا کنان و لب خموش است جوانان گرد مهدش جمع آیند همه شش ماهه را از هم ربایند ندانم از چه دستی آب خورده ست که یک غنچه دل صد باغ برده ست ادب را گرد او صف می کشیدند صدای عمه را تا می شنیدند به شب، مه چاکر و روز، آفتابش به کف قاسم عنان، اکبر رکابش کنار دیده از گریه یمی داشت دمی چشم از حسینش برنمی داشت خلاف بخت او، چشمش نمی خفت دل او با برادر، فاش می گفت: غم عشقت بیابان پرورم کرد هوای وصل بی بال و پرم کرد اگر چه شد عجین با غم گِل من ولی در این سفر، لرزد دل من از آن ترسم به غم دم ساز گردم تو را بگذارم و خود باز گردم خسان شادابی گلشن بگیرند همه بود و نبود من بگیرند کریم از خوشه چین خرمن نگیرد الهی حق تو را ازمن نگیرد اگر چه این سفر باشد خدایی ولی آید از آن بوی جدایی بیا و در کنارم ره سپر باش به نخل آرزوی من ثمر باش مگر با چشم و دل سیرت ببینم ز گلزار رخ تو گل بچینم