eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش وقتی که آب را به روی آب ریختی آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش گفتی به آب، آب! چه بی‌غیرتی برو بی‌آبرو به ریختن آبرو مکوش! آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش... تو موج می‌زنی و علی‌اصغر از عطش گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش بِاللَه بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر این بند مشک را که گرفتم به روی دوش...
می‌وزد عطر شهادت در هوای هیأتت بر مشام عاشقان بی‌ریای هیأتت نوحه می خواند گلوی حاج قاسم بهر تو ای خوشا آنان که سر دادند پای هیأتت یوسف خود را فدا کردند و گریان تواند جان فدای گریۀ یعقوب‌های هیأتت بی پسر گشتند اما تا ابد در سوگ توست شیون ام‌البنین‌ها جای جای هیأتت یا حسین آید هنوز از حنجر اسکندری آن حبیب سربلند سرجدای هیأتت سال‌ها گفتیم و گوییم «ای شهید تشنه‌لب» بعد یا مظلوم‌های باصفای هیأتت
اسم را بنگر و مسما را حضرت شاهزاده والا را ما کجا؟! مدحت علی اکبر؟! نشود صید کرد عنقا را خَلق و خُلقش چنان رسول الله جمع کرده است لفظ و معنا را ذات ممسوس در خداوند است آینه گشته حق تعالی را نوری از او به طور سینا خورد جلوه‌اش برد هوش موسی را انبیا بهره برده از نَفَسش دمِ او داده جان مسیحا را در سرش بود تا فدا بشود با پدر گفت این تقاضا را اذن‌ میدان‌ گرفت و رفت علی سوی میدان گذاشت تا پا را نا امیدانه او نگاهش کرد بست گریه رهِ تماشا را یا رب از تیر چشم‌های حسود حفظ کن این جوان زیبا را یا رب از تیغ دشمان عنود دور کن دست و قدّ و بالا را نوه‌ی حیدر است و یادآورد رزم او رزم‌های مولا را هر طرف رفت او عقب می‌راند با نگاهش سپاه اعدا را چشم‌هایش به یاد می‌آورد گوییا خطبه‌های غرّا را مدتی جنگ‌ کرد و باز آمد کیست تا حل کند معمّا را تشنگی را بهانه کرد علی تا ببوسد دوباره بابا را بوسه‌ای زد به کام خشک‌ حسین که در آن بوسه دید دریا را رفت میدان و دوره‌اش کردند دشمنان آن سوار تنها را نانجیبی به فرق اکبر زد تیغ و شمشیر بی محابا را نیزه‌ای خورد تا به پهلویش یاد آورد داغ زهرا را آنقدر تیغ خورد بر بدنش قطّعوا آن‌ جوان رعنا را پدرش تا رسید خورد زمین بر زمین می‌کشید او پا را دل اهل حرم به تو خوش بود چه کند عمه بی تو فردا را؟؟ با عبا هم نشد که جمع‌ کنم بدنِ گشته ارباً اربا را العفا بعدک علی الدنیا خاک بر سر کنند دنیا را
چنان كه وقت عطش جرعه‌اي گوارا را طلب كنيد فقط ساقي العطاشا را هنوز جاي علامت به شانه‌ی پدر است سپرده زير علم دست صاحبش ما را دوباره خانه‌ی ما سفره‌ی ابالفضل است گمان كنم گره‌اي هست كار بابا را به يك نگاه ابالفضل هم نخواهم داد اگر دهند به دستم تمام دنيا را به چشم دل بنگر ظهر روز تاسوعا ميان دسته ميانداري مسيحا را غروب مي‌كند از فرط خجلتش خورشيد نقاب اگر كه بگيرند ماه زيبا را فقط به علقمه آنهم درست ظهر عطش خدا به ماه رسانده‌ست دست دريا را خدا كند برساند به خيمه مشكش را خدا كند نبرند آبروي سقا را خبر رسيد كه از روي زين زمين افتاد خدا كند برسانند زود زهرا را
گفت یارب خود تسلای دلی پر آه باش در کنارم شاهد این لحظه‌ی جانکاه باش بازهم در جنگِ با شب ماه دارد می‌رود اکبر است این یا رسول الله دارد می‌رود؟! اینکه دارد سوی میدان می‌رود جان من است روز عاشورا گمانم عید قربان من است خوب می‌دانم که در این رفتنش برگشت نیست هیچ بویی جز جدایی در هوای دشت نیست داغ سنگینی‌ست اما چون تو می‌بینی خوش‌است چون تو می‌بینی مرا، هر داغ سنگینی خوش‌است تکه تکه می‌پسندی ساغرم را، ای به چشم کشته می‌خواهی ببینی اکبرم را، ای به چشم اکبرم را می‌دهم، آب آورم را می‌دهم اینکه چیزی نیست؛ حتی اصغرم را می‌دهم کیست اینکه مثل زهرا، راه دارد می‌رود اکبر است این یا رسول الله دارد می‌رود؟! بر جبین لشکر کفار چین انداخته عده‌ای را با نگاه خود زمین انداخته عده‌ای با دیدنش گفتند او پیغمبر است دیگری فریاد می‌زد حیدر است این حیدر است او دلش می‌خواست باشد پیش بابا سربلند آن قدر شمشیر زد، شد ضجه‌ی لشکر بلند خواست در آغوش خود گیرد پیمبر را ولی نیزه آمد جای پیغمبر در آغوش علی آه این مرکب چرا گمراه دارد می‌رود اکبر است این یا رسول الله دارد می‌رود؟! با چه حالی می‌رود حالا پدر بالاسرش دیده گریان، مو پریشان، قد کمان چون مادرش ای جوان مگذار با داغ غمت پیرم کنند خیز از جا قبل از آنی که زمین‌گیرم کنند پر پرت کردند ای شاخه گلِ زیبای من پیکرت پاشیده از هم، خوش قد و بالای من بی تو دیگر موسم پرده‌نشینی سر رسید عاقبت داغت گوهر را از صدف بیرون کشید عمه‌ای که در تمام عمر خود مستور بود دیدنش از آرزوهای محال حور بود دور تا دورش همیشه هاله‌ای از نور بود چشم خورشید از تماشای جمالش کور بود حال بنگر سایه‌ی او بر زمین افتاده است آه زینب پیش این لشکر زمین افتاده است
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی بدون چشمۀ لعلش نبود در همه هستی نه چشمه‌ای نه قناتی، نه دجله‌ای نه فراتی دمیده بر سر دنیا چه آفتاب بلندی نشسته در شب لیلا چه ماه با برکاتی قدش چه سرو بلندی، چه گیسویی چه کمندی چه مرتضی سکناتی، چه مصطفی وجناتی چه دلبری چه دلیری، چه بی‌مثال و نظیری چه یوسفی چه عزیزی، «چه ماورای صفاتی» حواس قافله رفته‌ست در صدای اذانش هلا چه حیّ علایی، چه عجّلوا بصلاتی حسین با پسرش ردّ شدند از غزل من پسر چه ماه جمیلی، پدر چه باب نجاتی چه روزها که به لیلا گذشت و رفتی و می‌گفت «مضی الزمان و قلبی یقول انّک آتی»
به بزم ماتم جدّت، بیا اباصالح شده محرّم جدّت، بیا اباصالح شعار صبح ظهور تو یالثارات است به زیر پرچم جدّت، بیا اباصالح به اشک چشم محبان سیدالشهدا که ریخت در غم جدّت، بیا اباصالح هنوز خون گلوی حسین می‌جوشد به حُرمت دَم جدّت، بیا اباصالح چقدر خجلت بابا ز کودکش سخت است به اشک نم نم جدّت، بیا اباصالح به لحظه‌ای که به زانو، کشان کشان آمد کنار علقمه جدّت، بیا اباصالح نوای " انکسر ظهری " اَش به گوش آید به قامت خم جدّت، بیا اباصالح قسم به غربت شیب الخضیب کرببلا به ذبح اعظم جدّت، بیا اباصالح به جا به جا شدن آیه‌های یک سوره به جسم درهم جدّت، بیا اباصالح یکی لباس تنش برده و یکی دیگر ربوده خاتم جدّت، بیا اباصالح دعای آخر او در میان گودالی نموده زَمـزمَه جدّت: بیا اباصالح
هر قدر می‌خواهد این دل، این دلِ تنها تو را در عوض هرگز نمی‌خواهد دمی دنیا تو را ! خاكِ عالم بر سرِ دنیا، كه چشمِ دوستان جست و جو باید كند در سینه‌ی صحرا تو را تو خودت مشتاق هستی میهمانِ ما شوی لیک می‌راند گناه از خانه‌های ما تو را روز، روزِ توست، چون روزِ عمویِ توست، آه كم نخواهد داشت هرگز روزِ تاسوعا تو را گرچه می‌گویند هستی در تمامِ روضه‌ها بیشتر حس می‌كنم در روضه‌ی سقّا تو را دست‌هایم را دخیلِ دستِ آقایی كنم كه خبر داده است از حاجاتِ نوكرها تو را با دَمِ "ای ساقی لب‌تشنگان" خواهیم خواند در عزایِ ساقیِ لب‌تشنگان، آقا تو را
خاطرم این روز و این شب‌هاست درهم بیشتر سال را دور تو می‌گردم محرم بیشتر هر دلی چیزی برای خود فراهم کرده است من ولی داغ تو را کردم فراهم بیشتر بند بندم سوخت از ترکیب بند محتشم در نیاوردم سر از این راز مبهم بیشتر اول هر ماه پشت ماه خم می‌شد ولی در عزای اشرف اولاد آدم بیشتر کعبه و رکن و صفا و مروه و خیف و منا جمله می‌گریند از داغ تو، زمزم بیشتر لحظه لحظه شد دوتا پشت تو از هفتاد داغ تا شد از داغ برادر قامتت خم بیشتر
بی تو از خانه‌ی بی روح جهان بیزارم ماه در دست به دنبال تو شب بیدارم تا نگاه تو در آیینه‌ی قلبم جاری‌ست زیر باران بلا، چتر محبت دارم روی پیشانی من خط خجالت پیداست وای بر من که برای تو فقط سربارم دوست دارم که شبیه دل غمگین فرات روی پاهای عمو جان تو سر بگذارم علم افتاده و بی سایه‌ی سر مانده جهان سوز اشکم که بر این دشت بلا می‌بارم آمد و رو به حرم گفت حسین آن لحظه بدنش را نشد از روی زمین بردارم گفت «ای اهل حرم میر و علمدار» که رفت خیمه‌ها را به که باید پس از این بسپارم؟
هدایت شده از احسان تبریزیان
دل تو دلم نیست چه کنم/ شکر خدا قرارمی شب شبه آخره داداش / شکر خدا کنارمی دور و بر خیمه‌ی من / راه میری و خونه دلت فکر اسیریم و نکن / آخ چه پریشونه دلت وای اگه صبح از راه بیاد / وای اگه فردا برسه وای اگه که کار عطش / به ظهر فردا برسه تیر سه شعبه خودشو/ به این در اون در زده تا وقتی علمدار تو دید / از توو کمون بشه رها 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 چشم تموم نیزه‌ها / فکر علی اکبرتم تیرا به فکر زدن / حلق علی اصغرتن هرکی با هرچی بتونه / فردا سراغ تو میاد لحظه رو نِی شدنت / کاشکی نیاد خدا نخواد لحظه‌ی آخر که بشه / مادرمون میاد داداش دخترت از پا نیزه‌ها / سر تو رو نبینه کاش پیرهنی که مادرمون / داده برا تنه توئه چشمای دشمنت پِی / غارت پیرهن توئه کاش لااقل وقت غروب / دشمن تو نیاره آب کاش پای گهواره دیگه / تازه نشه غم رباب 🔹🔹🔹🔹 داری میری و رفتنت / آتیش به جونم میزنه خودت بگو خواهر تو / چطور ازت دل بکنه خاطره‌هام با تو داداش / مرور میشه یکی یکی درد دلامو بعد تو / نمیدونم بگم به کی میمونه رو خاکا تنت / غارت میشه پیروهنت یه بار نه صد باز میزنن / نیزه به روی بدنت وای کربلا / وای کربلا سخته داداش مادر تو / گوشه‌ی گودال ببینه که شمر داره میرسه و / رو سینه‌ی تو میشینه 🆔 @goosheye_oshagh