#پیامبر_اعظم صلواتاللهعلیهوآله
#قصیدهواره
🔹صحیفۀ صلوات🔹
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
امواج سربلندی و آزادی و شرف
از هر کران مکّه سرازیر میشود
قرآن ببوس و «اَشرَقَتِالاَرض» را بخوان
این آیۀ مبارکه تفسیر میشود
تبریک باد آمنه را کز حریم او
نور است و نور و نور که تکثیر میشود..
از انعکاس نور وی از مکّه تا به شام
هر سنگ خاره، آینهتأثیر میشود
الله اکبر از نفسش کز فرشتگان
هر سو بلند نغمۀ تکبیر میشود..
چون کاخ باشکوه مدائن، ز هیبتش
در لرزه کاخ فتنه و تزویر میشود..
داروی دردها و جواب سؤالهاست
قرآن کتاب او که جهانگیر میشود..
در سایۀ عدالت و اخلاص و وحدت است
تکبیر او که چیره به شمشیر میشود..
در آسمان، تجلی هر روز آفتاب
خُلق عظیم توست که تصویر میشود..
گردد صحیفۀ صلوات فرشتگان
بر صفحهای که نام تو تحریر میشود..
تنها همین نه آیۀ تطهیر مدح توست
یادت همیشه مایۀ تطهیر میشود
نام تو زندهتر شده، یاد تو تازهتر
چندان که دهر، کهنه، جهان، پیر میشود..
محتاج یک نگاه توأم ای که هر کجا
خاک از نگاه لطف تو اکسیر میشود..
#سیدرضا_مؤید
#پیامبر_اعظم صلواتاللهعلیهوآله
#قصیده
🔹شمیم نفس صبح🔹
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
تا با مدد معرفت، از خاک بر افلاک
اندیشۀ سیر و سفری داشته باشد
تا چند توان زیست در این ظلمت تردید
باید شبِ هجران سحری داشته باشد
تا چند بسوزد بشر از آتشِ بیداد
چون لاله دلِ شعلهوری داشته باشد؟
تا چند قرار است در این باغِ شقایق
داغِ دل و خونِ جگری داشته باشد؟
حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور
وز مِهر گریزان پدری داشته باشد
تا چند بشر، دل بسپارد به تَغافل
در وادی حیرت گذری داشته باشد؟
تا چند بَرَد سجده به بتهای زر و زور
با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟
باید که خدا از پیِ روشنگریِ خلق
پیغامی و پیغامبری داشته باشد
باید که خدا بتشکنی را بفرستد
تا در کفِ همّت، تبری داشته باشد
شب، این شبِ تاریک و نفسگیر و غمافزا
باید که مبارک سحری داشته باشد
هر جا چمنی بود ببوسید که شاید
از پیک بهاری، خبری داشته باشد
هان! میرسد از دور شمیم نفس صبح
صبحی که پیام ظفری داشته باشد
صبحی که به همراهیِ پیغام رسالت
مضمون طربناک و تری داشته باشد
صبحی که دهد مژدۀ پیغمبر موعود
با خود خبر معتبری داشته باشد
صبحی که دهد بویِ دل انگیز محمّد
تا باغ، صفای دگری داشته باشد
آن مهر که در «هفدهم ماه» برآمد
شاید که به ما هم نظری داشته باشد
انجیل خبر داد به عیسی که همین است
گر مادر هستی پسری داشته باشد
از پرتو انوار رُخش وام گرفتهست
گر وادی سینا شجری داشته باشد
آمد که فرود آورد از اوجِ تکبر
شاهی که شکوهی و فری داشته باشد
میخواست که از کنگرۀ کاخ مداین
آیینۀ عبرت اثری داشته باشد
با آمدنش سرد شد آتشکدۀ فارس
حاشا که پس از این شرری داشته باشد
سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است
گر نخلۀ طوبی ثمری داشته باشد
در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی
از این گل شادابتری داشته باشد
پیراهن او را برسانید به یعقوب
تا دیدۀ روشننگری داشته باشد
شاید که به شکرانه بریزد به قدومش
خورشید اگر مشت زری داشته باشد
مهتاب سِزَد بر سر راهش بنشیند
وز نقرهفشانی هنری داشته باشد
با مشعل توحید فراز آمد از این راه
تا نوع بشر، راهبری داشته باشد
با خُلق عظیمش هیجان داد به دلها
تا نخل وفا برگ و بری داشته باشد
تا راه به جایی ببرد، نالۀ مظلوم
فریادرَس دادگری داشته باشد
با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد
تا نالۀ عاشق اثری داشته باشد
تا باز کند پنجرهای رو به خدا، دل
تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد
جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد
تا در صف عشاق سری داشته باشد
سیمرغ دل ما به حریمش نَبَرد راه
از عشق مگر بال و پری داشته باشد
خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش
اندوختۀ مختصری داشته باشد
از جملۀ خوبان جهان، دل به «علی» بست
تا شمسِ نبوّت قمری داشته باشد
با عترت او هر که وفا کرد امید است
از آتش دوزخ سپری داشته باشد
ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش
از کوچۀ رندان گذری داشته باشد
#محمدجواد_غفورزاده
#شعر_توحیدی
#غزل
🔹تسبیح خدا🔹
بُوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
یارب از ظلمت زندان شبستان ما را
گو شبی روزنه در صبح و ضیا بگشایند
سازِ ذرات همه نغمۀ تسبیح خداست
گر خلایق درِ گوش شنوا بگشایند
نای توحید به چنگ آر و دمی دم کآفاق
گوش در نغمۀ آیات خدا بگشایند
دردمندان غمت را به تبسم دریاب
تا طبیبانه درِ دار شفا بگشایند
چشم درپوش و کرم کن که بدان شکّرخند
در ببندند به درد و به دوا بگشایند
عاصیان گر که درِ توبه به عصیان بستند
عاشقانت درِ رحمت به دعا بگشایند
از پسِ پرده درِ صدق و صفا میبندند
صحنهسازان که درِ روی و ریا بگشایند...
دستگیری به نهانی که سخاوتمندان
لب ببندند اگر دست سخا بگشایند...
«شهریارا» به نوای نی جانسوز تو گوش
چون توانند، که بیساز «صبا» بگشایند
#سیدمحمدحسین_شهریار
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
برخیز به احترام این بخت بلند
یثرب! تو مدینةالنبی خواهی شد
#سیدمحمدجواد_شرافت
#پیامبر_اکرم_صلواتاللهعلیهوآله
#امام_جعفر_صادق_علیهالسلام
نازل شده خیر و برکاتی دیگر
آورده خدا شاخ نباتی دیگر
بر قلب پیمبر صلواتی بفرست
بر حضرت صادق صلواتی دیگر
#علی_سلیمیان
#ولادت_پیامبر_اسلام
چهره انگار... نه، انگار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهره ی عبدالله است؟
این چه نوریست که تاریکی شب را برده
دل مرد و زن اقوام عرب را برده
این چه نوریست که پر کرده همه دنیا را
راهی مکه نموده ست یهودیها را
جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهند
همه انگشت به لب خیره به عبدالله اند
همه حیرت زده، نوری که معما شده است
چند وقتی ست که در آمنه پیدا شده است
شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد
چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد
غیر از این هر خبری بود فراموش شد و
ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و
طالع نیک امیران جهان بد افتاد
ته جام همه شان عکس محمد افتاد!
طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد
مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد
چهره آرام، زبان نرم، قدم ها محکم
قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم
گفتم ابرو، نه! دو تا قوی سیاه عاشق
که لب ساحل امنند ولی دور از هم
لب بالایی او آب بقاء کوثر
لب پایینی او آب حیات زمزم
دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها
آنچه کرده ست کرامت نه زیاد است نه کم
چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک»
هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم
دخترش از سه زن برتر عالم برتر
همسرش هم رده با آسیه است و مریم
قدر او را ولی افسوس که «من لم یعرف»
علم او را ولی افسوس که «من لم یعلم»
هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است
پیش او خوارترین معجزه شق القمر است
هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد
«دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد»
محرم راز، علی باشد و باشد کافیست
جمع دست علی و دست محمد کافیست
و علی معنی « اکملت لکم دینکم» است
شاهد گفته ی من خطبه ی قرای خم است
منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ
سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ
باز از خصلت او با دگران میگوید
آنچه در باطن او دیده عیان میگوید
پیش پیری که به جنگاوری اش می بالد
از جوانمردی سردار جوان میگوید
«سود در حب علی است و زیان در بغضش»
با عرب باز هم از سود و زیان میگوید
حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم»
یک کلام است که با چند بیان میگوید
□
خواست چیزی بنویسد دم آخر... افسوس
یک نفر گفت محمد هذیان میگوید
#محمد_حسین_ملکیان
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#قصیده
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
در بیابان عدم، بیتوشه رفتن مشکل است
در زمین چهرۀ خود دانۀ اشکی بکار..
دیدۀ بیدار میباید رهِ خوابیده را
تا نگردیدهست صبح، از خوابِ غفلت سر برآر..
رشتۀ طول امل را باز کن از پای دل
از گریبان فلک، مانند عیسی سر برآر
شبنم از روشندلی، آیینۀ خورشید شد
ای کم از شبنم! تو هم آیینه را کن بیغبار!..
شمعِ پشت سر نمیآید به کارِ پیش رو
هر چه داری پیشتر از مرگ، بر خود کن نثار..
آنچه بر خود میپسندی، بر کسان آن را پسند
آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار
زخمِ دندانِ ندامت، در کمین فرصت است
بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار
تا نگیرد خوشۀ اشک ندامت دامنت
در قیامت، آنچه نتوانی دِرو کردن، مَکار..
تیرهروزان را در این منزل به شمعی دست گیر
تا پس از مُردن تو را باشد چراغی بر مزار
چون سبکباران ز صحرای قیامت بگذرد
هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار
بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر
هر سبکدستی که بردارد ز راه خلق، خار
هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند
روز محشر داخل جنت شود بیانتظار..
چشمۀ کوثر که آبش میدهد عمر اَبد
دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار..
نفس کافرکیش را در زندگی در گور کن
تا بمانی زندۀ جاوید در «دارالقرار»
«ربّنا اِنّا ظَلَمنا» وِرد خود کن سالها
تا چو آدم، توبهات گردد قبول کردگار
وِرد خود کن «لا تَذَر» یک عمر چون نوح نبی
تا ز کفّار وجود خود برانگیزی دمار..
صبر کن مانند اسماعیل زیر تیغ تیز
تا فدا آرد برایت جبرئیل از کردگار
دامن از دست زلیخای هوس، بیرون بکش
تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نامدار..
از صراطالمستقیم شرع، پا بیرون منه
تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار
دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی
زان که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار
باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست
آفرینش را به ذات بیمثالش افتخار..
محو گردیدند از نور تو یک سر انبیا
ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار..
رحمت عام تو جُرم خاکیان را شد شفیع
موج دریا سیل را از چهره میشوید غبار
در رهِ دین باختی، دندانِ گوهربار را
رخنۀ این حصن را کردی به گوهر، استوار
از جهان قانع به نانِ خشک گشتی، وز کرم
نعمتِ روی زمین بر اُمّتان کردی نثار
ماه را کردی به انگشتِ هلالآسا دو نیم
مُلکِ بالا را مُسخّر ساختی زین ذوالفقار
کردی اندر گامِ اول، سایۀ خود را وداع
چون سبکباران برون رفتی از این نیلیحصار..
چون سلیمان است کَز خاتم جدا افتاده است
کعبه تا دادهست از کف دامنت بیاختیار
چون بهار از خُلقِ خوش، کردی معطر خاک را
«رحمةٌ للعالمین» خواندت از آن، پروردگار
با شفیع المذنبین! «صائب» فدای نامِ توست
از سرِ لطف و کرم، تقصیرِ او را در گذار
#صائب_تبریزی
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود
فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق مناجات شب حرام بود
اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود
بر آنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود
تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود
تو را کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله
تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند
تو را به سمت زمین با نسیم آوردند
تو آمدی و ملائک خوش آمدت گفتند
نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که "قّبه خضرا" به گنبدت گفتند
تمام آل عبا "کُلنا محمّد" بود
تو عین نوری و در رفت و آمدت گفتند
اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تو را محمّد و آل محمّدت گفتند
شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات
برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت
از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستینت
هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت
شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت
تو آمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت
یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی
مرا اویس شدن در هوای تو کافی است
اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است
همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی است
چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همینکه فاطمه داری برای تو کافی است
همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی است
تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی است
قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله
تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها
تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها
خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها
بگو: مدینه ی علمی، علی در آن است
بگو: که واجب عینی است حرمت درها
بریز شیره ی پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها
زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین، اکبر شد
هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تو را بس است همینکه بتول، دختر توست
به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه ی والامقام همسر توست
علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست
به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست
به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست
تو با علی جریان ساز شیعه اید، اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست
همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست...
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#ولادت
#مسمط_مربع
ما در این دنیا پی جاه و جلالی نیستیم
اهل شکوه کردن از رنج و ملالی نیستیم
پخته ی عشقیم، در دوران کالی نیستیم
با محمد جاودانیم و زوالی نیستیم
خورده بخت ما گره با رحمة للعالمین
ذکر طوفانی ما یا رحمة للعالمین
از همه سیریم الا رحمة للعالمین
ظرف مان خالی شود هم دستْ خالی نیستیم
ما اگر در راه پر نور ولایت مانده ایم
با دعاهای محمد پر صلابت مانده ایم
با عنایت زیر باران محبت مانده ایم
تشنه و بی کس زمان خشک سالی نیستیم
گشته ایم از لطف احمد آشنای اهل بیت
مبتلای احمدیم و مبتلای اهل بیت
بچه های ما همه یک جا فدای اهل بیت
قوم سلمانیم، قوم بی کمالی نیستیم
جان احمد در حقیقت هست جان فاطمه
در دو عالم هست شیعه در امان فاطمه
ما نمک گیریم... محشر در جنان فاطمه...
... غیر کوثر در پی جام حلالی نیستیم
شیخ آورده حدیثی را که از پیغمبر است:
از صراطِ روز محشر رد شدن دردسر است
برگ تضمین عبور از آن ولای حیدر است
غافل از این نقل زیبای امالی نیستیم ¹
باطن سیر به سوی حق همان سیر علی است
بیشتر از ما خدا گوینده ی خیر علی است
هر کجا باشیم راه حق مگر غیر علی است؟!
حق مداریم و پی هر قیل و قالی نیستیم
ذاکر عشقیم با قرآن، اسیر احمدیم
آیه آیه راوی خط غدیر احمدیم
با برائت از سقیفه در مسیر احمدیم
پیرو آن دو خبیثِ لاابالی نیستیم
پیر عشقیم امتحان عاشقی پس داده ایم
نام حیدر که وسط باشد همه آماده ایم
عبد دربار نجف هستیم، رعیت زاده ایم
ما علی داریم بی مولی الموالی نیستیم
شمس تابان امامت منجلی باشد بس است
یک ولی الله در عالم ولی باشد بس است
نائب صاحب زمان سید علی باشد بس است
با ولی باشیم در راه ضلالی نیستیم
هم چنان پای همان قول و قرار سابقیم
در نگهداری از این مکتب سراپا عاشقیم
راوی دین با روایات امام صادقیم
غیر از این شیوه پی کسب تعالی نیستیم
می رسد بوی غریبی از مدینه با نسیم
در کنار گنبد و ایوان طلای یک حریم
طرح صحن جامع شیخ الائمه می کشیم
بی خیال آن حریم و آن اهالی نیستیم
آخرش این فتنه را از ریشه در می آوریم
حرف آل الله باشد بال و پر می آوریم
سر بخواهند این قبیله کوه سر می آوریم
بنده ایم و اهل ترک امتثالی نیستیم
عاقبت همدرد یار بی قرینه می شویم
دسته جمعی کارگرهای مدینه می شویم
مرهمی کوچک برای زخم سینه می شویم
منتظر هستیم، اهل بی خیالی نیستیم
#محمد_جواد_شیرازی
_
۱. شیخ طوسی در کتاب امالی از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) نقل می کند:
هنگامی که روز قیامت می شود و صراط بر روی جهنم نصب می گردد. هیچ کس نمی تواند از روی آن عبور کند مگر اینکه جوازی در دست داشته باشد که در آن ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد و این همان است که خداوند می گوید: «و قفوهم انهم مسئولون»
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#مدح
#غزل_مثنوی
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایۀ ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
#سید_حمیدرضا_برقعی
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#مدح
#ولادت
#مربع_ترکیب
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شببوی باغش میشوی
شکل عبداللهی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش به حال آمنه وقتی نگاهت میکند
با حلیمه میروی، تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایهها را هم ز مادر مهربانتر میکنی
دید نورت را که در مهتاب بیحد میشود
آسمانِ خانهاش پر رفت و آمد میشود
مست از آیین ابراهیم هم رد میشود
با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت
بیقرارت شد خدیجه قلب او بیطاقت است
تاجر خوشذوق فهمیدهست: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
بوسه تا بر گونهات اُمّ أبیها میزند
روح تو در چشمهایش دل به دریا میزند
دل به دریا میزنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا میبری توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسینی» چنین میخواست «أو أدنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بَطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشهچشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
ما عرفناکت زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین! دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پر، دستان خالی میرسد
گفته بودی میم و حاء و میم و دالی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
#قاسم_صرافان
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#مدح
#ولادت
#مسدس_ترکیب
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت
ای دست قضا دائم در پنجهء تقدیرت
هم پای رسل بسته در حلقهء زنجیرت
هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت
پاکان دو عالم پاک از آیهء تطهیرت
حسن ازلی پیدا بر خلق ز تصویرت
در روی تو می بینم مهر رخ سرمد را
در وصف تو می خوانم "ماکان محمد" (ص) را
خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند
تا حشر ز بی نوری بر کام افق ماند
جبرئیل امین خود را محتاج تو می داند
بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند
حق عالم خلقت را برگرد تو گرداند
حیدر در مدح از لب بر پای تو افشاند
با آن که بود مولا مخلوق دو عالم را
فرمود که من عبدم پیغمبر اکرم را
ای روح قدس را بال از طایر اقبالت
آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت
این هفت فلک خشتی از پایه اجلالت
خادم شده جبریلت سائل شده میکالت
حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت
شیطان طمع رحمت دارد ز تو و آلت
احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد
روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد
طوفان شده رام نوح از یمن ولای تو
بشکافته دریا را موسی به عصای تو
بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو
از چاه برون آمد یوسف به دعای تو
داوود زبورش را خوانده به نوای تو
یونس به دل ماهی مشغول ثنای تو
قرآن به تو می بالد داور به تو می نازد
زهرا به تو دل داده حیدر به تو می نازد
ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را
ای شیر ژیان برده بر دوش غلامت را
دشمنت همه جا دیده احسان مدامت را
جبریل ثنا گوید مرغ لب بامت را
قرآن به جبین بسته زیبائی نامت را
لبخند زنان کوثر بوسد لب جامت را
تو آینهء حقی تو صاحب آئینی
مدثر و مزمل طاهائی و یاسینی
ای فهم رسل کوتاه از اوج جلال تو
ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو
ای چار کتاب الله اوصاف کمال تو
سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو
با وحی کند پرواز معراج خیال تو
ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو
فرماندهء افلاکی ماه کره خاکی
چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی
بر سینهء اسلامت صد درد نهانی بین
پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین
آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین
هم درد نهان بنگر هم ظلم عیانی بین
فریاد درون بر چرخ از عالی و دانی بین
گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین
جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان
یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن
تا چند ستمکاری از دشمن دون آید؟
ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید؟
وز دیدهء این امت صد چشمه خون آید
از سینهء اهل درد فریاد درون آید
آن زمزمهء شیرین بر گوش کنون آید
ای کاش دگر مهدی (عج) از پرده برون آید
پیوسته چو مظلومان «میثم» به دعا کوشد
تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد
#استاد_غلامرضا_سازگار