هدایت شده از احسان تبریزیان
#غروب_عاشورا
#شام_غریبان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتش شده داداش باید برم
پاشو ببین چی اومده سرم
جونم میره برای معجرم
من اون اسیر آزاد توام وقتشه راهی شم
من انعکاس فریاد توام وقتشه راهی شم
راهی که مونده پابست منه وقتشه راهی شم
پیام کربلا دست من وقتشه راهی شم
می بینم حواست از رو نی به دختراته
می بینم چه غصه ای داداش توی چشاته
________
دشمن ما رو با تازیونه زد
هی بین راه با هر بهونه زد
روزا زد و بازم شبونه زد
با کعبِ نی میزد خواهرت و کاشکی نمی دیدی
چه بی هوا میزد دخترت و کاشکی نمی دیدی
ما رو توو کوچه ی یهودیا کاشکی نمی دیدی
میون اون همه نامحرما کاشکی نمی دیدی
غمگینم برا خودم که نه برا رقیه
کاش میشد که جون بدم داداش به جا رقیه
_____
دلخون شدم واسه غم رباب
غم پشت غم اومد چه بی حساب
ما رو چیکار به مجلس شراب
باور نمی کنم سنگ بلا ببوسه لبهات و
باور نمی کنم چوب جفا ببوسه لبهات و
باور نمی کنم که لخته خون ببوسه لبهات و
باور نمی کنم که خیزرون ببوسه لبهات و
درد داره ما رو جلو چشِ یهودیا زد
درد داره یه بی حیا ما رو کنیز صدا زد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#محسن_ناصحی
🆔@goosheye_oshagh
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#قتلگاه
دیر آمدم، دیر آمدم سر را جدا کرد
سر را جدا کرد و نظر در خیمهها کرد
خونی که مثل چشمه از هر زخم جوشید
گودال را لبریز از خون خدا کرد
در خون وضو کردی و افتادی به سجده
یک نیزه از پشت سر آمد، اقتدا کرد
از خاکِ شور مقتلت پر شد دهانت
حق نمک را شمر، اینگونه ادا کرد
شمر است این که در میان قتلگاه است
یا آن حرامی که مدینه شر به پا کرد
دیشب سرت بر دامن من بود و حالا
خولی به خورجینش سرت را برد و جا کرد
چشم سپاه کوفه گریان تا ابد باد
تو زنده بودی و نگاه بد به ما کرد
::
دیر آمدم، دیر آمدم، سر را بریدند
سر را بریدند و به سوی ما دویدند
بستند با نیزه، دهانی را که از آن
نام علی مرتضی را میشنیدند
با نعل تازه روی جسمت اسب راندند
دهتا حرامی، پایکوب شام عیدند
شمشیرهایی که به کتف و شانه خوردند
آثار بار نان و خرما را ندیدند
با حرص افتادند به جان یتیمان
آنها که دیگر از غنیمت ناامیدند
روزی شرر به چادر زهرا کشاندند
امروز هم از دخترش معجر کشیدند
این بیپناهان اهل و اطفال حسینند
دنبالشان در دشت، اوباش یزیدند
#امیرعلی_شریفی
#امام_حسین_شهادت
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
گاهی زره به تن به علی میشوی شبیه
گاهی عبا به دوش شبیه پیمبری
گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن
واشد به دردهای تو از هر سخن دری
با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ
با صد هزار دیده ندیدند برتری
تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است
حالا که در میان شلوغی لشکری...
شمشیر میکشی... چه شکوهی، چه هیبتی
تکبیر میکشند... چه الله اکبری
یاران بی بدیل، عجب جمع سالمی
اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری
آنها که روی دستِ محمد ندیدهاند
بر نیزه دیدهاند که از هر نظر سری...
#محمدحسین_ملکیان
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#قتلگاه
وقت غروب گشت و نشد سر جدا هنوز
راحت جدا نشد سر او از قفا هنوز
بعد از هزار و نهصد پنجاه جای زخم
مانده است ده سوار و چهل جای پا هنوز
آقا گرسنه کُشته و تشنه شهید شد
خصمش چگونه سیر نشد از جفا هنوز
دردا بلند مرتبه شاهی ز صدر زین
افتاد و هست بر دل او دردها هنوز
سوغاتی امشب از تنش انگشتری برند
زینب خبر ندارد از این ماجرا هنوز
#میثم_مومنی_نژاد
#عاشورا
#قتلگاه
میان قتلگاه است و نگاه آخرش باشد
تمام لشکرش رفتند ، زینب لشکرش باشد
شده گودال بیت الله و کعبه هست ثارالله
منم حاجی ، طواف من به دور پیکرش باشد
زسوز تشنگی ، کرب و بلا را دود می بیند
نگاه او به سوی ساقی آب آورش باشد
به خیمه رفتم و برگشته ام ، دیدم که برگشته
سر فرصت نشسته شمر ، سرگرم سرش باشد
به او گفتم جدا کردی سرش دست از سرش بردار
تبسم کرد و گفت: تازه وقت حنجرش باشد
به زیر سم مرکب هر که می ماند نمی ماند
منم پروانه و از شمع من خاکسترش باشد
بود مادر به یک گوشه به هر گوشه جگرگوشه
نمی دانم کدامین یوسف او در برش باشد !
نشد او رو به قبله ، هر چه رو به قبله اش کردم
ز بس پاشید حتی ، قبله مشکل باورش باشد
ندیده هیچ چشمی بشمرد خواهر ، برادر را
نباشدکار کس این کار ، کار خواهرش باشد
چو او را جمع میکردم به من یک جمع خندیدن
همه دیدند از بسمل ، فقط بال و پرش باشد
به گودال هر که آید ، دست خالی بر نمی گردد
کسی را من نمی دیدم که نومید از درش باشد
بسکه چکمه روی سینه خورده سینه اش نرم است
شکسته استخوان او ، به مثل مادرش باشد
ز پا افتاد، پای حرمله در خیمه ها وا شد
میان خیمه دنبال سه ساله دخترش باشد
#سیدمحسن_حسینی
#امام_حسین_علیه_السلام
#قتلگاه
آه ، ای بی کفنِ کرببلا وایحسین
تنت اینجاست سرت رفته کجا وایحسین
خاک عالم به سرم خاک نکردند تو را
خاک آلود تنت گشته رها وایحسین
آنقدر دور تو شمشیر و سنان ریخته است
شده گودال تو چون کوه منا وایحسین
پدرت از زرهِ قیمتی عَمْر گذشت
از لباست نگذشتند چرا وایحسین
چادر سوخته ای دارم اگر بگذارند
میکشم بر تن تو جای عبا وایحسین
روز جمعه نه ، تو را روز دوشنبه کشتند
قاتل مادرمان کشت تو را وایحسین
هرکجا مادر تو بوسه زده نیزه زدند
جایی یک بوسه نداری به خدا وایحسین
قطعه قطعه شدی و بعد از آن ذبح شدی
قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا وایحسین
تو کریمی غم انگشتریت را نخورم
بگو انگشت تو افتاده کجا وایحسین
من که یک عمر فقط با تو سفر می رفتم
حال با شمر روم شام بلا وایحسین
کعب نی میخورم اما چه کنم این نامرد؟
بین مردم نبرد اسم مرا وایحسین
روی نی حرف بزن ، آیه بخوان ، کاری کن
نشود خواهرت انگشتنما وایحسین
#عبدالحسین
#پیراهن_امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
گاهي براي درك يك مطلب
بايد كه از مقتل عقب تر رفت
هر قدر كه قصه مقدس تر
بايد كه در آن باادب تر رفت
روزي كه كوه آتش نمرود
حمله به ايمان خليل آورد
از آسمان هفتم رحمت
پيراهني را جبرييل آورد
پيراهني كه از بهشت آمد
تا حرز جان انبيا باشد
پيراهني كه خوب مي دانست
بابِل شروع ماجرا باشد
پيراهني كه تارو پود آن
در نقش تاريخ مصور بود
پيراهني كه بعد ابراهيم
ميراث اسحاق پيمبر بود
پيراهني كه يوسف عطرش
بينايي چشمان يعقوب است
پيراهني كه در شدائد نيز
آرامش اندوه ايوب است
آن پيرهن روز احد حتي
بر جان پيغمبر سپر بوده ست
زخم تنش از زخمهايي كه
خورده پيمبر بيشتر بوده ست
در همنشيني با پيمبرها
هرچند كسب آبرو كرده است
بالاتر از اين افتخارش نيست
اورا خود زهرا رفو كرده است
پيراهني كه احترامش را
پيغمبران هم حفظ مي كردند
روز دهم در گوشه گودال
از پيكري بي سر درآوردند
پيراهني كه عده اي بي دين
با نيت قربت درآوردند
با آنكه آسان در تن او رفت
بسيار با زحمت در آوردند
پيراهني زخمي شمشيرو
پيراهني زخمي سرنيزه
پيراهني كه عصر عاشورا
خورشيد را ديده است بر نيزه
پيراهني كه شعله اندازد
هر روز بر جان مقرمها
پيراهني كه زينت عرش است
در اول ماه محرمها
پيراهني كه بر تن منجي
فرياد مظلومي عاشوراست
پيراهني كه در قيامت هم
بر روي دست حضرت زهراست
#محسن_عرب_خالقی
#شب_عاشورا
#عاشورا
حیدر رسیده بود ، پیمبر رسیده بود
همراه این دو ، سوره ی کوثر رسیده بود
خواهر دوید سمت برادر ولی دریغ
آن لحظه ای رسید که لشکر رسیده بود
از خاتم حسین ، تعاریف بی شمار
به گوش ساربان ستمگر رسیده بود
کار عصا و نیزه و شمشیر شد تمام
نوبت به شمر و سینه و خنجر رسیده بود
خنجر نمی برید گلوی حسین را
به بوسه گاه حضرت مادر رسیده بود
حق داشت زینبی که به صبرش ملقب است
با قتل صبر ، صبرش اگر سر رسیده بود
هنگام ظهر کشتن آقا شروع شد
اما غروب ، کار به آخر رسیده بود
#شهریار_سنجری
#حضرت_ابالفضل_شهادت
#تاسوعا
زمان تنها خبر از داغ های ناگهان میداد
عطش هم رفته رفته کار دست باغبان میداد
تکان میخورد قلب مشکها بیتاب در خیمه
رباب آرام چون گهوار اصغر را تکان میداد
به موسی گفت هارون وزیر اکنون چه باید کرد نگاهی کودکانه مشک خالی را نشان میداد
فرات هرچند با لبهای طفلی قهر بود انگار
ولی تاوان قهرش را عموی مهربان میداد
چه تصویر غم انگیزی برادر داشت در میدان
سپر را میگرفت و مشک دست پهلوان میداد
عجب تصمیم سختی بود، سقا در ازای آب
به دستان زلیخا داشت یوسف را گران میداد
چه خواهد کرد اگر با ماه کامل روبرو میشد
بِبُرَد یا نَبُرد؟ داشت شمشیر امتحان میداد
گناه چشم سقا چیست؟ میپرسید نخلستان
ولیکن پاسخ او را فقط تیر و کمان میداد
به قدر چرخش چشمی نیفتاده ست از دستش
چه ها میگفت اگر خالق به این بیرق زبان میداد
به روی خاک خون میریخت از چشم و سخاوت را گمانم داشت یاد ابرهای آسمان میداد
دو تا دست بریده مشک پاره آنطرف اما
برادر روی پاهای برادر داشت جان میداد....
#محمدحسین_حیدرزاده
#حضرت_ابالفضل_شهادت
#دوبیتی
به یاد مشک و دریا روضه ی ماست
غمش امروز و فردا روضه ی ماست
قیامت هم ، دو تا دست بریده
به روی دست زهرا روضه ی ماست
امید خیمه های نا امید است
بریده دست و پای این شهید است
بگو با زائران این قبر کوچک
مزار یک علمدار رشید است
عطش ، آتش به جان خیمه ها زد
بزرگ و کوچک این قوم را زد
بریده دست و پا ، جان داد عباس
علی اصغر به جایش دست و پا زد
سرش با تیغ تا ابرو شکسته
دلش مانند فرق او شکسته
شکسته استخوان بازوی او
شبیه مادر بازو شکسته
چه گرم است این عزا با العطش ها
گرفته خیمه ها را العطش ها
خدایا با دل سقا چه کرده
نوای العطش ها العطش ها
خمیده آسمان در حیرت افتاد
به خاک گرم کوه غیرت افتاد
ندارد دست پیش رو بگیرد
ندارد دست ، پس با صورت افتاد
بیا زائر بیا با اشک و احساس
بپرس از برگ برگ شاخه ی یاس
فدای قد و بالای رشیدت
چرا یک قبر کوچک داری عباس
#میثم_مومنی_نژاد
#حضرت_ابالفضل_شهادت
ميان غُربت وغم بي برادرم كردند
كنارت ای گل پرپر چه پرپرم كردند
به جای آن كه رسد مرهمی به زخم دلم
چقـدر هلهله برديدة ترم كردند
كجاست دست علم گيرتو علمدارم
چه با اميروسپه دار لشگرم كردند
پس ازشهادت اكبر ،كنارپيكرتو
اسير پنجه ی درد مكررّم كردند
زبارداغ گرانت شكسته شدكمرم
به جسم پرپرتو چون برابرم كردند
نديده بود كسي اين چنين شكسته مرا
كنون نظر به دل درد پرورم كردند
همين كه چشم به چشم تودوختم ديدم
ميان موجه ی غم ها شناورم كردند
حضور فاطمه درعلقمه گواهی داد
كه خون به جان ودل پاك مادرم كردند
خلل نيافته ره درعقيده ام هرگز
اگرچه بعد تو بی يارو ياورم كردند
نوشت كلك «وفایی»كه باشهادت تو
شبيـه آينه های مكدّرم كـردند
#سیدهاشم_وفایی