eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم دل و جانم ز تاب شرم هم چون شمع می سوزد بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم ببین از کرده خود سر به زیرم سر بلندم کن مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم استاد حاج علی انسانی
برای زندگی سرخ، کربلا کافی ست برای لاله شدن، فهم لاله ها کافی ست ندای "هل من..." سالار کربلا آمد برای گفتن لبیک، این ندا کافی ست میان ماندن و رفتن، دچار تردیدی مکن به غفلت و تردید اقتدا، کافی ست نه با حسین و نه با لشکر یزیدی تو! زلال و آینه گون شو ، دگر ریا کافی ست قسم مخور که تو بیعت نموده ای با عشق بیا به کرب و بلا ،حرف و ادعا کافی ست بیا به مسلخ عشق و به خون وضو کن سرخ همین برای محک خوردن شما، کافی ست مکن تو چون و چرا در طریق جانبازی سر بریده بیاور، مگو چرا، کافی ست به قول کرب و بلا: "خون همیشه پیروز است" به روز واقعه، شمشیر خون، تو را کافی ست مگو که پای تو لنگ ست و کربلا دور است! مگو برای خدا، این بهانه ها، کافی ست برای لاله شدن، شرط عقل لازم نیست برای لاله شدن، عاشقی، تو را کافی ست شهید راه خدا را چه حاجتی جز دوست؟ خدا برای شهیدان، فقط خدا کافی ست حسین و کرب و بلا، زرد و سرخ و دیگر هیچ حسین و کرب و بلا... شرح ماجرا کافی ست برای آن که شهیدی شوی تو هم یک روز بخوان نماز شهادت،بگو "بلی"، کافی ست رضا اسماعیلی
شهادت در سنين نوجوانى عالمى دارد براى دوست جان دادن به سينه مرهمى دارد به هفتاد و دو يار باوفاى كربلا سوگند كنيم آن يار را يارى كه ياران كمى دارد شديم آواره صحرا به عشق زاده زهرا كه راه سُرخ پاك عاشقى پيچ و خمى دارد براى آنكه بينى خود نشان التماس ما بيا كه چشمه چشمان ما هم زمزمى دارد نه بهر خود براى مادرت گرييم از آنكه عدو در لحظه سيلى چه دست محكمى دارد حسينا خون ما رنگين‏تر از طفلان زينب نيست خوشا بر مادر ما كه چو زينب همدمى دارد به ياد قاسم و عبداللَّه و شش ماهه نازت رُخ شرمنده ما همچو لاله شبنمى دارد اگر چه جسم ما كوچك ولى روح بزرگ ما براى فرش زير پاى تو از خون يمى دارد بيا اى دلبر بى‏سر كه در اين لحظه آخر گلوى پاره ما بر تو خير مقدمى دارد ژولیده نیشابوری
گفت سیر نار و دوزخ می کنم عارفانه طی برزخ می کنم یک طرف پیغمبر و یک سو یزید ادخلوها جفت با هل من مزید پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت فطرتش هم تیر و قرآن بر گرفت گفت ای دادار غفّارالذنوب کاشف الاسرار و ستّار العیوب گر دل خاصان تو بشکسته ام باز دل بر عفو عامت بسته ام و آنکه آمد تا به نزدیک خیام گفت از حرّ مرشد دین را سلام توبه کردم لیک توّابم تویی عفو خواهم لیک وهّابم تویی مهر تو فرعون را موسی کند جذبه ات دجال را عیسی کند گر بخوانی خیمه بر گردون زنم ور برانی غوطه ها در خون زنم شاه گفت اهلاً و سهلا مرحبا ای دو کونت بنده ی بند قبا گر تو ببریدی ره ظاهر ز ما ما ره باطن نبردیم از شما بحر کی در انتقام از قطره شد مهر کی در انکسار از ذرّه شد گر ز تو نسبت به ما سر زد خطا آن خطا این جا بدل شد بر عطا حر چو الطاف شه اندر خویش دید عشق وا پس مانده را در پیش دید گفت چون اوّل من آزردم تو را اذن ده تا گردمت اوّل فدا بود او را نیمه جانی کز امام دید بر بالبن خود جانی تمام زیر لب خندان سوی جنات رفت از صفت بگسسته سوی ذات رفت سید حسن حسینی
عاقبت جان تو در چشمه ی مهتاب افتاد پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد نور در کاسه ی ظلمت زده ی چشمت ریخت خواب از چشم تو ای شیفته ی خواب افتاد چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد کارت از پیله ی پوسیده به پرواز کشید عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد عادتت بود که تکرار کنی بودن را از سرت زشتی این عادت ناباب افتاد ماه را بی مدد طشت تماشا کردی چشمت از ابروی پیوسته به محراب افتاد چه کشش بود در آن جلوه ی مجذوب مگر - که به یک جذبه چنین جان تو جذّاب افتاد شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد آه از این مردن شیرین، دهنم آب افتاد امشب از هُرم نفس های اهورایی تو گرم در دفتر من این غزل ناب افتاد مرتضی امیری اسفندقه
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم آیینه ام کن تا که حیران تو باشم آزاده ام امّا گرفتار تو هستم خارم که خواهم در گلستان تو باشم من سر به زیر و سر شکسته آمدم باز تا سر بلند لطف و احسان تو باشم دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیدم فقط باید پریشان تو باشم ایمان چشمانت مرا بیدار کرده باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟ بر گیسوانم گرد پیری هست امّا - من آمدم طفل دبستان تو باشم دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز - با ارزشم چون جنس دکان تو باشم دیروز تحت امر شیطان بودم امروز از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار امروز می خواهم که اصلان تو باشم هر چه شما فرمایی امّا دوست دارم - تا در منای عشق، قربان تو باشم شادم نمودی که قبولم کردی آقا من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم خواهم که خاک پایتان باشم نه این که - چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم محسن عرب حالقی
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد همه دیدیم کسی سمت حرم می آید تا مگر در دل دریای جنون، در باشد «پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست» باید این بغض پریشان زمان حُر باشد بعد از آن توبه ی از شرم پریشان، باید - کاخ ها در نظرت پاره ای آجر باشد شام دشنام شود، باک نداری ای مرد! سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد شادمان باش حسین از تو رضایت دارد حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حُر بیتی آن گونه نداریم که در خور باشد سید حسن مبارز
سرشک خجلت عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم من آن حُرّم کز اول خویش را سد رهت کردم تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد زبان عذرخواهی بر علیّ اکبر آوردم همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم علی اکبر لطیفیان
جبریل آمده است که شهپر بیاورد عودی گرفته است که مجمر بیاورد اینجا برای خواندن آیاتِ تازه‌ای رفته است از بهشت که منبر بیاورد زینب نوشت ، بعدِ همین نام تا ابد باید سلام‌هایِ مکرر بیاورد عالم ندیده است که در قامت زنی مانندِ خویش حضرتِ حیدر بیاورد باید تمامِ خلق فقط سجده‌اش کنند او را اگر به عرصه‌ی محشر بیاورد این فاطمه است آمده تا مادری کند آری علیست رفته که خیبر بیاورد دینِ بلیغ ، دین حسین است بعد از او باید خدا دوباره پیمبر بیاورد این کوه هم به اَمرِ امامش سکوت کرد صبری که از جگر دو جگر دربیاورد از خیمه‌گاهِ فاطمه تا خیمه‌ی علی زینب رسیده است  دو لشگر بیاورد کرببلا شگفتیِ طوفانِ زینب است گریه کنید  گریه پریشانِ زینب است اینجاست خواهرت دو برادر بیاورد باید که زینیت دو برابر بیاورد ای بی کسِ حرم ، حرمت را نگاه کن حتی رُباب رفته که اصغر بیاورد بر گردنِ  من است غریبی‌ات ، یاوری من مرده‌ام مگر کسِ دیگر بیاورد شرمنده است خواهر و  در خیمه‌گاهِ خود بهتر از این نداشت که بهتر بیاورد نگذار تا به موی سپیدت قسم دَهَم حرفی مزن که اشکِ مرا در بیاورد میدان دگر مَرو کمرت درد می‌کند بگذار زینبت دو دلاور بیاورد از خواهرت مخواه که پیراهنم بیار باید بجاش  خاک به معجر بیاورد گفتم : محمدم که بزن روی سینه‌ات گفتم : که عون  پیشِ تو حنجر بیاورد گفتم : محمدم  که عبای علی ببَر گفتم : که عون چادرِ  مادر بیاورد اشکِ حسین لاله‌ی دامانِ زینب است گریه کنید  گریه پریشانِ زینب است رفته حسین تا دو برادر بیاورد از داغها هزار برابر بیاورد از قتلگاه تا به حرم خون تازه است رفته است تا به شانه دو پیکر بیاورد با تیغ‌های مانده بر آن سینه‌ها رسد جانی نداشت از تنشان در بیاورد شرمنده بود ، جای کبودِ کبوتران مجبور شد دو مُشت فقط پَر بیاورد از پای‌کوبیِ سُمِ اسبان عجیب نیست مجبور شد بجای بدن سر بیاورد زینب به خیمه است مبادا اگر رود شاید عرق به روی برادر بیاورد ای کاش عصرِ روز دهم هم به خیمه بود تا دیگری خبر سوی خواهر بیاورد در بینِ خیمه بود و نمی‌دید قاتلی گودال بود حوصله را سر بیاورد وَالشمرُ جالسٌ نفَسِ مادرش گرفت می‌خواست دادِ فاطمه را در بیاورد یک سر به نیزه است که  گریانِ زینب است گریه کنید  گریه پریشانِ زینب است
. زینبم! جلوهء ذات تو حسین متحیّر ز صفات تو حسین عاشق صوم و صلات تو حسین آشنا با جملات تو حسین سفره دار حَرَمت خواهر توست بیقرار کرمت خواهر توست ما دو تا گریه کنان حسنیم مثل یک روح، میان دو تنیم پیش هم درصدد سوختنیم تا به کی حرف دو پهلو بزنیم جان من، جان خودت، جان حسن جان مادر، دل من را نشکن آمدم پیش تو بهتر بشوم جرعه ای مِی بده کوثر بشوم مثل زهرای تو حیدر بشوم با پسرهام دو لشکر بشوم خواهشاً نهی موکد نکنی دست خالی مرا رد نکنی جان زهرا پُرم از خونجگری مُردم از دلهُره و بی خبری کاشکی دو پسرم را بخری این دو را هم پی قاسم ببری من به تنها شدنت حساسم به خدا شیرتر از عباسم سوختم! پیش تو پرپر نزدم دم ز داغ علی اکبر نزدم حرفی از پهلوی مادر نزدم رو به تو موقع دیگر نزدم بین این رفتن و ماندن چکنم؟! تو که غصه بخوری، من چکنم؟! نفسی نیست که راحت بکشم بنشین! نالهء حسرت بکشم خاک پای تو به صورت بکشم تا به کی از تو خجالت بکشم گر که تیرم نخورد سوی هدف می کشانم گله ام را به نجف بفدای سر اصغر سرشان بفدایت خودشان مادرشان من گذشتم ز تن و پیکرشان نذر این حنجر تو حنجرشان تو فقط گوشهء گودال نیفت باسپاهی سر جنجال نیفت تو فقط نیزه، هماهنگ نخور آب را با لب خونرنگ نخور زیر پا از همه جا سنگ نخور چکمه با پیرهن تنگ نخور خواهرت هست، فقط آه نکش وسط سینهء خود، راه نکش کاش با شمر، برابر نشوی کشتهء ضربهء خنجر نشوی پیش چشم همه بی سر نشوی غصه دار من و معجر نشوی کاش بر پاره حصیری نروی روی نیزه به اسیری نروی .
؛ این کاروان به شور مُحرَّم نیاز داشت این کاروان به یاری ما هم نیاز داشت هفتاد تن مقابل لشکر! چه کم! ولی_ این کاروان به غیرت این کم، نیاز داشت ماندیم در سیاهی لشگر، دریغ و درد! این کاروان به خط مقدّم نیاز داشت جن و ملک به یاری‌اش آمد ولی نخواست این کاروان به لشکر آدم نیاز داشت بر نیزه رفت عصر دهم سر، عجب سری! این کاروان به بیرق و پرچم نیاز داشت دم می‌دهیم در غمش اما چقدْر دیر ما را حسینِ فاطمه آن‌دم نیاز داشت ** وعده، بهشت بود و ضمانت خود حسین بیچاره ساربان که به خاتم نیاز داشت در کاروان کرببلا بیشتر ولی زینب به گریه کن نه، به مَحرَم نیاز داشت
آه از این غصه‌ی جانکاه، فقط آه حسین می‌کشد فاطمه هرگاه فقط آه حسین گفته‌اند آه هم اسمی‌ست از اسماء خدا* پس بگو آه، فقط آه، فقط آه حسین دو سه باری که بگویی جگرت می‌سوزد با همین روضه‌ی کوتاه، فقط آه حسین پدرم گفت حسین و پسرم هم با من اولِ روضه‌ی هرماه، فقط آه حسین گریه و آه بر او حکمِ زیارت دارد یاد کن وقتِ بزنگاه، فقط آه حسین وای از خیمه و خرگاه فقط وای حرم  آه از تشنگی شاه، فقط آه حسین از شروعِ سفر از شهر مدینه، زینب گفت تا آخرِ این راه فقط آه حسین خواهرش وقت تماشای حسینش هربار می‌کشید از جگرش آه، فقط آه حسین
پشت بر رُخِ پُر از، کینه‌ی زمانه کرد گیسوان کودکان را نِشَست و شانه کرد یک نگاه مملو از عشق خواهرانه کرد سوی قتلگه دوتا دسته‌گل روانه کرد پیش مادر عاقبت، آه رو سفید شد دختر شهید بود، مادر شهید شد گفت جان فاطمه، جان من فدای تو گفت بچه‌های من، نذر بچه‌های تو گفت مرده‌ام مگر! بنگرم عزای تو ای تمام هستی‌ام، هستی‌ام به‌پای تو گفت و بعد از آن دگر رفت از برابرش تا نبیند عاقبت، خجلت برادرش عشق یادگاری از روزگار زینب است صبر هر کجا که هست وام‌دار زینب است اختیار دهر در اختیار زینب است اقتدار شیعه از اقتدار زینب است خوش به حال هرکه از دست او دوا گرفت از عقیلة العرب اذن کربلا گرفت زینب آفتابی از آسمان مرتضی‌ست جلوه‌ای تمام از شرم و عفت و حیاست راوی غریبیِ لاله‌های بی‌نواست کربلا به لطف او تا همیشه کربلاست با کلام محکمش کار یک سپاه کرد روزگار شام را خطبه‌اش سیاه کرد شکر حق که روز و شب در پناه زینبیم شکر حق که دائماً روبه‌راه زینبیم جان نثار کوچکی در سپاه زینبیم ما فدای مکتب سرخ ماه زینبیم زینت پدر شدن این مقام زینب است کوه‌پایه‌ایم ما، کوه نام زینب است
روضه در دیده‌ی من آب بقا ریخته است که در این کاسه‌ی دل، خون خدا ریخته است توتیا هر ملک از روضه‌ی داغَت ببَرَد بس که در بزم تو خاکستر ما ریخته است اشک خود می‌خورم و نازطبیبان نکشم در قنوت نظرم روضه شفا ریخته است چادر مادر تو اشک مرا می‌گیرد اشک از دیده بر این عرش خدا ریخته است من نمک‌گیر توأم، روز ولادتْ پدرم در دهان، تربتی از کرببلا ریخته است ** کربلا خاک شفا دارد اگر، حق دارد پاره‌های بدنت در همه جا ریخته است گنج پیدا شده گویا ته گودال بلا! لشکری بر سر یک جسم چرا ریخته است؟
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو چه کیمیای عجیبی‌ست در محبت تو خدای عزوجل بوده است مشتاقت کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری که روزی‌ام بشود افتخار خدمت تو خوشا کسی که لُهوف است نامه‌ی عملش که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو تمام زندگی‌ام را به آه خواهم داد که آه را بکُنم خرج در مصیبت تو شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت که کنده می‌شود از جا به یاد غربت تو چگونه وقت ورودت به عرصه‌ی محشر سرم به روی تنم باشد از خجالت تو به زیر چکمه‌ی دشمن تلاش می‌کردی مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند حریر گریه‌ی زهرا شده است خلعت تو حجت‌الاسلام
ستون عرش به شوق تو استوار شده بخوان نماز که سجاده بی‌قرار شده قنوت می‌روی و عطر یاس می‌پیچد به احترام دعای تو نوبهار شده چکیده باز ستاره ز چشم روشن تو شب از تلألؤ نور تو نونوار شده دویده ثانیه‌ها تا رسد به مقدم تو زمان به شوق وجود تو رهسپار شده به عشق پاقدم تو به‌روی دوش نسیم شکوفه سرزده از خاکِ بی‌بهار شده دمیده سایه‌ی مهرت در آسمان عفاف قسم به چادر مادر که یادگار شده خِرد به‌پای تو افتاد و وام‌دار تو شد اگر به مرکب فرزانگی سوار شده چه قدر حیدری و هم چه قدر فاطمه‌ای چه قدر حُسن حَسَن در تو بی‌شمار شده بگو به نم‌نم بارانِ ذکر تسبیحت به ابر دیده که لبریز انتظار شده بگو خودت چه مُحرّم؟ چه ندبه و چه غم است؟! که کل عالم و آدم به غم دچار شده چقدر چشمه و دریای سرخ جوشیده ز قطره‌قطره‌ی اشکت که چشمه‌سار شده کنار صبر تو زانو زده شکیبایی و کوه زیر قدومت پر اعتبار شده چه کوفه، موصل و شامی که از نفس افتاد ز خطبه خطبه‌ی سرخت که ذوالفقار شده سپاه ظلم که با صبر تو در افتاده شکست‌خورده‌ی این اوج اقتدار شده اسیر ذلت و خواری نمی‌شوی، هیهات! شکوه بیرق هستی همین شعار شده و احترام تو بر هر چی بود واجب شد یزید ماند و سپاهی که لعن و خوار شده ** خوشا که حاصل عمر حسینی و علوی‌ت دوسروِ خوش قد و قامت، دو باوقار شده بدون شبهه به امضای فاطمه برسد شهادتی که به‌پایِ تو افتخار شده
من که عبداللهم و ابن عُمیر تیغ دارم می‌کشم مثل بُریر دوش بر دوشِ حبیب آمده‌ام حلقه بر گوش امیرم چو زهیر سر، نمی‌خواهد تن من بی حسین سرنوشتم می‌شود با او به خیر سر، بلندم می‌کند بر نیزه‌ها روح من در آسمان‌ها کرده سِیر دست من نذر حسین بن علی‌ست تا به خیمه وا نگردد دست غیر می‌روم جنگ هزاران بولهب کرده شیرم غیرت ام وهب وای از این موجِ به‌ظاهر سر به زیر وای از این طوفان، میان این کویر می‌زنم بر قلب لشکر، وا شود یک گره از چینِ ابروی امیر پشت من گرم از دعای زینب است کوره‌ی دستم بُوَد شمشیر گیر تیر گرچه می‌کشد سر تا به پام می‌خورم با خوردن شمشیر، تیر هم پیاده، هم سوار افتاده‌اند زیر پا از ناز شست این حقیر شیعه‌ی عباس‌ بودن محشر است گرچه من جاماندم از عهد غدیر یک رجز دارم وَ آن ختم کلام من مسلمان حسینم والسلام
از حالِ خوب روضه بهتر عالمی نیست همراه من جز اشک‌هایم همدمی نیست دلخون‌تر از پرچم سیاهِ گنبد تو این روزها بر بامِ عالم پرچمی نیست غیر از همین اشکی که می‌بارم برایت والله... بر زخمِ تن تو مَرهمی نیست باید به حال چشم‌هایم خون بِگریَم آن‌جا که در داغ تو مرطوب از نَمی نیست گر عالم و آدم شود بیگانه با من وقتی تو هستی آشنایم، پس غمی نیست آرامشی دارم که می‌دانم، برایش از روضه‌اَت بهتر دلیلِ محکمی نیست وقتی تو را بالا سرِ قبرم ببینم دیگر برایم بهتر از آن دم، دمی نیست ** در روضه‌ی گودال جا دارد بمیرم دزدیدن پیراهنت درد کمی نیست در داغ تو زینب کمر خم کرده یعنی... سنگین‌تر از داغ تو بی شک ماتمی نیست آن زن، که حتّیٰ سایه‌اش را کس ندیده‌ست وای از زمانی که برایش محرمی نیست...
سابق از این مگر چه کسی دیده در جهان تابیدن و ظهور دو خورشید، هم‌زمان وقت نظر به صورت چون قرصِ ماهشان در پشت ابرِ شرم شود مخفی آسمان عون و محمد از همه فرماندهان سرند کِی داشت احتیاجِ بیان آنچه شد عیان؟ وقت هنرنماییِ زینب‌سرشت‌ها افتاد باز نام علی بر سر زبان وقتی‌که روی خاک بدن‌هایشان فتاد شد خیمه‌گاهْ سینه‌زن و شد دشت روضه‌خوان ازبس‌که نیزه بر تنشان بی‌امان زدند چون نیزهَزار شد بدن هر دو نوجوان تا که برادرش نشود شرمسار او زینب به خویش گفت که در خیمه‌ات بمان
اول هر سخن، مدد زینب اوج ایمان دَه است و صَد زینب هو سند بود و مستند زینب کعبه‌ی ما الی‌الابد زینب نام او افتخار آل الله زینب ای حضرت جلال الله مرجع صبر هر رسول و نبی آیت اللهِ امتِ عربی نیست مانند او خدا نسبی وه! عجب هیبتی، عجب غضبی مؤمنم مؤمنم به اسلامش همه سجده کنیم بر نامش کرمش منشاء همه برکات چادرش حبل ماست بین صراط شیر غران مقابل خطرات فخرِ سادات، زینبُ السادات عرش روی عصاش قائمه است از تمام جهات فاطمه است! چند روزی‌ست بین نافله‌اش بالأخص در قنوت کامله‌اش بوده از وسع کم فقط گله‌اش آمدند عاقبت دوتا صله‌اش گفت با خود رسید نوبت من سرزد امروز صبح دولت من ای حسین! ای عزیزِ خون‌جگرم! گریه کم کن مقابل نظرم شرمسارم ز وسع مختصرم پیش‌ْمرگ تو این دوتا پسرم عمر از این بیشتر نمی‌خواهم تو نباشی پسر نمی‌خواهم! تکیه بر نیزه‌ات مده برخیز جان زهرا ز خواهرت نگُریز شاه اینجا تویی، عقیله کنیز! کم و ناقابل‌اند این دو عزیز بپذیر این دو عبد را دربست نپذیری قسم به زهرا هست این دوتا سهم کربلای من‌اند پای تو عاشق فدا شدن‌اند مثل تو تشنه‌اند، بی کفن‌اند باید از غصه آتشم بزنند دوست دارم برات جان بدهم عشق را بر همه نشان بدهم بین من با تو بود قول و قرار تو به گودال و من سر بازار دور من جمع می‌شوند اشرار این دو آنجا به نیزه‌اند انگار کاش یا اهل شام کور شوند یا ز من این دو دورِ دور شوند
نوجوانان زینب(س) ۱۴۰۱ دید زینب چون حسین بن علی تنها شده شد بلا گردان ، دوباره یاور مولا شده گفت آقا من نباشم همدم غمها شوی خواهرت زینب نمرده تا که تو تنها شوی ای برادر بهر مظلومیِ تو حیران شدم با غم تنهایی تو دم به دم گریان شدم دسته گلهایم همه قربانیِ یک موی تو دلبر من ، هَستیَم بادا فدای روی تو این دو گل را یا حسین از عشق تو پرورده ام هستی خود را همه نذر نگاهت کرده ام گرد شمعت این دو را پروانه کردم یا حسین جان نثار و خادم این خانه کردم یا حسین هر دو گل را ای حسین آورده ام در محضرت هدیه های من فدای روی ماه اکبرت دل پریشانم نکن آقا به جان مادرت می نمایم هر دو را نذر علیِ اصغرت تا پرستوهای زینب پر زدند در خاک و خون گفته زیر لب حسین اِنّا اِلیهِ راجعون خواهرش زینب نمی آید بُرون از خیمه ها تا نگردد شرمسار مولا از او در کربلا @mortaza110shahmandi. ایتا
واحد یا سنگین پسران زینب (س) نذر تو ، کرده ام این دو گلم را مبادا ، بشکنی حسین دلم را ای یار و یاورم ، غریب مادرم عُون و محمدم ، تقدیم سرورم آه ، کن تو قبول ، این دوگلم ، جان بتول وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲) یا حسین ، از هر دو دل بریدم بعد از این ، من مادر شهیدم تو دست رد نزن ، بر سینه ام حسین نذر تو کرده ام ، دو هدیه ام حسین آه ، پریشونه ، خواهر تو ، نوحه خونه وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲) گل های ، پرپرم سالار زینب فدایت ، ای حسین دلدار زینب دلهای پاکشان ، مست میِ ولی است رمز شروعشان ، یاحیدر و علی است آه ، غم رو ببر ، آبرومو ، از من بخر وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲) @mortaza110shahmandi. ایتا
حضرت زینب(س) یا حسین برادرم من بمیرم تنها شدی چرا بی یار و یاور توی کرببلا شدی عزیزِ خواهر حسین ، زینب نمرده یار تو برای غربت تو کاش بمیره خواهر تو ببین دلم میگیره زینبِ تو می میره ‌‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌ای برادر حسین جان (۴) ای حسین جان الهی شوم بلا گردان تو هم محمد هم عُونم شوند هر دو قربان تو جان زهرا مادرم تو رد احسانم نکن ای برادر بیا وُ تو دل پریشانم نکن افتخار زینبند ذوالفقار زینبند ای برادر حسین جان دسته گلهای زینب پرپر شدن تو قتلگاه با چه حالی آوردن اونها رو توی خیمه گاه مادرشون نیومد اصلاً بیرون از خیمه ها تا خجالت نکشه حسینش توی کربلا به عشق روی جانان شده اند در خون غلطان ای برادر حسین جان
واحد یا سنگین حُرریاحی با عشقت ، کربلایی شد دل من غرق حق ، شد دل ناقابل من از باده ی ولا ، لبریز و پُر شدم با یک نگاه تو ، مستانه حُر شدم آه ، رویم سیاه ، کِی می کنی ، من را نگاه وای ، ( آقام حسین ۳ ) ۲ آقاجان ، تو فقط هستی حبیبم نگاه کن ، بر دل محنت نصیبم من‌ بر گیسوی تو ، آقا شدم اسیر افتاده ام ز پا ، دست مرا بگیر آه ، بارم گناه ، دستم بگیر ، ای قرص ماه وای ، ( آقام حسین ۳ ) ۲ من حُرّم ، که شکستم دل طفلان اما تو ، وا نمودی درِ غُفران شرمنده ام‌ حسین ، از روی خواهرت کن توبه ام قبول ، به جان مادرت آه ، کن تو قبول ، عذر مرا ، جان بتول وای ، ( آقام حسین ۳ ) ۲ @mortaza110shahmandi. ایتا
ریاحی زمینه ، سنگین ، واحد ، شور (به همه سبکها خوانده میشود) حُرم و شرمنده ام که راه تو رُو بسته ام کن حلالم یا حسین دل تو رُو شکسته ام حُرم و سوزانده ام قلب کودکان حرم دل زینب آزردم لطفی نما تو از کرم هستم آقا سر به زیر بیا وُ دستم بگیر ای حسین فاطمه (۴) کن قبولم یا حسین دلم از این غُصه بردار جان زهرا مادرت. ببین هستم من گنهکار بیا وُ اذنم بده روم میدان با شهامت گر نگاهم کنی تو می شوم عبد و غلامت ای پناه عالمِین کن حلالم یا حسین ای حسین فاطمه کسیکه آب و بسته به روی تو منم حسین می کنم هدیه آقا این سر و این تنم حسین شکرُ لِله که دارم می کنم جان خود فدا لحظه ی آخر دارم بر لب خود ذکر زهرا جان من قربان تو من بلاگردان تو ای حسین فاطمه @mortaza110shahmandi. ایتا
تهی ز خواری و خفت ، پر از وقار و فر است که سرو هیبت جنگل ، هویت شجر است همیشه سبز ، به یک رنگ و یک عقیده ، در او چهار فصل پر از خَط و خال بی اثر است برای او که تهی از تعلق است و هوس چه غم ز مرگ؟ چه باک از هیاهوی تبر است؟ رها هراینه از ذوق و شوق دیده شدن رها هراینه از بیمِ طعنه و تشر است کشیده سر به فلک ، آسمان تراز است او پریده را چه نیازی دگر به بال و پر است؟ ز خویش ساخته سرنیزه ای و جان بر کف به شوق یاری حق خود سپاه یک نفره است هماره سرو سراسر صلابت است و شکوه کجاست آن که از این اقتدار بی خبر است؟ حبیب را چه بخوانم؟ که سرو را ماند بسان خار و خسان نیست ، شیوه اش دگر است حبیب را چه بگویم؟ که نام او گویاست که او حبیبِ دل عترت پیامبر است اگرچه پیر ، ولی خرم است و سرزنده که پای تا به سر از عشق دوست شعله ور است به انتظار نشستن کجا و مسلک عشق؟ ز شوق ، سر به بیابان گذاشتن هنر است از آن دیار که کفتارها در آن جمع اند کسی که بار ببست و گریخت شیر نر است حبیب پیر طریقت ، حبیب مرشد راه چُنان که در شب تاریک فتنه ها قمر است حبیب آمد و دشت بلا شهادت داد که سن و سال بهانه ست ، صحبت از جگر است خیال دخت علی را به ورطه راحت کرد چو عرضه داشت یلان را چه باکی از خطر است؟ در این مسیر چه “عسر” و چه “یسر” فرقی نیست که من اراده ام از کوه استوار تر است به هر دری زده ام تا به نینوا برسم حبیب در پی مرگ است اگر که در به در  است کدام مرگ؟ نه آن مرگ مبتذل ، نه فنا کدام مرگ؟ همان که سعادت بشر است قسم به خون خدا خون پرخروش مرا به هر زمین دگر ریختند اگر هدر است به حشر معذرت از مادرت چه سود مرا؟ به هر طریق ، اگر جان به در برم ضرر است چگونه پشت کنم بر حبیب خیرالانام؟ خدا گواست که خصمش بشر نه ، بلکه شر است غمت مباد از این قلت و از آن کثرت عزیز فاطمه را جسم و جان ما سپر است فتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… که دوست آن طرف معرکه نظاره گر است فِتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… اگرچه دیده خورشید از آنچه دیده تر است فتاد از نفس اما به نفس غالب شد شکست ظاهر قصه ست، باطنش ظفر است فتاد از نفس ، از بس که زخم خورد ، اما غم حسین ، از این زخم ها کشنده تر است به خون محاسن خود را خضاب کرد حبیب همان خضاب که تا روز حشر جلوه گر است دگر از او چه بگویم؟ به قول اهل نظر سر است سرو و سرآمد ، که گفته بی ثمر است؟ ‌
ای مرهم داغ جگر ناقه نشینان ِای صبر زبانزد ،که جهان شد به تو حیران من کشته ی صبری که دو تا دسته گلش را با گیسوی شانه زده برده ست به قربان  ای عشق کجا دیده کسی ریخته باشد اینگونه که او پای کسی لولو و مرجان ای اشکِ سراسیمه به دنبال برادر نگذار حسینت برود تشنه به میدان ِای صبح ِ گرفتارِ شب گیسوی خورشید ِتا غربت یک عصرغم آلود و پریشان ای بازترین پنجره ی رو به مناجات  در ناب ترین نافله ی شام غریبان نگذاشته بر هم نفسی چشم سحر را سجاده ی باز تو بیابان به بیابان من کشته ی آن قافله سالار که هر شب انداخته سجاده روی خار مغیلان تقدیر تو این بود که بر خاک ببینی اجزای ورق پاره ی هفتاد و دو قرآن زهرا شده درطنطنه ی نطق توپیدا حیدر شده در آینه ی خشم تو پنهان درساحت تو اسوه اگر بوده نه چندین در قامت تومرد اگر بوده نه چندان آیات خدا از سر نی داشت شنیدن سبحانک یا مَن هوَ فیِ العِزّ ةِ والشّان تو آه خدا روی زمین بودی و رفتی مرگا به جهانی که نشد بعد تو ویران ای محور منظومه ی ایثار ببخشا خالی است اگر چنته ی ما قافیه سنجان تو واسطه ی ما و حسینی ، به حسینت ما را وسط روضه ی ارباب بمیران
ناپاک قطره ام که پی آب کُر روم شرمنده از گناه به دنبال حُر روم آموختم ز حُر که به دربار اهلبیت با دست خالی آیم و با دست پُر روم
به دست خویش گرفته‌ست هر دو ماهش را چنان امیر که می‌آورد سپاهش را پر است هر قدمش از هزار بیم و امید چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را عصای پیری مادر جوانی پسر است برای سوختن آورده تکیه‌گاهش را به غیر این دو پسر هیچ در بساطش نیست و در برابر خورشید برده آهش را قسم به چادر زهرا قسم به اشک علی برای جلب رضا می‌شناخت راهش را برای دفع بلا بردشان به قربانگاه مگر که حفظ کند این چنین پناهش را به خیمه رفت و نیامد پس از شهادتشان نخواست تا که ببیند شکسته شاهش را دو ماه پاره به دست حسین بود و شنید بگو به خواهر من تن کند سیاهش را
بهشت نَکهتی از تربت معطّر اوست ضیاءِ چشمِ مَلَک،خاکروبهٔ در اوست قبولِ سجدهٔ آدم ملک نمود آن روز که دید نورِ تو درطینتِ مُخمَّرِ اوست بر آستانش شاهان نهند روی نیاز که سجده‌گاهِ شهان، نورِ پاکِ کشورِ اوست دعای قُبِّهٔ او مستجاب می گردد شفای هر مرضی تربتِ مطهّرِ اوست مرا به روضهٔ رضوان چه کار وحور و قصور بهشت و حور و قصورم جمال و منظرِ اوست شرر به جانم از این قصّه اوفتاده و بس که تشنه جان دهد و آب دربرابرِ اوست بگو به ساقی کوثر به کربلا بگذر ببین که تشنه لبِ لعلِ روح پرورِ اوست زروی فاطمه شرم آیدم چسان گویم که سربرهنه به بازارِشام دختر اوست نمود اصغرِ خود را بلند بر سرِ دست عدو نگفت که این یادگارِ اکبرِ اوست درید تیرِ جفا گوش تا به گوشش را هنوز نالهٔ اصغر به گوشِ مادرِ اوست اگرگذارِ فدائی به کربلا افتد همین یک آرزو اندر دلِ مکدَّرِ اوست