eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
256 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
295 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
مدح و مصائب حضرت زینب سلام الله علیها اختر بُرج حیا زهرۀ زهرا زینب دُر دریای وفا گوهر یکتا زینب بَضعۀ پاک نبی وارث ادراک علی دختر نامور حضرت زهرا زینب یار و غمخوار حسن محرم اسرار حسین صدف هر دو گُهر در ره سودا زینب دید پاره جگر پور نخستین در طشت سر سبط دگر در طشت مُطلا زینب داشت بر روی سِنان جای چو رأس شه دین بوُد او را به قفا مَحو تماشا زینب گفت ای ماه چرا بر سر نی جلوه گری به فدای سر پُر خون تو بادا زینب توسرت غرقه به خون باشد و سالم سرمن مَصلحت هست شود با تو هم آوا زینب زده بر چوبۀ محمل سرش آنگونه که گشت چهره اش رَشک رُخ لالۀ حَمرا زینب خشک لب، تیرعیون، دست جدا، مَشک تهی همه را دید در آن معرکه یکجا زینب بی جحاز اُشتر و خلخال به پا با اُسرا بوده تا شام بلا بادیه پیما زینب راه پُویید حسین با سر و زینب با پا آه آه کرد در آن راه چه غوغا زینب به چهل منزل و خون در دل و پایش در گِل می زد از سیل بُکا طعنه به دریا زینب رفت تا مَحو شود نهضت عاشورایش زنده اش کرد از آن خُطبۀ غَرّا زینب دردش ازبس که گران، زخم زبس بود عمیق مانده در ماهیت و کرده مداوا زینب غافل هرگز نشد از پردگیان حَرمش تا مگر مرگ در آورده اش از پا زینب امروز از آن پای فشارد در حُزن که ورا دست طلب گیرد فردا زینب.
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا توخود حجابی ورنه رخم عیان است گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم گفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغان است گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی گفتم نفس همین است گفتاسخن همان است گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است. کاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب چه سازد چون کند بی تو دل غم پرور زینب به سان شمع می سوزی به روی نی ولی افسوس که چون پروانه ازغم سوخته بال و پر زینب جدایی من و تو ای برادر غیرممکن بود اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می دارم که می بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب دهد هرتارموی تو خبر ازمادرم زهرا گمانم بوده ای دیشب به نزد مادر زینب من ژولیده می گویم که زینب گفت با افغان به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جای حق ست آن دلی که جای حسین‌ست پرچم عرش خدا لوای حسین ست آنچه که دارد به پای، دین خدا را تا به ابد پرچم عزای حسین ست آنچه نسازد زمانه هیچ فراموش ماتم جانسوز غم‌فزای حسین ست گر تو گدایی کنی ز درگه او کن شاهی کون و مکان برای حسین ست روضهء خلد برین به اهل وی ارزان جنت موعود ما لقای حسین ست کعبه و دیر و کنشت از تو که ما را کعبهء مقصود کربلای حسین ست هست حسین شهید خون خداوند ذات خداوند خونبهای حسین ست هر دلی از ابتلای حشر شود خون جز دل زاری که مبتلای حسین ست بیم ندارد "صغیر" از صف محشر خاطرش آسوده با ولای حسین ست.
من علی ابن حسینم زاده ی حبل المتین که خدا کرده خطابم "انت زین العابدین" ناله شد تکبیر من گریه شد شمشیر من ابن الحسینم...... گرچه دور گردن من حلقه های آهن ست بسته شد دستم ولی کارجهان دست من‌ست ارث ما صبر و سکون امر ما "کن فیکون" ابن الحسینم...... من که می بوسد اجل دست مرادر استلام کعبه ام، اما عدو سنگم زند در شهر شام سبط خیرالمرسلین گشته ام ویران نشین ابن الحسینم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای سر دور ازبدن! روزی تو سامان داشتی جابه دوش مصطفی با لعل خندان داشتی خضررا رهبرتوبودی،جانب«عینُ الحَیات» خودچرادر وقت مردن،کام عطشان داشتی؟ هرگز از یادم نخواهد رفت کاندر کربلا «العطش»گفتی به زیر تیغ تا جان داشتی اوفتاد آخر به دست اهرمن، انگشترت ای سلیمانی که عالم، زیر فرمان داشتی! روی اطفال یتیمت، گشت از سیلی سیاه با همه احسان که در حقّ یتیمان داشتی گر نبردند از تنت آن کهنه پیراهن، چرا روی خاک کربلا،پس جسم عریان داشتی؟ حُرمت مهمان‌نوازی، خولیا! این‌سان نبود رأس مهمان در تنور خویش، پنهان داشتی «صامتا»!تاخودجزایت چیست،در روزجزا کامشب اندر این مصیبت،چشم گریان داشتی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقان راسرشوريده به پيكر عجب است دادن سرنه عجب،داشتن سرعجب ست!... تيغ بارد اگر آنجا كه بود جلوۀ دوست تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است تشنه‌لب،جان به لب آب سپردن سهل ست تشنۀ وصل كند ياد ز كوثر عجب است تنِ بى‌سر عجبى نيست گر افتد روى خاک سرِ سرباز ره عشق به پيكر عجب است.