هر دوی ما خادم حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمیگشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز!
گفتم :چرا؟
گفت:چون همیشه موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوکری کنم ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).
من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقی کرد"
گفت: اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند.
راوی: همسر شهید
#خادم_سیده_معصومه💚
#شهید_مصطفی_نبی_لو🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کتابچه دعاي کميل، هميشه باهاش بود. بعد از هر نمازي، فرازهايي از دعا را مي خواند. يک بار به شوخي بهش گفتم: آقا محمد، دعاي کميل مال شب هاي جمعه ست؛ چرا شما هر روز، بعد از هر نمازي دعا مي خواني؟ گفت: «مگر انسان فقط شب هاي جمعه، به خدا نياز دارد؟! ما هر لحظه به خدا احتياج داريم! دعا کردن، پاسخ به همين نياز ماست».
#شهيد_محمدباقر_حبيب_اللهي💚
فدایی ظهور #امام_زمان
#شب_جمعه
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| برادرانی که در آغوش یکدیگر شهید شدند
گفتوگوی خواندنی تسنیم با مادر شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقیپور🌹🍃
فداییان #امام_زمان
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
احمد جلالی نسب، فرمانده عملیات یگان امنیتی امام علی(ع) سپاه استان قم متولد روستای شیم آباد سبزوار (روستایی که در دوران دفاع مقدس ۴۵ شهید را تقدیم انقلاب کرد) بود و اولین شهید مدافع حرم این روستا نام گرفت؛
او همان دوران نوجوانی با خانوادهاش به قم مهاجرت میکند و در جوار کریمه اهل بیت (ع) ساکن میشود.🍃
پسر حاج احمد روز تولد حضرت زینب (س) دختر دار میشود که با اصرار حاجی، نامش را زینب میگذارند و اینگونه میشود که اسم جهادیاش را ابوزینب انتخاب میکند.
پاسدار شهید جلالی نسب معاون عملیات یگان امنیتی سپاه امام علی بن ابیطالب (ع)، از فعالان و خادمان هیئت رزمندگان اسلام، خادم افتخاری حرم حضرت معصومه (ع) و مسجد مقدس جمکران بود.
#خادم_سیده_معصومه
#شهید_احمد_جلالی_نسب🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تُ مُھر تٵیید
از امـٰام خویـٖش دارے!🌱
حاج قاسم سعی می کرد در هر فرصتی که پیش می آمد بچه ها را دور هم جمع کند و چند ساعت فراغت را با بچه ها سپری کند و معمولا جمعه ها اگر منزل بود،همه اقوام نزدیک که در تهران ساکن هستند در منزل ایشان جمع می شدند تا ناهار را با هم صرف کنند.
حاج قاسم به فرزندان خود عشق می ورزید و آنها را ولایی و دوستدار اهل بیت تربیت کرد. نسبت به مسائل روز بسیار حساس بود و مراقبت می کرد که خدای نکرده آسیبی به بچه ها نرسد، حتی در زمان تحصیل از دبستان تا اتمام دانشگاه سعی می کرد حداقل سالی دو بار شخصا به محل تحصیل بچه ها برود و در جریان وضعیت تحصیلی فرزندانش قرار گیرد.
#زندگی_به_سبک_فرمانده ❤️
#شب_جمعه بیادتیم سردار جان🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
30.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹لحظه عاشقی، لحظه شهادت حاج قاسم عزیز
کنار مزار حاج قاسم و گلزار شهدای کرمان
نایب الزیاره هستم...
🌷سحر جمعه ۷ آبان ماه ۱۴۰۰
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شام تولد شهید حجت الاسلام حاج محمد شیخ شعاعی، گلزار شهدای کرمان
کنار مزار حاج قاسم عزیز و شهدای عزیز کرمان
نایب الزیاره بودم...
🌷شب جمعه ۷ آبان ماه ۱۴۰۰
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
🌹بیت الزهرا، حسینیه حاج قاسم، قدمگاه حاج قاسم
کنار مزار شهید گمنام
نایب الزیاره هستم...
🌷صبح جمعه ۷ آبان ماه ۱۴۰۰
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
خانطومان چند روز بود برای پانسمان زخم پهلوش پیش ما میاومد، بهش میگفتیم برات کاور دارم درست سایز تنت، گرم و نرم. می خندید و اکثر اوقات از دستم در می رفت خدا میدونست که با دیدنش چه انرژی ما میگرفتیم، تو این گیر و دار چشمم خورد به انگشتر دستش، گفتم مومن تو که می خوای کورنت نوش جان کنی لااقل انگشتر و بده.
راضی نمی شد. میگفت نمیشه، تو اون مدتی که تا قبل از مرخصی آمدنش همش راجع به انگشترش حرف میزدم، از شهادت و انگشتر و سید ابراهیم، یه روز اومد اصلا بدون اینکه من بهش بگم گفت داداش ... انگشتر مال تو.
فکر کردم تو معذوریت قرار گرفته، گفتم نمیخواد، نوش جان، گفت نه جان تو به قول سید ابراهیم... از دستش در آورد و انگشتم کرد. بقیه بچه ها کر کشیدن فضا عوض شد. من انگشتر فیروزه ای که از مشهد گرفته بودم و متبرک به حرم های مختلف شده بود و تقدیمش کردم.
بعد از اینکه رسید ایران بهش تماس میگرفتم و احوال پرسی. یه روز گفت ... انگشتری که به من دادی و دادم به کسی... اصلا بهم برنخورد چون به هیچ چیز دلبسته نبود
فلسفه مقاومتش برای ندادن انگشتر به خاطر این بود که انگشتر و از #حاج_قاسم_سلیمانی زمان آزاد سازی خان طومان گرفته بود.
#شهید_مرتضی_عطایی🌱
#زندگی_به_سبک_شهدا
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حامد به حدی به پدر و مادرش احترام می گذاشت که درکش همیشه برای من عجیب بود. هرگز روی حرف پدر مادرش چیزی نگفت. حال آنکه خیلی وقت ها حق با حامد بود اما سکوت می کرد.
هنگامی که مادرش از دنیا رفت همه اش خود را ملامت می کرد که نتوانستم برای مادرم کاری کنم. بعد از فوت مادرش هر عمل و دعا و زیارتی که انجام می داد به نیت ایشان بود. ثواب تمامی اعمال مستحب را به مادر تقدیم می کرد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
فدایی #امام_زمان🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
42.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| مستند شهید مدافع حرم مصطفی عارفی
#شهید_مصطفی_عارفی🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حـاج قـاسم بارها به ما میگفت:
«دیگر جان من به لب رسیده و نمیدانم چرا شهید نمیشوم؟!»
هر خانوادۀ شهیدی را که میدید، میگفت:
«دعا کنید من شهید شوم.»
ایشان شبانهروز به اطرافیان خود توصیه میکرد برای شهادتش دعا کنند و بهجز شهادت به چیز دیگری فکر نمیکرد. یک نامه برای شهید حسین بادپا نوشته بود که:
«اگر شهید شدی به یونس زنگیآبادی، محمّدحسین یوسفاللهی و سیدقاسم میرحسینی و... سلام من را برسان و بگو معرفت هم حدّی داره، چرا در فکر من نیستید؟» لذا ایشان شب و روز دنبال شهادت میدوید.
حاج قاسم در کتاب «ریشه در آسمان»، دربارۀ شهید احمد سلیمانی میگوید:
«من و احمد سیزده سال داشتیم و پدرم نهصد تومان و پدر احمد سلیمانی پانصد تومان وام داشت؛ ما برای پرداخت وام پدرانمان نگران بودیم، دونفری همقسم شدیم از روستا برای کسبوکار و ذخیرۀ پول به کرمان بیاییم تا به پدرانمان کمک کنیم تا وام خود را بپردازند.
به خیابان ناصریه کرمان رفتیم و در منزل یک پیرزنی بهنام آسیه اتاقی اجاره کردیم و دوتایی برای کارگری رفتیم؛ از بس جثـۀ من و احمد کوچک بود، کسی ما را کارگری نمیبرد و نهایتاً با سیزده سال سن در انتهای خیابان خواجو در ساخت یک مدرسه بهمدّت هشت ماه در کرمان کارگری کردیم و مزد روزانۀ هرکداممان دو تومان بود؛ من سیصد تومان آماده کردم و احمد یک مقدار بیشتر آماده کرد، بعد از هشت ماه رفتیم پول ذخیرهشده را بردیم برای پدرانمان تا وام کشاورزی خود را بپردازند.
هر وقت برای کار میرفتیم از در شرقی مسجد جامع کرمان وارد میشدیم دستگیره و درب کوب در را میبوسیدیم و از در خروجی خارج میشدیم.»
حـاج قـاسم در لحظۀ شهادت بر بالین شهید احمد سلیمانی حاضر شد و بعدها دراینباره گفت:
«دست تقدیر این بود من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمهای را اختصاصاً و حقیقتاً بهعنوان مشخصۀ این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است.
در واقع کسانی میتوانند این مفهوم را داشته باشند که بعد از معصوم، به درجهای از صالح بودن برسند.
احمد علاقۀ ویژهای به جلسات مرحوم آیتالله حقیقی داشت و در همان جلساتی که در مسجد کرمان برگزار میشد، به انقلاب اتصال پیدا کرد و حقیقتاً از همان دوران روح حاکم بر احمد روح شهادت بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این حس شدیدتر شد و او را یک انقلابی درجۀ یک کرد.
شهید سلیمانی از مؤثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریقالقدس در کانالی که در محور ما بود، ایشان هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمهشب به آن کانال رفتم، او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوتهها پنهان شد و بعداً متوجه شدم که او بهخاطر اینکه مبادا من او را ازآنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود. در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچگاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچکس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد.
با همۀ فرماندهها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیاتها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتورسیکلت داشت که پیوسته خود را به آتشها میرساند.
وقتیکه در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت. از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا ده صبح به شهادت برسد.
چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب میدرخشید و حقیقتاً آرامش خاصی در چهرۀ او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنیترین صحنۀ عمرم در دوران دفاع مقدّس باشد... .»
حاج قاسم میگفت:
«پدرم یکدانه گندم حرام به خانۀ ما نیاورد.»
ایشان چنین پدر و مادر مقیّدی داشت و در چنین خانوادهای پرورش یافته بود که امروز افتخار ایران و اسلام شده است.
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
فدایی #امام_زمان🌱
#عزیزدلها...
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهیدگمنام:
🌹 گزارش تصویری کاروان راهیان نور مکتب حاج قاسم عزیز به استان کرمان☝☝☝
با حضور خانواده های معظم و معزز شهدا
🌷 نایب الزیاره بودیم...
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/banovaneshahideh
قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش
در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتــر
برود سوریه، زودتــر از موعد گچ پایش را
در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کـــردم
برود عصــا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلـــم
فـــکرش را هم نــمی کردم با این پا بـــرود
مأموریت!
•خوشحــال بودم که به مأموریت نمی رود.
اما محمـود می گفت: «خـــانم، تو دعـــا کن
هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد».
گفتم: «آخـــرتو چطـــوری می خواهـی توی
درگیری با این پایت فرار کنی؟»
•خندید و گفت: «مـــگر من می خواهم فرار
کنـــم؟ آن قـــدر می جنگـــم تا با دست پـــر
برگردم! من و فـــرار؟!».
#شهید_محمود_رادمهر 🌱
کتاب شهید عزیز | مجموعه خاطرات شهید رادمهر؛ به روایت همسر شهید.
تصویری از علی آقا و محمد آقا در حال نقاشی کشیدن روی گچ پای بابا محمود
پ.ن : ساده زیستی شهید رو
در وسایل منزلشون مشاهده کنید.
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| مستند شهید هادی شجاع
داماد ده روز #وهب_سپاه🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.
خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند.
بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!
#شهید_مهدی_زین_الدین
فدایی #امام_زمان💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
احمد آقا میگفت: «بچهها! کمی به فکر اعمال خودمان باشیم... حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید.
اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال انجام دهید، حتماً به شما عنایاتی میشود.»
منبع کتاب عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
قرار بود در نزديكي منزل ماپنج شهيد گمنام را به خاك بسپارند.من يكي از مخالفين دفن شهدا بودم!با اينكه به شهدا ارادت داشتم اما حس ميكردم منزل ما در كنار قبرستان قرار خواهد گرفت در نتيجه ارزش مالي خود را از دست خواهد داد لذا پيگيري كردم كه شهدا در جايي ديگر دفن شونداما پيگيري من عملي نشد!پنج شهيد گمنام در كنار منزل ما در شهرك واوان در اطراف تهران به خاك سپرده شدند.من هم بسيار ناراحت! فشار رواني وناراحتي من بيشتر بخاطر پسرم بود.پسر ۱۲ساله من مدتها بود كه از ناحيه استخوان پا دچار مشكل بود به طوري كه قادر به راه رفتن نبود .بعد از دفن شهدا بيشتر ناراحت بودم وبه كساني كه در كنار مزار شهدا بودند به چشم حقارت مي نگريستم ...
تا اينكه يك شب در عالم خواب ديدم جواني خوش سيما نزديك من آمد .چهره بسيجيان زمان جنگ را داشت .ايشان جلو آمد .سلام كرد .وگفت:ما حق همسايگي را خوب ادا مي كنيم! اگرچه نمي خواستي ما دركنار منزل شما دفن شويم اما حالا كه همسايه شديم حق گردن ما داريد! بعد در مورد فرزند مريضم صحبت كرد وگفت:براي شفاي پسرت روبه قبله بايست وسه مرتبه باتوجه بگو الحمدالله!
در همين حال هيجان زده از خواب پريدم روبه قبله ايستادم باتوجه وحضور قلب سه بار گفتم: الحمدالله بعد هم نماز خواندم وخوابيدم. صبح پسرم مرا از خواب بيدار كرد! به راحتي راه مي رفت! انگار تاكنون هيچ مشكلي نداشته،بيماري پسرم به طور كامل برطرف شده بود. اين عنايت خدا بود كه ما همسايگان به اين خوبي پيدا كرديم.
#شهدا_گمنام
یاران #امام_زمان🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مزار حاج قاسم عزیز و شهدای عزیز کرمان
نایب الزیاره هستم...
🌷دوشنبه ۱۰ آبان ماه ۱۴۰۰
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
همه چیز طاهره عجیب بود و در عین حال دلنشین... حتی امضایش. با ترکیب اول نام و نام خانوادگی اش، کلمه ی طه را به دست آورده بود و با آن امضای قشنگی می کرد. می گفت: "دوست دارم پایین نوشته ام، کلامی از قرآن باشد."
در سن و سالی بود که همه ی نوجوان ها، دوست دارند خوب بخورند و خوب بپوشند و خوب بگردند. با این که ما برادرها و پدرمان پول تو جیبی خوبی به او می دادیم، کمتر می دیدیم چیزی برای خودش بخرد. همیشه مرتب و آراسته می گشت، اما دنبال خرید نبود.
تا جایی که خواهرها به او اعتراض می کردند: "چرا چیزی برای خودت نمی خری؟" طاهره جواب می داد: "پس اینها که دارم، چیه؟" می گفتند: "آخر پول هایت را چکار میکنی دختر! " و طاهره می خندید و از جواب طفره می رفت.
بعدها فهمیدیم پول هایش را، خرج دوستان و همکلاسی هایی می کند که اوضاع زندگی شان چندان رو به راه نبود. برایشان لوازم التحریر می خرید. کیف و کفش و حتی خوراکی زنگ تفریح. گاهی وقت ها، حتی به خانواده هایشان هم کمک می کرد.
این ها را دیر فهمیدیم. وقتی در برگزاری مراسم شهادتش، دوستانش دسته دسته می آمدند و با جان و دل، کمکمان می کردند و می گفتند: "هرچه قدر کمک کنیم، عوض خوبی های طاهره نمی شود."
#شهیده_طاهره_هاشمی🌷
#بانوان_شهیده💚
تولد : 1346
شهادت : 1360
در درگیری 6بهمنِ شهرستان آمل
برگرفته از کتاب عروس آسمان
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani