eitaa logo
مسار
336 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
535 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ بین مردم چه لباسی می‌پوشی؟ 🌹عباس اهل ارتباط با بدنه مردم بود. وقتی دزفول بودیم، برای گشت و گذار اطراف شهر، زیاد می‌رفتیم. شوش دانیال و سبز قبا. دوستانی هم از روستاهای اطراف پیدا کرده بودیم و از آنها لبنیات محلی می‌خریدیم. 🍃اصفهان هم که بودیم عادت رفت و آمد با روستائیان اطراف را داشت. استامبولی پلوی‌مان را برمی‌داشتیم و می‌رفتیم د رجمع آن‌ها. اصرار داشت ساده ساده بپوشم تا آنها تفاوتی بین ما و خودشان احساس نکنند. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحات ۳۳ و ۲۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 همگرایی ✅ صمیمیت ، یکدلی و رفاقت بین زن و شوهر همواره عامل موفقیت و سعادت خانواده است. 🔘 رسیدن به چنین رابطه‌ای بین زن و شوهر نیازمند همگرایی میان زن و شوهر است؛ بدین معنا که زن و شوهر در موقعیت‌های مختلف از خود انعطاف‌پذیری نشان داده و مصالح زندگی مشترک را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍رد اشک 🌼زانوهایش را از دیواره سکو بالا کشید. بدن استخوانیش را بین سه گوش دیوار کاهگلی جا داد. زانو خم کرد. گوشه روسری را درون دهانش چپاند. سر روی زانو گذاشت. سیل اشک از چشمان بی رمقش جاری شد. همراه هق هق گریه به خواب رفت. ناگهان با گرمای دستی رو شانه‌اش از خواب پرید. سر بالا آورد. 🍃چشمان درشت سمیه رد اشکهای خشک شده روی صورت چروکیده او را دنبال کرد. با ناراحتی پرسید: «ننه چرا اینجا نشستی؟ چرا گریه کردی؟ »آرام روی صورت خشکیده او دست کشید. 🌸بغض راه گلوی مادر را بست. قدری سرش را بالا گرفت. دامادش هم آنجا بود. سرش را پایین انداخت. آهسته گفت: «شما اینجا چه می‌کنید؟ » 🍃- اومدیم به بابا سر بزنیم. ببینیم ... 🌼- چی رو ببینید؟ بدبختی من رو؟ 🍃- نه ننه جون. شما بگو چرا اینجا نشستی؟ مگه خونه جمیله نبودی؟ 🌸مادر بریده بریده جواب داد: «چ..ر..ا ... ولی ... گفت با شش تا بچه پدر مرده و شوهری که سالی به ماه سراغش رو می گیره و همش خونه زن اولشه نمیتونه از منِ در به در مراقبت کنه. » 🍃مادر آهی کشید: «آوردم اینجا و گفت اونی که شصت سال تو خونه اش استخون سوزوندی حالام باید ازت مراقبت کنه. » 🌸ابروهای سمیه درهم گره خورد. دست مادر را گرفت، گفت: «مگه من مرده باشم که شما رو پشت در بذارن و برن. والله نمیدونم چی بگم.» 🍃سمیه چشم به چشم شوهرش دوخت. رضایت را از چروکهای مهربان گوشه چشم او خواند. دست دیگرش را پشت کمر مادر گرفت. او را با کمک حمید بلند کرد. گفت: «نمیدونم چرا بابا بعد مریض شدنت به جای اینکه ازت مراقبت کنه، زن گرفت که حالا زنیکه سرت شاخ شده و به خونه راهت نمیده؟» 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴دلتنگ مادر پرم شکسته مثل کبوتر😢 دلم گرفته کجایی مادر😢 شهادت جانسوز امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت 🆔 @tanha_rahe_narafte
😎 بیایید با خودمان رو راست باشیم 🍃چند دقیقه ذهن‌تان را خالی کنید و فقط و فقط به این فکر کنید: 🤔چرا در زمان قدیم چیزی را روی سرنیزه قرار می‌داده‌اند و آن را بالا می‌برده‌اند؟ 😯مسلما معنای بی حرمتی کردن نداشته است. چون اگر چنین معنایی میداشت در جنگ نهروان نباید از قرآن بر سر نیزه کردن به نتیجه مطلوب می رسیدند. 🙃این کار را انجام می‌داده‌اند تا خواسته خودشان را در جایی که صدا به صدا نمی‌رسد به دیگران برسانند و حواسها به آنچه بر سر نیزه است، جلب شود. آنها به این وسیله افکار را از اصل ماجرا غافل می‌کردند. 🙂 همیشه و در هر زمان حواسمان باشد، قرآن‌های روی سرنیزه ما را از اصل منحرف نکند. 🌸امروز بیست و هشتمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210908-WA0000.mp3
6.12M
🌸 استرس رو از خودتون دور کنید 💫 روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع می‌کنیم تا با این اعمال به آرامش روزانه برسیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می‌نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍بهترین آغاز 🍃سلام همه‌ی زندگیم 🍃سلام امام حسین من 🍃سلام عزیز فاطمه 🍃سلام عشق امام حسن 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نان خشک دوست داری؟ 🌹شهید مدرس آن چنان با ساده زیستی خو گرفته بود که حتی نمایندگی مجلس هم نتوانست ذره‌ای در اخلاق و منش ایشان تأثیر بگذارد. 🌺روزی آقا دیر به خانه آمدند. به خواهرشان “زهرا بیگم” گفتند:«همشیره! مقداری نان آب بزن و بیاور.» ایشان وقتی نان خشک‌ها را آورد و مقابل آقا نهاد، گفت:«آقا! شما با این نان خشک خوردن از پا می‌افتید. نان خشک هم که غذا نشد.» 🍀آقا فرمودند:«همشیره! از این حرف ها نزن. من مهمان جدمان علی بن ابی طالب علیه السلام هستم. مگر غذای ایشان غیر از این بود.» 📚 تنها در محراب،ص۴۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 نمایشی از گذشته ✅ شنیدید می گویند که هرکی هرچی داره از پر قنداقش داره؛ منظور پول داشتن یا نداشتن افراد نیست؛ بلکه منظور این است که هرچه در دوران کودکی آموخته باشید در بزرگسالی به همان شکل خواهید بود و برای تغییر آن باید تلاش زیادی انجام دهید. 🔘 وقتی چنین قانونی را می‌دانیم به نظرم ساده‌لوحانه است که دوران کودکی را نادیده بگیریم. 🔘 کودک مثل یک دستگاه ضبط صوتی و تصویری، همه چیز را ضبط و در تمام عمر آن را به نمایش می‌گذارد؛ پس حواستان باشد چه چیزی را در مواجهه با کودک و دیگران به نمایش می‌گذارید، کودک شما همان خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نیمکت 🌸نیمکت در قسمت تاریک پارک قرار داشت. تلو تلو خوران به سمت آن رفت. دوست نداشت، چشم کسی به او بیفتد. سرش سنگینی می‌کرد. روی نیمکت نشست. باد سردی وزید. پاهایش را به یاد دوران جنینی بالا آورد. دست‌ها را دور آنها قلاب کرد. به حرکت برگهای زرد روی زمین خیره شد. همراه زوزه باد، صدای مادرش در گوشش پیچید:«خاک به سرت کنم. تو هیچی نمی‌شی. هر کار ازت خواستم انجام بدی، خراب می‌کنی.» 🌺مادر دوست داشت او دکتر شود. اما او از بوی الکل و خون و بیمارستان متنفر بود. میناکاری تنها کاری بود که با انجامش به آرامش می‌رسید. حمید از علاقه‌اش با پدر صحبت کرد. پدر با استادکاری قرار گذاشت تا حمید تابستان کنار دست او باشد و هنر او را بیاموزد. حمید خوشحال به خانه رفت. خبر را به مادر داد. مادر با شنیدن پر شدن اوقات فراغت حمید با کار کردن در مغازه محقر میناکاری فریادش تا آسمان هفتم رسید:«تو باید برای قبولی کنکورت بخونی. تمام وقتت رو باید بذاری تا شاید سال بعد تو کنکور رتبه بیاری. تو باید دکتری دانشگاه تهران قبول بشی.» ☘️حمید روی مبل گوشه پذیرایی نشست: «آخه مادر من، به منم حق انتخاب بده. من عاشق میناکاریم. اصلا با دیدن رنگها و طرحاش روحم شاد میشه.» 🌸مادر مقابل او ایستاد. رنگ صورت او همرنگ بلوز قرمزش شده بود. چشمهایش را بست و دهان باز کرد: «همین که گفتم. تا دکتری قبول نشی، حق نداری دست به کار دیگه ای بزنی.» 🌺حمید پا روی دلش گذاشت. تمام کتابها را قورت داد. بعد از قبولی کنکور، پدرش در سانحه‌ای از دنیا رفت. حمید مجبور شد، دانشگاه را رها کند. چاره‌ای جز کارگری نداشت. با تعارف کارگرها اولین سیگار را بین انگشتانش گرفت. بعد از مدتی مادرش ازدواج کرد. حمید در اتاق کوچک نیمه‌سازی با چند نفر کارگر دیگر هم خانه شد. او برای فراموش کردن آرزوهای برباد رفته‌اش به مواد مخدر پناه برد. تمام هستی‌اش، تمام آرزوهایش بر باد رفت. با بالا آمدن خورشید، باغبان پارک مشغول کار شد. حمید به حرکت برگهای زرد خیره شده بود. باغبان کنار او نشست. آهی کشید: «این روزا جوونا دیگه به پارک پناه میارن. پسرم، سرما میخوری. نمی‌خوای بری خونتون؟» 🍀باغبان بلند شد مقابل حمید ایستاد. حمید سر بلند نکرد. باغبان دست روی شانه او گذاشت. خواست حرفی بزند که جسم بی جان حمید واژگون شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: منتظر المهدی به: منجی عالم بشریت 🕊🌿سلام آقا جانم🌿🕊 حرفی که دارم با شما گفتن ندارد این حرف‌های بی‌صدا گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 این دردها درمان ندارد غیر وصلت این غصه بی‌انتها گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 چشم گنه‌کار من و دیدار رویت دردی که باشد بی‌دوا گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 هر بار توبه کردم و هر بار … بگذر این ماجرای توبه‌ها گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 آقا اگر کاری برایت کرده باشم باشم اگر بی‌ادعا، گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 هر صبح و شب گریان غم‌هایت نبودیم حال دل این بی‌وفا گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 آقا خودت یک کربلا روزی من کن اصلاً فراق کربلا گفتن ندارد 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
📖 قرآن‌های روی نیزه کدامند؟ 📌دیروز درباره قرآن‌های روی نیزه نوشتم. اما این قرآن‌های روی نیزه چه چیزهایی را شامل می‌شود؟ 🗞خبری در روزنامه، کلیپ یا فیلمی در شبکه‌های مجازی، حتی یک عکسنوشته یا صحبت‌های اقوام و آشنایان و در کل هر آنچه ما را از پیروی ولی فقیه و امام‌‌مان بازدارد، قرآن روی نیزه خواهد بود. ▪️توجیه‌ها، افکار ضد و نقیض و ... جز دسیسه‌های شیطان نیست. من به رهبرم، به امامم اعتماد دارم. گوش به فرمانش هستم. هر چه بگوید انجام می‌دهم. زندگی دو روزه دنیا ارزش ندارد با توجیه و ... از فرمان رهبرم سرپیچی کنم. روزی بحث برجام بود و عقلا چه خوش نازیدند به بکر بودن نحوه رفتارشان و فرمایش رهبر را به سخره گرفتند. 💉الان هم بحث واکسن و کرونا و ... و عقال دست به کار شده‌اند تا با علم ناقص‌شان مردم را از مرگ نجات دهند. شعار امام حسین علیه السلام را بر نیزه کرده‌اند. زیر بار ظلم و زور نمی‌خواهند بروند. در حالی که غافلند چه بد دارند رفوزه می‌شوند. دقیقا مثل گذشته... 🌸امروز بیست و نهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_hadadian-[www.Patoghu.com].mp3
7.48M
🌸 خدایا دستمان را بگیر 💫 روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع می‌کنیم تا با این اعمال به آرامش روزانه برسیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می‌نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍غُربت آل علی ▪️یگانه بانوی صبر و قیام به سوی شهر شام می‌آید. ▪️هنوز از بالای نِی، صوت قرآنِ لب‌های خشکیده به گوش می‌رسد. ▪️از درد غُربت آل علی، صدای گریه از آسمان و زمین بلند شده است. ▪️ای انسان! برای مرهم زخم‌های خون خدا، گریه‌ها باید کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ تو مراسما وقتی غذا کم باشه چه می‌کنی؟ 🌹مراسم عروسی‌ام بود. همه شاد و خندان بودند. مصطفی نیم نگاهی به من کرد و متوجه غصه‌ام شد. مرا برد بیرون از مجلس و مشکل را جویا شد. 🍃گفتم: ۴۰۰ نفر مهمان آمده، در حالی که برای ۲۵۰ نفر تدارک دیدیم. گفت: این که مشکلی ندارد. باهم رفتیم به خرابه ای که محل طبخ غذا بود. 🍃به آشپزها گفت: چند دقیقه بروید داخل کوچه. مصطفی رفت سر دیگ و دعایی را زیر لب خواند و به غذاها دمید. 🍃خندان برگشت به طرف من و گفت درست شد! آخر شب ۴۰ نفر هم از حوزه علمیه قم آمدند برای دیدن مصطفی. همه شام خورند تازه یک دیس هم اضافه آمد. راوی: برادر شهید 📚مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص ۴۰ و ۴۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
⚫️حسرت ✨هر وقت احساس رنجش از پدر یا مادرتان داشتید، لحظه‌ای چشم‌هایتان را ببندید. آنها را روی تخت ببینید یا در مزارشان. این روزی است که خواهد آمد. این روز سرنوشت نهایی همه‌ی ماست. 💫اگر آن موضوع اینقدر اهمیت دارد که در آن روز و لحظه، حسرت ناراحتی‌تان را نخواهید خورد، می‌توانید به ناراحتی ادامه دهید؛ والا... 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چوپان کوچک ☘صادق دست‌های کوچکش را از پشت بر چوب روی شانه‌هایش قلاب کرد. با احتیاط پاهایش را روی سنگ‌های بزرگ کف رودخانه ‌گذاشت. آب خنک و شفاف با موج‌های کوتاه به سنگ‌ها و پاچه شلوار او می‌خورد. 🌺نگاهی به پشت سرش انداخت. گوسفندان زیر سایه توتِ بزرگِ کنار روخانه روی خاک‌ها دراز کشیده بودند و نشخوار می‌کردند. ☘به صخره سفید روبرویش خیره شد. چند روز قبل دنبال گوسفندان می‌دوید و می‌خندید که صدای فریاد پدر را‌ شنید. پدر جلوی چشمانش روی صخره لیز خورد. صادق چشم‌هایش را بست و فریاد زد:« بابا!» پلک‌هایش را به هم فشرد و اشک ریخت. لحظه سقوط پدر را پشت پلک‌هایش حبس کرد. نمی‌خواست ادامه این اتفاق را ببیند. صدای آخ پدر پلک‌های چسبان و فراری از باز شدنش را گشود. 🌼به طرف او دوید. شانه‌اش را عصای پدر کرد. چشم از پای خونی و استخوان سفید بیرون زده‌اش تا لحظه سفید شدنش با گچ برنداشت. 🌸دکتر دستی روی گچ پای پدر کشید و گفت: « عکسای کمرت خوب بود و شانس آوردی که مهره‌های ستون فقراتت آسیب ندیده والاّ برا همیشه خونه‌نشین و ویلچری می‌شدی؛ الان یک ماه باید پات تو گچ باشه و دیگه کوه نری تا خوب بشی. » 🌸 او چوپانِ گله بود. شنیدن حرف دکتر بر سرش آوار شد. با نرفتن سر گله زحمت‌های چندین ماهه‌اش هدر می‌رفت. بعد از گذشت یک ماه دیگر گوسفندها پروار و آماده فروش بودند. ☘صادق نگاهی به صورت رنگ پریده پدر کرد. تمام عضلات صورتش به طرف پایین مایل شده بود. غم روی چین‌های پیشانی و گوشه چشم او لانه داشت. صادق مثل مردی بالغ دست روی شانه پدر گذاشت و گفت: «بابا از فردا من گوسفندا رو برا چِرا به دامنه کوه می‌برم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴می‌دونی چرا شبای جمعه دلای عاشق می‌گیره؟ همش دلم میگیره، برا حرم شبِ جمعه بیشتر ● دلم میخواد؛ یه بار به کربلا برم شبِ جمعه بیشتر ● میگن که زائرا میان، به کربلا شبِ جمعه بیشتر ● میگن که مادرت، میریزه اشک برات 🆔 @tanha_rahe_narafte
☺️ هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو 📝بیست و نه روز من نوشتم و شما خواندید. امروز می‌خواهم شما بنویسید تا من بخوانم. اگر متن‌تان مناسب بود و اجازه دادید در کانال به اسم مستعار یا حقیقی خودتان (هر کدام مایل باشید) منتشر خواهیم نمود. 📜 متن‌هایتان درباره زیارت عاشورا، حادثه عاشورا، رسانه و اثرات آن، تفاوت‌ها و شباهت‌های رسانه در زمان گذشته و امروز و مسائل مرتبط با این موضوعات باشد. 🌸امروز سی‌اُمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. متن‌ها هم برای همین ادمین ارسال شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_hadadian-[www.Patoghu.com].mp3
7.48M
🌸 آدینه را چگونه صبح می‌کنید؟ 💫 صبح جمعه را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع می‌کنیم تا با این اعمال به آرامش روزانه برسیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می‌نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🍃هنگام دعای ندبه برای فرج بسیار دعا کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حدیث هجران 🌸کجا نشانی از تو بجوئیم، ای منبع هدایت و رحمت؟ حدیث تلخ هجران را با چه کسی بگوئیم ؟ ☘شکایت نبودنت را به پیشگاه خدای عالَمِین خواهیم گفت. 🌺ای امیر غائب از نظر ! بیا که در این انتظار، خواهیم مُرد. مولای ما، یوسف زهرا بیا بیا. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🗯 اولین راه منتظر واقعی بودن انتظار امام مهدي(عج) از ما آن است که به وظيفه يک منتظر واقعی عمل کنيم. اولین راه برای منتظر واقعی بودن؛ 📌شناخت امام است. حرکت در جاده انتظار بدون شناخت امام امکان ندارد. البته علاوه بر شناخت امام به اسم و نسب، بايد نسبت به جايگاه و مقام امام نيز آگاهي کافي داشت. در روايتي نقل شده فردي به نام ابو نصر پيش از غيبت امام، به حضور آن حضرت رسيد. امام مهدي(عج) از او پرسيد: مرا مي شناسي؟ پاسخ داد: آري شما سرور من و فرزند سرور من هستيد. امام(عج) فرمود: مقصود من اين (شناخت) نبود. ابو نصر گفت: خودتان بفرمايد(مرادتان چيست). امام(عج) فرمود: من آخرين جانشين پيامبر خدا هستم و خداوند به (برکت) من بلا را از خاندان و شيعيانم دور می‌کند.» 📚 بحار الانوار، ج ۵۲ ، ص ۳۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌿 مدار زندگی مهدوی چیست؟ ▫️در قرآن به کسانی که مؤمن باشند و عمل صالح انجام دهند، از سوی خدا وعده «حیات طیّبه؛ حیات پاک و بی‌آلایش» داده شده است. یکی از معانی حیات طیّبه که در تفاسیر آمده، قناعت و رضا به رزقی است که خدا قرار داده است. ▫️قناعت آن است که انسان به آنچه دارد قانع باشد. حرص مال دنیا نخورد. در پی مال و منالی که ضرورت ندارد نرود. به سطحی از معیشت که برخودار از کفاف و عفاف است و زندگی او را آبرومندانه می‌گذراند، بسنده کند. ▫️قناعت، برای انسان آسودگی خاطر می‌آورد و هر که آن را ندارد، همیشه احساس کمبود می‌کند. از این رو حضرت علی علیه‌السلام قناعت را ثروتی تمام نشدنی می‌داند. ▫️منتظر امام زمان علیه‌السلام باید زندگی خود را بر مدار قناعت قرار دهد. 📚زندگی مهدوی، جواد محدثی، ص۵۰ 📚بحارالأنوار، ج۶۹ ص۴۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کتابفروش 🌸پشت ویترین کتاب‌فروشی ایستاد. کتاب‌ها را زیر بغل جا به جا کرد. صدای خس خس سینه پدر از پشت دیوارهای آجری هنوز در گوشش زنگ می‌زد. صدای آرام مادر را شنید:«نگران نباش، خدا بزرگه سپردم برام کار پیدا کنند.» ☘دستش را روی دستگیره گذاشت. در را باز نکرده رها کرد. دو قدم برگشت. ایستاد و دستش را مشت کرد. با سرعت راه آمده را برگشت. به کتاب فروشی رفت. کتاب‌ها را روی پیشخوان گذاشت:«کتاب درسی می‌خرین؟ هفته پیش ازخودتون خریدم.» 🌼جواد گوشه کتابفروشی با شنیدن صدای او کتاب میان دستش را بست. از بالای قفسه‌ها به صاحب صدا خیره شد. مغازه‌دار دستي به کتاب‌ها كشيد:«هر کی کتاب می‌خواسته دیگه تا حالا خریده، نمی‌خوام.» 🍃حمید بند دور کتاب‌ها را باز کرد: «سالم سالمند ممکنه کسایی باشن که هنوز کتاب نخریدن.» مغازه دار با سر، حرف حمید را دوباره رد کرد. جواد با دیدن چهره آویزان و چشم‌های دودوزن حمید یاد بیست سال پیش خودش افتاد. حمید با لبهای کش آمده بند دور کتاب‌ها را انداخت. به طرف در رفت. جواد کتاب را در قفسه گذاشت و گفت:«آقا پسر! صبر کن. من می‌خوامشون.» 🌺آن دو بیرون مغازه مقابل هم ایستادند. جواد در حال شمردن اسکناس‌ها گفت: «مگه نمی خوای درس بخونی؟» حمید خیره به اسکناس‌ها گفت:« باید برم سر کار.» 🍃جواد پول‌ها را به جیب شلوارش برگرداند: «چه خوب، ما هم برای کتابفروشی شاگرد می‌خواستیم. عصرا مشتریمون زیاد میشه. صبح برو مدرسه عصر بیا اینجا کار کن. خوبه؟» 🌼حمید گل از گلش شکفت:«از این بهتر نمیشه.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما ❤️✨﷽✨❤️ از: محتاج آقا به: یگانه منجی عالم بشریت این جمعه هم گذشت... این غمگین ترین تیتر نامه های هر جمعه ام هست کاش در نامه بعدی بنویسم اخ جون جمعه ای که میخواستم رسید و شما بیایی ای کــ💔ـــاش به وقتـ دلتنگے23:46 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh