هدایت شده از نامه خاص
AUD-20210829-WA0023.mp3
13.47M
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
☘ سلام و صلوات خدا بر تو ای امام حق
🌺 آقاجان جمعه متعلق به شماست. روزی است که عاقبت ظهور خواهی کرد.
ما به پیشگاهت پناه آورده و مهمان خوان کریمانه تان هستیم. ای چشم پوش خطاهایمان ما را بپذیر .
🔸 أَيْنَ صَدْرُ الْخَلاَئِقِ ذُوالْبِرِّ وَ التَّقْوَی.
كجاست آن پيشوا و صدرنشين آفريدگان، صاحب نيكوكارى و تقوا.
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍ یا رفیقَ مَن لارفیق له
🌺 صبح را آغاز میکنیم با یاد و نام تو
🌸دقیقا یادمان نیست آخرین بار کی خودمان را پیدا کردیم؟!
ولی خوب میدانیم هرگاه گم شدهایم، دستمان در دست تو نبود...
☀️همین ابتدای روز دستمان را به دستت میسپاریم.
تو بهترینی برایمان بهترین رفیق
دوستت داریم
یارفیقَ مَن لا رفیقَ له
یاانیسَ مَن لا انیسَ له
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برای خانمت چقدر احترام قائلی؟
🌹خیلی به ایشان [مادرم] اظهار محبت و علاقه می کردند و مقید بودند این اظهار محبت و علاقه را جلوی ما فرزندان هم علنی کنند. امام احترام فوق العاده ای برای خانم قائل بودند.... در طول شصت سال زندگی، هیچ وقت یک لیوان آب از خانم نخواستند.... در شرایط سخت روزهای آخر، هر وقت چشم باز می کردند، اگر قادر به صحبت بودند، میگفتند: خانم چطورند؟... . اگر روزی خانم غذا را تهیه میکردند، هر چقدر هم که بد میشد، کسی حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعریف میکردند. امام به ما می گفتند: «هیچ کس مادر شما نمیشود.»
📚پابه پای آفتاب، ج۱، ص۹۲ و۹۷، به نقل از فریده مصطفوی، دختر امام خمینی.
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺اگر آرامش میخوای، بگذر.
📌در مشاجرههای زندگی مشترک، بایستی بدنبال ريشهها، علل و راه حل مشكلات گشت؛ نه مقصر دانستن، محكوم كردن و برنده شدن.
👌هنگام مطرح کردن مسئله تا حد امكان از طرح مسائل گذشته بايد خودداری نمود.
#همسرداری
#عکسنوشته_سوری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍رازمهر
🌺شهلا سعی کرد کالسکه خرید را رد کند، اما شلنگ آب و وسایل نظافت نمیگذاشت. با لحن تندی گفت: «اینها را بردار تا رد شوم.» اما مرد نظافتچی حتی برنگشت تا ببیند چه خبر است.
☘صدای شهلا بلند شد. مهری در حالی که چادرش را به کمر گره میزد، آمد و وسایل را کنار دیوار کشید.
🌸_ بفرمایید خانم.
🍃همین که مهری خواست برود تا بقیه پادریها را بشوید، شهلا گفت: «اولین باره به این ساختمان میای؟ همیشه آقای قربانی می اومد.»
🌺مهری با اخم جواب داد: «آره. »
☘پسر خردسال شهلا که کنار مادرش ایستاده بود، آخرین گاز را به موز زد و پوستش را زمین انداخت.
🌸 در پارکینگ از سمت بیرون به داخل ساختمان باز شد. ماشین سمند سفیدی روی پل توقف کرد چند بار بوق زد تا مرد نظافت چی کنار برود. شهلا دست پسرش را گرفت. راننده سرش را از ماشین بیرون آورد.
🍃_هوووی هالو بکش کنار.
🌺مهری تا خودش را به داوود، نظافتچی ساختمان، برساند مرد راننده از ماشین پیاده شد. روبروی داوود ایستاد و فریاد کشید: « مگه صدای بوق را نمیشنوی؟ »
🍃 داوود تازه متوجه مرد جوان عصبانی شد. عقب عقب رفت روی پوست موز، محکم زمین خورد.
🌸مهری دست همسرش را گرفت و کمک کرد تا بلند شود. بعد با حرکات دست و لب در حالی که نگاهش به چشم های همسرش دوخته شده بود با اشاره با او صحبت کرد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: سردار دلها
به: شهید محمد حسین فهمیده
لباسها برای تنت زیاد گشاد و بزرگ بود. به تو اجازه نمیدادند که به خط مقدم بروی.
دلت هوایی شده بود. وقتی تانک عراقیها نزدیک میشد و تو در دلت اقتدا کردی به حضرت قاسم، مرگ برایت شیرین بود.
نارنجک را برداشتی. به سمت تانک گامهای استوارت را گذاشتی.
حفظ ناموس و وطن، چیزی بود که از قاسم بن الحسن یاد گرفته بودی.
شهادتت مبارک
ای افتخار ایران زمین
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#محمدحسین_فهمیده
#مناجات_با_شهدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨روز نو
🌒شب تاریک جایش را به روز روشن میدهد،
تلخیها و ناکامیها، جایشان را به خوشیها میدهند.
☀️ روز از نو متولد میشود. تو نیز امروز فرصتی دوباره یافتی برای نو شدن، بسم الله...
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نه، خودت ببر
[آیت الله العظمی بهجت] مراقب بود که بچهها معصیت انجام ندهند. اگر کسی از دست بچههایش ناراحت میشد، هرگز فراموش نمیکرد؛ حتی تا بیست سال بعد. یک بار به من فرمود: غذایی درست کن و به در خانه فلانی ببر. گفتم: میگویم ببرند. فرمود: نه، خودت ببر. من غذا را بردم و دو روز بعد، آن شخص از دنیا رفت. آن شخص چندین سال پیش از این، از من ناراحت شده بود و من یادم رفته بود و حالا که نزدیک مرگش بود، آقا این گونه فرمود.
📚عبد محبوب (ویژه نامه پنجمین سالگرد رحلت حضرت آیت الله العظمی بهجت)، ص۴۲، به نقل از علی بهجت پور، پسر ایشان.
#سیره_علما
#آیتالله_بهجت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 دامن زن
✅ شاید بارها و بارها این سخن امام خمینی(ره) را شنیده باشید که فرمودهاند: از دامن زن، مرد به معراج میرود.
🔘 پدر و مادر خصوصاً مادر خانواده، اگر بخواهند فرزندانی را تربیت کنند که مصداق سخن امام راحل باشد و به کمالات اخلاقی و روحی برسند، باید رفتارشان الگویی برای فرزندان باشد.
🔘 مهربانی را در تمام مراحل زندگی حفظ کنند. از کنار غُر زدنهای بچهها صبور بگذرند. فعال و پرنشاط باشند. خدا را محور تمام کارهایشان قرار دهند.
✅ چنین رفتاری، موجب سرریز شدن دریایی از امید و آرامش در زندگی او و اطرافیانش خواهد شد.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ماجرای سعید
🌺سعید با چشمانی گرد شده پشت ستون پنهان شده بود،نگاهی به پذیرایی انداخت. سپس نیم نگاهی به آشپزخانه، مادرش را ندید. گوش هایش را تیز کرد. حتی سر و صدای کار کردن هم نشنید. زیر لب گفت: «آخ جون مامان خوابه. »
🍃سراغ گوشی رفت تا نقشه اش را عملی کند .نه تنها آماده امتحان نبود بلکه تکالیفش را هم برای معلمش ارسال نکرده بود.
🌺 بازیگوشی در وجود سعید با درس خواندن در کلاس مجازی در ایام شیوع کرونا جوانه زده بود. می خواست دلیلی برای غیبت در امتحان و ارسال نکردن تکالیف درسی اش بیاورد. یواشکی پاورچین پاورچین سراغ گوشی رفت.
☘_سلام، خانم معلم اجازه، مادرمون سکته ... یعنی سکته مغزی کرده، خانم معلم امروز اجازه ...
🌸با دیدن اخمهای گره کرده مادرش، ایستاده کنار در ورودی اتاق ساکت شد. آب گلویش را قورت داد. منتظر بود تا مادرش فریاد بزند یا گوشی را از دستش بگیرد و او را لو بدهد.
☘دستهایش لرزید، رنگش مثل گچ دیوار سفید شد: « الان آبروم میره. »
🌺مادر با سر اشاره کرد، گوشی را قطع کند. سعید تند گفت: « خداحافظ. » سرش را زیر انداخت.
☘_ من سکته مغزی کردم؟! به منم دروغ گفتی، یعنی از این به بعد نباید حرفاتو باور و بهت اعتماد کنم؟
🌺اشک در چشمهای سعید جمع شد. دهان گشود: « بهت دروغ نگفتم... دیگه به هیچ کس دروغ نمیگم. »
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به: کشتی نجات
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
☘ سلام و صلوات خدا بر تو ای منجی عالم
🌸آقا جان!
ای نوح زمانه، همه جا طوفانیست کشتیات را برسان.
ای حجت باقی مانده، بیا که دنیا قفسی ست زندانی.
ای آب حیات، دل آشوب زده در عطشِ قطره بارانی ست.
🔥میدانم عقب افتادن امر فرج از بار گناه است ای کاش کاری بکنیم!
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨پیش به سوی هدف
🌅سلام صبح زیبای پاییزتون بخیر...
امروز تلألؤ دوبارهی خورشید را بنگر و از آسمان تا زمین، پشتکار ذرات آفتاب را...
تو چقدر برای رسیدن به هدف تلاش میکنی؟
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ به مقدسات چقدر احترام میذاری؟
🌹ما از بچگی این را دیدیم که از نظر ایشان [مرحوم پدر خودمان]، آن چه که مربوط به دین و مذهب بود، در نهایت احترام بود. نماز یک حقیقت محترم، بلکه محترمترین حقیقتها بود. ما حس می کردیم ماه رمضان که میآید، واقعا یک امر قابل احترام می آید. یک امر میآید که دارد استقبال میشود.
📚 قله پارسایی، ص۱۰۷، در احوالات شیخ محمدحسین مطهری، پدر شهید مطهری، به نقل از شهید مطهری.
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 دو گوهر هستی
✅ معمولاً ما آدمها فراموشکاریم، هر وقت به قدرت و مقامی میرسیم، زمانِ ناتوانی و کوچکی خود را از یاد میبریم.
🔘 چه خوب است همیشه این نکته را آویزه گوش خود داشته. به خود یادآوری کنیم که ما با زحمات طاقت فرسای پدر و مادر بزرگ شدهایم؛ پس از احترام و نیکی به این دو گوهر هستی غفلت نکنیم.
🔘 همچنین حواسمان باشد ما الگوی فرزندانمان هستیم. آنان با ما همان گونه رفتار میکنند که ما با والدین خود رفتار میکنیم.
🔹عنه عليه السلام :بِرُّ الوالِدَينِ أكبَرُ فَريضَةٍ .
🔸امام على عليه السلام : نيكى به پدر و مادر، بزرگترين وظيفه است.
📚غرر الحکم و درر الکلم ، جلد۱، صفحه۳۱۲ .
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ هیزم شکن
🍁 کاظم هیزم شکن بود و اندامی لاغر و استخوانی با موهای جوگندمی داشت. سن و سالی از او گذشته بود؛ ولی کسی احترام موی در آسیاب سفید کردهاش را نداشت.
🍂 مجید همش به دنبال یللی تللی و کبوتربازی اش بود. محمد هم سرش در کتاب بود و به اطرافش و پدر پیرش توجهی نداشت.
🐴 دل شکسته بود و گوشه ای نشست تا استراحت کند، از دور مرد جوانی را دید که سوار بر اسبی به طرفش میآمد. وقتی به نزدیکش رسید آدرس چشمه آبی را خواست تا اسبش را آب دهد.
🌊 آدرس را گرفت و به طرف چشمه رفت. اسب را آب داد، او را به درختی بست. دوباره پیش پیرمرد آمد. انگار در چهره او پدر خود را دیده و به دلش نشسته بود؛ پدری که به تازگی از دست داده بود.
🌺- پدرجان شما همیشه این طرفا مشغول کاری؟
🍃- آره پسرم چطور مگه ؟
🌸- پدرم صاحب زمینی همین اطراف بود که چند وقت پیش عمرش رو به شما داده. خدا عمر با عزت بهتون بده خوش به حال فرزندان شما، میتونن از برکت شما بهره ببرن. حیف ما قدر پدرمون رو ندونستیم و زود از بین ما رفت.
🔹پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:دُعاءُ الوالِدِ لِلوَلَدِ كَالماءِ لِلزَّرعِ بِصَلاحِهِ؛ دعاى پدر و مادر براى فرزند، مانند آب براى زراعت، سودمند است.
📚الفردوس، ج۲، ص۲۱۳، ح۳۰۳۸
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: میرآفتاب
به: یگانه هستی بخش
استغفرالله ربی و اتوب الیه
خدای مهربان، طلب آمرزش دارم به درگاهت.
مرا ببخش.
مربی و پروردگارم،
خودت رشدم بده.
توبه و بازگشت همیشهام به سوی توست. میدانم که تنها خودت پذیرایی بنده خطا کارَت هستی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
😍نگاه عاشقانه
🌺سر خط زندگی با طلوع صبح آغاز میشود؛ پس هر صبح، یادمان باشد، یکی هست که ما را عاشقانه مینگرد. آرامش ما با یاد اوست.
📖«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ؛ آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرام میگيرد.»
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_مقداد
@tanha_rahe_narafte
✨دلتنگ که میشی چکار میکنی؟
🌱اولین بار که رفت نجف، حالم خیلی بد شد. فشارم افتاد. دراز کشیدم روی تخت. حتی محمد هادی شیر نمیخورد. شاید رفتن پدرش را حس میکرد. بلند شدم وضو گرفتم و قرآن خواندم. با هم قرار گذاشته بودیم که هر وقت دلتنگ و بیتاب هم شدیم. وضو بگیریم و رو به قبله با هم حرف بزنیم. بعد از استخاره به قرآن که خبر بازگشتش را میداد کمی آرام شدم.
راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
📚کتاب دیدار پس از غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم ۱)؛ نوشته منصوره قنادیان، صفحه ۶۴ و ۶۷
#سیره_شهدا
#شهید_نوروزی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 قدردان باش
✅ وقتی کسی به تو محبت میکند یا لطفی در حق تو انجام میدهد، به حکم ادب از او تشکر میکنی.
🔘 امّا بعضی وقتها به حکم عادت، یادمان میرود از همسری که با حضورش، صبرش و انجام کارهایی که گاهی وظیفه هم نبوده، از او تشکر کنیم.
🔘 درحالی که گاهی یک تشکر کوچک، از مشکلات بزرگی جلوگیری میکند.
✅ قدردانی حس شیرینی است. همدیگر را از آن محروم نکنیم.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پاداش شکیبایی
🌸مثل هر روز با بقال محل خوش بشی کرد و به طرف خانه رفت. بقال رو به مشتریاش کرد و گفت: «عجب مرد آقاییه حسین آقا. خدا اونو به خونوادهش ببخشه. »
☘️ حسین در خانه را باز کرد و با ابروان گره کرده وارد شد. آنقدر اخمو که با یک من عسل هم نمیشد او را خورد.
🌺فرزانه مثل همیشه با چهرهای باز و گشاده به استقبالش رفت. خداقوتی گفت و بستههای خرید را از دستانش گرفت و تشکر کرد؛ امّا دریغ از اظهار محبتی از طرف حسین. کُتش را بر روی چوبلباسی آویزان کرد. جوراب گلوله شده اش را کنار در پرتاب کرد. آبی به صورتش زد و کنار سفره نشست و شروع به خوردن کرد. لُقمههای نجویده را تند تند پایین داد. بعد هم بالشتی برداشت و گوشه دیوار دراز کشید.
☘️فرشته که کمک مادرش ظرفها را می شست، صدایش را پایین آورد تا خیالش راحت باشد بین سرصدای شستن ظرفها گم می شود:
«مامان این همه سال از اخمای بابا حالت بهم نخورد؟ »
🌺فرزانه حرفش را قطع کرد: «فرشته حواست هس در مورد کی حرف میزنی؟! باباته هااا . خسته کاره، منم باید صبر کنم و زندگی رو بسازم. به هر دلیلی که نباید بزنم زیر همه چیزو خسته بشم. امیدوارم ی روز اخلاقش خوب بشه. منم به خاطر خدا تحمل میکنم.»
🔹عنه صلى الله عليه و آله :مَن صَبَرَت عَلى سوءِ خُلُقِ زَوجِها ، أعطاها مِثلَ ثَوابِ آسِيَةَ بِنتِ مُزاحِمٍ.
🔸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس بر بداخلاقىِ شوهرش شكيبايى كند ، خداوند ، همانند پاداش آسيه دختر مُزاحم (همسر فرعون) ، به او عطا مى فرمايد .
📚بحار الأنوار، ج۱۰۳، ص۲۴۷، ح۳۰
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: بهار دلها
به: یگانه هستی بخش
خدایا وقتی در روزهای سخت زندگی خواستهام برآورده نمیشود، هیچ چیز به اندازه ایمانم به تو، آرامم نمیکند؛ چرا که میدانم زمانبندیت هم برای ما حکمتی دارد. نه چیزی دیر میشود و نه چیزی زود.
گذر از این مرحله فقط صبری میخواهد، به اوج ایمانمان به تو.
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️ آغوش خدا
🍁پاییز فصل زیبا دیدن و آموختن است.
🍂روی زمین پا که میگذاری حواست باشد، زیر پایت همانهایی است که روزی به تو نفسها بخشیدند. چه شده است هماکنون خود نفس کم آوردهاند؟!
دوباره از زاویه دیگر برگهای زرد و نارنجی را ببین که چه زیبا و عاشقانه خود را به آغوش زمین میرسانند؟!
🌸من و تو هم بیا خود را به آغوش خدا برسانیم.
صبحتان به نیکی و پر از آغوش خدا .
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حلوایی که نصیب یتیم خانه شد
🌱در ایام کودکی، پیرزنی که در کارهای خانه به ما کمک میکرد، حلوا برایم درست کرد. آن روزها، حلوا از غذاهایی بود که کمتر در دسترس بود. به دلیل فقر زیاد در جامعه، پدرم به ما اجازه نمیداد از این گونه غذاها مصرف کنیم؛ از این رو، آن خانم مرا به حمام خانه برد و در آن جا برایم حلوا پخت تا آقا [آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری] متوجه نشود. وقتی حلوا آماده شد، آقا سرزده به حمام آمد و با عصبانیت آن پیرزن را مؤاخذه کرد و گفت:«مردم گرسنهاند و شما برای فرزند من حلوا درست میکنی!»
آن گاه ظرف حلوا را بدون آن که از آن مصرف کرده باشم، از جلوی من برداشت و به یتیم خانهای که در کنار منزل دایر کرده بود، برد و یکی دو قاشق از آن، به دهان هر یک از بچهها گذاشت.
📚گلشن ابرار، ج۶، ص۱۵۰؛ به نقل از آیت الله سیدمجتبی موسوی لاری، فرزند آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری.
#سیره_علما
#آیتالله_موسوی_لاری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
😑از کدام خطای فرزندم چشم بپوشم؟
🔴 چشمپوشی از تمام خطاهای کودک به خاطر محبت به او و نرمش در برابر اشتباهاتش باعث سهلانگاری و بیبندوباری اخلاقی کودک میشود.
⚫️ هرگز به خاطر محبت به او، از تمام خطاهایش چشمپوشی نکنید و سعی کنید در سازش با او از اعتدال خارج نشوید.
⚪️خطاهای کوچک را نادیده بگیرید؛ اما در مواردی که احتمال پایمالی حقوق دیگران وجود دارد، با ملاطفت به او اشتباهش را گوشزد نمایید.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بازی
🍃مهین نفس زنان وارد آشپزخانه شد. رو به مهناز گفت: «آبجی بیا، رختخوابها ریخت.»
🍃کبری تا جیغ دخترها را شنید سراسیمه از حیاط به سمت اتاق دوید .سریع پتو و بالشها را کنار زد. مجید خمیده مانده بود. مادر او را بغل کرد. صورت و گوشهای مجید سرخ شده بود، نفس عمیقی کشید.
☘️کبری نگاهی به مهناز انداخت و با سرفه گفت: «مگه نگفتم کنار رختخوابها بازی نکنید خطرناک است. مهناز! چرا مواظب نبودی؟!»
🌱_مامان، مهین دنبال مجید کرده بود.
🍃سرفهها دیگر به کبری امان ندادند. مهین و مجید با چشمان لرزان به مادر خیره شدند. مهناز به سمت آشپزخانه دوید و آب آورد، سرفههای مادر کم کم آرام شد.
🌸مهین با چشم پر آب و صدای لرزان گفت: «مامان جان، شعر صلوات بخوانم تا خوب شوی؟»
☘️کبری که عصبانی بود از حرف مهین لبخندی زد. سرش را به علامت تأیید تکان داد.
🌷بچه ها با هم خواندند :
ای مرغ سبز و آبی
امشب کجا میخوابی
زیر عَلَم پیغمبر
صل علی محمد
صلوات بر محمد
« اللهم صل علی محمد وال محمد.»
🌸مجید صورت مادرش را بوسید: «مامان ببخشید.»
#داستانک
#ارتباط_با_فرزند
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte