✨به نظرت ما میتونیم دست حضرت زهرا سلام الله علیها رو ببوسیم؟
حسن عاشق مجالس اهل بیت (ع) بود. محرم سه وعده هیئت می رفت و صورتش دائم کبود بود. روضه حضرت زهرا (س) و حضرت زینب(س) حالش را منقلب می کرد.
شب شهادت حضرت زهرا (س) از هیئت می آمدیم. گفت: مهدی دقت کردی که ما بچه های حضرت زهراییم و قیامت می توانیم دست ایشان را ببوسیم.
راوی: مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید
📚مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه۶۱
#سیره_شهدا
#شهید_حسن_قاسمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 بزرگترین نعمتهای
✅ پدر و مادرها تمام زندگی و جوانیشان را به پای بچههایشان گذاشتهاند.
🔘 تمام عمر، عشق و محبت خود را چاشنی وجودشان کردند.
🔘 در زمان پیری، نوبت به فرزندان میرسد که بیشتر از همیشه عشق و محبتشان را به پای آنان بریزند و بالهای مهربانیشان را برای آنان بگسترانند.
🔘فرزندان هیچ وقت نباید بگذارند آنان تنها بمانند و غصه بخورند.
✅ پدر و مادر نعمتهای بزرگی هستند که هیچ چیز جای آنان را نمیگیرد.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قول
☁️هوا ابری بود. طاهره از پنجره خیابان را نگاه کرد. زیباترین مانتوی خود را پوشید. چادرش را سر کرد از خانه خارج شد. تاکسی زرد رنگی منتظرش بود. سوار شد. راننده بعد از سلام گفت: «حاج خانم کجا برم؟»
🍃_اول شیرینی فروشی، بعد گل فروشی.
🌸طاهره با سبد گل و جعبه شیرینی وارد ساختمان نیلوفر شد.؛دکمه آسانسور را زد.
به یادش آمد. بعضی از دوستانش میگفتند: «مریم رفتارش یه جوریه.»
🍁مریم بعد از فوت پدرش ساکت و گوشهگیر شده بود. ساعتها در اتاقش میماند. برای زمان کوتاهی از اتاق بیرون میآمد.
🌾وقتی از آخرین امتحانش به خانه برگشت. غذایی خورد به اتاقش رفت و در را قفل کرد.
صبر مادر سر آمد. به سمت اتاق رفت و در زد.
جوابی نشنید با صدای لرزان گفت: «مریم جان، چی شده؟ »
☘مریم در را باز کرد. خودش را در آغوش گرم مادر انداخت: « دارم سعی می کنم قولی که به بابا دادم رو انجام بدم، نگران نباش. »
✨لبخندی از یادآوری آن روزها بر لبش نشست. در آسانسور باز شد. طاهره زنگ واحد دو را زد. در به روی او گشوده شد. خانم منشی گفت: «خانم دکتر مریض دارن، اومد بیرون شما برین داخل.»
🌸مادر با لبخند وارد شد، روبروی مریم ایستاد. مریم تا چشمش به مادر افتاد از پشت میز بلند شد. او را به آغوش کشید و گفت:
« مامان، تونستم به قولم عمل کنم و آرزوی بابا رو بر آورده کنم.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: نگین
به: منجی عالم بشریت
🍃🌸به نام حضرت عشق🌸🍃
یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست. سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران. میخواهم از جور زمانه بگویم، میخواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پردهای فراگرفته، اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذرهای از درد دلم را به زبان میآورم تا بدانی چقدر دلگیر و خستهام.
آغاز نامه به جهانیان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان
مولای من میدانی چند سال است انتظار میکشم. از وقتی سخن گفتهام و معنای سخن خود را فهمیدهام، انتظارت را میکشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.
خستهام از دست زمانه، چقدر جور زمانه را تحمل کنم؟ چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستماند، بشنوم و سکوت کنم؟ خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. میدانی چند نوجوان هم سن و سال من آوارهاند؟ چندین هزار کودک بیپناهند؟ خودت بیا و پناه بیپناهان باش.
✨♥️آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
✨♥️هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴بانوی بی نشان
🥀بانوی بی نشان چه کشیدی هنگامی که سایه نامحرمان را روی خانهات میدیدی...؟
☀️شجاعت هنگام دیدن رخسارت در آن روز رنگ میبازد...
🥀از آن روز هر چه بگویم کم است
از آن مصیبت شهر مدینه در غم است
#کلیپ
#صبح_طلوع
#به_قلم_صوفی
#باصدای_صوفی
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مگه حضرت زهرا (س) عنایتم میکنه؟
پانزده نفری در محاصره دشمن گیر کرده بودیم. از فشار تشنگی، بی حال و خسته خواب مان برد. بیدار که شدیم محمد حسن گفت: توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم. به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پرکردند.
فوری رفتیم سر وقت قمقمههای شهدا. یکیشان پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند.
همه سیراب شدیم از مهریه حضرت زهرا (س).
راوی: غلام علی ابراهیمی
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره ۷۰ به نقل از کتاب افلاکیان، نویسنده: خدیجه ابول اولا صفحه۲۸۴
#سیره_شهدا
#شهید_محمدحسن_فایده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 تکنیک گوش دادن
💠 وقتی به صحبتها و گلایههای همسرتان گوش میدهید به منظور آنکه نشان دهید به حرفهای او گوش میدهید گاهی بگویید: چهجالب، آها، خوب، اِ و ...
💠 ارتباط کلامی با این واژهها و نیز ارتباط چشمی با همسرتان در حین گوش دادن، بسیار در آرامش همسرتان مؤثر است و شما را پناهگاه و سنگ صبور خوبی تلقی خواهد کرد.
💠 اگر خوب و با توجه به صحبتهای همسرتان گوش ندهید. برداشت او این خواهد بود که او را درک نکردهاید و همین خود عامل گلایه و تشنّج جدید خواهد شد.
#عکسنوشته_میرآفتاب
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
🆔@tanha_rahe_narafte
✍️عشق در پس فیبرهای نوری
☘️نشسته بود رو به روی دریا و زل زده بود به پرندههای سفید رنگی که با جیغهایشان، از بالای سرش رد میشدند. چند وقتی بود با همسرش به مشکل خورده بودند. به نظرش اصلا شوهرش او را درک نمی کرد و همین موضوع او را غمگین میکرد. صبح نماز خوانده بود وازخدا خواسته بود، هر طور که خودش صلاح میداند، مشکلش رابرطرف کند.
💠اینترنت گوشی را بازکرد. لابه لای صفحههای عاشقانه، چیزی نبود که حالش را بهتر کند. ناگهان کلیپی از یک روحانی دید. آن را اجرا کرد. روحانی از تفاوتهای زن ومرد می گفت. از اینکه مردها ترجیح میدهند غمهایشان را درتنهایی حل کنند و در سکوت؛ ولی بر عکس، خانوم، ها ترجیح میدهند موقع غم صحبت کنند. از اینکه واژگان یک مرد برای گذران یک روز، چیزی در حدود هزارتاست ولی زنها باید روزی۲۷۰۰ کلمه صحبت کنند.
🌸مهلا تعجب کرد. روی پستهای قبلی کلیک کرد. هرکدام از آنها تفاوتهای زن ومرد بود. تازه فهمید همسرش به او بی توجه نیست او نمی تواند به خاطر مرد بودنش و به خاطر تربیت خانوادگیاش، آدم پر حرفی باشد و آن گونه که مهلا میخواست، با کلمات زیبا از او دلبری کند.
🍃دستش روی پیامک رفت. عشقم را پیدا کرد، نوشت: «حتی غروب خورشید کنار دریا هم بدون تو زیبا نیست. » پیام را فرستاد. لحظهای بعد صدای گوشی، او را به خود آورد؛_ سلام عشقم. دلم برات تنگ شده.
🌾مهلا لبخند زد، قلبش عاشقانه تپید و به خورشید که حالا گویی در دریا فرو میرفت، خیره شد.
#داستان
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از : فهیمه #کد۱۶
به: بهترین زنان بهشتی
سلام بر بانوی دو جهان
خدا را شاکرم که مرا از والدینی آفرید که با رفتارشان، مرا در مکتب و راه شما و فرزندان پاکی که از نسل شما هستند، قرار داد.
چه کسی بهتر از شما در عالَم تا خداوند بهانه آفرینش آدمی را داشته باشد!!!
شمایی که از ذریه پیامبر ختمی مرتبت هستید و همسر علی و مادر فرزندان پاکی چون حسن و حسین و زینب که هر کدامشان چراغی هستند برای رسیدن به خداوند منان.
چگونه شد که عدهای به دور از شرم و حیا بر خانهات آتش کینه افکندند و محسنت و چراغ هدایت دیگری از نسل تو را سقط کردند؟؟؟
به سالروز شهادتتان نزدیک میشویم و دلهایمان را غمی دو چندان در برگرفته است. 😢
غمی که از نبود فرزندتان مهدی سرچشمه میگیرد. خودتان واسطه دعاهای ما شوید و ظهور و فرجش را از خداوند بخواهید، مگر غیر از این است که اگر شما دعا کنید خداوند پاسخ استجابت را در قبال دعایتان قرار خواهد داد.
اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه الزهرا🤲
🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️
#مسابقه
#نامه_خاص
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_معصومین
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁تک سوار عشق
☘هنوز ندایِ حقِّ دخت پیمبر سلاماللهعلیهما، از مسجد به گوش میرسد.
💦هنوز صدای ناله جانسوزش از کوچههای مدینه، شنیده میشود.
💔هنوز از پس گذشت قرنها، شیعیان و محبین داغش را در دل دارند.
☀️هنوز هر صبح و شام، بوی عطر گل یاس در شهر میپیچد.
🍃هنوز چشمهای انتظار به افق سبزِ آمدن تک سوار عشق، خیره و امیدوار است.
💫 به زودی مرهم زخمهای دل علی خواهد آمد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ارادت شهدا به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تا روضه حضرت زهرا (س) را میشنید به هم میریخت. میگفت: تنهاترین چیزی که طاقتش را ندارم، روضه حضرت زهرا(س) است.
شب عملیات والفجر هشت، وقتی غواصهای لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره امالرصاص رفتند؛ خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد، برای آوردن خبر. آخرین خبر، خبر خودش بود.
با دشمن درگیر شده بود. صدایش از توی بیسیم میآمد. آخرین کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) و نوای سوزناک مادر بود.
راوی: هم رزم شهید
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۷۲ به نقل از کتاب مهر مادر، نویسنده گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی.
#سیره_شهدا
#شهید_حاجی_غلامزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تاب
🍃درختان سرسبز پارک جنگلی سر در هم فرو برده بودند. نور خورشید از لابهلای شاخ و برگ درختان روی زمین میتابید.
☘علی زیرانداز را کنار چند درخت پهن کرد. لاله فلاسک چای و سبد استکان را روی آن گذاشت.
🌸_ لاله خانم، همه وسایل رو آوردم.
✨_دستت درد نکنه، مواظب لیلا هستی؟
🍃لیلا دوید و گفت: «بابا تاب میبندی؟»
🌸_باشه دخترم.
🌾علی از ماشین طناب مخصوص تاب را آورد. لاله وسایل را یک به یک کنار زیر انداز چید. قابلمه نهار را برداشت و کنار سبد ظرفها گذاشت. همزمان نگاهی به دخترش انداخت. لیلا با توپ رنگارنگش بازی میکرد.
☘علی با صدای بلند گفت: «تاب آمادهست.»
🍃لیلا توپ را رها کرد به سمت پدرش دوید. علی دخترش را روی تاب گذاشت و گفت:« محکم بگیر تا نیفتی.»
🌸_ بابا جون، ممنون.
🎋علی آرام تاب را هل داد. لیلا پاهای خود را به عقب و جلو حرکت میداد تا سرعت بگیرد. علی به سمت ماشین رفت.
🍂طولی نکشید که صدای گریهی لیلا بلند شد.
مادر نگاه کرد تاب برای خودش در هوا حرکت میکرد. لیلا هم با صورت به زمین افتاده بود.
لاله سراسیمه خودش را رساند.
🍁لیلا تا چشمش به مادر افتاد به خودش گفت: «الان مامان دعوام میکنه که چرا طناب رو محکم نگرفتی؟ »
🌸اما مادرش گفت: « لیلا! گریه نکن.»
🍃_مامان جون! افتادم، دستم درد میکنه.
🌾مادر دست کوچک لیلا را نوازش کرد، لباسش را تکاند. صورت او را بوسید. بعد محکم او را به آغوش کشید.
☘لاله به سمت ماشین رفت تا دست و صورت لیلا را بشوید.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte