✨دنیای شگفت انگیز
❤️بچه ها دنیای جذاب و دیدنی دارند
هر روز در حال کشف و شهود هستند؛ در این ماجراجویی ها همراه کودکانمان شویم و به دنیای کودکی سفر کنیم. این کار برای نشاط جسم و روحمان بسیار آرامش بخش و لذت بخش است.
دنیای کودکان دنیای شگفت انگیزی است.🐛🐝🐝
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_میرآفتاب
#به_قلم_میرآفتاب
🆔@tanha_rahe_narafte
✍تنهایی
👧عروسکهایش را دور تا دور اتاق چیده بود. خانه سازیهایش را برداشت، اطراف عروسکها دو ردیف دیوار درست کرد. گوشی کوچکِ دستسازش را کنار گوشش گذاشت. به عروسک موطلایی زنگ زد.
🍁_الو محیا خونهایی؟ من حلمام تو خونه تنهام. میخوام بیام پیشت!
🍃پیکنیک کوچکی، گوشه آشپزخونه محیاست. قوری روی کتریست. خودش به جای عروسک دو تا چایی میریزد.
☘_بهبه چه چایی خوشمزهای! چی توش ریختی؟
👩هستی پشت دیوار اتاق پناه گرفته است. امروز زودتر از همیشه به خانه رسید. وقتی حلما را سرگرم بازی با عروسکهایش دید، هوس کرد بعد از مدتها دور از چشم او نگاهش کند.
🍮وقتی دستهای کوچک و تُپُل حلما چایی توی استکان میریخت. دلش غنج میرفت. خواست جلو برود تا با در آغوش گرفتن او دلتنگی و خستگی کار از تنش یکجا فرار کند؛ ولی حرفهای حلما او را میخکوب کرد.
💥همین لحظات کوتاه حرفهایِ دل دخترش حلما را متوجه شد. حلما به عروسکهایش از تنهاییهایش میگفت و اینکه دوست ندارد هیچ وقت سرکار برود.
💦چشمان سیاه و دُرُشت هستی، دریایی شد. پردهای از اشک جلویِ دیدش را گرفت. با پشت دستهایِ ظریف و کشیدهاش آنها را پاک کرد. طاقت ماندن و دیدن غصههای حلما را نداشت. به آرامی در زد و وارد اتاق شد: « بهبه دختر ماه مامان! خوشبهحال عروسکا که تو رو دارن تا باهاشون بازی کنی.
🌺صورت سرخ و سفید حلما را با دستهایش قاب کرد. لبها را روی پوست لطیف و نرم او گذاشت. صورتش را غرق بوسه کرد. حلما از ته دل خندید. دستهای کوچکش را دور مادر حلقه کرد. خودش را در بغل مادر انداخت.
🌸جسم هستی کنار دخترش است: اما ذهنش مملوء از فکر و پیشنهاد برای خود! میتوانم با بچهدار شدن او را از تنهایی دربیاورم. میتوانم مرخصی بگیرم تا ساعات بیشتری پیش او باشم. میتوانم بیخیال کار بشوم.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
کی مسئول تره؟؟
#قسمت_دوم
خداوند برای راحتی زنان در خانواده، قسمتی از فعالیت روزمره را که با روحیه آنها سازگار نبود را از روی دوش آنها برداشت. ولی زن نیز در خانواده وظایفی دارد و در برابر انجام این وظائف زنان دو دسته میشوند:
▪️دسته اول:صالحان و درستکاران و کسانی که متعهد و خاضعاند در برابر نظام خانواده و در غیاب همسر خود حفظ الغیب میکنند.
✅مردان در قبال این زنان موظف به رعایت حداکثر احترام و حقشناسیاند.
▪️دسته دوم:زنانی که از وظائف خود سرپیچی میکنند و نشانههایی از ناسازگاری دارند.
✅ در قبال این بانوان وظایفی برای مردان بهطور مرحلهای پیش میآید که البته در همه مراحل نباید از عدل خارج شوند.
✨...فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ ۚ وَاللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ...
...پس زنان شایسته مطیع شوهران و در غیبت آنان حافظ (حقوق آنها) باشند از آن رو که خدا هم (حقوق زنان را) حفظ فرمودهاست. و زنانی که از نافرمانی آنان (در حقوق همسری) بیمناکید ...
📖سوره نساء، آیه۳۴
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💫خاطرهی ماندگار
🍎عطر حرفهای
گرم و شیرین،
در زندگی مشترک همسران،
آرام بخش و روح نواز هستند.
🌲ماندگارترین
یادگاری در دفتر خاطرات آنهاست.
🤲لحظههای زندگیتان پُر از عطر مهربانی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🌺🌿🌺🌿
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بدون مرز
🍃بهمن ۹۲ بود که زمزمههای سوریه رفتن حسن شروع شد. یک روز آمد خانه آن قدر روضه خواند و گریه کرد تا اشکم را در آورد.
گفتم: «حسن جان! چرا این قدر حالت خراب است؟ »
🌸گفت: «به خاطر سوریه است. » فیلمی از حرم حضرت سکینه (س) نشان داد که به دست داعش تخریب شده بود، عکس های زیارت سال ۱۳۹۰ خودش را هم نشان داد که چقدر سالم و دلربا بودند. گفت: «من باید بروم. »
☘️گفتم: «اگر در ایران جنگ شد برو، اما سوریه نه. » او گفت: «مادر من! این مرزها ما کشیدیم. اسلام مرز ندارد. از قصه زن یهودی و خلخالش و حضرت علی (ع) گفت. »
✨خواستم بروم آشپزخانه تا جواب بله از من نگیرد. گفت: «مامان! یادت است محرم که می شد می گفتی ای کاش زمان امام حسین (ع) بودی و شما را فدای امام حسین (ع) می کردم. اگر راست می گفتی الان وقتش است. »
🍃دیگر نمی توانستم چیزی بگویم و اجازه را به همین راحتی از من گرفت.
راوی: مادر شهید
📚مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۵۶-۵۵
#سیره_شهدا
#شهید_قاسمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠احسان به والدین
✅فرزندان در برقراری ارتباط با والدین نقش مهمی دارند. یکی از عوامل ایجادکننده رابطهی خوب با والدین احسان به آنها است.
🔘بهتر است فرزند در برآورده کردن نیازهای پدر و مادر خود بکوشد و قبل از درخواست آنها با رسیدگی و توجه، در رفع نیاز یا مشکلاتشان تلاش کند.
❓یکی از اصحاب به نام أبی ولّاد حناط میگوید: "از امام صادق علیهالسلام درباره آیه «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» ۱
در سورهٔ اسراء سؤال کردم که این احسان چیست؟"
🔸امام فرمود: «با آنها خوب مصاحبت کن، احترام آنها را نگه دار، گرم باش، انیس و مونس آنها باش، در کنار آنها بنشین و دست آنها را ببوس.» ۲
📖1. سوره اسراء، آیه ۲۳
📚2. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۴۰
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️سایه دلپذیر
🍃پرده نیلی رنگ را به گل میخ روی دیوار آویزان کرد. نور خورشید از پشت پنجره روی گلهای شمعدانی تابید. از جعبه دستمال کاغذی روی میز، دستمالی برداشت. اشکهایش را پاک کرد و به خود گفت: «اگه صبح امروز زیبا نیست خودم باید دل انگیزش کنم. نگاهش به سمت قاب عکس برادرش چرخید. »
☘️با تسبیح فیروزهای رنگش شروع کرد به صلوات فرستادن که زنگ گوشیاش به صدا در آمد. بعد از سلام و احوالپرسی به پسرش گفت: « پنجشنبه ست، میشد برم ... »
🌸_مادرجان! بهتره حرف دکتر رو بها بدی، خیلی سفارش کرد حتما استراحت کنی.
⚡️مادر و پسر از هم خداحافظی کردند. فاطمه نگاهی به آشپزخانه انداخت. همسرش مشغول شستن ظرفها بود. آرش وقتی کارش در آشپزخانه تمام شد. با سینی چای به سمت همسرش آمد و گفت: «فاطمه، میرم مغازه برای نهار هم برگشتنی غذا میگیرم، استراحت کن.»
🌾فاطمه با خودش زمزمه کرد: «یه وقتایی درهای رحمت الهی کمی بازه تا از لای در، رحمتش رو ببینی؛ اما نمیتونی دست بزنی چون روی در، قفلی به نام حکمت هست.»
💠فاطمه روی کاناپه دراز کشیده بود. صفحه گوشیاش روشن شد، اسم سجاد را دید. سجاد بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «مرجان براتون غذا پخته، الان تو راهم، میآییم.»
🔘_ممنون، پس به پدرت خبر بده، غذا نگیره.
🔻سجاد با کمک پدرش سفره را جمع کرد. مرجان در آشپزخانه مشغول شستن ظرفها شد.
🍃سجاد کنار مادرش نشست و صفحه گوشیاش را باز کرد. فاطمه تا چشمش به عکس سنگ قبر برادر شهیدش افتاد نگاهی به پسرش انداخت و گفت: «کی رفتی؟»
☘️_بعد از این که با شما خداحافظی کردم. گلدونشو آب دادم سنگ قبرش رو هم شستم، عکس گرفتم که فاتحه بخونی و دلت آروم بگیره، انشاءالله پنجشنبه آینده میام تا با هم بریم.
🌸فاطمه در حالی که چشمانش از رضایت میدرخشید، گفت: «مهربانی بذریست که وقتی کاشتی به بار مینشینه و درختی میشه که سایهاش لذت بخشه.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
کی مسئولتره؟؟
#قسمت_سوم
به این قسمت رسیدیم که مردان در برابر زنانی که سر ناسازگاری دارند باید مراحلی را در نهایت عدالت پیش ببرند.
▪️مرحله اول: پند و اندرز دادن
▪️مرحلهدوم: درصورت سود نداشتن پند و اندرز از آنها در بستر دوری کنید.
▪️مرحلهسوم: وقتی دو مرحله بالا فایدهای نداشتند، راهی جز شدت عمل نمیماند و آنها را تنبیه بدنی کنید.
✅توجه کنید در همهی دنیا در قبال کسانی که وظیفهنشناساند و هیچ وسیلهای برای اصلاح آنها وجود ندارد تنبیه بدنی وجود دارد.
✅دوم اینکه توجه کنید طبق روایات و کتب فقهی این تنبیه بدنی باید ملایم و خفیف باشد به طوری که نه موجب شکستگی شود نه جراحت و نه کبودی.
❌هیچ مردی حق ندارد از سر بهانهگیری همسر خود را اذیت کند.
🔔مردان درصورت تخلف از وظایف خود نیز مجازات و تنبیه بدنی میشوند ولی چون غالبا اینکار از عهده زنان خارج است، حاکم شرع مردان را از راههای مختلف و حتی از راه تعزیر(مجازات بدنی) به وظایف خود آشنا میسازد
✨...فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ ۖ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًا کَبِیرًا...
...باید نخست آنان را موعظه کنید و (اگر مطیع نشدند) از خوابگاه آنان دوری گزینید و (اگر باز مطیع نشدند) آنان را به زدن تنبیه کنید، چنانچه اطاعت کردند دیگر راهی بر آنها مجویید، که همانا خدا بزرگوار و عظیم الشأن است ...
📖سوره نساء، آیه۳۴
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مظلوم نخواهد ماند
⁉️فکر کرده اید تمام شده است؟
چند بیل آوردهاید و بهشت روی زمین را واژگون کردهاید و آب از آب تکان نخورده است؟
☄کر هستید و نمی شنوید نوای عاشقان را که گروه گروه می آیند و بر سینه میزنند و از غربتی میگویند که نه مایهی گریه و عزلت نشینی که مایهی اقتدار و جنگاوری است؟
☄کور هستید و نمیبینید قلبهای در سینه تپنده را که به عشق بقیع میزند، دستها را گره می کند ونه تنها بر سینه؛ بلکه سنگ بر میدارد و به صفوف در هم تنیدهی دشمن، میکوبد؟
🔥آهای حرامیان!
خیال کردهاید پیش از آنکه حرم بسازیم و با شور وشعف و در امنیت از لوث وجود شما، در آن قدم بزنیم، دست از شما و ائتلافتان برخواهیم داشت؟
🔥گمان کردهاید شیعه غریبانه سر در گریبان خواهد برد و زار زار خواهد گریست بیآنکه شعلهای از میان دلش برکشد و نه تنها مالتان و نفتتان را بلکه آتش به خرمن کفرتان، دینتان، رذالتتان خواهد زد و تا لحظهی زانو زدن شما را رها نخواهد کرد!
☀️بقیع زنده است، مظلوم است اما مظلوم نخواهد ماند. حرم ساخته خواهد شد شاید کمی پیش از آنکه حتی برای نابودی اسرائیل، رفیق شفیقتان، صبر لازم باشد.
#هشتم_شوال
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ارتباط کلامی با همسر
🍃از وقتی کاظم رفته بود لبنان، خبری از او نداشتم. در فراق او افسردگی گرفته بودم و نحیف و لاغر شده بودم. مادر شوهرم به بهانه پیدا کردن کاظم مرا آورد اهواز که از این حال و هوا بیرون بیایم.
☘وقتی اتفاقی در خیابان پیدایش کردم، زبانم بند آمده بود و پایم بی حس شده بود و دیگر توان راه رفتن نداشتم.
⚡️خانه که آمدیم و رنگ و رویم را دید، خیلی ناراحت شد. محکم می زد روی پایش و سرش را تکان می داد: «وای اکرم! نگو مریض شدم که دیوانه ام می کنی. مرا شرمنده می کنی. من کیم که به خاطر من ظالم خودت را به سختی می اندازی؟! »
🍃تبخالی گوشه لبش بود. وقتی پرسیدم : «حالا بگو لبت چه شده؟» اشکش جاری شد.
اشک هایم را با گوشه انگشتش پاک کرد و سرش را انداخت پایین و گفت: «در این مدت این همه سختی کشیدی و قیافه ات شبیه بیماران روانی شده، آن وقت تو نگران تبخال روی لب منی! » حال و هوایی داشت آن روز.
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، صفحات ۵۵-۵۳
#سیره_شهدا
#شهید_نجفی_رستگار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌼 بازجویی
🍃از فرزندتان بازجويی نكنيد چون برای نجات خودش از عكس العمل تند شما، به دروغگويی و پنهان كاری متوسل خواهد شد.
☘ کودک خطاکار و راستگو بهتراست از کودک بظاهر غیرخطاکار و دروغگو است.
#عکس_نوشته_میرآفتاب
#ارتباط_بافرزندان
🆔@tanha_rahe_narafte
✍نماز بلند بالا
🍃محبوبه دست دخترک را گرفت و برای بارچندم در خیابان برگشت تا کودک ذوق خودش را برای بالا و پایین کردن پلهها تخلیه کند. هربار با ترس و لرز قدم بر میداشت و محبوبه خوشحال از موفقیت او دستش را می گرفت.
☘_قربونت برم. ماشالله بزرگ شدی. مراقب باش.
⚡️ دوباره محیا دست مادر را میگرفت و پایین می آمد. ده دقیقه گذشت. نمازش دیر شده بود.
🎋محمد از راه رسید و محبوبه با نهایت ذوق گفت: «عزیزم میتونی محیا رو نگهداری تا من نمازمو بخونم و بیام. »
🍂محمد دست محیا را گرفت. کمی که محیا کارش را تکرار کرد، محمد حرصش گرفت. دستش را رها کرد.
🍃محیا پرشتاب خودش را به پله رساند. اما پایش لغزید. از پله افتاد وصدای گریه اش بلند شد. محبوبه با صدای گریهی محیا، از خیر تسبیحات نماز گذشت وخودش را به دو به محیا رساند.
🌾محمد هول شده بود. زبانش نمی چرخید تا بگوید من فقط دستش را رها کردم. محبوبه نمی خواست محمد بترسد. دستی به سرش کشید و محیا را بغل کرد. دست و پایش را بوسید و به محمد گفت: «پسر قشنگم. باید مراقب ابجی کوچکت باشی. »
🌸محبوبه دلش را برای نمازهای بی واهمه و طولانی اش تنگ شده بود؛ اما میدانست در این زمان، فرزندآوری و عشق مادرانه، چه بسا ثوابی بی از نمازهای طولانی داشته باشد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte