eitaa logo
مسار
332 دنبال‌کننده
5هزار عکس
549 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍پیام مهم عید غدیر 💫هنگام بازگشت پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله سال دهم هجری در حجة الوداع امر الهی شکل گرفت. «یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.»؛ «اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت به تو نازل شد ابلاغ كن، اگر چنين نكنى، رسالت الهى را نرسانده‌اى و خداوند تو را از مردم حفظ مى‌كند. همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمى‌كند.» (سوره مائده، آیه ۶۷) 🔸مفسّران شيعه به اتكاى روايات اهل بيت عليهم‌السلام و بعضى از مفسّران اهل‌سنت، آيه ۶۷ سوره مائده را مربوط به نصب حضرت على عليه السلام در غدير خم به ولايت و امامت دانسته‌اند.۱ 💢در قرآن تنها اين آيه است كه پيامبر صلى‌الله عليه‌وآله نسبت به كتمان پيام؛ تهديد شده كه اگر نگويى، تمام آنچه را كه در ۲۳ سال رسالت گفته‌اى هدر مى‌رود. 💡پس چه پيام مهمى است كه اين گونه بيان مى‌شود؟ 🔹پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؛ «هر كس كه من مولاي اويم؛ پس علي‌ مولاي اوست.»۲ ☀️واقعه غدیر خم اتمام نعمت و اکمال دین، عیدالله اکبر است. 🎉فرخنده عید سعید غدیر مبارک باد. 📚۱. تفاسير كبير فخررازى و المنار. ۲.سنن الترمذی، ج ۵، ص ۶۳۳، ح ۳۷۱۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سختگیری علمی 🍃استاد با همه مهربانی هایش، نسبت به کلاس درس خیلی حساس بود. معمولا ۹۹ درصد زمان کلاس را درس می داد. بعضی مواقع زمان کلاس به دو سه ساعت می رسید. اگر دانشجویی که شاگرد استاد نبود، تقاضای حضور در کلاس درس ایشان را داشت، با روی باز استقبال می کرد؛ اما شرطی داشت. همان اول کار اتمام حجت می کرد که باید جلسات درس را منظم شرکت کنند و آخر ترم هم امتحان بدهند. ☘برش اول: نسبت به شاغلین و متأهلین خیلی سخت گیر بود. می‌گفت: «کسی که دانشجو شده جای یک نفر دیگر را اشغال کرده؛ اگر کسی به خاطر تأهل یا اشتغال می خواهد از درسش کم بگذارد، کنار بگذاردش بهتر است. » ✨یک بار سر کلاس گفتند: «همه باید در کنفرانس امسال شرکت کنند، حتی اگر مقاله نداشته باشند. باید با مسائل و حوزه های مختلف این رشته آشنا شوید. » ⚡️یکی از خانم های شاغل و متأهل گفت: «من نمی توانم در کنفرانس شرکت کنم. » دکتر هم گفت: «اگر کسی نمی تواند بیاید، درسش را حذف کند و سر کلاس نیاید. » 💫هنوز استاد از کلاس خارج نشده بود که صدای گریه خانم بلند شد. دکتر گفت: «خانم! شوخی کردم. » بعدا خانمش را فرستاد تا از دلش در بیاورد. ☘برش دوم: خیلی از اساتید نسبت به غیبت دانشجویان حساس نبودند و حتی مسئولیت شان را هم کمتر می‌دیدند. اما استاد این طور نبود. بعضی مواقع که می رفتم اصفهان. وقتی کمی دیر می‌کردم. زنگ می زد که کجا ماندی؟ چرا نیامدی؟ 📚 استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. صفحه ۴۷-۴۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی ⭕️اولین راهکاری که فرزندان می‌توانند در برابر دعوای پدر و مادر از خود نشان دهند، صبر است. ❌وقتی والدین دعوا می‌کنند، عصبانی هستند. ممکن است حرف‌هایی بزنند که مورد خوشایند شما نباشد. به قول ضرب‌المثل معروف: تو دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند. 🔺اما به این نکته توجه داشته باشید که آدم‌ها وقت عصبانیت ممکن است هر حرفی را بزنند؛ در حالی‌که خیلی از آن‌ها حرف دلشان نباشد. 🔺به همین دلیل خیلی‌زود با یکدیگر آشتی می‌کنند و از حرف‌هایی که زده‌اند پشیمان می‌شوند. 💯پس اولین قدم در هنگام عصبانیت والدین، صبور بودن و منتظر گذر زمان ماندن است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🎊جشنی بزرگ 🌸تندتند کار می‌کرد. چیزی به جشن بزرگ نمانده بود. شیرینی‌های سفارشی را احمدآقا از قنادی گرفت. دخترهای خاله و عمه آش‌ها را داخل ظروف یکبار مصرف ریختند. دو پسرش محسن و مهدی خانه و کوچه را چراغانی کردند. 🌳نسیم خنکی از باغ کنار خانه‌شان بوی عطر بهارنارنج را می‌آورد. نفس عمیقی کشید و ریه‌هایش را پُر از عطر کرد. نگاهی به داخل کوچه‌ پهن و گشادشان کرد. صندلی‌ها مرتب چیده شده بود. مردم یکی یکی در حال آمدن بودند. 🍁دوست داشت برای عیدغدیر سنگ تمام بگذارد. روی پله داخل حیاط نشست. خواب‌آلود و خسته بود. پلک‌ها تاب بازماندن را نیاوردند. آرام آرام روی هم افتادند. با جیغ دختربچه‌ای از خواب پرید. اکثر فامیل آمده بودند. 🌼خاله از زیر سایه درخت انار به طرف او آمد. مثل همیشه پُرانرژی چشمکی زد و گفت: «نسرین جان! چه بلایی سر خواهرم آوردی که به جشن تک دخترش نیومده! » نسرین دو دستش را روی سر گذاشت و گفت: «وای خاله‌جون دیدی چی شد؟ فراموش کردم برم دنبال مامان. » 🌾چهره خاله درهم فرو رفت. یاد چند روز پیش اُفتاد که به خواهرش سر زد. مادر نسرین از او گله داشت که مثل سابق هوای من را ندارد. خیلی کم به من سر می‌زند. همیشه بهانه‌ی مشغله کاری، فرزندان و شوهر را می‌کند. 🌺نگاهی از روی مهربانی به نسرین انداخت: «بیچاره آبجی ما از دست تو دختر سربه‌هوا! پاشو یه زنگ به مامانت بزن و عذرخواهی کن و برو دنبالش. » 🌻نسرین خجالت زده به داخل خانه رفت. با خود واگویه می‌کرد: «تو چطور شیعه‌ی حضرت ‌علی (علیه‌السلام) هستی که روز عید غدیر مادرتو فراموش می‌کنی! » 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️قدرت تشخیص ♨️علت خشک شدن دریاچه ارومیه مشخص شد : یه از خدا بی خبر یه ساقه طلایی انداخته توش. 😐😂 ‌‌🌳🍄🌳🍄 💡گناه تاثیرات عمیقی روی جون آدمیزاد میذاره. مثلا اینکه قدرت تشخیص رو از آدم میگیره؛ به قولی: حقیقت، سرایی است آراسته هوا و هوس، گرد برخاسته نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد •سعدی• یعنی وقتی گناه میکنی بعدش توی تصمیم‌گیری، ‌داری راه‌های متعددی رو می‌بینی ولی نمی بینی. به سرک کشیدن توی زندگی مردم حتی اگه اون مردم بچه‌ت باشه هم گناه میگن جانم!😁🤪 ✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ﴿۲۹﴾ ای اهل ایمان، اگر خدا ترس و پرهیزکار شوید خدا به شما فرقان بخشد (یعنی دیده بصیرت دهد تا به نور باطن حق را از باطل فرق گذارید) و گناهان شما را بپوشاند و شما را بیامرزد، که خدا دارای فضل و رحمت بزرگ است. 📖سوره‌‌ انفال،آیه۲۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نماز در حال پرواز 🍃احمد خلبانی به شدت متدین بود. همیشه قبل از پرواز وضو می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود. ☘روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان پیرانشهر به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن نماز خیلی ناراحت بود. 🌺بالاخره با ذوق و شوق در رادیو گفت: «راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (ع) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب نماز نمی خواند؟ » 🍃گفتم: «گل گفتی. من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان. » فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت. راوی: غلام رضا شه پرست 📚 خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری،صفحه ۵۸-۵۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کلاه خود را قاضی کردن! ❌ایرج خسته و بی‌حوصله وارد خانه شد. توران خانم هرچه از صبح تا ظهر به ماشین‌ لباسشویی ور رفت؛ نتوانست یک تیکه لباس بشوید. ایرج که آمد با خوشحالی به سمتش رفت: _وای ایرج نمی‌دونم این ماشین چش شده کار نمی‌کنه؟! ♨️ایرج با همان کت و شلوار طوسی رنگ خود را روی مبل ولو کرد: «ما مردا مقصریم که شما زنا تنبل بار اومدید که واسه کوچکترین کار کاسه چه‌کنم‌چه‌کنم دست می‌گیرید! » 🍂_تنبل مادر و خواهرته! از صبح تا لنگ ظهر می‌خوابند! 🔺نکته طلایی: اگر همسرتان چیزی به شما گفت که برایتان سنگین آمد، حرف مادر و خواهرش را وسط نکشید. کلاه خودتان را قاضی کنید، آیا در برابر جملات خوشایند همسرتان هیچ وقت خوبی رفتارش را به خوب بودن مادرش نسبت داده‌اید؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زیباترین لحظه! 🍃زن و شوهر جوانی به دیواره‌ی پل تکیه داده بودند، به رودخانه‌ و منظره‌های اطراف نگاه می‌کردند. از لبخندهایشان می‌شد فهمید که به هم علاقه‌ی زیادی دارند. 🌸یک آن از ته دل آرزو کردم که ای کاش نیلوفر من نیز هم اکنون کنارم بود تا زیباترین واژه‌هایم را باز با زبان نگاهم نثارش می‌کردم، آخر همیشه به زبان آوردن واژه‌ها برایم دشوارترین کار دنیا بود. 🍃با اینکه برای به دست آوردنش سختی‌های زیادی کشیده بودم و چندین سال طول کشیده بود تا خود را به او و خانواده‌اش ثابت کنم و دلشان را به دست بیاورم اما غروری داشتم غیر قابل هضم و همینطور برای اطرافیانم غیرقابل تحمل. ☘با اینکه نیلوفر بارها این مسئله را از زبانم شنیده بود و در رفتارم نیز مشاهده کرده بود، اما شدیداً دلش می‌خواست مدام دوست داشتنم را به زبان بیاورم و کلمات را نیز چون رفتارم برای ابراز عشقم به خدمت بگیرم. با اینکه برایم دشوار بود اما به پیشنهاد و معرفی یکی از دوستانم چند جلسه ای نزد مشاور رفتم، اما باز احساس می‌کردم که نمی‌شود و نمی‌توانم. 🍂امروز وقتی از نزد مشاور بر می‌گشتم حرف‌هایش مدام خود را بر دیواره های ذهنم می‌کوبیدند و آزارم می‌دادند. از دست دادن نیلوفر آن هم به این علت... واقعا بی‌رحمی بود. 🌾آمدم اینجا در خلوتم حجّت را بر خود تمام کنم، اما به آنجا نرسید، وقتی بر روی پل آن دو جوان عاشق را کنار هم دیدم دلم بدجور هوای نیلوفر را کرد، تا به خود آمدم شماره ی نیلوفر را گرفته بودم، صدایی از پشت گوشی مدام می‌گفت: «اَلو...اَلو... عزیزم... اتفاقی افتاده؟ چرا حرف نمیزنی؟ نگرانم کردی! » ✨زمان شمار گوشی داشت چهل و پنج ثانیه را نشان می‌داد، دلم خواست بی‌هوا بگویم "عزیزم به اندازه‌ی همه‌ی ثانیه‌های عمرم دوستت دارم" و گفتم... و انگار با همین یک جمله‌ی به ظاهر ساده روحی تازه بر کالبد زندگی‌مان دمیدم... 💫 نیلوفر گفت: «زیباترین لحظه‌ی زندگی مشترکمان را با همان یک جمله خلق کرده‌ام. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
مسار
🤩عیده و عیدی! عیده و مسابقه!🤩 📌پونزده سؤال تستی و یک سؤال تشریحی از بین مطالب۱۴۰۱/۰۴/۱۱ تا ۱۴۰۱/۰۴/
📣📣 توجه توجه 📣📣 سلام همراهان گرامی🌸 ⏳مهلت شرکت در مسابقه تا جمعه ساعت۲۴:۰۰ تمدید شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍اختر بوستان ولایت ⭐️ای هفتمین ستاره تابناک امامت! آسمان، نور باران شد از انوار وجودت. زمین، معطر گردید از عطر فرخنده میلادت. 🌷ای بهترین خلق خدا! ای محبوب و همراز پدر! ⛰ای کوه حلم و بردباری، یا باب الحوائج، خوش آمدی! ☀️امروز از ذوق آمدنت قلب شیعه غرق شادی‌ست. 🖊ای عبد صالح! از شوق عطرت زبان قلم بند آمده است. 💎ای مصداق انسان کامل! ای معدن علم و منبع حلم! 🔸ای صاحب نجابت نبوی و شجاعت علوی! 🌓روزهایت با روزه‌داری و صدقه آغاز می‌‌گشت. شب‌هایت با سجده و نماز می‌گذشت. 🎉ولادت با سعادت امام موسی بن جعفر علیه‌السلام مبارک باد. علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دستگیری از نیازمندان 🍃محمود برای کمک به محرومان و پابرهنگان دست از پا نمی شناخت: ☘برش اول: کفشش آن قدر کهنه و پاره بود که پایش روی زمین کشیده می شد. رفتم کنارش و گفتم: «محمود! این کفش ها چیست که پوشیدی؟ » 💫با خنده گفت: «در راه کسی را دیدم که کفش هایش خیلی کهنه و پاره بود، کفش هایم را با او عوض کردم. » 🍃برش دوم: آمده بود ده تومان پول قرض کند. اصرار کردم برای چه می‌خواهد. گفت: «پدرم هر سه روز، ده تومان به من می‌دهد و من آن را به دو خانواده فقیر می‌دهم. الان چند روز است که پدرم را ندیده‌ام و آن خانواده‌ها منتظر کمک من هستند. » 🌷برش سوم: در کمک به فقرا حد و مرز نمی‌شناخت. آمد پیشم و گفت: «یک خانواده فقیر پاکستانی را می‌شناسم که اگر چرخ خیاطی داشته باشند، خودشان کار کرده و از گدائی نجات پیدا می‌کنند. » با اصرار پول چرخ خیاطی را گرفت و رفت. راویان: ابراهیم اطمینان و مهدیان 📚 نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، صفحات ۳۳ و ۳۴ و ۴۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔺کوتاه نیامدن ❌در مقابل بچه‌هایی که به هر طریقی می‌خواهند حرف خودشان را به والدین تحمیل کنند، نباید کوتاه آمد. ✅ باید به آنان یاد داد که همه‌ی خواسته‌هایشان عملی نمی‌شود 🔘برخی خواسته‌ها ممکن است با تلاش خودشان به دست آید. 🔘و برخی نیز اصلا صلاحشان نیست که به آن برسند. ⭕️احتمالا اوایل ناراحتی می‌کنند؛ اما وقتی ببینند عملی شدن هر خواسته‌ای امکان پذیر نیست کم کم کوتاه می‌آیند. 🆔 @tanha_rahe_narafte