✨برنامه خودسازی
🍃مهدی مرد خودسازی بود. همیشه می گفت: «در زندگی چراهایی وجود دارد که خودمان باید جوابش را به دست آوریم. چرا می خوریم چرا می خوابیم چرا مطالعه و ورزش می کنیم.»
💫سختی های این راه را هم به جان می خرید. وقتی قرار شد بیرون خوابگاه خانه بگیریم، هیچ وقت دو تا غذا نمیگرفتیم.
گاهی میگفت: «فردا هر کجا بودیم فقط نان میخوریم و یا فردا روزه میگیریم و میرویم کوه هم عبادت است و هم ورزش.»
🌺وقتی هم که سرباز شد آمدیم تهران. با اینکه ماهی ۱۵۰۰ تومان حقوق داشت؛ اما برنامه ما عوض نشد. افطاری ماه رمضان نان و انگور بود و یک تومان یخ.
☘️زمستان آن سال نفت نخریدیم. میگفت: «میسازیم یعنی باید بسازیم.» ما تا سال ۵۷ اصلا گوشت نخریدیم. بعد از انقلاب هم چه در ارومیه و چه در جبهه هیچ وقت نگذاشت عنان نفسش رها باشد.
🌾می گفت: «رفتن این راه سخت است و توشه لازم دارد. توشه اش هم جز دین و دیانت و خود سازی چیزی دیگری نیست.»
راوی: کاظم میر ولد
📚 نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، صفحه ۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_مهدی_باکری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️جیرهبندی خدمت
🍃وقتی پدر و مادر قدم در وادی سالمندی میگذارند و نیازشان به فرزند، ناگفته از وجنات و حالاتشان پیداست، همین نیاز، وجودشان را میآزارد و دیگر بیتوجهی و ابراز گاه و بیگاه «وقتنداشتن فرزندان» دلیلی دیگر میشود بر شکستن قلبی که در ایام سالمندی راحت و با تلنگر نسیمی ترک برمیدارد.
✨وقتی هم که روحشان بین فرزندان تقسیم میشود تا هر کدام سهم محبت خود را در ساعات و روزهای مشخصی به آنها ابراز کنند، فرزندانِ دیگر، نفس راحتی میکشند که «من دِینم را دیروز و یا پریروز ادا کردهام و امروز و در این ساعت وظیفهای ندارم» با این طرز فکر ترک قلب والدین، تبدیل به شیاری عمیق میشود.
🍂 برای انسانی که جواب این سوال را یافته که :«آیا خدمت و رحمت پدر و مادر قابل اندازهگیریست که حالا بگوییم یک قسمتش را امروز جبران کردم و بقیه را بعداً خواهم داد؟!!»
این طرز تفکر اوج بیلطفی و بیرحمی خواهد بود و هرگز تن به این تقسیم نخواهد داد و در اینصورت است که همیشه بین فرزندان رقابتی نفسگیر برای مراقبت از آنها اتفاق میافتد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_قاصدک
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️درس عبرتی از گذشته
🍀تلویزیون روشن بود. تصاویری از حرم امام رضا علیهالسلام نشان میداد. یکدفعه مادرم با بغض گفت: «یا امام رضا ما رو هم دعوت کن، ما هم دل داریم، بطلب تا مهمان مهمانسرایت بشیم.
💫 _امام رضا ما رو بطلبه... آستان مقدسش رو ببوسیم، کافیه مادرجون... البته ببخشید قصدم بی ادبی به شما نیست.
🍃از حرفی که به مادرم زدم ناراحت شدم. به خودم گفتم کاربدی کردم؛ اما یک هفته بعد پسر یکی از اقوام دور مادرم تلفن زد و گفت: «به نیت مادر خدا بیامرزم میخوام شما و معصومه رو بفرستم زیارت امام رضا علیهالسلام. میام خونهتون تا با هم بریم کاروانی ثبت نامتون کنم.»
✨راستش ما هیچ وقت راجع به این که دوست داریم بریم مشهد و پول نداریم هرگز به کسی چیزی نگفته بودیم. مادرم اشک روی گونهاش را پاک کرد و گفت: «بله، گذشته میتونه به آدم آسیب برسونه؛ اما این خود شخصه که میتونه از اون فرار کنه و یا ازش درس عبرت بگیره.»
⚡️_یعنی چی مامان؟
🌾_ یه زمانی مادرشو با ندونم کاری اذیت میکرد؛ اما یه مدتی به نیت مادرش کارهای ثواب و خیر انجام میده تا روح خدیجه خانم شاد بشه، خیر از جوونیش ببینه.
🍀چند روز بعد با کاروان عازم مشهد شدیم؛ اما نکته جالبتر این که وقتی از زیارت حضرت برمیگشتیم کنار سقاخانه آقا و خانم احمدی همسایهمان را دیدیم. بعد از سلام و احوالپرسی آقای احمدی گفت: «ما میخوایم بریم گوسفند بگیریم برای مهمانسرای حضرت، میاین با هم بریم؟»
⚡️مادرم قبول کرد و با هم رفتیم. وقتی پول گوسفند را آقای احمدی داد آنها دو تا بن غذا دادند. آقای احمدی هم بن غذا را به ما داد؛ اما مادرم قبول نمیکرد و گفت برا خودتون.
🌺 آقای احمدی دوباره گفت: «ما برای یه ساعت دیگه بلیط داریم، باید برگردیم و نیستیم که بریم مهمانسرای حضرت.
☘️شادی تمام وجود من و مادرم را پر کرد و دست ادب به سینه گذاشتیم و به امام رئوف سلام دادیم: «السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیهالسلام.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رخساره
🆔 @masare_ir
دل ما سربه راه معشوق است
زیر دین نگاه معشوق است
همهی دلخوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است
#ارسالی_اعضا😍
#جمکران
☘️ اعضای خوبمون نوشته:
«تا اون روز بیست و یک سالگی فکر کنم یه بار رفته بودم اون هم بچگی... یکی از دوستام گفت بریم جمکران؟ منم همون طوری (بی حجاب یا شایدم بدحجاب) رفتم. من تو حیاط مسجد نشستم تا دوستم برگرده. وقتی از جمکران برگشتم، حالم چقد خوب بود. هفته بعدش تنهایی و حدود یکسال رفتم. یه روز که چادر مجبوری رو سرم بود... دختربچهای توی مسجد کاغذی دستم داد و رفت. بازش کردم نوشته بود:
"خواهر! چادر تو
تلافی غروبی است
که در آن روز به زور
چادر از سر زنان حرم «حسین علیهالسلام» کشیدند.
چادر تو! میراث خون دلهای خیمه نشینان ظهر عاشوراست.
چادر تو! به همین ساگی انتقام کربلاست."
من دیگه هیچ شدم... و چادر انتخابم.»
🦋نشان افتخار و یادگار ماندگار حضرت زهرا سلاماللهعلیها مبارکتون.
❤️✨❤️✨❤️
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️خط قرمز
❌امنیت جامعه خط قرمز اسلامه.
اونایی که در جامعه امنیت رو نشونه میگیرن،
هول و هراس در بین مردم میاندازن،
مستحق توبیخ، اخراج از جامعه و حتی اعدامن.
🔪حالا طرف با دوستش رفته خیابون ستارخان راهبندون کرده، چاقوکشی و ترس و وحشت به راه انداخته، نیروی امنیتی رو مجروح کرده، به اعدام محکوم شده.
😏بعد از اعدام یه عده، دایه مهربانتر از مادر شدن و هشتک نه به اعدام راه انداختن!
✨لئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا؛
اگر منافقان و بیماردلان و آنها که اخبار دروغ و شایعات بیاساس در مدینه پخش می کنند دست از کار خود بر ندارند، تو را بر ضدّ آنان میشورانیم، سپس جز مدّت کوتاهی نمیتوانند در کنار تو در این شهر بمانند!
📖سوره احزاب، آیه۶۰.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨مراسم خواستگاری
🍃روزی که آقای رضوی به خواستگاریام آمدند، در شروع صحبت گفت: «ما برای رضای خدا ازدواج میکنیم. زندگی ما با سایرین فرق دارد. در زندگی من نه خانهای خواهی دید و نه ماشین و نه حتی سفره عقد آن چنانی. از تو هم می خواهم که جهیزیه زیاد نیاوری. چرا که برای من هیچ چیزی مهم تر از ایمان و انسانیت نیست.»
☘️می گفت: «هدف فقط خداست و باید در راه او تلاش و کوشش کنیم. مطمئنا می توانیم با همین مختصر وسایلی که داریم زندگی کنیم.»
راوی: سید آبادی همسر شهید
📚 سیرت رضوانی؛ زندگی نامه و خاطرات سردار جهادگر شهید محمد تقی رضوی، نویسندگان: عیسی سلمانی لطف آبادی و همکاران، صفحه ۲۳
#سیره_شهدا
#شهید_رضوی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️دلیلی برای دوستداشتن
🌱دوست داشتن بر خلاف عاشقی، لحظهای و "یکنگاهی" نیست.
💡بیشتر وقتها علت محکم و عمیق برایش لازم است. مثل؛ خوب بودنِ به جا، از خودگذشتگی برای زندگی، خانواده و همسر، عطوفت و رحمت داشتن، و ...
💞زن و مرد وقتی میخواهند از جانب همسر خود، دوست داشته شوند و این احساس دائمی و پایدار باشد، باید علت محبوب شدن را در خود ایجاد کنند. آنموقع میتوانند تنها محبوب همسرشان باشند.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️پرچم سیاه
🍃ایام فاطمیه نزدیک بود. حالم خوب نبود. بی اختیار گوشی تلفن را برداشتم و به مادرم زنگ زدم. مادرم از صدایم پی برد روبراه نیستم و بی حالم.
💫_مرضیه! چی شده دخترم؟
⚡️_نگران نشو، کمی ضعف دارم. خواستم جویای حال بابا بشم.
💫_امروز حالش خوب بود رفت سر کار، دارم سیاهیها رو آماده میکنم.
⚡️_قبول باشه انشاءالله،التماس دعا. خداحافظ.
🍁مادرم گفت مراقب خودت باش و خداحافظی کرد. دلم گرفت مادرم هر سال در ایام فاطمیه خانه را سیاهپوش میکرد و برای حضرت روضه میگرفت. افسوس خوردم امسال به خاطر بارداری سرگیجه داشتم و نمیتوانستم در سیاهپوش کردن خانه به مادرم کمک کنم.
✨یاد حرف مادرم افتادم: «پرچم داری که؟» گفتم که اونا برای ایام محرمه. دوست دارم یه پرچم خاص ایام فاطمیه داشته باشم که اسم خانم رویش نوشته شده باشه.
🍃_خب! کاری نداره. بخر.
🌾دیگر چیزی نگفته بودم. چند روز قبل قیمت گرفته بودم، گران بود و نمیخواستم هزینه روی دست همسرم بگذارم؛ چون خیلی قسط و قرض داشتیم. به خودم گفتم که زن باید هم رازدار شوهرش باشد و هم هوای جیبش را. با یک نفس عمیق بغضم را فرو بردم تا جلوی فاطمه دختر پنج سالهام گریه نکنم.
🌾جواد آن شب دیر به خانه آمد. فاطمه خوابیده بود. با صدای بسته شدن در واحد به استقبالش رفتم: «جوادجان! دیر کردی، نگرانت شدم.»
🍃_ ببخش، حواسم نبود بهت زنگ بزنم و خبر بدم.
🎋کیسههایی که در دستش بود را به آشپزخانه برد و به پذیرایی برگشت و با صدای آرام گفت: «سرکار به همه پرچم هدیه دادن. مرضیه بزن به دیوار.» من ناباورانه فقط نگاهش کردم و جواد دوباره حرفش را تکرار کرد.
💫_کجاست؟ ببینم.
🌾جواد پرچم را از داخل ساک دستی درآورد و نشانم داد. یک پرچم مخمل سیاه رنگ که رویش «یا فاطمه الزهرا سلامالله علیها» گلدوزی شده بود.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_رخساره
🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمةالزهرا سلامالله علیها🖤
بویخوش میآید اینجا عود و عنبر سوخته است
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته است
🍂🥀🍂🥀🍂
#ارسالی_اعضا😍
#فاطمیه
☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «روضههای مادر حس و حال عجیبی داره. اصلا جنس غم مادر با بقیهی غمها فرق داره. از مصیبتای جانسوزش، سینهام میسوزه و اشکم روون میشه، از خودبیخود میشم.
روزی سخنران، آتیش زدن خونهی فاطمه علیهاالسلام رو گفت...یه لحظه جسم ضعیف یه خانم رو بین فشار در و دیوار تصور کردم😭 اون لحظه احساس کردم استخون سینهام شکست. حالم مثل کسی که اون صحنهرو داره میبینه و کاری از دستش برنمیاد. صدا زدم: «یا زهرا» بعد آرامشی در قلبم احساس کردم؛ مثل کسی که حاجتی داره و متوسل میشه و توی قلبش روزنهی امیدی پیدا میشه، این که یه روز فرزندش حضرت مهدی علیهالسلام میاد و انتقام ظلمهای مادر رو میگیره. توی روضهی مادر، توجه خاصی بهمون میشه. مادر چادرت را بتکان... روزی ما را برسان.»
🖤🍂🖤🍂🖤
💎حضرت زهرا سلامالله علیها در خطبه فدک فرمود: «... علت در خلقت آنست که حکمت خود را برای ماسوایش معلوم بنماید. آنان را به اطاعت خود متوجه کند. قدرت خویش را به منصهی ظهور برساند و دلالت بر ربوبیتش نماید. خلق را به عبادت خود بخواند و به دعوت خود عزت و غلبه بخشد.»
✨ انشاءالله رزق زندگیت از دستان پر برکت خانم باشه.
🏴✨🏴✨🏴
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍️نگارش رفتار
📝هروقت کاری چه خوب و چه بد از افراد سر بزنه... هر رفتاری؛ حتی یه نگاه تحقیر آمیز به دوست، همسایه و... در نامهی عمل نوشته میشه... عمل محو نمیشه ریز و درشت اعمال خوب یا بد ثبت میشه.
⚖️ثبت اعمال برای متقین مایهی دلگرمی و برای مجرمین دلهرهآور... محاکمه بر اساس مدارک مکتوب صورت میگیره؛ مثل یه دوربین مدار بسته...
⚡️افرادی که امنیت جامعه رو بهم زدند اعمال مجرمانهشون ثبت شد.
🌱پندانه: مراقب رفتار و گفتار و کردار خود باشیم.
✨«وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ»؛ «و هركارى را انجام دادند در نامههاى اعمالشان ثبت است.»۱
✨امام صادق علیه السلام:«وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ أَیْ مَکْتُوبٌ فِی الْکُتُب. و کُل شَیْءٍ فَعَلوهُ فِی الزُّبُرِ یعنی در کتابها نوشته شده است.»۲
📖۱.سوره قمر، آیه ۵۲
📚۲.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۵، ص۳۷۶ بحارالأنوار، ج ۹، ص۲۴۱/ البرهان
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨جلوه ای از دست به خیری
🌾کمیته انقلاب که بودیم، اکثر نیروها افتخاری بودند و حقوق نمیگرفتند. بعدا هم که قرار بر پرداخت حقوق شد، سید زیر بار نرفت؛ حتی یک بار هم لیست دریافت حقوق را امضا نکرد. مسئول مالی می گفت: «حقوقش را نمی گیرد و می گوید بدهید به کسی که نیاز دارد.»
☘️گشتهای شبانه ما در سطح شهر در خصوص مسائل امنیتی و یا منکراتی بود. سید تقریبا همه شب ها همراهمان بود. بچه ها را سوار ماشین بیوک قهوه ای رنگش میکرد و گشت میزدیم. وقتی هم میدید بچه ها خسته شدهاند، کناری توقف میکرد و همه را میبرد آب میوه فروشی یا ساندویچی به حساب خودش.
راوی: احمد هاشمی مطلق و محمد رضا رستمی
📚 آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری،صفحه ۸ و ۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_هاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️احترام به کودک
💡اگر میخواهی فرزندی با اراده و شخصیت قوی تربیت کنی، آزادیاش را از او نگیر و پیوسته تمام حرکاتش را زیر ذرّه بین، قرار نده تا مستقل بار آید و بتواند در هر شرایطی فردی مفید و نترس شود. در صورت بروز مشکلی، قالب تهی نکرده و شجاع میدان باشد.
❌وقتی با هم همراه هستید دستش را به نشانهی اینکه گم نشود نگیر! با اینکار هم روحیه و شخصیتش را قوت میبخشی و هم لجبازی را از وجودش، دور میسازی.
🌱کودکان موجوداتی هستند تابع بزرگترها و در عین حال سرکش و نافرمان، الگوی خوبی باش برای جگر گوشهات تا فردی سازگار با جامعه رشد یابد و کارهایش را پیش ببرد.
🪞پدر و مادرها! آیینهاید برای فرزندانتان، بهترین صفات را انعکاس دهید تا بهترینها را تحویل بگیرید.
💫پيامبر صَلّي الله عَليهِ و آلِه: مِهر خداوندى از آنِ بندهاى باد كه فرزند خود را با نيكى كردن به وى و دَمسازى با او و آموزش و ادب كردن وى، در نيكو شدنش يارى دهد.*
📚*مستدرک الوسائل،ج ۱۵،ص ۱۶۹
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_پرواز
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️لحظاتی نفسگیر
🌱برای مشاوره قبل از ازدواج پیش مشاور رفتیم. من هفده ساله بودم و علی بیست ساله.
در چوبی را که باز کردیم. رنگ دیوار و وسایل روی میز و اطراف، همه آبی بود.
دکتر سرمد پشت میز چوبی روی صندلی چرخدار نشسته بود و با روی باز به ما نگاه میکرد.
علی خلاصهای از خصوصیات خود و اینکه با هم فامیل هستیم برای دکتر توضیح داد.
او گفت: :اگه از من میشنوید؛ چون ازدواج فامیلی دارین، هیچ وقت بچهدار نشین!»
اصلا انتظار شنیدن چنین حرفی را نداشتیم. چند لحظه دچار شوک شدیم.
👶من و علی عاشق بچه بودیم.
سهماه از ازدواجمان گذشت که باردار شدم. با ترس و لرز آزمایشات را میرفتم. خدا خدا میکردم بچهام مشکلی نداشته باشد.
قبل از سالگرد ازدواجمان خدا دختربچه سالم و زیبا به ما هدیه داد.
🌸از به دنیا آمدن زینب، زمان زیادی نمیگذشت که ساخت خانهمان را شروع کردیم.
باورمان نمیشد به این زودی داریم صاحب خانه میشویم.
ته دلم زمزمهای میگفت: «پا قدم زینب کوچولو هست! همونی که دل رو زدی به دریا و توکل به خدا کردی.»
قشنگ دستهای خدا را توی زندگیمان میدیدیم.
☘️تابستان همان سال بود که اتفاق تلخی برایم رُخ داد.
هیچ وقت آن روز را فراموش نمیکنم. توی آشپزخانه مشغول درست کردن غذا بودم. گوشه چشمی هم به زینب داشتم.
یهو دیدم دستهای سفید و تُپُلش چیزی از روی زمین برداشت و توی دهانش گذاشت.
کارد آشپزخانه را روی اُپن انداختم و به طرفش پا تند کردم.
🍁ولی دیر رسیدم. ابتدا چند سرفه زد. بعد از مدتی نفس بچه بُریده شد. لبهایش سیاه و صدای سرفهاش قطع شد. صورتش رو به کبودی رفت.
با صدای جیغ و فریاد من، خدیجه خانم همسایهی واحد کناریمان خودش را پشت در رساند و زنگ خانه را زد.
بچه بغل در حالی که اشک میریختم و میلرزیدم، در را باز کردم.
💡خدیجه خانم که دنیا دیده بود با دیدن زینب همهی ماجرا را فهمید. معطل نکرد. بچه را از من گرفت. چند ضربه محکم به پشتش زد. هستهی زردالو به بیرون پرتاب شد. نفس بچه برگشت. کمکم رنگ صورتش باز شد. قرمزی لبهایش نمایان گشت.
حال خودم را نمیفهمیدم. وِردِ زبانم تشکر از خدیجه خانم و شکرخدا بود.
💦زینب را محکم بغل کردم و میبوسیدم. اشک پهنای صورتم را پوشانده بود. زینب هاج و واج به من نگاه میکرد و من قربان صدقهاش میرفتم.
همان لحظات سخت در دل با خدا عهد بستم، فرزندان زیادی به دنیا بیاورم و برای خدمت به اسلام تربیت کنم.
🌾از آن روز پانزده سال میگذرد. به چهرهی محمدرضا یکسالهام نگاه میکنم. پنجمین بچهی خانواده است. ملچملوچ شیرخوردنش سکوت خانه را میشکند. به رویش لبخند میزنم. بچهها به همراه پدرشان به شهربازی رفتهاند. بهترین فرصت است چُرتی بزنم. مژههای بلندم در هم فرو میروند. خوابم چنان عمیق است که با صدای زنگ آیفون از جا میپرم.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍️یاری
💪بردباری یکی از راههای مقاومت انسان در شرایط سخت و دشوار است.
💥خویشتنداری در زمانی که تحت فشارهای گوناگون زندگی هستیم به ویژه هنگامی که با مشکلات طولانی مدت، مواجه میشویم سخت میشود.
💡 برای حل آنها و پاک ماندن از آلودگیها و رسیدن به رحمت الهی به سوی نسخهی قرآن بشتابیم؛ زیرا نماز و صبر میتواند همه چیز را بهتر کند.
✨«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ»؛ «ای اهل ایمان از صبر و نماز کمک بخواهید زیرا خدا با صابران است.»*
📖*سوره بقره، آیه ۱۵۳
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨جایگاه همسر در خانواده
🌾ولی الله اخلاق خاصی داشت. نامه که نمینوشت. خیلی کم تلفن میکرد. آدرسش را هم نمیداد تا برایش نامه بنویسم. میگفتم: «تلفن که نمی زنی، نامه هم که نمیدهی، پس اقلا مرا هم با خودت ببر.»
☘️میگفت: «می توانم ببرمت؛ اما اینجا خیالم راحت است. اگر ببرمت دل مشغولی برایم میآورد و نگران میشوم. نامه هم که بدهی نه وقت جواب دادنش را دارم و ذهنم هم درگیر میشود.»
🌺دستش را برای احترام روی چشمش گذاشت و گفت: «اینجا که هستم، دوست دارم خدمت شما باشم. جبهه هم که می روم خدمت بسیجیها، مثل خودشان، مثل یک بسیجی. یکی از عکسهایم را برداشت و گفت: «عکست را گذاشتم داخل عکسهایم و هر وقت دلم تنگت شد، نگاهش می کنم.»
راوی: همسر شهید
📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی،
صفحه ۲۳
#سیره_شهدا
#شهید_چراغچی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️راهمیانبر
⚡️گاهی اوقات آدمها برای داشتن حال خوب و یافتن گنجینهی نشاطِ روحشان، در پی راههای عجیب و دشوار میروند، غافل از اینکه خداوند راهی بسیار ساده پیش رویشان بازگذاشته که نشاط معنوی را با بهایی اندک برایشان فراهم میکند.
💥«محبتکردن» به والدین، آن هم با نگاه،
به عبارت بهتر؛ نگاه محبتآمیز به آنها، یکی از همین راههای میانبر هست.
🔹قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله: «نَظَرُ الوَلَدِ الَی وَالِدَیهِ حُبّاً لَهُمَا عِبَادَةٌ ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.»*
📚* بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۸۰.
🌺نگاه محبتآمیز به والدین 👈 انجام عبادت، یافتن حال خوب با این عبادت و در نهایت رسیدن به اوج قلهی انسانیت؛ چون والدین با کوچکترین محبت، کلی دعامون میکنند و عاقبتبخیر میشیم.☺️
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_قاصدک
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️کر و کور
☘️«دیدی این ماشین مسابقهها، با سرعت میرن بعد یهو ترمز می کنن دور خودشون می گردن؟! می خوام اونجوری دورت بگردم! »
کی فکرش را می کرد همه ی این حرف ها باد هوا بود. اینقدر از این حرف ها در گوشم خواند که تا به خودم آمدم دیدم قلبم برایش عاشقانه می زند. اصلا همه ی وجودم شده بود امیر.
⚡️بیچاره پدرم وقتی برای اولین بار بهم گفت: «امیر به درد تو نمیخورد، آنچنان دادی زدم و جبهه ای گرفتم که همان شب فشارش بالا زد».
🎋انگار کر و کور شده بودم هیچ چیز و هیچ کس جز امیر را نمی دیدم اصلا به نصیحت های مادرم گوش نمی دادم.
💫اما آخرین جمله پدرم قبل از این که عقدنامه من را امضا کند خیلی خوب در ذهنم مانده است: «دخترم این راهی که انتخاب کردی اشتباه محض هست، تو و امیر هیچ وجه اشتراکی برای زندگی ندارید. حالا که تصمیمت را مصمم گرفتی برایت دعا می کنم که خوشبخت بشوی؛ اما اگر یک روز از زندگی با امیر پشیمان شدی بدان در خانه ی من همیشه به روی تو باز است. »
✨آخر من حالا چطور برگردم بگویم: «اشتباه کردم. حرف های عاشقانه امیر برای ثروت پدرم بود، نه برای خودم.»
🌾کاش درک کرده بودم پدر و مادرم بیشتر من می فهمند، خیر من را می خواهند.
حالا هر چی ای کاش، ای کاش کنم هیچ فایدهای ندارد.
☘️اما جلوی ضرر را از هرجا بگیرم سود است، فردا صبح حتما وسایل هایم را جمع می کنم و به خانه ی پدرم برمی گردم.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @masare_ir
#یه_حبه_نور
بسمالله
✍️لبخند مرگ
🤔لبخند به مرگ یعنی چی؟
تاحالا به این مفهوم فکر کردید؟
💡من فکر میکنم لبخند به مرگ؛ یعنی همون حس که جناب عزراییل پنج بار تو روز نگاهت میکنه..
⚰️یعنی همین که وقتی به سجده میری، یاد اون روز ناگزیر تا ابد زیر خاک موندن بیفتی...
🤔راستی چقدر به اون روز فکر میکنی؟
✨قالَ رَسُولُ الله(صلى الله علیه وآله وسلم) ما مِنْ بَیْت اِلاّ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ یَقِفُ عَلى بابِه کُلَّ یَوْم خَمْسَ مَرّات;
فَاِذا وَجَدَ اْلاِنْسانَ قَدْ نَفَدَ اَجَلُهُ، وَ انْقَطَعَ اُکُلُهُ اَلْقى عَلَیْهِ الْمَوْتَ؛
حضرترسول
(صلىاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
هیچ خانهاى نیست مگر این که فرشته مرگ بر در آن خانه در شبانه روز، پنج بار مىآید تا ببیند آیا عمر صاحب این خانه و افرادى که در آن هستند تمام شده یا نه؟
اگر دید پیمانه سر آمده و روزى او تمام شده است، مرگ را بر او مىاندازد.
📚بحار، ج ۷۴، ص ۱۸۸.
#تلنگر
#حدیث
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نماز شب
☘️هفدهم اسفند بود. چهار شب بعد از عروسی. نیمههای شب دیدم حسین در اتاق نیست.
🌾از اتاق بیرون رفتم. زمستان بود و دانههای برف آهسته بر روی زمین میریخت. آهسته تر از او، صدای الله اکبر حسین بود که در آن تاریکی شب، پشت کمد، گوشه ایوان، جایی که اصلا دید نداشت، ایستاده با به نماز شب.
با چه خضوعی نماز شب میخواند. لحظاتی ایستادم و بی صدا نگاهش کردم.
راوی: همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، صفحه ۳۸
#سیره_شهدا
#شهید_املاکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️زخم آیینهها
💔عمریست کارمان شمردن زخمهاییست
که در تمنای انعکاس رُخت، بر قلب آیینهی زمان مینشیند.
🍁این زخمها تا روزی که بیایی هر روز بیشتر و بیشتر میشود و ما همچنان میشماریم و دیگر هیچ ...!
🌤و تو میدانی که تنها مرهم این زخمها وصال آیینهی زمان به جمال رخ توست، پس العجل امام زمانم! العجل!😔
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
📝این نامه آشناست!
🌾طلبکارها امانش را بُریده بودند. هرچه فکر کرد چارهای جز کمک خواستن از امامرضا علیهالسلام به ذهنش نرسید.
خجالت میکشید برای طلب پول به نزد حضرت برود. فقط دوست داشت امام وساطتت کند تا طلبکارها به او مهلت بدهند.
⚡️لحظهای برای رفتن پیش امام دچار شک شد.
کولهباری از غم روی دوشش سنگینی میکرد. تصمیم گرفت بدون هیچ درخواست، پیش امام برود تا با شنیدن صحبتهای او و نگاه به چهرهی نورانیاش تمام غصهها از وجودش رخت ببندد.
🚪کلون در چوبی را به صدا درآورد. در باز شد. خدمتکار در آستانهی در به او خوشآمد گفت.
وارد بر امام شد. چهرهی دلنشین امام همهچیز را از یادش بُرد. محو سخنان دلنشین او شد. بعد از گذشت مدتزمانی عزم رفتن کرد.
☀️حضرت با دست اشاره به سجادهای کرد که گوشهای اتاق پهن بود.
کیسههای پول و یک نامه دید.
تپش قلب او را فراگرفت. با دستانی لرزان و اشک شوق نامه را باز کرد و خواند:
ما تو را از یاد نبردهایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانوادهات...(۱)
🗞چهقدر این نامه آشناست.
میان ورقههای دلم، دستخط زیبای امام زمانم روی آنها نقش بستهاست که فرمودند:
انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم ..."
ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را فراموش نمیکنیم.(۲)
📚۱. بحارالانوار، ج۴۹.
📚۲.بحار، ج ٥٣، ص 175.
🗞بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید .
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمةالزهرا سلام الله علیها🖤
دو کبوتر باز سر در بال هم
هر دو گریانند بر احوال هم
کرده بر تن چار ساله دختری
رخت ماتم در عزای مادری
🍂🥀🍂🥀🍂
#ارسالی_اعضا😍
#فاطمیه
☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «وقتی کارهای خونه رو تموم کردم. روی مبل نشستم. نگاهم به دختر و پسرم افتاد. کنجی از پذیرایی روی فرش نشسته بودند. دفترهاشون باز بود و با هم بحث میکردند که چه نقاشی بکشند.
یک دفعه پسرم با یه حسرتی گفت: «کاش! حضرت زهرا حرم داشت... ما حرم حضرت زهرا رو می کشیدیم.»
با همین جملهی اون دلم شکست و اشک از چشمم سرازیر شد. پسرکم ناخواسته روضه خوان شده بود و آخرسر هم، حرم خیالی حضرت زهرا را کشید... که شباهت عجیبی به حرم امیرالمومنین و ایوان نجف داشت.😭😭😭
السلام علیک ایتها الحوراء الانسیه.»
💎 حضرت زهرا سلامالله علیها در خطبه فدک فرمود: «... اگر در حسب و نسب او نظر کنید و او را بشناسید، مییابید که در بین تمام زنان او تنها پدر من است، در بین تمام مردان او تنها برادر پسر عموی من (علی علیهالسلام) است و چه خوب انتسابی است... او رسالت الهی خود را به انجام رسانید و امور باعث عذاب پروردگار را اظهار نمود و از راه و روش مشرکان روی گرداند.»
✨ انشاءالله خدا حفظشون کنه و از سربازای امام زمان (عج).
🏴✨🏴✨🏴
🆔 @masare_ir
°بسم_الله°
#یه_حبه_نور
✍️گرگهایی در لباس میش
💢دشمنان با ظاهری فریبنده و مظلومنمایانه قصد آسیب رساندن به مردم را دارند.
🔻آنان مستحق بیاعتمادی هستند؛ درواقع به جز قساوت و کینه در دلهایشان نیست و به دروغ اظهار دوستی میکنند.
💥کافیست بر مردم ایران تسلط یابند، جنایاتی که در سایر کشورها آفریدند به مراتب شدیدتر آن را بر علیه ما وارد کنند.
✨كيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً ۚ يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَىٰ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ؛
چگونه (با مشرکان عهدشکن وفای به عهد توان کرد) در صورتی که آنها اگر بر شما ظفر یابند مراعات هیچ علاقه خویشی و عهد و پیمان را نخواهند کرد! به زبانبازی و سخنان فریبنده شما را خشنود میسازند در صورتی که در دل جز کینه شما ندارند و بیشتر آنان فاسق و نابکارند.
📖سورهتوبه، آیه۸.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨مراقبت از بیت المال
🌾رضا در مصرف بیت المال بسیار حساس بود. بعضی وقتها که با ماشین سپاه به شهر میآمد و چند روز در خانه می ماند، اگر میخواست به پادگان یا سپاه برود، با ماشین سپاه میرفت ؛ ولی وقتی قرار میشد کار شخصی انجام بدهد با ماشین خودمان می رفت.
راوی پدر شهید
📚 راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، صفحه ۲۸ و ۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_چراغی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️نقدو چسبیدن
رفتم مغازه میگم ببخشید تخمه دارید؟🤓
میگه کیلویی؟
گفتم پ… یهو داد زد، چیه شما جوونا یادگرفتین میگین پ ن پ!😠
گفتم پنیرم میخواستم!
بدبخت کلی عذرخواهی کرد گفت : پنیر کیلویی بدم؟
گفتم پ ن پ متری بده!!!
بعد در رفتم 😂😂
💢اونقدر سختگیر نباشید که همسرتون از عذرخواهی کردن پشیمون بشه!
🔻توقع نابجاییست که بخوای همسرت وقت عذرخواهی کلماتی رو به زبون بیاره که تو دوست داری!
از ما میشنوی عذرخواهی همسرتون رو تو هوا بقاپید.😉
به قول معروف نقدو بچسب نسیه رو ول کن!
از ما گفتن بود اگه دیر بجنبی، مهر و محبته پر میکشه!😁
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir