eitaa logo
مسار
333 دنبال‌کننده
5هزار عکس
540 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🤔با همسرم چطور رفتار کنم؟ 🌸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِمُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَنَفِيَّةِ يَا بُنَيَّ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَ إِنْ ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ وَ إِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ لاَ تُمَلِّكَ اَلْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَافْعَلْ فَإِنَّهُ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا وَ أَرْخَى لِبَالِهَا وَ أَحْسَنُ لِحَالِهَا فَإِنَّ اَلْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ فَدَارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ اَلصُّحْبَةَ لَهَا فَيَصْفُوَ عَيْشُكَ. 🌺 امير مؤمنان امام علی عليه السّلام به محمد بن حنفيه فرمود:اى پسرم!اگر نيرومندى،نيرويت را در راه اطاعت خدا به كار بگير و اگر ضعيفى،از گناه‌كردن ضعيف باش و اگر مى‌توانى كارهايى را كه از عهدۀ زن خارج است به او مسپار كه اين‌گونه براى حفظ‍‌ زيبايى و آسودگى و راحتى او بهتر است؛چرا كه زن مانند گل است و قهرمان نيست پس در هرحال با او مدارا كن و خوش‌رفتار باش تا زندگى خوبى داشته باشى. 📚 مکارم الاخلاق،ص۲۱۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ حمایت 🌺دوباره دکمه پخش را زد. صدای رسا، جملاتی مناسب و بدون حتی ذره ای تپق. راحت و مصمم پشت جایگاه ایستاده بود و برای بیش از صد نفر صحبت میکرد. با حسرت سرش را از توی لب تاپ بالا آورد و رو به همسرش علی گفت: «وای علی، تو خیلی محشری! اصلاً هیشکی بین حرفات پلک هم نمیزنه!» 🍃علی لیوان بزرگ جایی بدست، روی مبل کنار مریم نشست و گفت: «تو هم میتونی! من مطمئنم.» 🌸مریم با لب و لوچه ای آویزان به چشمان علی خیره شد، گفت: «من! نه اصلا،انگار یادت رفته اون دفعه که لوح تقدیر معلم نمونه رو گرفتم، نتونستم درست حرف بزنم. کف دستام خیس شده بود. نفسم بالا نمی اومد. اصلا یک وضعی، رفتم پشت میکروفن وایستادم و با تته پته دو کلمه تشکر کردم. خیلی حالم بد جور شد.» 🍃_مریم جان! تو که اتفاقاً معلم نمونه ای و به اون بچه های قد و نیم حرف می‌فهمونی، پس از پسش برمیای. اصلاً فکر کن همه ی اون ها آدم ها همون بچه های کلاستن. داری بهشون درس میدی،گفتی سخنرانیت توی جلسه توجیهی معلم ها کی هست؟» 🌺چشمهای درشت قهوه ای مریم لرزان شد و نوک خودکاری که در دهانش بود و آهسته آن را میجوید را از میان لبهای گوشتی اش در آورد و گفت: «ممم هفته ی بعده، برم کنسل کنم خلاص بشم؟ استرس راحتم نمیذاره علی.» 🍃علی لبخندی زد وگفت: «عه قوی باش دیگه. با هم تمرین می‌کنیم. سعی میکنم یک وقت کوچولو خالی کنم با هم تمرین کنیم. » 🌺مریم روزها پا به پای کارهای خانه متن صحبتش را تمرین می‌کرد. جملات را از بر بود اما تا خودش را در برابر چندین چشم تصور میکرد، پاهایش شل میشد و فکر و خیال رهایش نمی‌کرد. عهد کرده بود تا اگر این بار هم نتوانست، دیگر سمت سخنرانی کردن نرود. 🍃روز موعود فرا رسید. مریم از تمرین و تلاش هایش راضی بود و علی هم برای به کمک به او کم نگذاشته بود. حتی روز جلسه با وجود تمام مشغله هایش، خودش مریم را رساند. درست در مقابل ساختمان اداری آموزش و پرورش ماشین را پارک کرد. با چشمان براقش به مریم نگاه کرد و گفت: «یادت نره خانومی، سعی کن فکر کنی همه ی اونها بچه های ده دوازده ساله ی کلاست هستند.» 🌸مریم پوزخندی زد و گفت: «اصلاً امکان نداره. باشه،خیلی ممنون علی. » 🍃علی دستان ظریف و گندمی مریم را فشرد و گفت: «برو عزیزم، تو حتما موفقی!» 🌺در جایگاه سخنران ایستاد. نزدیک پنجاه چشم به خیره شده بودند. سعی کرد بی توجه به آن چشم ها صحبتش را شروع کند. با صدایی بم شده، محکم کلمات را از حلقش بیرون می‌داد تا اجازه ورود ترس را به خودش ندهد. چند جمله ای نگفته بود که صدایی شنید. خانومی که هنوز او را پیدا نکرده بود، سوالی پرسید. صدا چقدر برایش آشنا بود. آن فرد دوباره سوالش را بلندتر پرسید. مریم تصور کرد که چقدر این صدا شبیه صدای یکی از دانش آموزان خودش است. چشمش را گرداند و آن فرد را پیدا کرد. تعجبش بیشتر شد. با چشمانی گرد شده به صورت آن خانم نگاه کرد. بسیار شبیه یکی از شاگردانش بود. 🍃نفسی عمیق کشید، آن صدا او را به کلاس درسش برد. با لحنی آرامتر و صمیمی سوال را جواب داد. درست بعد آن، کلمات از دهانش سر می‌خوردند. دیگر از آن صدای بم شده و رسمی خبری نبود و راحت صحبت هایش را زد. حتی لحظه ای حس کرد که بند را به آب داده است که دیگران با هم پچ پچ می‌کنند. جمله ی آخر را که گفت، نفسی راحت کشید و با دستمال کاغذی، عرق نشسته بر پیشانی اش را پاک کرد. سرش را بالا آورد تا عکس العمل ها را ببیند. ناباورانه دید که همه ی معلمان از جایشان برخاستند و او را تشویق می‌کنند. شوکه شد. لبخندی زد و مدام تصویر علی را به یادش می آمد، او کمک بزرگی کرده بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: شبیر صالح🌺 ✨مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف 🍃سفره دار ماه مهمانی تویی 🍃رازق رزق دعا خوانی تویی 🍃بانی چشمان بارانی تویی 🍃با خبر از درد پنهانی تویی 🌸گریه کردم وقت افطار و سحر 🌸یابن زهرا از تو هستم بی خبر 🌼چشم ما را رنگ بیداری بده 🌼بر گدایت وقت دیداری بده 🌼آنچه از لطف و کرم داری بده 🌼نان و خرمایی هم افطاری بده 🌹نان تو نان علی و فاطمه ست 🌹بر غم و درد دل ما خاتمه ست 🌿بس که سرگرم گناه و غفلتم 🌿شد عبادت ، عادت بی طاعتم 🌿داده اما حضرت حق مهلتم 🌿در ضیافت خانه ی او دعوتم 🌷دعوتم ، اما ندارم آبرو 🌷ذکر العفوی برای من بگو 🌱بار مارا می کشی بر شانه ات 🌱ای فدای اشک دانه دانه ات 🌱به رقیه عمه ی دردانه ات 🌱کن نظر بر بنده زاد خانه ات ☘با رقیه آمدم راهم دهی ☘تا سحر هم اشک و هم آهم دهی 🌟در سحر لطف مکرر می رسد 🌟یا خبر یا اینکه دلبر می رسد 🌟ناله ی جانسوز دختر می رسد 🌟آه ، بابایی که با سر می رسد 🌺دخترش سر را تماشا می کند 🌺در دل شب دردو دلها می کند: 🔸جان بابا کم نما این فاصله 🔸زخمی ام مثل تمام قافله 🔸بر تنم دارم نشان از غائله 🔸من کتک خوردم میان سلسله 🔹بر رخم امشب ببین این مسئله 🔹جای مشت شمر و خولی، حرمله 🍂وارثم بر روضه های مادری 🍂شد تمام صورتم نیلوفری 🍁از سرم دشمن کشیده روسری 🍁جان بابا دخترت را می بری؟ 🌾یک نفس مانده برایم تا سحر 🌾می کشم آهی مرا با خود ببر 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌙 ماه مبارک رمضان؛ 🌙ماه توبه و استغفار است. 🌙ماه جوشن کبیر و لیالی قدر‌.‌. 🌺 درهای آسمان گشوده شده تا اشرف مخلوقات جهان خود را به بالاترین مقام بندگی برساند. 🤲 یامن به یستأنس المریدون🌸 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠ماندگار نبودن 🔘 یادمان باشد فرزند ما در هر سنی و هر رفتاری داشته باشد، مدت کوتاهی در این سن خواهد بود. 🔘سعی کنید از هر دوره سنی فرزندتان لذّت ببرید. 🔘بدانید دوره سنی شلوغ کاری، بی نظم بودن، لجبازی و تلویزیون تماشا کردن افراطی و... همه یک روزی به پایان می رسد و ماندگار نیست. بجز رفتارهای حاد یا خطرناک که باید با نگاه کارشناسی دقیق حل شوند. ✅پس تا می توانید از زمان حال بهترین لذّت و بهره را ببرید و آرامش را به خود و خانواده تان تزریق کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨روزه گرفتن در آمریکا 🌺آن سال ماه رمضان افتاده بود وسط دوره آموزشی ما توی آمریکا. من دوره نقشه خوانی می‌دیدم و صیاد دوره هواسنجی بالستیک. 🌸صیاد آنجا هم برای همه کارهایش برنامه داشت. از یک روزنامه محلی زمان‌های طلوع و غروب خورشید را نوشته بود و لحظه اذان صبح و مغرب را محاسبه کرده بود. توی اتاق خودش سحری را آماده می‌کرد. بعد می‌آمد دنبال من. ☘در را که می‌زد از خواب می‌پریدم. وقتی در را باز می‌کردم نبود. نمی‌دانستم این فاصله صد و پنجاه متر را چطور می‌دوید. تا می‌رسیدم سفره پهن و چیده شده بود. می گفت: زود باش فقط یک ربع وقت داریم. 🔹راوی: محمد کوششی 📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری،صفحات ۹۶-۹۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨روزه گرفتن کودکان 🌸قال امام صادق علیه السلام: نَحْنُ نَأْمُرُ صِبْیانَنَا بِالصَّوْمِ إِذَا کانُوا بَنِی سَبْعِ سِنِینَ بِمَا أَطَاقُوا مِنْ صِیامِ الْیوْمِ إِنْ کانَ إِلَی نِصْفِ النَّهَارِ أَوْ أَکثَرَ مِنْ ذَلِک أَوْ أَقَلَّ فَإِذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ وَ الْغَرَثُ أَفْطَرُوا حَتَّی یتَعَوَّدُوا الصَّوْمَ وَ یطِیقُوهُ فَمُرُوا صِبْیانَکمْ إِذَا کانُوا بَنِی تِسْعِ سِنِینَ بِالصَّوْمِ مَا اسْتَطَاعُوا مِنْ صِیامِ الْیوْمِ فَإِذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ أَفْطَرُوا. ☘امام صادق علیه السلام فرمود: ما أهل بیت در هفت سالگی امر می کنیم به اندازه توانائی شان نصف روز و یا بیشتر و یا کمتر روزه بگیرند و دستور می دهیم هنگامی که تشنگی و یا گرسنگی بر آنان غالب آمد افطار نمایند. این عمل برای آنست که به روزه گرفتن عادت کنند، پس شما اطفال خود را در «نه سالگی» به اندازه توانائی شان امر به روزه گرفتن کنید و چون تشنگی بر آنان غالب گردید افطار کنند. 📚الکافی، ج۳، ص۴۰۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
📜شب تقدیر مادر با عجله لباس‌های مشکی‌اش را پوشید. مقابل سیما ایستاد. به دفتر و کتاب‌های پهن شده جلو او خیره شد. با التماس گفت: امشب شب قدره. همه تقدیرا امشب رقم می خوره. معلوم نیس سال دیگه زنده باشیم یا نه. معلوم نیس بتونیم تو همچین شبی دستای خالیمون رو دوباره به سمت آسمون بالا ببریم. سیما لبش را گزید: اینا چه حرفاییه می‌زنی مامان؟ هزار ساله باشی. اصلاً خودم پیشمرگت بشم. مادر اخم‌هایش را درهم برد: لازم نکرده پیشمرگم بشی. این کتاب، دفترات رو کنار بذار و دنبالم بیا. درس همیشه هست، ولی این شبا سالی یه بار بیشتر سراغمون نمیاد. بلند شو گلم. سیما خودکارش را بین موهای بلندش فرو برد. پیچی به خودکار داد و پرسید: حالا کجا می‌خوای بری؟ مادر چادرش را روی سر انداخت و جواب داد: خونه نرگس خانوم، همه خانومای محل اونجا جمع شدن. از منم خواستن برم براشون دعای جوشن بخونم. سیما خودکار را از بین موهایش بیرون کشید. موهایش بین خودکار گیر کرد و کشیده شد. جیغش به هوا رفت. با تندی گفت: من اونجا عمراً بیام. آدمای افاده‌ای. جز مسخره کردن بقیه کار دیگه‌ای ندارن. مادر سرش را پایین انداخت. به طرف در اتاق رفت. با کورسوی امیدی به سمت سیما برگشت. پرسید: کی رو مسخره کردن؟ - من رو. - مگه چی گفتن؟ سیما کتاب و دفترش را جمع کرد. ابروهای گره شده‌اش را تاب داد: مگه باید چیزی بگن؟ خب من نمیتونم یه جا آروم بشینم. به کتاب دعا خیره بشم و خوابم نبره. هنوز یادم نرفته پارسال یهو چشمام رو هم رفت و سرم افتاد. تا سرم رو بلند کردم. پرستو خانوم و ملیحه خانوم سراشون رو بهم چسبونده بودن، به من اشاره کردن و ریز می‌خندیدن. مادر، دستش را از روی دستگیره در برداشت. ملتمسانه گفت: اگه خوابت گرفت برو تو اتاقشون بخواب. قبلش با نرگس خانوم هماهنگ می‌کنم. حالا میای؟ سیما به صورت چروکیده و رنج کشیده مادر خیره شد. نتوانست نه بگوید. سراغ لباس‌های مشکی‌اش رفت. همراه مادر برای احیای شب قدر راهی شد. آن شب، خواب سراغ چشمانش را نگرفت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌙🌙🌙 💫شب قدر است و ما یکسال منتظر همچین شبی هستیم. 💫شب عفو و طلب غفران، شب دعا و نیایش، شب قرآن به سرگرفتن و جوشن کبیر خواندن.... 💫شبی بزرگ که عظمتش را خداوندبه اندازه هزار ماه عبادات و راز و نیاز معین کرده..... 💫شب تقدیر و نزول قرآن..... 🌺 در این شب پر برکت و پر از نور معنویت همدیگر را فراموش نکنیم و دعای خیر و عاقبت بخیری برای همه بندگان خداوند داشته باشیم...🌺🌺🌺 دعا برای فرج حضرت حجت‌ارواحنا فداه ورد زبانمان باشد.🌼 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌼عجب مهمانی باشکوهی 🍀عجب سفره پهن نموده ای ، خدای عزیزم 🌸عجب باشکوهی داده ای، خدای مهربانم عجب نوازشی کرده ای بر بندگانت، ای خدای 🌺عجب بازی کرده ای بر مؤمنانت، ای خدای صبورم 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔چطور بلند نظر باشیم؟ 🌙 در این ایام ماه مبارک رمضان، فرزندان بیش از همیشه باید دست به دعا بلند نمایند و برای پدر و مادرشان بهترین خیرات را از درگاه خداوند خواستار شوند. 🌺 گاهی پیش می آید پدر و مادر خواسته یا ناخواسته در حق فرزندان ظلمی روا می دارند. شایسته است از رفتار و گفتار آنان بگذریم. دستان مان را به آسمان بلند نموده، با جملات و الفاظ امام سجاد علیه السلام در دعای 24 صحیفه سجادیه همراه گردیم. سپس از خداوند بخواهیم آنان را بیامرزد و به آنان رحم نماید، همانگونه که آنان به ما در کودکی رحم نمودند. 🍃 یادمان باشد، رعایت حق پدر و مادر بر ما واجب تر است. زیرا آنان در کودکی به ما احسان کرده اند و منت بزرگی بر گردنمان دارند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴دیپلماسی انفعالی ⭕️ نیروی قدس بزرگ‌ترین عامل مؤثر در جلوگیری از دیپلماسی انفعالی در منطقه غرب آسیاست. ⚫️از بعضی مسئولان حرف‌هایی شنیده شد که مایه تأسف است. آمریکا سالهاست از نفوذ ایران در منطقه ناراحت است و شهید سلیمانی را برای همین به شهادت رساند. 🔴چنین خطای بزرگی نباید از مسئولین سر بزند و حرفی بزنیم که تداعی شود، حرف دشمن را درباره نیروی قدس و شهید سلیمانی تکرار می‌کنیم. 🎤بیانات مقام معظم رهبری، ۱۴۰۰/۰۲/۱۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شب قدر، تولد دوباره انسان 🌺در حقیقت از شب قدر، انسان مؤمن روزه دار، سال نویی را آغاز می‌کند. در شب قدر، تقدیر او در دوران سال برای او از سوی کاتبان الهی نوشته می‌شود. 🌼انسان وارد یک سال نو، مرحله‌ای نو و در واقع یک حیات نو و ولادت نو می‌شود. 🎤بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی ۱۳۸۸/۰۹/۲۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خشم پدر و مادر، خشم خداست. 🌺 قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله: َمَنْ اَسْخَطَ والِدَيْهِ فَقَدْ اَسْخَطَ اللّهَ. 🌸پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كـسى كه پدر و مـادر خود را به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است. 📚كنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۷۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️گوشی 🌸 آرمان و مادرش در مهمانی روی مبل نشسته بودند. صاحبخانه از دوستان مادر بود. فرزندانی مؤدب و آرام داشت. آرمان خیره تلویزیون دستش را مقابل مادر دراز کرد و گفت:«گوشیتو بده، می‌خوام بازی کنم.» 🍃پای مادر را زیر پایش لگد کرد. مادر آخی کوتاه گفت، اما آرمان بی‌توجه خندید و با صدای بلند و طلبکارانه‌ای گفت:«مامان گوشی رو بده، می‌خوام عکس بگیرم.». 🌿مادر نیشگون کوچکی از آرمان گرفت تا بداند چه می‌کند. اما او بی‌توجه داد زد :«گفتم گوشی رو بده.» 🌺مقاومت مادر بی‌فایده بود. در گوش آرمان گفت:«زشته. ببین بچه‌های این‌ها کار به گوشی ندارن.» 🍃اما آرمان بی هوا داد زد:« به من چه.» و گوشی را از دستان مادر قاپید. 🌸دل مادر شکست و به بانوی صاحبخانه فکر کرد که گوشی‌اش روی اپن آشپزخانه بود و بچه‌هایش مشغول بازی با یکدیگر. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: صدف به: منجی عالم بشریت ✨سلام آقای پاکی‌ها 🌸گاهی با خودم فکر می‌کنم: چقدر به فکرت بوده‌ام. اصلا هر زمان که دستانم را بالا برده و برای ظهورت دعا کرده‌ام تو را برای که و چه خواسته‌ام؟ 🌹آیا برای خودخواهی‌های خودم؟آیا برای اینکه می‌خواهم از سختی نجات یابم؟ 🌷یعنی هرگز به سختی‌هایی که تو می‌کشی فکر کرده‌ام؟ 🍃اصلا مفهوم سختی‌هایت را درک می کنم؟ 🌿یا اینکه اگر کسی بخواهد از سختی هایت برایم بگوید، اُف خواهم گفت. خواهم گفت: بس است دیگر چه حرف‌ها میزنی؟ ✨آقا جان ⭐️در مدت زندگانیم چقدر حقیقتاً به یادت بوده‌ام؟ چقدر توانسته‌ام به محبت شما نزدیک شوم؟ 🍃نمی دانم. شاید هنوز در پس خم یک کوچه گرفتارم. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌼زیباترین نغمه هستی 🌸چه زیباست غروب آفتاب و چه زیباست غروب غم و اندوه 🌺همانگونه که به دنبال غروب آفتاب، طلوع صبحی دیگر است، به دنبال غروب غم ها، طلوع شادی هاست. 🍂نگاه کن و ببین دنیای بی او پر از غم است! 🍀ای زیباترین گل هستی طلوع کن، ای زیباترین نغمه هستی ظهور کن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔محو اسرائیل به چه معناست؟ 💥"محو اسرائیل "یعنی مردم فلسطین که صاحبان واقعی آن سرزمینند - چه مسلمانشان، ‌چه مسیحی‌شان، چه یهودی‌شان- خود صاحبان اصلی دولت خودشان را انتخاب بکنند؛ بیگانه‌ها و اراذل و اوباشی مثل نتانیاهو و مانند اینها را که واقعاً اراذلند، از بین خودشان بیرون کنند. 🎤بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی، ۱۳۹۸/۰۸/۲۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ فلسطین آزاد خواهد شد 🌹 فلسطین آزاد خواهد شد؛ در این هیچ شبهه‌ای نداشته باشید. فلسطین قطعاً آزاد خواهد شد و به مردم بر خواهد گشت و در آنجا دولت فلسطینی تشکیل خواهد شد؛ در اینها هیچ تردیدی نیست؛ اما بدنامی آمریکا و بدنامی غرب برطرف نخواهد شد. اینها همچنان بدنام خواهند بود. شکی نیست که بر اساس حقایقی که خدای متعال تقدیر کرده است، خاورمیانه‌ی جدید شکل خواهد گرفت. این خاورمیانه، خاورمیانه‌ی اسلام خواهد بود. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی، ۱۳۸۸/۱۲/۰۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
😍زنده شدن در پرتو عدل 🍀حضرت کاظم علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» فرمودند: «این زنده کردن به این نیست که با باران زمین را زنده کند، بلکه خداوند مردانی را (حضرت مهدی(عج) و یاران او) برمی‌انگیزد تا اصول عدالت را زنده کنند؛ پس زمین در پرتو عدل، زنده می‌شود و اجرای عدل و حدود الهی در زمین مفیدتر از چهل روز بارندگی است.» 📚میکال المکارم، ج۱ ،ص۱۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔶🔸انتظار حرکت است، سکون نیست 🔵 انتظار فرج، انتظار دست قاهر قدرتمند الهی ملکوتی است که باید بیاید و با کمک همین انسانها سیطره‌ی ظلم را از بین ببرد و حق را غالب کند و را در زندگی مردم حاکم کند و پرچم توحید را بلند کند؛ 🔹 انسانها را بنده‌ی واقعی بکند. باید برای این کار آماده بود... معنایش این است. 🔹 حرکت است؛ سکون نیست؛ 🔹 رها کردن و نشستن برای اینکه کار به خودی خود صورت بگیرد، نیست. حرکت است. انتظار آمادگی است... . 🔹 فرج یعنی کمر بسته بودن، آماده بودن، خود را از همه جهت برای آن هدفی که امام زمان (علیه الصلاة والسلام) برای آن هدف قیام خواهد کرد، آماده کردن. آن انقلاب بزرگ تاریخی برای آن هدف انجام خواهد گرفت. و او عبارت است از ایجاد عدل و داد، زندگی انسانی، زندگی الهی، عبودیت خدا؛ این معنای فرج است. 📚بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اقشار مختلف مردم، ۱۳۸۷/۰۵/۲۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 رژیم رو به اضمحلال 💥 برخلاف آرزوی احمقانه‌ی اقتدار و استحکامی که سیاست‌بازان خبیث برای رژیم صهیونیستی در سر می پروراندند، این رژیم روزبه‌روز به اضمحلال و نابودی نزدیک‌تر شده است. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی،۱۳۹۳/۰۷/۰۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️كابوس سامي 🌸کابوس شب‌های کودکی سامی مقابل چشمانش بود. چشم های كارمل ضد گلوله پوش هیچوقت از خاطرش نرفت. سامي و دوستانش ده ساله بودند. جهاد چشم هایش را به روي خورشيد بسته بود و خورشيد با خيال راحت صورتش را نوازش مي كرد. حسان، محمد، سامی و یحیی روی دستان کوچکشان تابوت جهاد را حمل می‌کردند. با صدای بلند « لا اله الا الله» می گفتند. مادر جهاد اشک در چشمانش جمع شد و گفت:« بچه‌ها دیگه بسه.» 🍃جهاد روی تابوت نشست و گفت: « مامان! حالا که نوبت شهید شدن من شده میگی بازیو تموم کنیم، بذار بازی کنیم.» مادر جهاد بغضش را فرو داد، با لبخند گفت:« باشه شهید کوچولو.» 🌺صدای گنجشک ها بین صدای زنجیر چرخ تانکهای اسرائیلی گم شد. مادرها وسط کوچه دویدند، دست بچه هایشان را گرفتند و به خانه بردند. مادر جهاد داد زد: « جهاد بیا.» جهاد از روی تابوت بلند شد و دنبال سنگ به خرابه‌های خانه ناصر دوید. حسان، یحیی و محمد مثل جهاد قلوه سنگ به دست از میان خرابه بیرون آمدند. 🍃سامی می‌لرزید. خیره به سنگ‌های میان مشت‌های کوچک دوستانش شد. کنار دیوار ایستاد. سربازان کنار تانک و بلدوزر وارد محله شدن. جهاد گفت: « ایندفعه اومدن کجارو خراب کنن؟» بچه ها به سمتشان دویدند و سنگ‌ها را به سویشان پرتاب کردند. سنگ‌ها به تانک خوردند و روی زمین غلتیدند. صدای شلیک گلوله با صدای نه همراه شد. چشم‌های سامی گرد شد. از میان بچه‌ها جهاد روی زمین افتاد. صدای جیغ مادران، سامی را تکان داد. لرزان به سمت جهاد افتاده در وسط کوچه رفت. تانک‌ها بدون توجه به آنها جلو و جلوتر می آمدند. سامی خیره به مرد تیرانداز، زیر بغل جهاد را گرفت و کشید. تانک ها نزدیک تر شدند. دستان سامی دیگر نمی توانستند جهاد را با خود بکشند؛ اما اگر جهاد را رها می کرد، تانک از رویش رد می‌شد. دستانش سبک شد. حسان و محمد به کمکش آمده بودند. 🌸سامی نفس زنان به دیوار خانه ي‌ ویرانه ناصر تكيه داد. جهاد را در بغلش گرفت. گرد وغبار با عبور سربازها و تانک‌ها محو شد. سامی دست خونینش را از روی بدن جهاد برداشت. سنگی کوچک کنارش افتاده بود . آن را میان مشتش گرفت وبه سمت قامت پوشیده شده در ضد گلوله آن مرد پرتاب کرد. سنگ پشت پایش روی زمین افتاد. 🍃كارمل، كابوس هر شب سامي مدام از یک طرف میز به سمت دیگر میز می رفت. موهايش در گذر سال ها سفيد شده بود. ايستاد و با صدای فریادگونه گفت: « شما عرضه ندارین جلو ی مشت کارتن خواب و بیکارو بگیری. همه دنیا دارن بهمون می خندن، امشب با فرماند‌ه ها جلسه دارم و باید جواب بی عرضگی شما رو من بدم. به سربازاتون حالی کنین که باید سر و صداها رو خفه کنن» صدایی از هیچکس بلند نشد. جلسه با توپ و تشرهای کارمل تمام شد. 🌺با رفتن کارمل صدای پچ، پچ ها بلند شد: « خودشون و کله گنده‌ها دارند پولهارو میچاپند، میگند جلو مردم بیچاره رو بگیریم.» سامی پوزخند زد و پشت سر کارمل راه افتاد. مدام بدن خونی و صورت سفید شده جهاد جلو چشمانش جان می‌گرفت. گوشی‌اش را برداشت و تماس گرفت: « امشب قرار سرجاشه، منتظرم.» 🍃سامی پشت سربازها و روبه مردم ایستاده بود. مردم فریاد می زدند:« دوره تون به پایان رسیده، نتانیاهو ي فاسد باید محاکمه گردد.» لبخند بر لبان سامی نشست. سربازان به سمت مردم یورش بردند. صدا و موج انفجاری از گوشه شهر همه را براي لحظه اي بر سرجایشان میخکوب کرد. صدای انفجار بعدي سربازان را قبل از مردم فرار داد. چهره کارمل برای همیشه از جلوی چشمان سامی محو شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌸 به:خدای مهربان🌺 ✨ سلام بر پرودگار عالمیان 🌹خدایا شب های قدر هم گذشت و نمی دانم از این شب ها چقدر توانستم استفاده کنم و مورد لطف تو قرار گیرم و چه تقدیری برایم رقم زدی ☘خدایا اگر در تقدیرمن سختی نوشته ای خودت دستم را بگیر تا از این گردنه های فتنه انگیز زمان به سلامت بگذرم 🌱نه فقط خودم بلکه تمام عزیزان و دوستان و مردم سرزمینم 💐امین یا رب العالمین 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨ماه عشق ورزی 🍀چه ماه رمضان، ماه نزول برکاتت 🌺چه زیباست ماه خدا، ماه ورزی به بندگانت چه زیباست ماه ، ماه پذیرایی از مهمانانت 🌸چه زیباست ماه صیام، ماه ریزش پیاپی 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠احترام به خانواده همسر ✅هر زن و شوهری باید احترام به خانواده همسر را، مانند خانواده خود نگه دارند. 🔘وقتی کسی به خانواده همسرش احترام می گذارد، در واقع احترام همسر خود را نگه داشته است. 🔘احترام به خانواده همسر سبب ایجاد الفت و صمیمت بیشتر در بین زوجین می شود. 🔘 همچنین احترام به خانواده همسر سبب احترام متقابل به خانواده خود می شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شهیدی که ۹۹ درصد کارهای خانه را انجام می داد. 🌸زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت. ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود. هیچ وقت نشد زنگ در خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد. 🌼تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. 🌹آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد. 🌟خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد. 🌻می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟» می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.» 🌿می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.» می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.» راوی: ژیلا بدیهیان؛ همسر شهید 📚به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب همت. نوشته فرهاد خضری، صفحه ۵۱-۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞 تقویت رابطه عاشقانه 💠 مردها بدانند کمک به همسر در امور خانه و نگهداری از بچه‌ها باعث می‌شود که زن فرصت و حوصله کافی برای روابط عاشقانه و محبت‌آمیز با شما را داشته باشد. 💠 کارهای سنگین و زیاد در خانه زن را از لحاظ روحی و جسمی خسته می‌کند و ناخودآگاه نشاط و توان ایجاد رابطه عاطفی قوی‌تر و مستمر با همسر‌ را از دست می‌دهد. 💠 برای زن خیلی شیرین است که گاهی شوهرش، متواضعانه در خانه خدمت کند. اینکار لذت رابطه‌ی شما در خلوت را نیز زیاد می‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تصمیم مینا 🌺مینا روی مبل کنار شومینه نشسته بود. در دنیای افکارش کاملا غرق شده بود. دنبال کشتی نجاتی بود بتواند سوار آن بشود و خودش را از این مشکل نجات دهد. 🍃چند ماهی بود که با اکبر زندگی مشترکش را شروع کرده بود. در کل از زندگیش راضی بود. اکبر مرد زحمت کش و مسئولیت پذیری بود. مینا را خیلی دوست داشت. اما گاهی بدجور از کوره در می رفت. حتی برای یک چیز کوچک خیلی زود عصبانی می شد. شعله های آتش خشمش تا چند متر می توانست همه چیز را بسوزاند. مینا اشک گوشه چشمش را با روسریش پاک کرد. مانده بود چکار کند تا مشکلش حل شود. با خودش گفت: «زنگ میزنم به دوستم بهار همه چیز را برایش تعریف می کنم، شاید راه چاره‌ای داشته باشد.» 🌸شماره بهار روی گوشی به نمایش درآمده بود اما انگشتان مینا مردد بودند که دکمه تماس را فشار دهند. مینا گوشی را‌ زمین گذاشت. بلند بلند شروع به گریه کرد. هاج و واج در میان یک دنیا افکار ضد و نقیض مانده بود. فکر رفتن پیش خانواده اش و جریان را به آن ها گفتن در نظرش موجه تر آمد. 🍃لحظه ای بعد با خودش گفت: «این طور که خانواده ام نسبت به اکبر بدبین می شوند. اکبر هم جلوی آن ها خجالت زده می شود. با خودش کلنجار می رفت. صدای جیرنگ آویزان ها توجه اش را به طرف در جلب کرد. اکبر با پلاستیکی میوه به دست در چهار چوب در ظاهر شد. مینا آب گلویش را قورت داد. خواست آرامشش را حفظ کند. لبخندی بر روی لب هایش نقش بست. گفت: «سلام اکبر آقا، خسته نباشی عزیزم.» 🌺- سلام مینا جون سلامت باشی مینا پلاستیک میوه را گرفت و به سمت آشپزخانه رفت. تصمیم نهایی اش راگرفت. با خودش صحبت می کنم و از او می خواهم که زود برای هر چیز الکی عصبانی نشود. او من را خیلی دوست دارد شاید متوجه نمی شود از این رفتارش من چقدر اذیت می شوم اگر بداند حتما چاره ای می اندیشد. 🍃بعد از شام خوردن، مینا احساس کرد اکبر خستگیش کمتر شده است. با استکان چایی کنارش نشست. بعد از کمی صحبت کردن درباره کارهای روزمره گفت: «اکبر جون مگه تو‌ منو دوست نداری؟» 🌸چشم های اکبر تعجب زده باز ماندند. به نشانه خنده دار بودن سوال مینا پوزخندی زد. گفت:« این چه سوالی هس میپرسی؟ مگه چی شده؟» 🍃- خوب حالا من اگه از تو‌چیزی بخوام برام انجام میدی؟ 🌺- اگه در توانم باشه معلومه که انجام میدم. 🍃- اگه در توانت باشه اما باید برای رسیدن بهش تمرین و تلاش کنی چی؟ 🌸اکبر که از سوال های مینا هاج و واج تر شده بود دستی بر روی موهایش کشید گفت: « بازم انجام میدم. مگه چی میخوای؟» 🍃- اکبر جون تو‌خیلی خوبی من خداروشاکرم همیشه بخاطر داشتن تو، اما گاهی سر موضوع های الکی خیلی عصبانی می شی این رفتارت من را خیلی اذیت می کنه بخاطر منم شده اگر بخوای می تونی عصبانیتت رو‌کنترل کنی. اولش شاید سخت باشه اما با تمرین میشه منم کمکت میکنم. 🌺اکبر سرش را پایین انداخت. نمی خواست شرمش را مینا در چشمانش ببیند. گفت: «من خودم هم بعدش خیلی زود پشیمون می شم اما چه کنم که‌در موقعیت که قرار می گیرم نمی تونم خودم را کنترل کنم. مدت هاست دارم به این موضوع فکر میکنم ناراحتی تو هم یک تلنگر شد که زودتر اقدام کنم .» 🍃به خاطر رضایت مینا از تصمیم او، لبخندی عمیق بر لبانش نقش بست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
از: سوری به: منجی عالم بشریت ✨سلام مهربانم! 🌸این روزها که شرایط اضطرار را میگذرانیم چقدر دلتنگتان هستیم. 🌺چقدر جهان به آمدنتان نیاز دارد. 🌟دلمان به یک سبد عدل از دستان پرمهرتان نیازمند است. 🔸یک دنیا مهربانی،آرامش،آسایش.... چقدر دعای قشنگی است که گاه گاهی میگوییم در سایه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)باشی. 💐سایه سرم ب ی ت ا ب ش م ا ه س ت ی م 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh