#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🔆همه با هم به سوی نور
💦 کنار حوض میرود تا برای رفتن به مسجد وضو بگیرد. آستینها را بالا میزند. لبهایش را به گفتن صلوات و دعا معطر میکند.
نسیم خنکی میوزد. برگهای درختان حرکت میکنند.
از به یادآوری تسبیح نمودن هر آنچه در دنیاست، لبخند به لبهایش مینشیند.
💥به سمت در میرود. زهرا دختر پنجسالهاش به او میرسد دستش را میگیرد.
حسن، حسین و فاطمه هم به همراه مادر به حیاط میآیند.
☀️صدای دلنشین قرآن از بلندگوی مسجد به گوش میرسد.
هالهای از نور الهی همه آنها را دربرمیگیرد.
❌ براى رسيدن به مقامات بلندمرتبه عرفان، لازم نيست از خانواده کنارهگیری کنیم.
زن و فرزند نباید مانعی بر سر راه پدر باشند. مرد هم نباید آنها را رها کند.
💯در واقع توجه به خانواده، باعث رسیدن به درجات بالا میشود.
حضرت موسی در زمان تلاش برای تأمین نیازهای خانواده، پیامبر و برگزیده خدا شد.
✨ فلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً...؛ پس چون موسى، مدّت (قرارداد خود با شعيب) را به پايان رساند و با خانواده اش رهسپار گرديد، از سوى (كوه) طور آتشى را ديد...
📖سورهقصص، آیه۲۹.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چشماتو درویش کن😁
🍃شهید علی سیفی در برخورد با نامحرم خیلی مراقبت داشت. در کوچه و خیابان سرش را پائین می انداخت و اصلا بلند نمیکرد.
🌸وقتی در یک جمعی بود و نامحرمی وارد میشد، به صورت کج مینشست تا رو به روی نامحرم نباشد. یک بار مادرم به من می گفت: «این چه جور آدمی است که به این صورت مینشیند و سرش را بالا نمیگیرد. »
📚بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی، صفحات ۶۶ و ۸۶
#سیره_شهدا
#شهید_سیفی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
⚰عزیزی که از دست رفت
🔆همانطور که پدر و مادرمان مریض میشوند، خسته میشوند؛ چون آدم آهنی نیستند؛ ممکن است که بعضی مواقع شاهد از دست دادن پدر و مادر یا عزیزی هم باشد پس در این مواقع:
🔘دلداری ندهید. مرگ حق است!راهی ست که همه مان میرویم! دلداری دادن توی اینجور مواقع خیلی کارساز نیست. سعی کن خاطره ای از اون فرد بگویید .اینطوری شاید با یاد و خاطره عزیزش تسکین پیدا کند .البته خاطره خنده دار نگو! توقع زیادی است که فرد عزادار اندوهش رو کنار بگذارد و به خاطره تو بخنده.😐
🔘نگو تو قوی هستی. اگر این را بگویی یا بگویی چقدر خوب میتونی خودت را نگه داری؛ باعث میشود تا به آنها فشار بیاید و به حفظ ظاهر خودشان مقابل تو حساس بشوند و حس واقعی شان را نشان ندهند.
🔘گوش بده و فکر نکن که اگر بحث به سمت حرف زدن در مورد آن عزیز رفت باید بحث را عوض کنی! بگذار حرف بزند و با کلماتی مثل آرام باش و گریه نکن، جلوی اشک ریختنشان را نگیر.
🌱اگر علامت هایی مثل توهم، اوقات تلخی بیش از حد، دوری کردن از دیگران، احساس مداوم ناامیدی مدت طولانی با آنها بود بهتر است به مشاور مراجعه کنند. 😉
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پیرزن مهربان محل
🍃پیرزن مهربان محل، نشسته بود روی صندلی و به عصای کوتاهش تکیه داده بود. عادت کرده بود هر روز حوالی همین ساعت، بنشیند کنار در زل بزند به باغچهی بیطراوت حیاط، کمی معطل بماند تا سروصدای بچههای کوچه به بازی لی لی و فوتبال بلند شود.
☘امید داشت توپ پسرها از بالای دیوارهای کوتاه خانه میان حیاط، پرت شود و در باز شود و چند بچه کوچک و بزرگ، وارد حیاط شوند؛ شاید چند دقیقهای سکوت بیرحم خانه بشکند و دیوارها دیگر هیولاهایی نباشند که به او خیرهاند.
🍂اما امروز خبری از بچهها نبود. عقربهها روی ساعت شش بعد ازظهر تاب بازی میکردند که کلون در به صدا درآمد: «ننه مهمون نمیخـوای؟ »
🌸گمان کرد خیالاتی شده. اشک از گوشه ی چشمانش فرو ریخت. دلش برای جوانی و روزهایی که با حاج ماشاءالله در ایوان می نشستند، تنگ شده بود. او میخواست تا باز هم برایش فرزندی بیاورد؛ اما او فکر میکرد آوردن بچههای بیشتر اذیتش میکند.
🌾اما حالا با خودش میگفت کاش پنج تا، شاید هم ده بچه داشتم تا الان کنارم بودند و لااقل یکی از آنها فرصت میکرد در گیرودار زندگی به دیدنم بیاید؛ اما حالا دیر شده بود. حالا سالها بود حاج ماشاءالله زیر خرپارها خاک آرام گرفته بود و او مادر بزرگ دو نوه از دو فرزندش بود که سالها بود در شهرهای دور زندگی میکردند.
✨صدای کلون در و این بار چرخش کلید، او را به خود آورد. در باز شد و حامد و راضیه از در وارد شدند. فائزه و امین هم پیشاپیش آنان، خودشان را به مادر بزرگ رساندند و او غرق شادی شد.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_ترنم
🆔@tanharahenarafteh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
☀️مؤدب
💡شيوه شکرگزاری انسان مؤدب:
🍃خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، اصلا نمی خوای بدی، شکر🤲😁
🌱سعدی هم میگوید: «شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون برد. »
⚡️هان ای فرزندم به گوش باش و به هوش! وقت عمل رسیده!شکر کن!🧐
✨و إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ؛و (نيز به يادآور) هنگامى كه پروردگارتان اعلام فرمود: همانا اگر شكر كنيد، قطعاً (نعمتهاى) شما را مىافزايم، و اگر كفران كنيد البتّه عذاب من سخت است."
📖سورهابراهیم،آیه۷.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ناموس وطن
🌍دنیا، اگر میخواهی ایران و مردم غیورش را بشناسی باید خرمشهر و مردمان مقاومش را بشناسی.
🌹همان خرمشهری که نماد مقاومت و غیرت ایران و ایرانیست. همان شهر خون و قیام که فرزندان خمینی کبیر با دستهای خالی سیوچهار روز در مقابل دشمن سر تا پا مسلح ایستادند. انگشت جهانیان به سوی آن نشانه رفت و ستودند کار حماسی آنها را.
🔥وقتی چند صباحی در دستان خونین دشمنِخونآشام گرفتار آمد، مردم غیور تاب و توان دیدن جدا اُفتادن جگرگوشه خود از دامان مان میهن را نداشتند. شجاعت و شهامت خود را برای بازپسگیری ناموس خود، همان خاک مقدس به نمایش گذاشتند. خون و جان خود را در راه آزادسازی آن فدا کردند.
🌱 خرمشهر به آغوش وطن بازگشت. پیرفرزانه جمله تاریخی خود را به گوش فرزندان این مرز و بوم رساند: خرمشهر را خدا آزاد کرد. معمار کبیر انقلاب اینچنین درس خداشناسی را به همه ما آموخت.
✊دنیا بدانید و آگاه باشید همانگونه پدرانمان خرمشهر را آزاد کردند. ما هم قدس را آزاد خواهیم کرد.
🎉سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد.
#مناسبتی_3_خرداد
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 اقتدار
✅ حواسمان هست؟! حفظ اقتدار، بهترین راه تقویت ارتباط با شوهرهاست.
🔘 اقتدار یعنی با هر لفظ که میتوانیم به مَردمان امید بدهیم و از ویژگیهای مردانهاش تعریف کنیم.
🔘و از قهر، گریه و جدال با او پرهیز کنیم.
✅با تقویت اقتدار، روز به روز شاهد شکوفایی بیشتر زندگیمان خواهیم بود.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
♨️به کم قانع مشو
🌴امسال محصول خوبی برداشت کرد؛ ولی پارسال چندان تعریفی نداشت. وقتی نشست با خود دو دوتا کرد، دید خیلی هم بیراه نبوده است.
🔺امسال بذر خوب خریده است. پارسال به خاطر اینکه کمتر پول بدهد از نوع نامرغوب تهیه کرد.
🔺امسال به موقع سمپاشی کرد؛ ولی سال قبل بیخیال سمپاشی شد.
🔺امسال علفهای اضافه را پاکسازی کرد؛ ولی سال گذشته علفها قد کشیده بودند و دور درختان پیچیده بودند.
💯تلاش و کوشش او بیشتر شده بود؛ در نتیجه محصول بهتری نصیبش شد.
💢دنیا و آخرت عجب شباهتی به زمین زراعی دارند. برای رسیدن به هردو، تلاش نیاز است. میوه شيرين و هميشگى محصول تلاش است و درختی که زود خزان شود محصول تنبلیست.
✅دو هدف در پیش است؛ آخرت،دنیا. این گفته را نیز همه میدانیم که: چون که صد آمد نود هم پیش ماست.
❌کدام انتخاب، کامل است؟؟
✨من كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ ؛كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، به كشت او بركت و افزايش مى دهيم و بر محصولش مى افزائيم; و كسى كه فقط كشت دنيا را بطلبد; كمى از آن به او مى دهيم اما در آخرت هيچ بهره اى ندارد!
📖سورهشوری،آیه۲۰.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خوردن بیت المال
🍃با بیتالمال میانه خوبی نداشت. نمیخواست زیر دَین مردم برود. رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم.
☘️مسئول تدارکات گفت: «سید حمید چیزی از ما نمیگیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند. خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: «چرا این کار را می کنی؟ »
🌸گفت: «نمیتوانم. میترسم بروم زیر دین مردم. » اگر پولی هم از راه جبهه به دست میآورد، در راه خیر مصرفش میکرد.
مادرش میگفت: «هر وقت میخواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او میدادیم. »
📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،ص ۵۹-۵۸
#سیره_شهدا
#شهید_میرافضلی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍آثار محبت زیاد
✅کاهش اعتماد به نفس
✅افزایش وابستگی
✅ زودرنجی
✅گوشهگیری
✅بدبینی و بداخلاقی
از آثار و نتایج محبت زیاد و بیقاعده به فرزند است.
#نکته_اخلاقی
#محبت_نادرست
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍میهمان
🌸یک روز میهمان او بودم. چند ساعتی نشستیم در مورد مسائل مهمی با هم حرف زدیم و راهکار ارائه کردیم.
کلام شیرین او به دلم نشست. چهره نورانیاش، آرامشی بر وجودم نشاند.
نماز را به او اقتدا کردم.
🍵وقت ناهار شد. سفرهای ساده پهن شد. یک نوع خورشت و پلو به همراه دوغ سر سفره گذاشته شد. پسرش مصطفی هم نشسته بود. نگاهی به او کرد و گفت: «شما برای ناهار، برو خونه. » از روی تعجب به او گفتم: «بذارید آقازاده هم با ما باشند. »
🌺او همانطور که لبخند دلنشین بر روی لبهایش نشسته بود، گفت: «این غذا از بیتالمال تهیه شده، شما مهمان بیتالمال هستید. برای پسرم جایز نیست بر سر این سفره بنشیند. »
☘در دل او را تحسین کردم که با رفتار خود، روش صحیح زندگی کردن را به فرزندش میآموزد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
🗾جاده پُرپیچ و خَم
🌸پروردگارا صبحمان را با تمنّای رزقِ پاک و فراوان با وجود سخاوت تو آغاز میکنیم.
☘چشم دلمان را که می گشاییم، همه جا نگاه تو را میبینیم.
🧡که مراقبی تا به سلامت جاده پرپیچ و خم زندگی را بپیماییم.
🌺خدایا! جیبهایمان را پُر از عشق و امید کردیم تا همرنگ تو شویم.
🍁بپذیر از ما، این بضاعت ناچیز را🍁
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte