eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مستیِ عشق مستی چیزی نیست که ما جماعت بفهمیم. اما سحرگاهان که می‌شود، عشق پای می‌کوبد. قلب خودش را محکم به سینه می‌زند و می‌خواهد خارج شود. شور و شعف بالا می‌گیرد. ذکرها جاری می‌شود. سحر که می‌شود، ما مستیم و مستانگی می‌فهمیم و باده‌ی عاشقی می‌نوشیم‌. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پارتی بازی در زندان 🍃حاج خانم شنیده بود داخل زندان چاقوکشی شده است و چند نفر زخمی شده‌اند. آرام و قرار نداشت. 🍃آمد ملاقات اجازه نمی‌دادند؛ تا اینکه یکی از سربازها شناخت مان و وقت ملاقات داد. اما عبدالله قبول نکرد. 🍃می‌گفت: اگر بناست که ملاقاتی باشد، باید برای همه باشد. مگر فقط من ننه دارم. 📚یادگارن، ج۵، ناشر روایت فتح، خاطره۳۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 سایه ی لطف الهی ✅ پدر ومادر دوسایه ی لطف خدا بر سرفرزندان هستند. 🔘 هرقدر که به آن دو بیشتر توجه احترام و احسان کنند، نور آن در زندگی شان بیشتر می تابد ودر این دنیا، مایه ی‌امید ودر آن دنیا مایه ی‌ مباهات می‌شود. 🔘 احسان به والدین از مهمترین عوامل عاقبت بخیری است. چه خوب است با شادکردن آن دو، بدون آن که به زندگی خود، لطمه ای بزنیم، سند عاقبت بخیری خود وفرزندانمان را امضا کنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ ماجرای النگو 🤛 دست هایش را مشت کرده بود و به سرش می‌کوبید: «چه خاکی به سرم بریزم ؟! کِی دست از این کارات برمی داری ؟ فک کردی چاقو اسباب بازیه دست گرفتی و راه اُفتادی تو کوچه خیابون ...» ثریا آهی کشید و نگاهی به آسمان کرد و به بخت خودش نفرین فرستاد: «ای خدا من و بکش راحت شم، اون از شوهر معتاد و بیکار، این از پسر چاقوکش و متر کن کوچه خیابون، دیگه خسته شدم، روم نمیشه تو صورت مادرای بچه‌هایی که باهاشون درگیر میشی نگاه کنم. » ☘ منوچهر پای راستش را از زانو خم کرد و کف پایش را به دیوار تکیه داده بود، ابروهایش را در هم کشیده بود و به تشرها و واگویه های مادر گوش می‌داد. خودش هم از خودش خسته شده بود، دلش زندگی ای مثل بچه آدم می‌خواست؛ ولی بعد از یک عمر سردسته بچه لات های محل بودن، به این فکر می‌کرد دیگر راهی برایش نمانده! 🌸قبلا سر مادرش داد می‌کشید و محلی به حرفایش نمی گذاشت؛ ولی بعد از آن ماجرا سرش را پایین می انداخت و چیزی نمی گفت. 🌺دوباره در ذهنش آن روز را مرور کرد، هوا سرد بود دندان هایش به هم می‌خورد و صدا می‌داد. پدر، مادر را کتک می‌زد و به زور می‌خواست النگوی او را بگیرد و مادر تنها یادگار مادرش را سفت چسبیده بود و رها نمی کرد. ☘دلش از بی کسی مادر زیرورو شد و به طرف پدر رفت، با زوری که داشت پدر را به سینه دیوار پرت کرد؛ ولی مادر نه تنها خوشش نیامد ؛ بلکه ابروهای کمانی اش را بالا برد و با تندی به او گفت: «منوچهر تو چکار کردی؟ ناسلامتی باباته ها! خجالت بکش... .» 🌸منوچهر چشمانش را دُرُشت کرد و گفت: «مامان خوبی بهت نیومده، داشتی کتک می خوردی ها! من به دادت رسیدم... » ☘از آن روز به بعد مادرش را جور دیگری می‌خواست. غصّه هایش به دلش چنگ می انداخت. حالا خودش یک پا غصّه بود برایش. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨بسم الله ✨از : خادم مسجد ✨به: خدا 🌸خداجون میدونم هرچی دارم از خودته ... اگر الان خادم این مکان مقدس هستم لطف و عنایت خودت هست . 🌸خدایا یه حدیثی از روحانی محل شنیدم که می گفتن هر چقدر انسان در مسجد بنشینه از عمر آن فرد حساب نمیشه . 🌼داشتم به این موضوع فکر میکردم و کلی خوش حال شدم و ذوق کردم که پس ،عمر من کلی طولانی میشه همون موقع بود که داشتم مهر ها رو تو قفسه مهر ها می چیدم یه مهر تالاپی خورد تو سَرَم . 🌹خدایا شکرت که زودی نشونم میدی که فکر و خیال بَرِت نداره بنده من کار تو نبود مَنِ خداعنایت کردم نماز باحال بخونی دعای با حال بخونی ذکر با حال بگی خدایا می دونم هر کار خوبی که می کنم از جانب توست و کار بدم فقط از خودم . نظر لطفت رو برنگردون ای خدای غفور من . خدای مهربانم 🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼 ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍃ما کجای کاریم؟ 💉واکسن، کرونا، امنیت، ترور بیولوژیک، سلامتی، جنگ و ... همه و همه اخباریست که روزانه به شیوه‌های مختلف به ذهن ما تزریق می‌شوند. 🔮آیا ما به دنیا آمده‌ایم که زندگی بدون خدا و دین را تجربه کنیم و بمیریم و نیست شویم؟ خدا کیست؟ دین چیست؟ 🔍چند نفر ما می‌توانیم به این سؤال‌ها پاسخ قانع کننده بدهیم؟ واکسن زدن و نزدن آیا جز آزمایشی بیشتر می‌تواند باشد؟ 📺وقتی رهبر در سخنرانی‌شان صراحتا بیان می‌فرمایند همه باید واکسن بزنیم، این قیل و قال‌ها و جوسازی‌های الکی جز عدم تبعیت از رهبر جامعه اسلامی می‌تواند معنایی داشته باشد؟ 😔آیا می‌توانیم بگوییم اگر امام زمان ارواحنافداه حاضر بودند، فوراً به گفته‌هایشان بدون چون و چرا جامه عمل می‌پوشاندیم؟ آیا برای نائب او اینگونه بوده‌ایم که برای او باشیم؟ 🌸امروز بیست و هفتمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210908-WA0000.mp3
6.12M
🏴 در روز عزا چه می‌کنید؟ ▪️ شهادت امام حسن علیه‌السلام را به آقایمان، امام زمان ارواحنافداه تسلیت می‌گوییم. 💫سپس روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می‌نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴 کریم آل الله چشم‌های نجیب یعنی تو غرق در عطر سیب یعنی تو السلام‌ای کریم آل الله به غمِ دل طبیب یعنی تو و لسان شکور یعنی تو و نگاه منیب یعنی تو‌ ای فدای مزار ویرانت در مدینه غریب یعنی تو نیمه شب چشم‌های بارانی کودک غم نصیب یعنی تو 🖋وحید محمدی ⚫️شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت. علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ بین مردم چه لباسی می‌پوشی؟ 🌹عباس اهل ارتباط با بدنه مردم بود. وقتی دزفول بودیم، برای گشت و گذار اطراف شهر، زیاد می‌رفتیم. شوش دانیال و سبز قبا. دوستانی هم از روستاهای اطراف پیدا کرده بودیم و از آنها لبنیات محلی می‌خریدیم. 🍃اصفهان هم که بودیم عادت رفت و آمد با روستائیان اطراف را داشت. استامبولی پلوی‌مان را برمی‌داشتیم و می‌رفتیم د رجمع آن‌ها. اصرار داشت ساده ساده بپوشم تا آنها تفاوتی بین ما و خودشان احساس نکنند. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحات ۳۳ و ۲۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 همگرایی ✅ صمیمیت ، یکدلی و رفاقت بین زن و شوهر همواره عامل موفقیت و سعادت خانواده است. 🔘 رسیدن به چنین رابطه‌ای بین زن و شوهر نیازمند همگرایی میان زن و شوهر است؛ بدین معنا که زن و شوهر در موقعیت‌های مختلف از خود انعطاف‌پذیری نشان داده و مصالح زندگی مشترک را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍رد اشک 🌼زانوهایش را از دیواره سکو بالا کشید. بدن استخوانیش را بین سه گوش دیوار کاهگلی جا داد. زانو خم کرد. گوشه روسری را درون دهانش چپاند. سر روی زانو گذاشت. سیل اشک از چشمان بی رمقش جاری شد. همراه هق هق گریه به خواب رفت. ناگهان با گرمای دستی رو شانه‌اش از خواب پرید. سر بالا آورد. 🍃چشمان درشت سمیه رد اشکهای خشک شده روی صورت چروکیده او را دنبال کرد. با ناراحتی پرسید: «ننه چرا اینجا نشستی؟ چرا گریه کردی؟ »آرام روی صورت خشکیده او دست کشید. 🌸بغض راه گلوی مادر را بست. قدری سرش را بالا گرفت. دامادش هم آنجا بود. سرش را پایین انداخت. آهسته گفت: «شما اینجا چه می‌کنید؟ » 🍃- اومدیم به بابا سر بزنیم. ببینیم ... 🌼- چی رو ببینید؟ بدبختی من رو؟ 🍃- نه ننه جون. شما بگو چرا اینجا نشستی؟ مگه خونه جمیله نبودی؟ 🌸مادر بریده بریده جواب داد: «چ..ر..ا ... ولی ... گفت با شش تا بچه پدر مرده و شوهری که سالی به ماه سراغش رو می گیره و همش خونه زن اولشه نمیتونه از منِ در به در مراقبت کنه. » 🍃مادر آهی کشید: «آوردم اینجا و گفت اونی که شصت سال تو خونه اش استخون سوزوندی حالام باید ازت مراقبت کنه. » 🌸ابروهای سمیه درهم گره خورد. دست مادر را گرفت، گفت: «مگه من مرده باشم که شما رو پشت در بذارن و برن. والله نمیدونم چی بگم.» 🍃سمیه چشم به چشم شوهرش دوخت. رضایت را از چروکهای مهربان گوشه چشم او خواند. دست دیگرش را پشت کمر مادر گرفت. او را با کمک حمید بلند کرد. گفت: «نمیدونم چرا بابا بعد مریض شدنت به جای اینکه ازت مراقبت کنه، زن گرفت که حالا زنیکه سرت شاخ شده و به خونه راهت نمیده؟» 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴دلتنگ مادر پرم شکسته مثل کبوتر😢 دلم گرفته کجایی مادر😢 شهادت جانسوز امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت 🆔 @tanha_rahe_narafte
😎 بیایید با خودمان رو راست باشیم 🍃چند دقیقه ذهن‌تان را خالی کنید و فقط و فقط به این فکر کنید: 🤔چرا در زمان قدیم چیزی را روی سرنیزه قرار می‌داده‌اند و آن را بالا می‌برده‌اند؟ 😯مسلما معنای بی حرمتی کردن نداشته است. چون اگر چنین معنایی میداشت در جنگ نهروان نباید از قرآن بر سر نیزه کردن به نتیجه مطلوب می رسیدند. 🙃این کار را انجام می‌داده‌اند تا خواسته خودشان را در جایی که صدا به صدا نمی‌رسد به دیگران برسانند و حواسها به آنچه بر سر نیزه است، جلب شود. آنها به این وسیله افکار را از اصل ماجرا غافل می‌کردند. 🙂 همیشه و در هر زمان حواسمان باشد، قرآن‌های روی سرنیزه ما را از اصل منحرف نکند. 🌸امروز بیست و هشتمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210908-WA0000.mp3
6.12M
🌸 استرس رو از خودتون دور کنید 💫 روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع می‌کنیم تا با این اعمال به آرامش روزانه برسیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می‌نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍بهترین آغاز 🍃سلام همه‌ی زندگیم 🍃سلام امام حسین من 🍃سلام عزیز فاطمه 🍃سلام عشق امام حسن 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نان خشک دوست داری؟ 🌹شهید مدرس آن چنان با ساده زیستی خو گرفته بود که حتی نمایندگی مجلس هم نتوانست ذره‌ای در اخلاق و منش ایشان تأثیر بگذارد. 🌺روزی آقا دیر به خانه آمدند. به خواهرشان “زهرا بیگم” گفتند:«همشیره! مقداری نان آب بزن و بیاور.» ایشان وقتی نان خشک‌ها را آورد و مقابل آقا نهاد، گفت:«آقا! شما با این نان خشک خوردن از پا می‌افتید. نان خشک هم که غذا نشد.» 🍀آقا فرمودند:«همشیره! از این حرف ها نزن. من مهمان جدمان علی بن ابی طالب علیه السلام هستم. مگر غذای ایشان غیر از این بود.» 📚 تنها در محراب،ص۴۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 نمایشی از گذشته ✅ شنیدید می گویند که هرکی هرچی داره از پر قنداقش داره؛ منظور پول داشتن یا نداشتن افراد نیست؛ بلکه منظور این است که هرچه در دوران کودکی آموخته باشید در بزرگسالی به همان شکل خواهید بود و برای تغییر آن باید تلاش زیادی انجام دهید. 🔘 وقتی چنین قانونی را می‌دانیم به نظرم ساده‌لوحانه است که دوران کودکی را نادیده بگیریم. 🔘 کودک مثل یک دستگاه ضبط صوتی و تصویری، همه چیز را ضبط و در تمام عمر آن را به نمایش می‌گذارد؛ پس حواستان باشد چه چیزی را در مواجهه با کودک و دیگران به نمایش می‌گذارید، کودک شما همان خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نیمکت 🌸نیمکت در قسمت تاریک پارک قرار داشت. تلو تلو خوران به سمت آن رفت. دوست نداشت، چشم کسی به او بیفتد. سرش سنگینی می‌کرد. روی نیمکت نشست. باد سردی وزید. پاهایش را به یاد دوران جنینی بالا آورد. دست‌ها را دور آنها قلاب کرد. به حرکت برگهای زرد روی زمین خیره شد. همراه زوزه باد، صدای مادرش در گوشش پیچید:«خاک به سرت کنم. تو هیچی نمی‌شی. هر کار ازت خواستم انجام بدی، خراب می‌کنی.» 🌺مادر دوست داشت او دکتر شود. اما او از بوی الکل و خون و بیمارستان متنفر بود. میناکاری تنها کاری بود که با انجامش به آرامش می‌رسید. حمید از علاقه‌اش با پدر صحبت کرد. پدر با استادکاری قرار گذاشت تا حمید تابستان کنار دست او باشد و هنر او را بیاموزد. حمید خوشحال به خانه رفت. خبر را به مادر داد. مادر با شنیدن پر شدن اوقات فراغت حمید با کار کردن در مغازه محقر میناکاری فریادش تا آسمان هفتم رسید:«تو باید برای قبولی کنکورت بخونی. تمام وقتت رو باید بذاری تا شاید سال بعد تو کنکور رتبه بیاری. تو باید دکتری دانشگاه تهران قبول بشی.» ☘️حمید روی مبل گوشه پذیرایی نشست: «آخه مادر من، به منم حق انتخاب بده. من عاشق میناکاریم. اصلا با دیدن رنگها و طرحاش روحم شاد میشه.» 🌸مادر مقابل او ایستاد. رنگ صورت او همرنگ بلوز قرمزش شده بود. چشمهایش را بست و دهان باز کرد: «همین که گفتم. تا دکتری قبول نشی، حق نداری دست به کار دیگه ای بزنی.» 🌺حمید پا روی دلش گذاشت. تمام کتابها را قورت داد. بعد از قبولی کنکور، پدرش در سانحه‌ای از دنیا رفت. حمید مجبور شد، دانشگاه را رها کند. چاره‌ای جز کارگری نداشت. با تعارف کارگرها اولین سیگار را بین انگشتانش گرفت. بعد از مدتی مادرش ازدواج کرد. حمید در اتاق کوچک نیمه‌سازی با چند نفر کارگر دیگر هم خانه شد. او برای فراموش کردن آرزوهای برباد رفته‌اش به مواد مخدر پناه برد. تمام هستی‌اش، تمام آرزوهایش بر باد رفت. با بالا آمدن خورشید، باغبان پارک مشغول کار شد. حمید به حرکت برگهای زرد خیره شده بود. باغبان کنار او نشست. آهی کشید: «این روزا جوونا دیگه به پارک پناه میارن. پسرم، سرما میخوری. نمی‌خوای بری خونتون؟» 🍀باغبان بلند شد مقابل حمید ایستاد. حمید سر بلند نکرد. باغبان دست روی شانه او گذاشت. خواست حرفی بزند که جسم بی جان حمید واژگون شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: منتظر المهدی به: منجی عالم بشریت 🕊🌿سلام آقا جانم🌿🕊 حرفی که دارم با شما گفتن ندارد این حرف‌های بی‌صدا گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 این دردها درمان ندارد غیر وصلت این غصه بی‌انتها گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 چشم گنه‌کار من و دیدار رویت دردی که باشد بی‌دوا گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 هر بار توبه کردم و هر بار … بگذر این ماجرای توبه‌ها گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 آقا اگر کاری برایت کرده باشم باشم اگر بی‌ادعا، گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 هر صبح و شب گریان غم‌هایت نبودیم حال دل این بی‌وفا گفتن ندارد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊 آقا خودت یک کربلا روزی من کن اصلاً فراق کربلا گفتن ندارد 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
📖 قرآن‌های روی نیزه کدامند؟ 📌دیروز درباره قرآن‌های روی نیزه نوشتم. اما این قرآن‌های روی نیزه چه چیزهایی را شامل می‌شود؟ 🗞خبری در روزنامه، کلیپ یا فیلمی در شبکه‌های مجازی، حتی یک عکسنوشته یا صحبت‌های اقوام و آشنایان و در کل هر آنچه ما را از پیروی ولی فقیه و امام‌‌مان بازدارد، قرآن روی نیزه خواهد بود. ▪️توجیه‌ها، افکار ضد و نقیض و ... جز دسیسه‌های شیطان نیست. من به رهبرم، به امامم اعتماد دارم. گوش به فرمانش هستم. هر چه بگوید انجام می‌دهم. زندگی دو روزه دنیا ارزش ندارد با توجیه و ... از فرمان رهبرم سرپیچی کنم. روزی بحث برجام بود و عقلا چه خوش نازیدند به بکر بودن نحوه رفتارشان و فرمایش رهبر را به سخره گرفتند. 💉الان هم بحث واکسن و کرونا و ... و عقال دست به کار شده‌اند تا با علم ناقص‌شان مردم را از مرگ نجات دهند. شعار امام حسین علیه السلام را بر نیزه کرده‌اند. زیر بار ظلم و زور نمی‌خواهند بروند. در حالی که غافلند چه بد دارند رفوزه می‌شوند. دقیقا مثل گذشته... 🌸امروز بیست و نهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_hadadian-[www.Patoghu.com].mp3
7.48M
🌸 خدایا دستمان را بگیر 💫 روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع می‌کنیم تا با این اعمال به آرامش روزانه برسیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می‌نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍غُربت آل علی ▪️یگانه بانوی صبر و قیام به سوی شهر شام می‌آید. ▪️هنوز از بالای نِی، صوت قرآنِ لب‌های خشکیده به گوش می‌رسد. ▪️از درد غُربت آل علی، صدای گریه از آسمان و زمین بلند شده است. ▪️ای انسان! برای مرهم زخم‌های خون خدا، گریه‌ها باید کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ تو مراسما وقتی غذا کم باشه چه می‌کنی؟ 🌹مراسم عروسی‌ام بود. همه شاد و خندان بودند. مصطفی نیم نگاهی به من کرد و متوجه غصه‌ام شد. مرا برد بیرون از مجلس و مشکل را جویا شد. 🍃گفتم: ۴۰۰ نفر مهمان آمده، در حالی که برای ۲۵۰ نفر تدارک دیدیم. گفت: این که مشکلی ندارد. باهم رفتیم به خرابه ای که محل طبخ غذا بود. 🍃به آشپزها گفت: چند دقیقه بروید داخل کوچه. مصطفی رفت سر دیگ و دعایی را زیر لب خواند و به غذاها دمید. 🍃خندان برگشت به طرف من و گفت درست شد! آخر شب ۴۰ نفر هم از حوزه علمیه قم آمدند برای دیدن مصطفی. همه شام خورند تازه یک دیس هم اضافه آمد. راوی: برادر شهید 📚مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص ۴۰ و ۴۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
⚫️حسرت ✨هر وقت احساس رنجش از پدر یا مادرتان داشتید، لحظه‌ای چشم‌هایتان را ببندید. آنها را روی تخت ببینید یا در مزارشان. این روزی است که خواهد آمد. این روز سرنوشت نهایی همه‌ی ماست. 💫اگر آن موضوع اینقدر اهمیت دارد که در آن روز و لحظه، حسرت ناراحتی‌تان را نخواهید خورد، می‌توانید به ناراحتی ادامه دهید؛ والا... 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چوپان کوچک ☘صادق دست‌های کوچکش را از پشت بر چوب روی شانه‌هایش قلاب کرد. با احتیاط پاهایش را روی سنگ‌های بزرگ کف رودخانه ‌گذاشت. آب خنک و شفاف با موج‌های کوتاه به سنگ‌ها و پاچه شلوار او می‌خورد. 🌺نگاهی به پشت سرش انداخت. گوسفندان زیر سایه توتِ بزرگِ کنار روخانه روی خاک‌ها دراز کشیده بودند و نشخوار می‌کردند. ☘به صخره سفید روبرویش خیره شد. چند روز قبل دنبال گوسفندان می‌دوید و می‌خندید که صدای فریاد پدر را‌ شنید. پدر جلوی چشمانش روی صخره لیز خورد. صادق چشم‌هایش را بست و فریاد زد:« بابا!» پلک‌هایش را به هم فشرد و اشک ریخت. لحظه سقوط پدر را پشت پلک‌هایش حبس کرد. نمی‌خواست ادامه این اتفاق را ببیند. صدای آخ پدر پلک‌های چسبان و فراری از باز شدنش را گشود. 🌼به طرف او دوید. شانه‌اش را عصای پدر کرد. چشم از پای خونی و استخوان سفید بیرون زده‌اش تا لحظه سفید شدنش با گچ برنداشت. 🌸دکتر دستی روی گچ پای پدر کشید و گفت: « عکسای کمرت خوب بود و شانس آوردی که مهره‌های ستون فقراتت آسیب ندیده والاّ برا همیشه خونه‌نشین و ویلچری می‌شدی؛ الان یک ماه باید پات تو گچ باشه و دیگه کوه نری تا خوب بشی. » 🌸 او چوپانِ گله بود. شنیدن حرف دکتر بر سرش آوار شد. با نرفتن سر گله زحمت‌های چندین ماهه‌اش هدر می‌رفت. بعد از گذشت یک ماه دیگر گوسفندها پروار و آماده فروش بودند. ☘صادق نگاهی به صورت رنگ پریده پدر کرد. تمام عضلات صورتش به طرف پایین مایل شده بود. غم روی چین‌های پیشانی و گوشه چشم او لانه داشت. صادق مثل مردی بالغ دست روی شانه پدر گذاشت و گفت: «بابا از فردا من گوسفندا رو برا چِرا به دامنه کوه می‌برم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte