eitaa logo
مسار
336 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
535 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍تشویش خاطر 🍃چهره‌اش رنگ پریده و خسته بود. دستی لای موهای کوتاه پشت سرش کشید. از کارگاه بیرون آمد. ماشین سعید را آن طرف خیابان دید.‌ برادرش از داخل ماشین دستی تکان داد و صدا زد: «احمد! بیا دیگه.» ☘سعید کارمند بود، مرخصی ساعتی گرفت تا برادرش را در کارگاه نجاری ببیند. به همین خاطر وقتی احمد برای ناهار به خانه می‌رفت، متوجه سعید شد. ⚡️احمد به سمت ماشین رفت؛ اما سعید با شیطنت نگاهی به او انداخت. یک مرتبه ماشین را روشن کرد. در حالی که سرش را از پنجره بیرون آورده بود: «اصلا وقت ندارم ... میرم، خودت بیا. » 🍂احمد از حرف او شوکه شد. خیره نگاهش کرد و چیزی نگفت و راه افتاد؛ هنوز به انتهای خیابان نرسیده بود که ماشینی با شتاب جلوی پایش ترمز کرد. ⚡️_داداش احمد! می‌خواستم سر به سرت بزارم. 🍃احمد پوفی کشید و در ماشین را باز کرد روی صندلی جلو نشست. سرش را به سمت سعید چرخاند و گفت: «فک کردم می‌خوای پیاده بیام خونه؛ تا تنبیه بشم.» ☘شب گذشته بعد از این‌ که مادر سفره‌ی شام را جمع کرد. رو به همسرش گفت: «کی بریم خرید نذری ماه محرم؟» 🎋_حسابدار احمده. 🍁احمد با کلامی تند رو به پدرش گفت:« دخل و خرج با هم جور نیست، شما که از وضع کارگاه با خبری پدر من!» ✨پدر نگاهش را از احمد گرفت و دیگر چیزی نگفت، از جایش بلند شد و به سمت حیاط رفت. 🌾سعید از رفتار دیشب برادرش ناراحت بود؛ نفس عمیقی‌ کشید: «البته بگم، دیشب تند رفتی. من و تو باید با هم دیگه به پدر و مادرمون خدمت کنیم. » 🍃احمد سرش را به سمت پنجره چرخاند و به بیرون خیره شد. دقایقی سکوت، فضای‌ ماشین را پر کرد. سعید از برادرش پرسید: «چرا ناراحتی؟! » 🍀_هر سال وقتی ماه محرم میشد، بابا نذری می‌داد. الان چند وقته کارگاه سفارش نگرفته. ✨_خب برادر من! برای همین میگم تند رفتی، تو نباید پیش مامان و بابا اون شکلی می‌گفتی، پس‌اندازی دارم، برای همین وقت‌‌هاست. 🍃احمد در دلش گفت: «از نگرانی، دل بابامو شکستم، خدایا! حالا چی کار کنم؟» 🌾احمد با صدای سعید به خودش آمد: «این کارت رو بگیر، با مامان و بابا برو خرید برای مراسم عزاداری ابا عبدالله (علیه‌السلام). » 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍 کدام علل سبب شکل گیری نهضت حسینی شد؟ ؛ 🍃امام حسین علیه‌السلام تا هشتم ذیحجه در مکه مشغول فعالیت و تبلیغ دیدگاه خویش بود. حضرت روز هشتم ذیحجه یعنی «یوم الترویه» از مکه خارج شد.۱ ✨اعمال حج با احرام در مکه و وقوف در عرفات شروع می‌شود یعنی از شب نهم ذیحجه بنابراین امام وارد اعمال حج نشده بود تا بخواهد حجش را نیمه تمام رها کند. ✅امام به خاطر خطر جانی و احتمال ترور شدن از مکه با همراهانش خارج و به سوی عراق حرکت کرد. 🌾امام حسین علیه‌السلام در جواب ابن عباس فرمود: «کشته شدن در مکانی دیگر برای من دوست داشتنی‌تر از کشته شدن در مکه است.»۲ ۱.ابو مخنف ازدی، وقعة الطف، ص ۱۴۷ ۲.ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۸، ص ۱۵۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🥀دریافت مژده شهادت از امام حسین (ع) 🍃حسین برای شهید شدن خیلی عجله داشت. می‌ترسید از قافله شهدا جا بماند؛ اما روزی حرفی عجیب زد. گفت: «دیگر ترسی از شهید نشدن ندارم. » ☘گفتم: «تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی. » 🌸گفت: «در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه امام حسین (ع). محافظش راه نداد. » 🌾گفت: «اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من شهید می‌شوم. جواب آمد که شما حتما شهید می‌شوید. » راوی: سردار حسین کهن سال 📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۰۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بهانه‌ها 🔺برای تغییر رفتار خود در زندگی به دنبال بهانه بگردید. ⭕️یکی از آن بهانه‌ها می‌تواند روزهای خوش سال و اعیاد باشد. 💯مثلا به بهانه روز عیدغدیر رفتار زیبا و نو از خود نشان دهید. 🔺به همسرتان بگویید امروز به خاطر عید، ظرف‌شستن و نظافت خانه با من. یا اینکه غذای امروز با من! ⭕️مهربانی و محبت‌تان را زیاد کنید. ادب و احترام‌تان با اعضای خانواده را رنگ و بوی عید بدهید. 🔺اینچنین آرامش را به خود، همسر و فرزندانتان هدیه دهید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آش نخورده و دهن سوخته 💠استاد علوی می گفت: «زندگی مثل سرسرست، یا سرازیری یا سربالایی! اگه بیفتی تو سرازیری دیگه تا تهش باید بری.» 🍃یادش به خیر استادعلوی بزرگ انسان وارسته ای بود! همیشه مثل پدری مهربان به ما جوانان این نصیحت را می کرد؛ اما آن زمان این نصحیتش را متوجه نمی شدم؛ چون جوان بودم و آرزوها و خیالات خام جوانی داشتم حالابعد از چندسال که در زندگی وارد شده ام، خوب دارم متوجه می شوم. ✨کاش! صحبتش را آویزه گوشم کرده بودم و در شب و روز با خودم زمزمه کرده بودم، کاش! همان ابتدای زندگی درست فکر می‌کردم که این بلا سرم نیاید. ☘️همین دیروز بود که برای خواستگاری نرجس سر از پا نمی شناختم و به هر شرایطی که بود، می خواستم با او ازدواج کنم، من آن موقع مغزم خاموش شد و عقلم کار نمی کرد. چه شرایط سختی برایم گذاشته بود که گفته بود: «برای مراسم عروسی باید در بهترین تالار با آخرین مد روز مراسم بگیرم و آرایش کنم و لباس بپوشم. » ⚡️این اول ماجرا بود. روزی که وارد زندگی مشترک شدیم، از همان روزهای اول نِق زدناش و ایراداش شروع شد که علی تو هیچی نیستی، تو نمی توانی مثل شوهر خواهرم ماشین شاسی بلند بگیری؟ تو نمی توانی ویلایی بگیری که هزار متر باشد؟ هزار بهانه عجیب و غریب می گرفت و می گفت: «من حالیم نیست که تو چه اندازه درآمد داری و چه می خواهی بکنی تو وظیفه ات است که اینها را برام فراهم کنی. » 🍂هر ماه چک کشیدم تا خانم جلوی اقوامش کم نیاورد؛ آخر سر با چندین چک برگشت خورده در زندان تنهایم گذاشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍 کدام علل سبب شکل گیری نهضت حسینی شد؟ : ۲.دعوت به رهبری اقامت امام حسین علیه‌السلام در مکه و افشای ماهیت ضد اسلامی حکومت یزید؛ سبب شد گزارشات به مردم کوفه برسد. آن‌ها با ارزیابی اوضاع، تصمیم گرفتند از اطاعت یزید دست بردارند. ✉️سران شیعیان کوفه مانند «سلیمان بن صرد خزاعی»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعه بن شداد بجلی» و «حبیب بن مظاهر» به امام نامه نوشتند و ایشان را برای رهبری دعوت کردند.۱ 💢ارسال نامه‌ها از طرف شخصیت‌ها ادامه یافت تا این که مجموع نامه‌ها به تدریج بالغ بر دوازده هزارنامه شد.۲ 🔹امام حسین علیه‌السلام دعوت و اشتیاق آن‌ها را اجابت کرد؛ زیرا ماهیت عکس العمل امام مثبت و موضع ایشان، تعاون و همکاری بود. بنابراین با همراهانش راهی کوفه شدند. 📚۱.مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص ۱۸۰ ۲.سید بن طاووس ، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ ارادت شهید طیب حاج رضایی به امام حسین (ع) 🍃طیب واقعا عاشق امام حسین (ع) بود. وقتی مادرم به برخی از خرج هایش اعتراض می کرد، می گفت: «من زندگی و پولی را که به دست می آورم به دو قسمت تقسیم می کنم. قسمتی از آن را خرج خودم می کنم و قسمتی را هم خرج امام حسین (ع) می کنم. » ☘ همیشه در همان میدان تره بار گوسفندان زیادی را می‌خرید و می گذاشت بچرند و پروار شوند تا در محرم در حسینیه‌ها و تکایا و خرج امام حسین (ع) ذبح شوند. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید 📚 سه شهید؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۲۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حسینی‌شدن 💎ما مادرها همه نگران تربیت حسینی فرزندانمان هستیم‌؛ اما برای رفع نگرانی چه باید کرد؟ ✅گاهی به کودکانمان اجازه دهیم در هیئتها و مجالس، دستمالی بگردانند، استکانی بشورند، ظرفی جابه‌جا کنند. 💫در هرجا به خصوص خانه‌ی خودمان با دادن بلندگو به بچه‌های هفت هشت ساله به بالا، شرایط را فراهم کنیم تا اهل مداحی شوند‌. 💥از بچه ها بخواهیم در پخت نذری و پخش آن یا با پول دادن کمک کنند. ان شالله همه‌ی بچه هایمان، زیر خیمه‌ی ابی‌عبدلله باشند‌. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عشق مانع مرگ است! 🍃قراربود مطلبی در مورد عشق بنویسد؛ ولی هر چه فکر می‌کرد چیز جالبی در میان داشته‌های ذهنی‌اش برای توصیف "عشق" پیدا نمی‌کرد، ذهنش قفل شده بود، مدام با خود تکرار می‌کرد: «عشق، عشق چیست؟ » اما به جایی نمی‌رسید، تصمیم گرفت به سراغ پدربزرگ، که داناترین فرد فامیل بود و همیشه او را از سردرگمی نجات می‌داد، برود. ☘وقتی سوالش را از پدربزرگ پرسید، پدربزرگ گفت: «زهراجان پنجره رو بازکن.» 🎋_آخ! بمیرم گرمتونه؟! 🌾پدربزرگ با لبخندی جواب‌داد: «دخترم مگه جواب سوالتو نمیخوای؟! می‌خوام برات توضیح بدم. » ⚡️قبل از اینکه زهرا چیزی بگوید، پدربزرگ شروع به تفسیر «عشق» کرد: «گوش‌کن دخترم صداها رو می‌شنوی؟ » ✨زهرا گوش‌هایش را تیزکرد، صدایی که می‌شنید صدای نی و سنج و دهل بود، اول محرم بود و گوشه کنار شهر پر بود از نواهای حسینی‌ و نوجوان‌های هم‌سن زهرا که در حال کمک به فراهم کردن مراسمات عزاداری بودند. 🍃پدربزرگ ادامه‌داد: «عشق همون چیزیه که نوازنده‌ی این نی داره فریاد می‌کنه، حتی صدای سنج که می‌شنوی! عشق همون صدای "لبیک یاحسین" گفتن‌های این جماعتیه که دارن عزاداری می‌کنن؛ البته دخترم فقط به حرف و فریاد نیستا، عشق راه‌رفتن به روش حسین علیه‌السلام و عمل به منش امامه، تا جایی‌که بتونی از چیزهایی‌ که امام‌حسین گذشت بگذری اون‌ وقته که دیگه زنده‌ می‌مونی، چون عشق امام مانع مرگه. » 🍃 زهرا گویی جواب سوالش را به کاملترین شکل گرفته‌باشد چشم‌هایش برق زد، قلم کاغذی برداشت وتندتند شروع کرد به نوشتن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟جلوه محبت امام حسین (ع) 🍃همسرم محمد علی هر بار که مسجد و هیئت می‌رفت، علی اکبر را هم با خود می‌برد. علی اکبر عاشق مداحی و روضه شده بود و استعداد خوبی هم داشت. ☘هر وقت از مجلس روضه برمی گشت، خواهرانش را جمع می کرد. او مداحی می کرد و آنها سینه می زدند. نوجوان هم که بود، زیارت عاشورای امام زاده را می خواند و مداح محرم روستا بود. راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید 📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، صفحه ۱۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نمک زندگی ❌بعد از دعوایِ پدر و مادر وقتی با آن‌ها حرف می‌زنید، حواستان باشد هرگز آن‌ها را نصیحت نکنید. 🔺تنها احساس خود را از دعوای آن‌ها بگویید. ♨️نصیحت و سرزنش کردن آن‌ها، زمانی که حال روحی مناسبی ندارند، شرایط و اوضاع را بدتر می‌کند. احساس خشم و عصبانیت در آن‌ها زیادتر می‌شود. ⭕️حتی ممکن است به حرف‌تان گوش نکنند و با خود بگویند تجربه کافی ندارد. 💯و مهم‌تر این‌که پدر و مادر بزرگ‌ترند و احترامشان واجب است. 💥سخن آخر: 🔺سعی کنید والدین خود را برای کمک گرفتن از مشاور و روانشناس ترغیب کنید. 💡به آن‌ها بگویید کسانی هستند که در حل این مسائل تخصص دارند. آن‌ها موضوعات را به صورت ریشه‌ای حل کرده و از درگیری‌های فیزیکی و روانی جلوگیری می‌کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فرشته‌ی شش‌ماهه 🍃میز صبحانه را آماده کرد. سهراب با عجله چند لقمه نان و پنیر و گردو خورد. استکان چای را بالا برد تا بنوشد. نسترن گفت: « در مورد تصمیمت با پدر و مادرت صحبت کردی؟» ☘_امشب میرم خونه‌ی پدرم و بهشون میگم. اگه دیر کردم نگران نشو، شامتو بخور. 🌾سهراب آماده شد و برای رفتن به شرکت سوئیچ ماشین را از آویز جا‌کلیدی برداشت. نسترن به عقربه‌های ساعت نگاهی انداخت. ساعت یازده و نیم شب بود که صدای باز شدن در را شنید. به استقبال سهراب رفت و پرسید: «شام خوردی؟ » ⚡️_آره! تو چی؟ 🍂_نه! از دلشوره نتونستم. 🎋سهراب وقتی به خانه‌ی پدرش رسید. یک گلدانی با گل‌های قرمز زیبا روی میز گذاشت. بعد از سلام و احوالپرسی به پدرش گفت: «بابا می‌خواستم باهاتون تنهایی حرف بزنم برا همین نسترن رو نیاوردم. راستش تصمیم دارم بچه‌ای رو از شیرخوارگاه به فرزندی قبول کنم. خواستم شما هم قبل از انجامش در جریان باشید و کمکم کنید.» 🍃_چه کمکی!؟ ✨_شما و مامان بچه رو مثل نوه‌ی واقعی‌تون بدونید و اگه فامیل سوال و جواب کردن ما رو کمک کنید. ☘پدر سهراب سکوت کرد؛ اما مادر به چشم‌های پسرش خیره ماند. مادرش نفس عمیقی کشید و گفت:«با صبوری هم حکمت خدا رو می‌فهمیم، هم قسمت رو می‌چشیم و هم معجزه‌اش رو می‌بینیم.» ✨شنبه ساعت هشت صبح سهراب و نسترن با هم وارد شیرخوارگاه شدند. خانم مسئول بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «شما تمام مراحل سرپرستی رو پشت سر گذاشتید، بریم اتاق نوزادان.» 🍃نسترن از خوشحالی دست سهراب را فشار داد. خانم مسئول گفت: «کدوم نوزاد؟» ⚡️یک دفعه صدای گریه‌ی نوزادی بلند شد. نسترن به سمت تخت کوچکی رفت و نوزاد را به آغوش کشید. نوزاد در بغل نسترن آرام شد. 🍃خانم مسئول لبخندی زد و گفت: «این فرشته کوچولو، یه پسره شش‌ماهه‌ست. » 💫آن‌ها بعد از تکمیل شدن پرونده نوزاد را تحویل گرفتند. هردو با خوشحالی سوار ماشین شدند. سهراب به سمت خانه‌ی پدرش حرکت کرد. 🌸پدرش نوزاد را بغل کرد، در گوش راست اذان و در گوش چپ او اقامه خواند و پرسید:«نوه‌ مون پسره یا دختره؟» 🍃سهراب با ذوق گفت: «بابا! پسره، با گریه‌اش ما رو به طرف خودش برد یعنی اون ما رو انتخاب کرد تا پدر و مادرش باشیم.» ✨مادر سهراب به چهره‌ی همسرش نگاه کرد، هر دو با هم گفتند: «اسمش، علی اصغر. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا امام حسین علیه‌السلام زمان معاویه قیام نکرد؟ : 🍃امام حسین علیه‌السلام در دوران یازده ساله‌ی امامت (۴۹_۶۰‌ ق) هم زمان با حکومت معاویه، تنش‌های زیادی با او داشته است. این گونه تنش‌ها از نامه‌های امام آشکار می‌شود. 📜حضرت جنایات معاویه را در نامه‌هایشان متذکر شده‌اند(کشته شدن حجر بن عدی و عمروبن حمق و دیگر شیعیان) حضرت حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگ‌ترین فتنه دانسته‌اند. ☘مشروعیت حکومت معاویه با نامه‌های ایشان زیر سوال بوده است؛ اما علت قیام نکردن حضرت ریشه در اموری دارد. 🌾۱.وجود صلح نامه معاویه در نامه‌ای مدعی می‌شود که صلح نامه نقض شده است؛ اما حضرت در جواب نامه‌ معاویه، خویش را پای‌بند به صلح نامه‌ی او با امام حسن علیه‌السلام معرفی کرده و اتهام نقض آن را از خویش دور می‌کند. 🔥معاویه با نیرنگ قصد داشته اهداف خود را پیش ببرد که با پاسخ قاطع امام از عملی کردن توطئه‌های خود ناکام ماند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🥀روضه روی موتور 🍃تا نشستیم روی موتور، گفت: «روضه بخوان. » ☘هر چه بهانه آوردم قبول نکرد. قسمم داد. می گفت: «من چند شب دیگه مهمان امام حسین (ع) هستم. می خواهم به آقا بگویم که همه جا برایت گریه کرده‌ام. پشت ماشین، سنگر، حسینیه. فقط مانده پشت موتور. » 🌾با سلام به امام حسین (ع) روضه کوتاهی را شروع کردم؛ اما او گریه اش طولانی شد. رسیدیم اردوگاه شهدای تخریب، هنوز گزیه می کرد. چند شب بعد عازم مهمانی شد. راوی: حاج حسین کاجی 📚 خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۴۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌾غریب عالم ⚫️ در مجالس عزا، برای غریبِ عالم هم گریه کنیم. همان آقایی که درباره‌اش اینطور فرموده‌اند: 1⃣ امیرالمومنین علیه السلام: صاحب این امر (حضرت مهدی علیه السلام) رانده و آواره و بی‌کس و تنهاست(۱) 2⃣ حدیث لوح حضرت زهرا سلام الله علیها: حضرت مهدی علیه السلام، صبر ایوب دارد!(۲) 3⃣ امام حسین علیه السلام: صاحب این امر (حضرت مهدی علیه السلام) رانده و آواره است و خونخواه پدرش خواهد بود.(۳) 4⃣ امام باقر علیه السلام: سنتی از یوسف در حضرت مهدی سلام الله علیه است و آن، زندانی شدن است.(۴) 5⃣ امام صادق علیه السلام: مهدی جان! سخت است که بلا تو را احاطه کند و من آسوده باشم! سخت است که بر تو گریه کنم و مردم تو را رها کنند!(۵) 6⃣ امام کاظم علیه السلام فرمودند: او رانده شده از میان مردم! بی کس! تنها! غریب! و غایب از خاندان خود! و خونخواه پدرش می باشد. (۶) 7⃣ امام جواد علیه السلام: حضرت مهدی علیه السلام قیام می‌کند بعد از آنکه یادش در بین مردم بمیرد. تردیدکنندگان، وجودش را منکر می‌شوند و اهل انکار، یاد او را مسخره می‌‌‎کنند.(۷) 8⃣ امام عسکری علیه السلام: مهدی تلخی غم‌های جانگداز را جرعه جرعه می‌نوشد... غصه‌هایی گلوگیر بر او وارد می‌شود، و دردهایی که هیچ پهلویی تاب تحمّل آن‌ها را ندارد!(۸) 🌕 منابع: (۱)📚 کمال‌الدین ج ۱ ص ۳۰۳ (۲)📚 کمال‌الدین ج ۱ ص ۳۱۰ (۳)📚 کمال‌الدین ج ۱ ص ۳۱۸ (۴)📚 کمال‌الدین ج ۱ ص ۱۵۲ (۵)📚 دعای ندبه (۶)📚 کمال الدین ص ۳۶۱ ح ۴ (۷)📚 کمال‌الدین ج ۲ ص ۳۷۸ (۸)📚 مهج الدعوات ص ۶۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️یاد او ☘️یکسال می‌شود که قاسم ازدواج کرده است. همسرم رضا هرچه برای خودمان می‌خرد برای او هم خرید می‌کند. دیشب قاسم با عروسم نرگس به خانه‌مان آمدند. خیلی دلتنگش بودیم. هنوز به ندیدن و نبودنش عادت نکرده‌ایم. از دیدن آن‌ها خوشحال شدیم. ☘جعبه شیرینی هم با خود آورده بودند. وقتی مناسبتش را پرسیدیم. گفت: «بابت زحماتی‌ست که برای ما می‌کشید. » 🍁حال همسرم تغییر کرد. چشمان قهوه‌ای‌اش پر از اشک شد. بعد از رفتن آن‌ها رضا روی مبل راحتی روبروی تلویزیون نشست. به او گفتم: «خوشحالم از قدرشناسی بچه‌ها. خستگی از تنمان بیرون رفت. » 🍃همسرم سری به علامت تأیید تکان داد و گفت: «چه خوب که حواسشون به نعمت‌های خدا هست. ای کاش ما هم نسبت به نعمت وجود امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه این‌گونه بودیم! او که یادش آرامش زندگی‌مان است. » 💥با حرف‌های رضا فکری به ذهنم خطور کرد و گفتم: «تصورش بکن حضرت چه خوشحال خواهند شد اگر در طول شبانه‌روز یا هفته برای یک‌بار هم که شده، رو به قبله بایستیم و به او بگوییم: یا صاحب‌الزمان، ما قدر نعمت‌ شما را می‌دانیم. سپس دعای فرج را با هم بخوانیم تا کام حضرت شیرین شود. » 📋رضا نگاه قدرشناسانه‌ای به من کرد. برگه‌ای را در دست گرفت. روی آن با خط خوش نوشت: «یادمان باشد هر روز بعد از نماز صبح یاد او باشیم. اللهم عجل لولیک‌الفرج. » سپس آن را روی دیوار اتاقی که نماز می‌خواندیم نصب کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا امام حسین علیه‌السلام زمان معاویه قیام نکرد؟ ۲. ریاکاری معاویه مردم آن زمان به ویژه اهل شام، شخصیت معاویه را قبول داشتند. این باور مردم شکل گیری امر قیام را مشکل می‌ساخت؛ زیرا آن‌ها معاویه را به عنوان صحابی پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌شناختند. در اندیشه و نظر مردم او در رواج اسلام به ویژه در دمشق نقش موثری داشت. 🗞امام حسین علیه‌السلام در نامه‌های خویش تجربه‌ی حکومت‌داری و بیشتر بودن سن معاویه از خود را به عنوان عواملی برای گمان مردم به شایستگی او مطرح کرده است. امام حسین علیه‌السلام: «... و لکن قد علمت انی اطول منک ولایة و اقدم منک لهذه الامة تجربة و اکبر منک سنا ... فادخل فی طاعتی.»* ☄بنابراین معاویه در مقابله با امام حسین علیه‌السلام مانور بیشتری روی اعتقادات مردم داشت. 📚*علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۴۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌾عنایت امام حسین (ع) ☘مادر بود و سه ماهه باردار محمد ابراهیم بود. عازم کربلا بودم و او هم هوایی شده بود. آنقدر اصرار کرد که به بردنش راضی شدم. سختی سفر و دوری راه مریضش کرد. دکتر پس از معاینه گفت که محمد ابراهیم بی محمد ابراهیم. مقداری هم دارو داد برای سقط بچه مرده و گفت که اگر دارو ها مؤثر واقع نشد، بیایید تا عمل کنم. 🍃مادر گفت: «داروی پزشک را نمی خورم. مرا برسان کنار ضریح امام حسین (ع). » از حرم که برگشت احساس سبکب عجیبی داشت. خوابش برد. 🌸صبح شادمانه از خواب بیدار شد. در عالم رؤیا خانمی نقاب دار، بچه ای زیبا را توی بغلش گذاشته بود و گفته بود: «این بچه را بگذار لای چادرت و به کسی هم نده. برش دار و برو.» 🍃دوباره رفت پیش همان دکتر. او فقط متعجانه نگاه می کرد. وقتی جریان را فهمید همه پول ویزیت و نسخه را پس داد و داروی تقویتی نوشت. بالاخره « محمد ابراهیم همت» با عنایت امام حسین (ع) به دنیا آمد. راوی: پدر شهید 📚برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۱۲-۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
♨️کاهش محبوبیت 💯در زندگی زناشویی برخی کارها مثل مخفی کاری و پنهانی کار کردن می تواند باعث کاهش محبوبیت هر یک از طرفین شود. ❌وقتی هر یک از زوجین از امور پنهان، مطلع شود، باعث ناراحتی‌اش می‌شود چرا که فکر می کند، طرف مقابل او را چیزی حساب نکرده و نظرش برای او مهم نبوده است. 🔻 ممکن است حتی تا مدت‌ها نسبت به آینده‌ی طرف مقابل بدبین شود که باز هم ممکن است برخی کارها را از او پنهان کند. 📌پس یکی از مهم‌ترین اصل‌ها در زندگی زناشویی، صداقت و یکرنگی می‌باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شادابی صبحگاهی 🍃از تخت خواب بلند شدم. بدون اینکه نگاهی به اطرافم بیندازم پاورچین پاورچین و بدون کوچکترین صدا به طرف چوب‌لباسی رفتم. لباس پوشیدم و مثل همیشه از راهروی اتاق خواب به سمت پذیرایی حرکت کردم. دستم را روی دستگیره در گذاشتم تا آن را باز کنم. صداهایی از سمت آشپزخانه توجهم را جلب کرد. ☘فکر کردم اول صبحی توهم زده‌ام؛ ولی نه! اشتباه نکردم، به سمت آشپزخانه آرام آرام حرکت کردم وقتی از کنار ستون پذیرایی به داخل سرک کشیدم؛ با دیدن عاطفه که مشغول سفره انداختن بود چشمهایم چهار تا شدند. در تمام این دو سال زندگیمان، سابقه نداشت ۷ صبح بلند شود و برای من صبحانه درست کند. 🌾دست‌هایم را روی چشمانم گذاشتم. کمی آن‌ها را مالیدم. هنوز باورم نمی‌شد. جلو رفتم آرام انگشتم را به شانه‌اش زدم سریع برگشت و گفت: «عههه ترسیدم.» ⚡️_چی‌شده اول صبحی خبریه؟ 💫چشم هایم را ریز کردم و گفتم: «جایی میخوای بری؟می‌خوای برسونمت؟ » 🍃چشمانش برق می‌زدند؛ ولی خیلی عادی نگاهم کرد و گفت: «نه جایی نمی‌خوام برم. بلند شدم برای همسر عزیزم صبحانه درست کنم. » ☘_امروز آفتاب از کدوم طرف سر زده؟! خُب بعدش؟ 🌾 به زور جلوی خنده‌اش را گرفت و گفت: «اگه لطف کنه و اونقد با تعجب نگام نکنه بدرقه‌شم می‌کنم... » 🍃_یا خدا الان چی گفتی؟؟! ✨الان چی گفت؟ این حالتش برایم تازگی داشت. همان طور که خشکم زده بود دستم را کشید خیلی پر انرژی گفت: «بفرمایید صبحانه. » ☘ برای هر دویمان چای ریخت و گفت: «ریتم روزمرگی زندگی باعث شد بهم بریزم و هرروز خسته و کسل‌تر بشم. تصمیم گرفتم این راهو امتحان کنم. اگه تاثیری توی روح و روانم داشت که هیچی! وگرنه جنابعالی دوباره به همون منوال ادامه می‌دی! » ⚡️نیم نگاهی به او کردم و گفتم: «خب آزمایش بر روی حال بانو چگونه پیش رفت؟ » 🍀 چشمکی زد و گفت: «فعلا حس شادابی دارم. دعا کن این حس بمونه. » 🍃با خیال شیرین این‌که هر روز صبح قبل از رفتن لبخند زیبایش را می‌بینم‌، لب‌هایم کش آمد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا امام حسین علیه‌السلام زمان معاویه قیام نکرد؟ : ۳.سیاسی‌کاری معاویه معاویه در زمان امام علی علیه‌السلام به بهانه خون‌خواهی عثمان، با سر نیزه زدن قرآن در جنگ صفین و ... تا مسموم و به شهادت رساندن امام حسن علیه‌السلام با نیرنگ اهداف خودش را پیش برد. ⚡️معاویه حکومتش را با انعقاد صلح نامه با امام حسن علیه‌السلام مشروعیت داد و مانع جمع شدن مردم، گرد امام حسین علیه‌السلام شد و این گونه ریشه‌های خطر را خشکاند. ✉️امام حسین علیه‌السلام با نگاشتن نامه به معاویه، با یادآوری جنایات و بدعت‌هایش با ولیعهدی یزید مخالف می‌کرد.* 💡امام می‌دانست با توجه به ابزارهای تبلیغاتی حکومت و سیاست‌های معاویه، افکار عمومی او را در صورت قیام نه تنها یاری نکرده بلکه حق را به معاویه خواهند داد. 📚*بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۱۲ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟عشق و ارادت شهید حمید سیاهکالی مرادی به حضرت ابوالفضل (ع) 🍃حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می‌زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می‌کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد. ☘ شب حضرت عباس (ع) شب ویژه‌ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: «دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی حضرت زینب(س) شود مثل حضرت عباس (ع). » ✨گفتم: «حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن. » گفت: «فرزانه! به خاطر این سینه زدن‌هاست که این سینه هیچ وقت نمی‌سوزد نه در دنیا و نه در آخرت. » 🌾چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس (ع) دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود. همه جای بدنش ترکش خورده بود؛ مگر سینه‌اش که سالم سالم بود. آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می‌گفت: «این بدن هیچ وقت نمی سوزد. » 📚 یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، صفحات ۱۹۹، ۳۰۱ و ۳۰۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سلام بر ماه 🌕ای قمر بنی‌هاشم! ای مجنون‌تر از لیلی! مشک بر دوش انداختی، گام بر می‌داشتی به سوی آب؛ اما تشنه‌تر گشتی. 🌊کنار نهر آب با خود گفتی: «چگونه آب بنوشم!؟ نگین پیغمبر، تشنه لب است.» 💦به یک باره گوهر هستی از کف دستانت غلتید. 🍁ای پریشان لب! مشک را چون جان شیرین در بغل گرفتی هنگامی که ناگهان در نخلستان شمشیر کینه فرود آمد. 🏹زیر بارش تیرها مشک آب هم، با تو گریست. 🥀ای سقای دشت کربلا! ای قامت شکسته! ☀️لبانت روز عاشورا زمزمه کرد: «ای خورشید! روی من، از عطش طفلان، گلگون است نه از جویبار خون. 🏴ایام سوگواری تاسوعا و عاشورای حسینی بر شیعیان تسلیت باد🏴 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دلتنگی ستاره 🍃وقتی پنج ساله بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم برای رسیدن به هدف‌های خیالی‌اش به استرالیا رفت و دیگر برنگشت. مادرم مرا نخواست و ازدواج کرد و هرگز او را ندیدم. ☘ یک لحظه مثل یک برگ خشکیده به آینه‌ی روبروی هال خیره ماندم. هر وقت یاد خاطره‌ی کودکی‌‌ام می‌افتم، حالم عوض می‌شود. با دقت به آینه نگاه کردم؛ چون همه اقوام می‌گویند: «خیلی شبیه مادرت شدی.» 🌾به خودم نهیب زدم: «بیل زدن توی این باغچه‌ی گذشته، برام هیچ ارزشی نداره، تنها یه چیز برام با ارزشه، اونم مادر بزرگ مهربونمه.» ⚡️مادر بابایم را عزیز صدا می‌زنم. یکی از آن روزها زانوهایم را بغل کرده بودم و گریه‌کنان، پشت سر هم می‌گفتم: «بابامو می‌خوام.» عزیز جون بغلم کرد موهامو نوازش کرد و گفت: «ستاره! بریم برات پیراهن مشکی بخرم.» 🍃_عزیزجون! من پیراهن صورتی دوس دارم. ☘_دختر قشنگم! اول یه قصه برات بگم، بعد بریم. روزی یه آقایی که امام بود، برای این که زیر بار ظلم نره، با خانواده‌اش میره سمت شهر کوفه، مردم اون‌جا خوب نبودن، کسی رو که ظالم بود دوس داشتن. اونوقت جنگ میشه، اون مردمی که خوب نبودن، تو لشکر ظالمه میرن و بهش کمک می‌کنن. امام تو صحرای کربلا با هفتاد و دو تا یارانش با شجاعت می‌جنگه؛ ولی چون دشمن‌ها زیاد بودن،امام شهید میشه. ☘_عزیز جون! دختر هم داشت؟ ✨_آره، اسمش رقیه بود. وقتی دل‌تنگ باباش شد، عمه زینب‌، نوازشش کرد. مسلمونا به خاطر این که امام حسین علیه‌السلام رو دوس دارن، ماه محرم مشکی می‌پوشن. 🍃_عزیزجون برا منم، پیراهن مشکی میخری؟ 🍀عزیزجون پانزده سال با مهربانی، غم را از وجودم دور کرد. آقاجون هم به جای بابا مرا به آغوش کشید. ✨هر سال دهه‌ی محرم با عزیز جون برای عزاداری به مسجد می‌رویم؛ اما دلتنگ حرم اباعبدالله علیه السلام هستم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا امام حسین علیه‌السلام زمان معاویه قیام نکرد؟ : ۴.شرایط زمان پس از شهادت امام حسن علیه‌السلام عده‌ای از کوفیان نامه نوشتن و ضمن عرض تسلیت به امام حسین علیه‌السلام، خود را منتظر فرمان امام معرفی کردند.* 💢امام با توجه به عواملی همچون تسلط امویان بر شهر کوفه، سابقه‌ی عملکرد سوء کوفیان در برخورد با امام علی و امام حسن علیهماالسلام می‌دانست شکل گیری امر قیام با نیروهای اندک، اثری در پی ندارد. 🔸مردم شخصیت به ظاهر وجیه معاویه را به عنوان خلیفه مشروع پذیرفته بودند. 💡معاویه آن زمان حاکم بلا منازع جامعه‌ی اسلامی از شام تا عراق و حجاز و یمن بود؛ چون قدرت در شام ثبات داشت قیام ایشان بی نتیجه می‌ماند. 📚*تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte