#پرسش
🔍علل قیام عاشورا چه بود؟
#قسمت_دوم
#پاسخ
2- امر به معروف و نهی از منکرمبنای حرکت اعتراض آمیز امام(ع):
♨️این اعتراض با هجرت و انتقال از مدینه به مکه صورت می گیرد اعم از اینکه حرکت دارای اثر باشد یا نباشد، چون بعضی از امر به معروف و نهی از منکرهای غیر مؤثر هستند که در تاریخ می مانند و اثرات بعدی دارند.
💡بنابر این دورهای که امام حسین(ع) در مکه به سر می برد؛ همین اعتراض به عنوان امربه معروف و نهی از منکر حساب می شود و امام(ع) در حال امر به معروف و نهی از منکر گفتاری و عملی بوده است.
#درس_های_عاشورا
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍أنا سلم لمن سالمكم؟؟
✨إنی سلمُ لمن سالمکم و حربُ لمن حاربکم
معنی آن را میدانیم، اما...
اما آیا در صلح هستم با کسانی که با شما در صلح هستند و یا در جنگم با کسانی که با شما در جنگ هستند ؟
❗️عاشورا ۶۱ تمام نشده!
هنوز هم هست .
فلسطین و یمن حتی عربستان که شیعیان در سختی و مشقت هستند.
آیا در جنگیم و دوستی.
چرا بر دوستی با آمریکا پافشاری میکنیم؟!
چون ابر قدرت است. پس چرا در زیارت عاشورا میخوانیم إنی حرب لمن حاربکم؟!
باید هر روز بخوانیم زیارت عاشورا را تا یادمان باشد شمرها هنوز هستند.
🏴 وضو میگیریم و میخوانیم زیارت عاشورا را عاشقانه
و اینبار
إنی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم را عاشقانهتر خواهیم خواند.
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔دوست داری امروزت رو چطور شروع کنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#فرهمند
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨معنای اربا اربا
🍃سید محمد خیلی توی خودش بود. پرسیدم: «چه شده؟ »
☘گفت: «بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟ می گویند انسان مثل گوشت کوبیده می شود.
بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم. »
🌾جواب سؤالش را از گلوله توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت.
📚 خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۳۱به نقل از (وداع لاله ها، مهدی محمد بیگی، ص ۳۳)
#سیره_شهدا
#شهید_شکری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍هنر حفظ رابطهی صمیمانه
💡گاهی اختلاف سلیقه در زندگی مشترک بین زن و شوهر پیش میآید. در چنین مواقعی هنر و اصل مهم و ضروری، حفظ رابطهی دوستانه آنهاست.
❌زمانی که عصبانی هستید رفتارهایی مانند: قهر کردن، کلام ناشایست گفتن، در حضور فرزندان دعوا کردن و ... انجام ندهید.
مراقب عمل و حرفتان باشید که برای بهبود قلب شکسته، دوران نقاهت طولانیست!
✅برای حل مشكل خود وقت بگذارید و با آرامش و دور کردن چیزهایی که باعث حواسپرتی میشوند باهم حرف بزنید. بالاخره به نتیجهای که یا تفاهم است و یا آتشبس میرسید.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تنها حامی
🍃امواج نیلگون دریا پیدرپی روی هم میلغزیدند. مادرم کنار ساحل ایستاد. دریا را تماشا میکرد.
☘غرق تماشایش شدم. او دست چپ خود را تا مقابل صورتش بالا آورد، به حلقهی ساده دستش نگاهی انداخت. بوسهای روی حلقهاش زد. لبخندی شیرین بر لبش نشست. قلبم شاد شد.
🌾آروین و مهسا با کمک پدرم قلعه شنی درست میکردند. مهسا صدایم زد و به سویم دوید؛ آن لحظه نگاهم را از مادر گرفتم.
⚡️زیراندازی رو به دریا پهن کرده بودم، با مهسا روی آن نشستیم. مادرم با چهرهای آرام به سمت ما آمد. یک لیوان دستهدار از سبد پیکنیک برداشتم و از فلاسک برایش چای ریختم.
مادرم بی مقدمه شروع کرد:«هفت سال بعد از ازدواجم، خوشبختی من کامل شد، زمانی که تو به دنیا اومدی ... دختری زیبا با چشمانی به رنگ سبز یشمی همرنگ چشمای پدرت.
توی اون سالها از همه طرف حرف بود حرف؛ زنت اجاق کوره! بچه نداری ... زندگیت چه معنی داره! خونت مثل خونهی ارواحه و ... اما پدرت مقابل همهی حرفها سکوت کرد.
همیشه با لحن مهربونی بهم میگفت که بانو جان! من بیانصاف نیستم.»
✨تنها حامی من توی اون اوضاع شلوغ، پدرت بود. به کنایه و حرفهای آزاردهنده اعتنایی نمیکرد و در مقابل راهکارهای اطرافیان، مرد دریا دلم بیشتر حمایتم میکرد.
💫اشک در چشمان مادرم حلقه زد از جایش برخاست و آرام به سمت پدرم و آروین رفت؛ اما من از صدای برخورد امواج دریا به شنهای ساحلی این حس در ذهنم نقش بست: «عشق به پدرم، در قلب مادر قاب شده؛ زیرا او عشق به پدرم را به سر زندگی تابستان آشناییشان نگه داشته است. زندگی را پس زده تا این کار را بکند. انتخاب مادرم یک صورت یا یک برگ نبود. انتخاب او پدرم بود و برای حفظ یک احساس خاص، دنیا را فدا میکرد. »
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_رخساره
🆔 @tanha_rahe_narafte
#پرسش
🔍علل قیام عاشورا چه بود؟
#قسمت_سوم
#پاسخ
۳_ عدم اعتماد قلبی امام به وعده کوفیان و نیاز به اتمام حجت با آنان:
🔅روایات فراوانی که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم ) وحضرت علی برای امام حسین (علیهالسلام )نقل کردهاند به ایشان خبر داده بودند که در عراق کشته می شود. اکنون به طرف کوفه حرکت می کند و دعوت آنها را قبول میکند و اما به دعوت آنها خوشبین نیست و احتمال مساوی برای شکست و پیروزی میدهد.
💡 بنابراین مسئله اتمام حجت مورد توجه است و ایشان باید برود تا حجت برآنها تمام شده باشد، دراین هنگام امام (علیه السلام) از یک طرف با یزید و از طرف دیگر با مردمی که بیان علاقه وحمایت می کنند روبه رو می شود امام (علیه السلام) گمان می کند که این سفر، سفر پیروزی نباشد، بلکه سفر شهادت باشد و حمایت مردم با یک تهدید از میدان برود اما حتماً باید برود چون اگر به خاطر این احتمالات از حرکت چشم پوشی کند حجت را برآنها تمام نکرده است.
📚(۱): اندیشه عاشورا ، چاپ اول ، بی جا ، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) ، ۱۳۷۵ ، صص۱۶_۱۴.
#درس_های_عاشورا
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حسرت
⚡️در آن دنیا چه چیز موجب حسرتمان میشود؟
🌹آیت الله بهجت (ره):
استادم سید علی قاضی(اسوه العارفین) را در خواب دیدم به او گفتم چه چیزی حسرت شما در دنیاست که انجام ندادهاید؟
💡ایشان فرمودند:
حسرت میخورم که چرا در دنیا فقط روزی یک مرتبه زیارت عاشورا را میخواندم....*
🤲کاش روزیِ همه ما، خواندن چندین باره زیارت عاشورا در طول شبانهروز باشد.
🏴بیایید وضو بگیریم و با هم زیارتعاشورا بخوانیم. روز خود را با خواندن آن برکت دهیم...
📚*طرحینو از زیارتعاشورا،ص۲۱۲.
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#سازور
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مداحی شهید بابائی
🌺 ازساختمان عملیات که آمدیم بیرون، رانندهاش را فرستاد تا بقیه را برساند. وقتی دسته عزاداری را از دور دید که متشکل از کادر و پرسنل نیروی هوائی بودند، نشست زمین. پوتین هایش را در آورده، آنها را به هم گره زد و به گردنش انداخت. آن روز حُرّی شده بود برای خودش.
☘صدای نوحه اش که از میان جمعیت بلند شد، دسته عزاداری حرکت کرد به سمت مسجد پایگاه.
راوی: سرهنگ خلبان فضل الله نیا
📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۹ به نقل از (پرواز تا بی نهایت، ص ۱۱۲)
#سیره_شهدا
#شهید_بابایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
📌حال خوب
🔺حال خوب یعنی؛
با هرسختیای هم که باشه، بتونی حال خودت رو مدیریت کنی،
❌فریاد نکشی، ناشکری نکنی، بزرگوارانه و بزرگمنشانه برخورد کنی.
⁉️چرا؟
چون مادر قوام خونه است،
وقتی خوشاخلاق و مهربونه و حالش خوبه، حال همهی اهالی خونه خوبه
و خدا نکنه که حال مادر خوب نباشه...
💯پس تلاش کن همیشه خوب باشی.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍جوجهی تنها
🍃تقریبا تا ساعت دوازده بیدار ماندند. درباره همه چیز صحبت کردند. مرجان خمیازهای کشید و گفت: «من دیگه خوابم میاد.»
پتو را آرام روی مرضیه کشید و با گفتن شب بخیر اتاق را ترک کرد.
☘صبح مرضیه با نوازش دستی از خواب بیدار شد. خیال کرد مادرش او را بیدار میکند. چشمهایش را باز کرد؛ اما یادش افتاد خانهی خوشان نیست، بلکه خانهی خواهرش مرجان است.مرضیه با بغض گفت: «یه لحظه فکر کردم خونهی خودمونه، مامان داره بیدارم میکنه!»
🎋مرجان کنارش نشسته بود و همینطور که موهای او را پشت گوشش میداد گفت: «دیگه کمکم باید عادت کنی!»
🍂باشنیدن حرفهای مرجان اشک در چشمان مرضیه موج زد.
⚡️_چرا ساکتی؟
☘_چیزی نیست، یه لحظه دلم گرفت.
مرجان دست مرضیه را در دستانش گرفت: «عزیزم نگران نباش! تو که نمیتونی به تنهایی تو اون خونه زندگی کنی. اینجا هم خونهی خودته، بهش عادت میکنی. »
☘_آبجی! دلم برا مامان و بابا تنگ شده.
✨_عزیز دلم حالا پاشو! صبحانه آمادهست. صدای حسن کوچولو رو میشنوی، داره گریه میکنه! میگه بدون خاله اصلا حموم نمیرم!
🍃مرضیه از حرف خواهرش لبخندی زد. مرجان دست او را گرفت تا از رختخوابش بلند شود.
💫پدر و مادرشان هنگام بازگشت از مسافرت در سیل گرفتار شدند و در آن حادثه جان باختند. مرضیه به خاطر این که مرجان باردار بود، همراه پدر و مادرش به شهرستان نرفت.
🍂مرجان هم غصهدار مصیبت از دست دادن پدر و مادرش بود؛ اما به خاطر مرضیه صبوری میکرد.مرضیه هفده سال بیشتر نداشت و مرجان میخواست در این شرایط خاص، مراقب او باشد.
مرضیه مانند جوجههایی که از لانه بیرون افتادهاند؛ با چشمانش التماس آغوش گرم مادرش را داشت و در میان هیاهو و شلوغی قبرستان با نگاهش دنبال دستهای پر مهر پدر در میان مردم ناآشنا. ناگهان مرجان خواهر کوچکش را به آغوش کشید و به پدر و مادرش قول داد که از تنها یادگاری آنها همچون مادری مهربان مراقبت کند.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_رخساره
🆔 @tanha_rahe_narafte