✍دلدادگی در اوج گرفتاری!
🌹در روز عاشورا امام حسین علیهالسلام هر چه یاران و عزیزان بیشتری را از دست میداد و به زمان شهادت خود نزدیکتر میشد چهرهی گلگونتری مییافت و امیدوارانهتر میجنگید و در اوج گرفتاری، لذت دلدادگیاش بیشتر نمایان میشد.
🔅 راوی میگوید: اکثر اصحاب حضرت نیز چنین بودند و علت این امر آن است که همهی آنها میدانستند با انتخاب بهترین و زیباترین نوع مرگ، عالیترین مأموریت تاریخی را به زیباترین نحو ممکن به انجام میرسانند و همین مسئله باعث میشد که بر شجاعت، رشادت، امیدواری و غیرتشان افزودهشود.
💢یاران امام حسینعلیهالسلام نیز، پیرو درسهای مکتب ایشان، میدانستند که عشق و همراهی ولی امرشان، آخرین نقطهی عزتمندی آنهاست.
📚*اقتباس از کتاب «راز شادی امام حسین علیهالسلام در قتلگاه» نوشتهی اصغرطاهرزاده
#درس_های_عاشورا
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برخورد با بی حجابی
🍃نه ساله بود و جلوی مسجد جامع اصفهان مشغول وضو گرفتن. روحانی سیدی هم کنارش منتظر ایستاده بود تا با هم به مسجد بروند.
☘دو زن بدون حجاب از درشکه پیاده شدند و به سمت عبدالله آمدند. گفتند: «بلدی از ما عکس بگیری.»
🌾گفت: «عکس که بلدم. اما تا روسری سر نکنید نمی گیرم.» آن دو زن نگاه متنفرانه ای انداخته و از آن دو دور شدند.
📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۱۹
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐خانما دوست دارند شوهرشون چه خصوصیاتی رو نداشته باشه؟؟
⭕️قسمت دوم
🔅مردهایی که به شدت روی مغز بانوان پیادهروی میکنند عبارتنداز:
🔘مردهای قابل پیشبینی: خانمها از مردانی که قابل پیش بینی باشند خوششان نمیآید و علاقه به شگفتانه از سمت شما دارند.😁(میشود یکشب بهجای شام خوردن در خانه یکهو تصمیم به فلافل خوردن سرکوچه همراه با آنها بگیرید. علیرغم گران شدن فلافل، همچنان گزینه بهتری از رستوران میباشد.🤓)
🔘اولویت دادن به دوستان: بانوان از مردانی که عادت به وقتگذرانی بیشاز حد با دوستانشان دارند، خوششان نمیآید و اگر شما از وقتگذرانی با دوستانتان لذت بیشتری میبرید و نمیتوانید با همسرتان ساعتی دونفره خوش بگذرانید، حتما به روانشناس و خبرهی کار مراجعه کنید یا باهم به گفتگو بنشینید تا علت را پیدا کنید.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍درک کردن
🍃خانه پدرش همه دور هم جمع بودند. خواهرش گوشوارههای که همسرش هدیه داده بود را نشان داد: «ببین سارا، این گوشوارهها قیمتش میدونه چه قدره؟ اینا رو آقا ناصر گرفته برا کادو تولدم. آقا رضا برای تولد تو میخواد چیکار کنه.»
☘سارا آهی کشید و گفت: «نمیدونم فک کنم میخواد غافلگیرم کنه. » بعد لبخندی زد خواست بحث را عوض کند: «راستی سوگند، یه مانتو فروشی خیلی خوب سراغ دارم قیمتها هم مناسب. میخوای ... »
🌾هنوز جمله سارا تمام نشده بود که سوگند سریع گفت: «بیخیال سارا اون مانتوها مناسب من نیست به دردم نمیخوره باید مانتو مارکدار بپوشم. تو چه طور اینا رو میپوشی.»
🍀سارا آهی کشید و ترجیح داد سکوت کند.
موقع خداحافظی فرا رسید. میان راه آقا رضا نگاهی به همسرش انداخت که در فکر بود: «خانوم من چرا تو فکره؟»
🍃سارا لبخندی زد و گفت: «هیچی.»
✨_نشد دیگه باید بگی بهم.
💫_خوب امشب باز سوگند پز خونه و طلاها و لباسهای مارکدارش داد.
🍂بعد آهی کشید. رضا اخم ریزی کرد: «اگه دوست داری میبرمت یه جا تو هم لباس مارکدار بخر بپوش نمیخوام حس کنی تو پایینتر از اونایی.»
🍃سارا دست رضا را که روی دنده بود، گرفت. میدانست رضا توان گرفتن این چیزها را ندارد
قیمت هر کدام اندازه حقوق رضاست بنابراین گفت: «نه من کمبود ندارم یه همسر خوب مثل تو دارم یه بچه های با ادب دارم دیگه کمبود ندارم. همین که روزی حلال برامون میاری کافی این حرفها میگذره فقط غصهام شده کاش خواهرم دنبال این تجملات نباش و نره دیگه دنبالشون.»
⚡️رضا لبخندی زد به درک همسرش. بعد گفت:
«خدا رو شکر به خاطر حضورت عزیزم.»
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عزیزشدن
💡فکر میکرد چه کاری انجام دهد تا نزد خدا عزیز و گرامی شود. به یاد این فراز زیارت عاشورا اُفتاد:
فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذي اَكْرَمَني بِمَعْرِفَتِكُمْ، وَمَعْرِفَةِ اَوْلِيآئِكُمْ...؛
پس درخواست مي كنم از خدایی كه مرا به واسطه معرفت شما و دوستان شما گرامی داشت....
🌱با این فراز از زیارت دانست، نه تنها شناخت امام؛ بلکه شناخت دوستان و یاران امام نیز موجب کرامت در نزد خدا میشود؛
پس باید هرچه بهتر امام و دوستانش را بشناسد تا پیش خدا عزیزتر شود.
🔅امام را با توجه به رفتار زینب سلاماللهعلیها نسبت به امام بشناسد، با دقت در رفتار حضرت عباسعلیهالسلام و تکتک شهدای صحرای کربلا در برابر حضرت بشناسد. با خواندن زیارت جامعه کبیره و دقت در معانی آن. با مطالعه سیره امام و دوستان امام که همان شهداء، علماء و بزرگان دین هستند. از همین حالا باید برنامه بریزد و برای گرامی شدن در نزد خدا قدم بردارد.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برخورد با بی حجابی و بد حجابی
🍃معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین.
☘برجا ! بچه ها نشستند. هنوز سرش را بالا نیاورده بود، دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه اش که « سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست.
🌾سرش را بالا آورد. تف کرد توی صورتش. از کلاس زد بیرون. تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود.
📚یادگاران، جلد هشت؛ کتاب ردانی پور، نویسنده: نفیسه ثبات، صفحه ۱۰
#سیره_شهدا
#شهید_ردانیپور
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💥شادی کودکانه
❌هیچ گاه کودکان را در موقعیتهای اضطرابآور قرار ندهیم. مانند تهدید به تنها گذاشتن او در خانه یا این که به او بگوییم: «دیگر دوستش نداریم.»
💯هرگاه کودک میخواهد در مورد چیزی صحبت کند، اجازه بدهیم تا احساساتش را بگوید.
🔺اگر کودک آن لحظه حرف بزند؛ از نظر فکری و هیجانی تا حدوی تخلیه میشود. پس سعی کنیم فضای خانه، آرام و روابط خانوادگی صمیمانه باشد.
🔺با هنر قصه گویی و بازی، غیر مستقیم آموزش بدهیم.
مانند: سلام کردن کودک به دیگران و اجازه گرفتن برای انجام کاری.
🔹پیامبر صلیالله علیهوآله: «هر کس کودکی داشته باشد باید با وی کودکانه رفتار نماید.»*
📚*وسائل الشیعه، ج ۱۵
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
⛺️خیمهگاه
🍃پسر بچه عراقی جیغ و داد میکرد، مادرش به ستوه آمده بود؛ ولی حُرمت میزبان را نگه میداشت. او را روی دامن عربیاش نشانده بود و نوازش میکرد.
☘چهرهی سفید زن، گُلگون شد. زیرچشمی اطرافش را پایید. چشمهای زیادی به او خیره شده بود. چشمان نگران خود را به سمت طفل شیرخوارش انداخت که به تازگی او را خوابانده بود.
🌾آنطرفتر دو پسر دیگرش سر یک گوشی با هم درگیر بودند. خیمهگاه امام حسین علیهالسلام را از نظر گذراند. اکثر زوار خانم، هم عرب و هم غیرعرب آن قسمت درازکشیده بودند.
🎋زینب دوست داشت به داد آن زن عرب برسد. به یاد سوغاتیهایی که از ایران آورده بود اُفتاد. کیفش را باز کرد. با دست خود، پلاستیکی که پُر از خرت و پرت و زیورآلات ریز بود را زیر و رو کرد. انگشتر عقیق پسرانهای را برداشت.
✨لبخند روی لبهایش نشست. کنار زن عرب رفت. انگشتر را به انگشت پسر بچه کرد. چشمان او برقی زد. آرام گرفت. زن با نگاهش هزاران حرف برای گفتن داشت؛ ولی فقط توانست بگوید: «شُکراً.»
💫زینب به زبان عربی دست و پا شکسته به او اشاره کرد: «انت اُختی. حُبُالحسین یجمعُنا.» زن عرب با اشاره سر حرفش را تأیید کرد. پسر بچه، مادر را رها کرد. زن عرب سرش را کنار نوزادش گذاشت به ثانیه نکشید پلکهایش سنگین شد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍همدلی
✨ کربلا سرزمین نور است و نورانیت؛ عشق است و معنویت؛ خواهش است و تمنا.
🌱 از دوست برای دوست
به پاخیز و وجودت را از آلودگیها پاک ساز. چون در حضور یار هستی برای خواستن، اما خواهشی آمیخته با نفرت.
"اَللّهُمَّ العَن اَوَّلَ ظالِمِِ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ"
❌ستم و زور گویی از هر کسی و در هر لباسی ناشایست و منفور است. اعلام انزجار از قوم ظالم، دل را آرام میسازد و روح را سبک.
🤲دستان را به درگاه معشوق بلند کن و بخواه آن چیزی را که خواستنش ارادت را به بهترینِ آفریدگان خلقت، به مرحلهی بروز و ظهور میرساند و یقین بدان تمناییست دلنشین و پذیرفتنی.
✊معبودا بپذیر و لعنت کن تمام بدکاران و ستمجویان تاریخ بشریّت را.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔@tanha_rahe_narafte
✨مراقبت در برخورد با نامحرم
🍃در فضای انقلابی دانشگاه رسم شده بود که دختران محجبه با پسران یک جا جمع میشدند و با هم تبادل نظر میکردند. بعدها معلوم شد اکثرشان سازمان مجاهدینی بودند.
☘وحید این وضعیت را نمیپسندید. خدمت آیتالله خامنهای رسید. پیشنهادش این بود که دخترها برای فعالیت بیمارستان را انتخاب کنند و پسرها کوه را. اگر دخترها هم قصد کوه دارند جدا و مراقبت دورادور مردان بروند.
آیت الله خامنه ای این نظر را پسندید.
📚دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۳۴-۳۳
#سیره_شهدا
#شهید_دیالمه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✊حماسهها
✨بسیجیان مخلص، سلاح به دست و قرآن به جیب، آمادهی پیکار با لشکریان جهل و گمراهی هستند.
📖قرآن...
قرآنی که نقشهی راه این خدمتگزاران انقلاب است.
⛰با قدمهای آهنین، چون کوه مقاومند و این مقاومت حاصل سربند یازهراست که بر پیشانی دارند.
🌹با کوله باری از تجربه، تجربهی هشت سال دفاع مقدس در برابر دشمنان تا دندان مسلح، از مرزهای آبی، خاکی و معنوی دفاع خواهند کرد.
💢دفاع در مقابل شمر ادامه دارد. شمر کودککش صهیونیست.
اگر دیروز حضرت اباالفضل (علیهالسلام)و حضرت زینب (سلاماللهعلیها) از این میدان و عرصه دفاع نمودند و گوش به فرمان ولی و مولای خود بودند، امروز نیز بسیجیان گوش به فرمان رهبر خود هستند.
اگر دیروز، افرادی چون شهید همت و شهید باکری در این عرصه قدم گذاشتند، امروز نیز نسل جدیدی از بسیجیان وارد این عرصه شدهاند.
آنان همانند شهیدان عزیز دفاع مقدس هستند؛ هیچ تغییری ایجاد نشده.
🌱بسیجیان انقلابی خدمتگزار، آماده و لبیک گویان به ندای رهبر، قدم در این راه نهادهاند. آنان بر بالهای ملائک به پرواز درآمدهاند و به سرزمین آلالههای بی قرار سفر نمودهاند .
همانگونه که در دفاع مقدس حماسهها خلق شد، آنها نیز در عرصههای دینی، علمی و نظامی حماسه آفریدهاند.
#هفته_دفاع_مقدس
#مناسبتی
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍می میرد.
🍃به مرگ فکر کردم. به محدود شدن. به وقتی که مادرم را در خاک محصور کردم، به پشه هایی که در خاک محصور بودند؛ اما وقتی بیرون می آمدند، به خاطر زیر و رو شدن خاک، دلم میخواست سراغ چشمهای مکعب شان بروم و ببینم در قبر چه دیده اند؟ مثلا همان نوری که من دیدم رو دیده اند؟ نکیر و منکر را دیدهاند یا چشمهای آنها هم با وجود مکعب بودنشان، کور است؟
☘مادر در خاک محصورشده بود یا قبرش باغ دلگشا شده بود؟ مثل همان خوابی که دیده بود.با ذوق بیدار شده بود و میگفت: «خواب دیدهام خانه مان را عوض کردیم به یک خانهی بزرگ و پر از گل رفتهام. هر در را باز میکنم، یک اتاق دلکش و بزرگ میبینم.»
💫کاش همان موقع صدقه داده بودیم. چرا نفهمیدم؟! دلم برای نوازشهای مادرم، برای حرف زدنهایش، درد دلهایش، نشستنش روی مبل حتی گلایه کردنش، تنگ شده. دلم میخواهد بدوم و به هرکس مادر دارد بگویم: «نمیدانی چه نعمتی داری! نمیدانی چه قدر بی مادر یتیم میشوی؟»
🌾میخواهم به ناخوشیهایش، بخندم و مضحکهاش کنم و بگویم کسی که مادر دارد، غصه ندارد برعکس کسی که مادر ندارد که انگار هیچ خوشی ای برایش خوشی نمیشود.
🍀کاش کسی یا من را یا مادرم را از حصر در بیاورد.
#به_قلم_ترنم
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️تکرار نشدن عاشورا
🔅در زیارت عاشورا میخوانیم:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ،
سلام بر تو که به دلیل بی وفایی مردم، تنها ماندی.
💢اگر مردم در یک جامعه، امام را یاری نکنند، تنها میماند. دشمن طمع میکند و او را به شهادت میرساند.
درست است که امام نیازی به یاری ما ندارد؛ ولی سنتالهی این است که کارها از طریق عادی پیش برود.
انسانها امتحان شوند و غربال گردند و ایمانها سنجیده شود.
💡عبرت گرفتن از واقعهی عظیم کربلاست که ما را بر آن میدارد در ادامه زیارت عاشورا، بگوییم:
اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
؛یعنی ما میخواهیم امام زمان را یاری کنیم تا او تنها نماند و واقعه عاشورا تکرار نشود.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨روش برخورد با نامحرم
🍃نوجوانی عبدالحمید هم با نوجوانان دیگر فرق داشت. تماشای تلویزیون شاهنشاهی را در خانه تحریم کرده بود. تلویزیون مبله بود. درش را قفل می کرد.
☘️در یک مهمانی خانوادگی، یکی از خانم ها دستش را به سمت دراز کرد تا دست دهد. وحید بیتفاوت ایستاده بود. خانم با تعجب پرسید: «پسرم سرما خوردی؟»
عبدالحمید با هیبتی مردانه پاسخ داد: «نه! با نامحرم دست نمی دهم.»
📚 دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۲۴
#سیره_شهدا
#شهید_دیالمه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️باور کن
🔅در تعریف ما، پدر و مادرهایی خوب هستند که در هیچ شرایطی دست از حمایت و تربیت فرزند خود برندارند.
حتی اگر کودکشان با پاشنهی پاهای کوچکش به زمین میکوبد و زیر بار چیزی نمیرود که برای او لازم است؛ متوسل به هزار ترفند میشوند تا فرزند دلبندشان خوب رشد کند.
💥بداخلاقیها و داد و قالها، هیچ وقت پدر و مادر خوب را از میدان به در نمیکند؛ بلکه به دنبال راهی میگردند تا فرزند را کمک کنند.
❗️باورت میشود پدرعالم که از مادر دلسوزتر است، تو را رها کند و دست از تربیت تو بردارد؟!!
😔چند بار قهر کردهای، داد و هوار کردهای، فرار کردهای، دستت را از دستش بیرون کشیدهای؟؟
و او چقدر غصهات را خورده؛ دست محبت به سرت کشیده؛ نگران ایستاده و نگاهت کرده و در فکر راهیبوده تا به ترفندی تو را به راه بازگرداند؟؟
☀️امام زمانت را باور کن!
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️درد آوارگی
🍃جنگ بود و درد و آوارگی. حسین با چشمانی خسته و دستانی خاکی و لباسهای پاره شدهاش کوچه پس کوچههای شهر را طی میکرد و به دنبال خانوادهاش می گشت؛ هیچ جایی سالم نمانده بود.
🌾 آهی از ته قلبش کشید چشمانش تر شد. همین طور که میرفت؛ به یک کتابخانه رسید که البته اتاق کوچکی در گوشه ی نزدیک پارک بود. کمی نزدیک شد، با خود گفت: «چقدر کتاب! حیف کتابها که پاره شدند، حیف که بچهای نیست تا اونها را بخونه.»
✨اشک از چشمانش سرازیر شد. به داخل رفت، بر روی چهارپایه گوشهی اتاق نشست، با گوشهی آستینش اشک هایش را پاک کرد. دستان استخوانی و ضعیفش را به سمت کتابی برد که تقریباً آخرهای جانش و پاره شده بود. همین طور که برگه های آن کتاب را ورق می زد؛ به فصلی رسید که در آن در مورد ویژگیهای دولت امام زمان (عج) و زندگی در دولت امام زمان(عج) گفته بود.
☘️اشک هایش سرازیر شد و هق هق گریههایش شانههایش را به لرزه انداخت. همین طور که گریه میکرد نگاهی به آسمان کرد و آرزو کرد: «ای کاش! امام زمان(عج) زودتر ظهور میکرد و مدینه فاضله امام زمان (عج) را می دیدیم.»
#داستانک
#مهدویت
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
✍️جوانمردی
✋سلام بر ساقی تشنه لب کربلا و تمام عاشورائیان
💢یکی از حسّاسترین تاریخ بشریت، عاشوراست که درسهای زندگی را، به زمینیان و ملکوتیان آموخت. از یاران بینظیر عاشورا، حضرت عبّاس است که از برادر بزرگوارش، سالار مردان، حمایت جانانهای را به یادگار گذاشت.
پرچم حق و حقیقیت را تا آخرین جرعهی وجودش برافراشت، متعهّد ماند به ادای وظایف انسانیت و به جا آورد پیمان جوانمردی را.
🌱روایت شده: «در روز عاشورا عباس"ع" با برادرش حضرت حسین"ع" ملاقات نمود. امام فرمودند نزد خانوادهات برو و با آنان وداع کن، وداعی که بازگشتی نیست. حضرت عباس به خیمه آمد همسر و فرزندانش را به خدا سپرد و با آنان وداع کرد.
کسانی که سخت تشنه بودند از عباس آب خواستند و ابراز داشتند که تشنگی بر ما غالب گشته، قول آب داد بر تشنگان، اما در این هنگام صدای برادرش حضرت حسین "ع" را شنید اهل خانهاش را ترک گفت و به یاری برادر شتافت لشکر دشمن را در حال هجوم به خیمهها دید وارد نبرد شد و جنگیدن آغاز کرد.»(۱)
💡 وجود پرچمدار کربلا، محدود به زمان و مکان خاصی نیست و درس مردانگیاش درس عشق است و بندگی.
📚(۱)حمیدی، ابوالقاسم، امید حَرَم، مسجد مقدس جمکران، صفحات ۷۸،۷۹
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ راهکار کسب فیض شهادت
🌷 شهید محمد هادی ذوالفقاری
🌾محمد هادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه در زمانی که نوجوان بود و در فلافل فروشی جوادین کار میکرد و چه در زمانی که مهاجرت به نجف کرد و برای لوله کشی به خانه برخی از اهل نجف می رفت، مراقب چشمش بود.
🍃برش اول:
در آن اواخر اقامت در ایران که در حوزه علمیه حاج ابوالفتح خان درس میخواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد باهم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بد حجاب را دید، با صدای بلند گفت که خواهرم حجابت را حفظ کن. در مسیر گفت: «دیگر از اینجا خسته شده ام. این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) نمی دهد. بعد از سفر کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست می دهد. چشم گناهکار لایق شهادت نمی شود.»
☘️برش دوم:
این اواخر وقتی میآمد ایران، در خیابانها احساس راحتی نمیکرد و چفیهاش را روی صورتش میانداخت. می گفت: «از وضعیت حجاب خانمها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمیتوانم سرم را بالا بگیرم.» معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند، از لحاظ معنوی خیلی عقب میافتد و راه شهادت بسته می شود.
📚 پسرک فلافل فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری؛ صفحات: ۱۹، ۵۴، ۶۰-۶۱، ۶۹، ۸۹، ۱۳
#سیره_شهدا
#شهید_ذوالفقاری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️شعلهی تغافل
🔅میگن یکی از نشونههای پخته شدن اینه که دیگه به هر حرف و عملی، واکنش نشون نمیدین!
🔘یه تمرین خیلی خوب برای اینکه صبوری رو یاد بگیرید، تغافل و تجاهله. این یعنی که علیرغم اینکه متوجه خطای طرف مقابلتون میشید ولی به اصطلاح خودتون رو به کوچه قلی چپ میزنید! چرا؟؟ چون فکر کردید و متوجه شدید که اگه خودتون رو به غفلت بزنید، اون شخص خودش رو اصلاح میکنه. مثلا اگه همسرتون امروز خرید خوبی نداشته، زمین و زمان و کائنات رو بهم ندوزید!
✨امام علی علیهالسلام میفرمایند که نصف شخصیت مؤمن تغافل و نصف دیگهاش تجاهله.
🌱البته این ترفند همهجا کاربرد داره و باعث پخته شدن شخصیتتون میشه.😉
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️تولّدی دوباره
مثل بقیهی دختر خانمها دوست داشتم صاحب زندگی و بچه و خانه شوم، دختری پرجنب و جوش و شاد بودم، زیاد اهل ریخت و پاش و زندگی آن چنانی نبودم.
☘️بالاخره یک روز پسری با خانوادهاش به خواستگاریام آمد، پسری مودّب و از خانوادهای مقیّد و مذهبی بود. از شما چه پنهان؟! خیلی ذوق کردم و قند تو دلم آب شد.
بعد از کلّی ماجرای شب خواستگاری، در اتاقی با هم، دقایقی حرف زدیم و در نهایت رضایت خود را برای تشکیل زندگی اعلام نمودیم.
⚡️ مدّتی برای آشنایی، نامزد ماندیم تا همدیگر را بشناسیم دورانی شیرین و پر از خاطرات دلنشین را با هم میگذراندیم. حواسمان بود برای تفریح و خوشگذرانی، مبادا هیچ جایی از یادمان برود و همه جا را با قدوم خود متبرک کنیم! اسم نامزدم جواد بود در روز ولادت امام جواد به دنیا آمده بود. خانوادهاش به خاطر عشق به ائمه، این اسم را برایش انتخاب کرده بودند، خلاصه نامزدیمان، یک سال طول کشید ولی جواد را جز پسری مهربان و مردی صادق نیافتم،رسید روزی که باید قرار زیر یک سقف رفتن را میگذاشتیم.
💫مراسم عروسی به خوبی و خوشی برگزار گردید و ما هم زندگی خود را شروع کردیم، اول روزهای ازدواجمان تصمیم گرفتیم در کلِّ کارها، همدل باشیم و همدیگر را بیشتر درک کنیم.شغل جواد، رانندگی بود و من خانهداری میکردم.
🌾روزی متوجّه شدم که حاملهام و قرار است فردی به اعضای خانوادهام اضافه شود خدا را شکر کردم به خاطر هدیهی گرانبهایش و برای آمدنش روزشماری میکردم نه ماه گذشت و پسرمان علی به دنیا آمد شوهرم را شادتر از روزهای قبل می دیدم و پر کارتر و فعّالتر از همیشه.
🍃علی بزرگ میشد و خرج خانواده بیشتر، شروع کردم به خیّاطی، سفارش میگرفتم و لباس میدوختم تا با خانوادهام به راحتی زندگی کنیم، با پسرم، منتظر جواد مینشستم ولی یک روز، جواد در آمدن به خانه تأخیر داشت، نگران و مضطرب،گوشی تلفن را برداشتم، به شوهرم زنگ زدم، جواد جان کجایی؟»
🍁جواب تلفنش را یک صدای ناشناس داد. گفت: «که شوهرتان در بیمارستان بستری هستند.» در اثر تصادف در جادّه به کما رفته بود، هر روز کارم شده بود حاضر شدن بر بالین شوهرم در بیمارستان.
🍃 با او حرف میزدم و دعا میکردم دکترها میگفتند هر چقدر میتوانی با او حرف بزن تا قوت قلب بگیرد و به هوش آید، اینقدر حرف زدم تا اینکه بعد از چند ماه بیهوشی و بستری در تخت بیمارستان، به هوش آمد و اسم مرا بر زبان آورد: «نازنین،نازنین.» بهترین لحظهی عمرم را تجربه کردم خدایا شکرت که دوباره میتوانیم درکنار هم زندگی خود را ادامه دهیم.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_پرواز
🆔 @masare_ir
✍️در سوگ محبوب
🍂ملک وجود غرق در اندوه و در عزاست
آغاز صبحِ غربتِ زهرا و مرتضاست
(غلامرضا سازگار)
🕋 امروز،چشم مدینه،گریان است و دلش غمکده.
کعبه رَخت ماتم بر تن کرده.دلتنگ است از سفر همیشگی یار خود.
🎶ندای دعوت به توحیدِ قافله سالار انبیا، دیگر به گوش نمیرسد و دشمنانش برای آزارش در پی توطئهای هستند.
☀️قافله سالاری که با نور معرفت، راه نجات بشریت را با تمام قوایش، هموار کرد و کاملترین دین را برجهانیان، عرضه نمود. کَشَفَ اُلدُّجی بِجمالِهِ را ثابت کرد، تاریکی جهالت را به روشنایی حقیقی مبدّل ساخت.
🥀در سوگِ رسول مهربانیها، باید خون گریست که شکست بت نفس و تکبّر را و "قولوا لا اِله اِلله تُفلِحوا" را سرلوحهی برنامهی هدایتش ساخت.
به معنویت و وحدانیت معنا بخشید و بین عالمیان، همدلی و دوستی،پدید آورد.
🌱بی آنکه مکتب دیده باشد از علم بیپایانش، کائنات حیرانند.
معلمش خدایش بود و مدرسهاش، آستان مقدّس معبود یکتا.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
(حافظ)
🤲زمینیان و آسمانیان، در عزایت، اشک میریزند یا رسول الله! در انتظار شفاعتت هستیم، دستمان را بگیر.
#مناسبتی
#رحلت_پیامبر"صلّی الله علیهِ وَ آله"
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨مهندس تو بودی؛ بقیه ادات را در میارن!
🍃شهید حسن شاطری در مدتی که رئیس هیئت ایرانی بازسازی لبنان بود، کارهای ناممکنی را ممکن کرد. در کار یک شعار داشت و آن این بود که «بهترین کار با بیشترین زحمت در کمترین زمان.»
☘️شرایطی را که بانک بین المللی با تأیید مجلس بازسازی و توسعه برای جادهها و پلها اعلام کرده بودند، نمیپذیرفت. میگفت: «ما باید جادهای بسازیم که تا پنجاه سال ماندگار باشد.»
🌾آنها میگفتند زیر سازی آسفالت ۲۰ سانتی متر و آسفالت روی کار دو تا چهار سانتیمتر؛ برای عبور هشت الی نه میلیون اتومبیل.
✨مهندس در ابتدای کار، آزمایشگاه مرکزی خاک شناسی را تأسیس کرد و از هر ۱۵۰ متر نمونه خاک بر میداشتند و طبق نتایج علمی زیر سازی میکردند. در بعضی مناطق زیر سازی تا ۷۰ سانتی متر انجام میشد. آن هم برای عبور ۲۰ میلیون اتومبیل. برای عایق سطح زیرین زیرسازی هم ماده به نام ژئوتکستال از ترکیه، ایران و یونان وارد میکردیم. آسفالت روی کار هم پنج سانتی متر بود.
💫با همه این کارها هزینه تمام شده طرح ها، یک سوم هزینههایی بود که حندین سال قبل انجام گرفته بود. شهید حسام میگفت: «اگر آمار و ارقام را اعلام کنیم و مردم بفهمند که طرحهای قبلی با هزینه چند برابر و کیفیت پایین انجام شده رسوایی به بار خواهد آمد.»
📚 معمار محبت؛ خاطرات شهید حسن شاطری. نوشته عبدالقدوس الامین. ترجمه زهرا عباسی سمنانی،صفحه ۲۰۰-۲۰۱
#سیره_شهدا
#شهید_شاطری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️غریبتر از هر غریب
🍂کودک باشی و شاهد سیلیخوردن مظلومانه مادر در کوچههای مدینه باشی.
🍁در سن میانسالی باشی و شاهد دشنام و نازسزاگویی به پدر مظلوم خود، توسط سخنرانان بر روی منبر پیامبر باشی.
🥀در خانه خود چنان غریب باشی که همسر ملعونهات قاتل جان عزیزت گردد.
⚰️آقای جوانان اهلبهشت باشی و به جنازهات هم رحم نکنند و تیرباران شوی.
🕯سبط اکبر مصطفی باشی؛ ولی مزاری بیشمع و چراغ و زائر داشتهباشی.
✊غریبتر از هر غریبی که قبری بیبارگاه و ضریح داری و ما منتظر روزی هستیم مهدی این امت بیاید و بسان برادر بزرگوارتان حسین علیهالسلام گنبد و بارگاهی در شأن عزیز زهرا سلاماللهعلیهما بسازیم.
#مناسبتی
#شهادت
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️سروصدا
🍃دیروز دلم گرفت. طاقت ماندن در تنهایی را نداشتم. از خانه زهرا خانم سرو صدای بازی بچهها میآمد. چادر گُلگُلیام را از سر چوبلباسی برداشتم و راهی خانهشان شدم.
🎋چند بار دستم روی زنگ همسایه رفت ولی هربار آن را به عقب کشیدم. سلولهای خاکستری مغزم درگیری و کشمکش به پا کرده بودند: «سیمین خانم یادته چقد محسن آقا ازت خواهش کرد حداقل سه تا بچه بیاریم، پاتو کردی توی یه کفش و گفتی: الاولابد فقط یکی و بس.»
☘️دل یکدل کردم زنگ را فشار دادم. زهرا خانم با چهرهی باز و گشاده در را باز کرد.
همانطور که با او صحبت میکردم زیرچشمی بچهها را زیر نظر گرفتم. یادش بخیر همون بازی قدیمی ما را میکردند.
🌾پشتیها را وسط انداخته بودند. هرکس یکی را به عنوان کشتی خود انتخاب کرده بود. پسر بزرگتر سردسته دزدان دریایی شده بود و با شمشیر به آنها حمله میکرد.
💫جیغ و فریاد از همه طرف به گوش میرسید. زهراخانم که اشتیاق مرا دید، دستم را گرفت و به داخل خانه بُرد و گفت: «سیمین خانم معذرت میخوام بچهها خونه رو روی سرشون گذاشتند و مزاحمتون شدند.»
🍃لبهایم بیشتر از قبل کِش آمد و گفتم: «نهنه زهرا خانم چه مزاحمتی! اینا شادی و سرزندگی محله هستن.
💫زهرا خانم با شنیدن حرفم خوشحال شد و گفت: «راستش دلم نمییاد سرشون داد بزنم و مانع بازیشون بشم.» به طرف آشپزخانه رفت. به حالش غبطه خوردم. چند سالی میشود به خاطر بیماری قلبیام دکتر باردارشدن را برایم قدغن کرده است.
✨آنقدر محو بازی آنها شدم که نفهمیدم چطور فاطمه دختر بزرگ زهراخانم دستم را کشید و روی پشتی نشاند و گفت: «خالهجون اونجا خطرناکه! اینجا باشی بهتره دزدا دستشون بهتون نمیرسه! »
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
✍️تسلیم در برابر حق
💫چطور میشود در زیرِ تیر باران دشمن، به یاد خدا بود و سر تعظیم به آستان عبودیت، فرود آوَرْد؟ چگونه میتوان این همه معرفت و ادب به درگاه معشوق را معنا کرد؟
💞امام عشاق، کاری کرد بینظیر.
حتی آخرین لحظات زندگیاش را با خدای خویشتن سر کرد و ارادت خالصانهاش را تا آخرین نفس، ابراز داشت.
این عشق در لباسی متعدد رخ نمود و عابد را هر چه بیشتر به معبودش نزدیکتر کرد.
هرکه در این بزم مقربتر است
جام بلا بیشترش میدهند
(امید یاری)
✨بله، امام حسین علیهالسلام در بزم شهادت به معبودش خیلی نزدیک بود و شربت شهادت را با عطش فراوانتر، سر کشیدند.
🕋نماز، عالیترین نوع عبادت در برابر معبود است که امام حسین علیهالسلام در سختترین شرایط، با عشق هر چه تمامتر در مقابل آتش جهل دشمن، خیمهی دین را برپا نمود تا ارزش بندگی و خلوص و تسلیم در برابر خدای بی پایان، جلوهگر شود و تحقق یابد.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir