#مادر_شهيدمدافع_حرم #محمدرضا_دهقان 🕊🌺
بار آخري ڪه با هم صحبت ڪردیم،
باز همان حرفها را تڪرار ڪرد.گفت:
مامان، حلالم ڪن. دعا ڪن شهید بشم.
من هم با همان جمله تڪراری جوابش را دادم و گفتم:
برای شهادت، اول نیتت را خالص ڪن. اینبار گفت:
مامان، بـہ خدا نیتم خالصِ خالصه. ذرهاۍ ناخالصي توش نیست. این را ڪه شنیدم، بهاش گفتم: پس شهید ميشوۍ.
آنقدر از شنیدن این حرف #خوشحال شد ڪه از پشت خط، صداي جیغهایش ميآمد.😊
باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا ڪن بدنم هم مانند شهداي ڪربلا تڪهتڪه شود. از این خواستهاش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنميآید😔
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_سی و هفتم)💦💥
#ازدواج
⬅️خیلی به او اصرار کردم تا داماد شود می گفت تا جنگ تمام نشود من داماد نمی شوم اگر جنگ تمام شد و من زنده ماندم چشم داماد می شوم از بس اصرارش کردم گفت باشه بی بی هر چه شما بگویی فقط می خواهم خانواده خوبی باشند و با جبهه رفتن من مشکلی نداشته باشند گفتم مردم که به چنین فردی زن نمی دهند، گفت چرا دختر زیاد است که همسر امثال من بشوند فقط باید بگردی، به همه شان بگو من چه شرطی دارم اینکه آن قدر در جبهه می مانم تا جنگ تمام بشود. با این حرف سید حمید دیگر مادر ما حرفی از دامادی به او نزد .
⬅️خیلی به سید حمید اصرار کردم که ازدواج کند قبل از عملیات خیبر بود باز هم موضوع را پیش کشیدم و به او اصرار کردم گفتم تو که سن و سالی ازت گذشته بیا آستین بالا بزن و لباس دامادی به تن کن، گفت حقیقتش می ترسم خندیدم و گفتم از چی ، گفت وقتی می بینم بعضی از بچه ها که یک روزی همسنگر ما بودند دامادی کار دستشان داد و جبهه را فراموش کردند از ازدواج بدم آمد گفتم همه که این طور نیستند گفتم خدا را قسم می دهم به مقربان درگاهش که هیچ چیز مانع آمدن من به جبهه نشود حالا این چیز می خواهد پدر و مادر باشد می خواهد زن و زندگی باشد و یا...
⬅️من آن موقع تازه ازدواج کرده بودم خندیدم و گفتم پس چطور من برگشتم جبهه گفت نگاه به خودت نکن خیلی ها هستند که پاهایشان زود سست می شود من نمی خواهم جز آن ها باشم، در دست نوشته های سید حمید به یادداشتی از او برخوردیم که در واقع همراه با وصیت نامه اش نوشته بود در آنجا حمید به سوالات و درخواست هایی که از شهید درباره ازدواج و علت ازدواج نکردنش پاسخ می دهد لازم دیدم چند جمله ای در جواب عزیزان دلبندی که این سؤال را مطرح می کردند چرا ازدواج نکرده ام به طور اختصار بپردازیم جوابی که خود مجبور به قول آن شدم، اولا قبل از هر چیز باید صادقانه اعتراف کنم که اسلام از دوران انقلاب به بعد شناختم و از اول جنگ با تحمل دردها و آلام و سختی ها و شاهد بودن بر شهادت های بهترین برادرانم توانستم اندکی بسیار اندک این قلب سیاه و مکدر خود را با نور الهی و جلوه ها و آیات ان منور کنم و در کسب شور و هیجان عشق به شهادت و ثبات قدم که استقامت در جهاد برای پیمودن راه مولایم حسین با درس گرفتن از چهره های نورانی همسنگران شهیدم مقدار کمی موفق باشم به توفیق خدا به این مسئله مهم هم کاملا موافقم که ازدواج یک تکلیف الهی است مخصوصا ما اولاد رسول ﷲ که باید در تکثیر و پرورش فرزندان شجاع و عاشق شهادت برای تداوم راه جد بزرگوارمان امام کربلا پیشتاز باشیم ولی نظر به اینکه با تجربه تلخی که از ازدواج بعضی از برادران تاکید می کنم بعضی از برادران ضعیف النفس همچون خود داشته و دارم خوف آن داشتم که با توجه به ایمان ضعیفم آن شور و هیجان حسینی مبدل به عشق ماندن و خواسته های دنیا و سستی در نيامدن به جبهه و عدم استقامت به بهانه های واهی و به اصطلاح شرعی گردد.
#ادامه_دارد.......
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
چہ حیف شد،نشد آخر بہ دلبرش برسد
دوباره باز بہ وصل برادرش برسد
بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم
شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد
#وفات_حضرت_معصومه(س)💔
#ڪریمہ_اهلبیٺ🍂🕯
#تسلیٺ_باد 🏴
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_سی و هشتم)💦💥
#ازدواج (۲)
⬅️بنابراین ازدواج برای من به جز روسیاهی در پیش جدم امام حسین و دگر شهدای هم پیمانم چیزی دیگر را برایم به ارمغان نمی آورد و باید بگویم که این روش و تصمیم را توجیهی برای فرار ازدواج قرار نداده ام زیرا اگر بعد از جنگ خدای ناکرده زنده ماندم باز مجبور به زندگی شدم در اولین فرصت به تکلیف الهی می پردازم.
⬅️ای امت بیدار و خصوصا جوانان و ای پاک دلان تقویت کنید دوستی اهل بیت را در قلبتان مزین کنید قلب خود را با نور قرآن، و تفکر نمایید در آیات نجات بخش و مطالعه کنید این بزرگ ترین منبع فضایل اخلاقی را.
⬅️وقتی می امد خانه ما دلم میخواست کنارش باشم بیشتر می رفتم توی نخ کارهایش ببینم چی کار می کند نمازش جور عجیبی شده بود می رفتم کناری می ایستادم ببینم چطوری نماز می خواند قنوت هایش گریه هایش و سجده هایش خیلی دلم را می سوزاند. حسودی ام می شد که این عموی من از آن عموهایی است که زیاد ماندنی نیست به خودم می گفتم تا می توانی نگاهش کن بگذار همه خط و خال صورتش همه رفتار و کردارش یادت بماند خودم رو مجبور می کردم هر کاری از دستم بر می آید برایش انجام دهم شانس هم با من بود و معمولا لباس هایش را می آورد خانه ما تا ان ها را بشویم.
⬅️مادرش مریض بود و نمی توانست، شستن و دوخت و دوز لباس هایش با من بود گاهی سر به سرش می گذاشتم و می گفتم چرا شما همیشه لباس هایتان را می آورید اینجا چرا؟ یک لباس نو نمی خرید که هم خودتان و هم ما راحت کنید می گفت لباس می خواهم چه کار ما دیگر رفتنی هستیم با همین ها می توانم سر کنم، نه که تمیز نباشد خیلی به خودش می رسید به خصوص وقت نماز به خودش عطر می زد، موهایش را شانه می کرد، بیرون هم می رفت به مرتب و تمیز بودنش اهمیت می داد. خیلی سفارش می کرد لباس هایش را طوری بدوزیم که زیاد معلوم نشود، شاید باورتان نشود که ما یک پیراهن را بیست بار دوختیم و باز پاره شد بعد از شهادتش چند دست لباس برای ما ماند همان هایی که همیشه خودم آن ها را می شستم و از این شستن لذت می بردم و افتخار می کنم که لا اقل من هم در جنگ مؤثر بوده ام.
⬅️وقتی از جبهه می آمد بچه های فامیل لباس هایش را می شستند و جاهای پاره ان را می دوختند و روفو می کردند می گفتند این که دیگه جایی برای وصله نداره چه جوری دوباره آن را وصله کنیم می گفت نمی دانم این باید دوخته شود، یادم می آید یک ژاکت داشت که روی سینه اش سوراخ شده بود گفتم بافندگی بلد نیستم نمی توانم گفت بدهید به یک نفر که این کاره است رفت نخ کاموای هم رنگش را خرید مجبورمان کرد ژاکت را دوخت و دوز کنیم دست قضا هنگام شهادت همین ژاکت تنش بود.
#ادامه_دارد......
🔼
♦️
🔼
♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
روضه خانگی - حضرت معصومه(س) - 825.mp3
11.12M
🎙معصومه یعنی نور، یعنی عصمت زهرا...
🔻روضه #حضرت_معصومه(س)
⏱ 14:01
👤حاج حسن #شالبافان
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_سی و نهم)💦💥
#عملیات_خیبر
⬅️شناسایی های منطقه هور کامل شد دشمن هنوز نتوانسته بود محل عملیات بعدی ما را مشخص کند سید حمید به مرخصی آمد، در بهمن ماه ۱۳۶۲ همدیگر را بیشتر در مسجد النبی رفسنجان می دیدیم همه تلاشش را کرد که بچه ها را جمع کند ببرد جبهه تا اینکه برای عملیات خیبر یک عده را جمع کرد و با یک اتوبوس از جلوی دفتر امام جمعه حرکت کردند به طرف جبهه اسم گروه را هم گذاشته بودیم گروه رحمت در طی مسیر هر بار سوار ماشین می شدم حالم بد می شد هوای داخل اتوبوس مرا می گرفت و حالم را به هم می زد سید می گفت ماشین را نگه دارند می آمد دست مرا می گرفت و از ماشین می برد پایین تا آبی به صورتم بزنم وقتی مطمئن می شد حالم سر جا آمده برم می گرداند داخل اتوبوس چشم از من بر نمی داشت.
⬅️ سید حمید فقط با من این طور نبود با همه بچه هایی که همه چیز را گذاشته بودند و آمده بودند جبهه همین رفتار را داشت بچه ها هم دوستش داشتند وقتی یک غریبه وارد جمع ما می شد می برد و پیش خودش می نشاند طوری با او رفتار می کرد که انگار سال ها با هم آشنا هستند وقتی از سید می پرسیدیم اشناست؟ می گفت نه مگر باید آشنا باشد؟
⬅️ورد زبانش بود این بچه ها پاک هستند باید همین جور هم پاک بمانند وظیفه من و امثال من این است که اگر کاری از دستمان بر می آید برایشان انجام دهیم، وقتی به منطقه رسیدیم همگی به لشکر ثارﷲ رفتیم، سید حمید به واحد اطلاعات قرار گاه کربلا رفت چند بعد خبر حمله پخش شد رزمندگان اسلام با یک حمله غافلگیر کننده جزایر مجنون را تصرف کردند، عملیات خیبر با رمز یا رسول ﷲ در محور هورالهویزه به شمال بصره به صورت گسترده در اسفند ۱۳۶۲ به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش آغاز شد این عملیات در ساعت ها و روزهای اولیه به خوبی پیش رفت و به اهداف خود دست یافت.
⬅️این عملیات اولین حمله استراتژیک تهاجمی نیروهای ما در جنگ به شمار می آمد اما برای ادامه کار شدیدا به پشتیبانی هوایی نیازمند بودیم اما نبود قطعات یدکی هواپیماهای ساخت آمریکا مشکل عمده ای برای ما ایجاد کرد و پشتیبانی هوایی را مختل کرد نیروی هوایی تنها می توانست در حدود صد ماموریت عملیاتی انجام دهد این کار دست نیروهای عراقی را در استفاده از بالگرد و هواپیما باز می گذاشت.
#ادامه_دارد.......
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️