eitaa logo
شهدای مدافع حرم
918 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🌹بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن🌹
مدافع حرم ، محمد تقی اربابی🍃⚘🍃 در تاريخ ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ در شهر درق از توابع شهرستان گرمه ی خراسان شمالی در خانواده اي مذهبی و متدین متولد شد. تحصيلاتش را تا مقطع فوق دیپلم رشته ی فن آوری اطلاعات ( IT ) در دانشگاه علمی کاربردی بجنورد ادامه داد. متاهل بود. سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد که دو فرزند به یادگار دارد که زمان ، حامد ۸ ساله و علی ۲ ساله بود. 🍃⚘🍃 در یک خانواده ای متدین متولد شد که مادرش خانه‌ دار و پدرش در اداره ی مخابرات کار می‌کرد. از هشت سالگی هم روزه می‌گرفت و نماز می‌خواند. 🍃⚘🍃 اهل مسجد و بسیجی هم بود. بعد از این‌ که تحصیلاتش را تا دبیرستان ادامه داد به شوق حضور در سپاه ، درس رو رها کرد. 🍃⚘🍃 در سال ١٣٧٩ جهت استخدام به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. حدود ١۵ سال در سپاه مشغول به خدمت بود. 🍃⚘🍃 اگر چه دوران جنگ تحمیلی را درک نکرده بود اما گویا خاطرات و و دفاع از اسلام و بیت (ع)⚘ در نهادش عجین شده بود. 🍃⚘🍃
به روایت از همسر : ما به اصطلاح خونه ی یکی بودیم و من نوه‌ عمه ی محمد تقی می‌ شدم. با خواهرش هم دوست بودم و خلاصه این‌ که کاملا یکدیگر را می‌ شناختیم. پدر بزرگم عاقد و بزرگ روستا بودند و گفتند که محمد تقی به خواستگاری اومده. او پسر خوبیه و ما هم موافقیم. اگر سکوت می‌کردیم می‌گفتند موافق است و اگر اعتراض می‌کردیم هم که مخالف بودیم. من ١۶ ساله بودم و محمد تقی هم ١٩ ساله. مادرم می‌گفت : چون دایی من ( پدر محمد تقی ) است دوست ندارم دلش را بشکنم و پسرش هم پسر خوبیه و من هم رضایت داشتم. پدر بزرگم بعد از دو روز اومد و برگه‌ ای را آورد تا من امضا کنم و عقدنامه را خوند. از هم در خونه‌ اش امضا گرفت ، به همین سادگی بعد از ۶ سال حامد به دنیا اومد. همون سال ایشون در اصفهان براش ماموریتی پیش اومد که هر دو یا سه هفته می‌ رفت اصفهان و چند روز هم پیش ما می‌ اومد. در تاریخ ١٣٧٩/۰٧/۰٢ عقد کردیم که با عید غدیر همزمان شد. بهمن ماه ١٣٨١ هم عروسی گرفتیم. تا خرداد ماه منزل مادر شوهرم بودم تا اینکه به بجنورد نقل مکان کردیم. 🍃⚘🍃
سال ٩٣ هم علی به دنیا اومد. تقی همیشه می‌گفت : « به نیت پنج تن آل عبا من دوست دارم پنج تا بچه داشته باشیم. » تولد علی مصادف شد با سالگرد آقا♡ به بجنورد و عید غدیر هم بود و نامش را « علی » گذاشتیم. علی به دنیا که اومد بعد از سه روز زردی گرفت به طوری که میزان بیلی روبین خونش به ٢٩ رسید. 😔 در بیمارستان هم بستری شد ولی کار از کار گذشته بود. به علت رسوبات مغزی کم‌ شنوا شد و مشکل حرکتی هم داشت. در واقع تا یک سال بی‌ حرکت بود. یک سال‌ و‌ نیم کار درمانی بردیم. هنوز هم کلاس گفتار درمانی میره. 😔 در و میدانی همیشه اول بود و هم می‌ رفت. بالایی داشت. در هر کاری که وارد می‌ شد انگار در اون کار بود. خیلی بود. خونه را خودش سیم‌ کشی کرد. البته هم می‌ کرد. در طول هفته ادعیه را منظم داشت. گاهی با او همراه می‌ شدم و گاهی هم فرصت دست نمی‌ داد. 🍃⚘🍃
سه‌ شنبه‌ ها آخر شب در تاریکی دعای توسل را زمزمه می‌کرد. دعای کمیل و ندبه‌ اش هم به راه بود. روزهای جمعه دعای ندبه را گوش می‌ داد و صبحانه را آماده می‌کرد. به مستحبات به اندازه ی واجبات اهمیت می‌ داد. 🍃⚘🍃 ماموریت که می‌ رفت ما می‌ رفتیم « درق » و وقتی که بر می‌گشت قبل از این‌ که ما برگردیم همه ی لباس‌ ها را می‌ شست و اتو می‌کرد و می‌گفت: شما همین که ما را تحمل می‌کنید کافیه دیگه زحمت این کارها با شما نباشه. 🍃⚘🍃 به بحث ی رحم هم خیلی می‌ داد و هفته‌ ای یک بار حتی برای ١۰ دقیقه به منزل اقوام سر می‌ زدیم. می‌گفتم بهش که زنگ بزن. می‌گفت : نه ، شاید بخواند جایی برند و از راه بمونند و یا تدارک پذیرایی ببینند. 🍃⚘🍃 می‌ ریم اگه بودند یک چایی می‌ خوریم و اگه نبودند بر می‌گردیم. خیلی زیست بود. ترین لباس‌ها را می‌ پوشید و برای من هم می‌خرید. 🍃⚘🍃 برادر شوهرم می‌ خواست به سوریه اعزام بشه همسرم به من گفت که آمادگی داشته باش شاید من هم برم اما هنوز با ما موافقت نشده. روحیه‌ اش را می‌ شناختم. 🍃⚘🍃
آدمی بود که براش . می‌گفت : ما برای این روزها ساخته شده‌ ایم و حقوقمون را برای این روزها می‌گیریم و اگه می‌ خوایم باشه باید الان ظاهر بشیم. 🍃⚘🍃 در مسائل کاری خیلی بود و می‌گفت : این مسائل نباید گفته بشه. واقعا حفاظت گفتار داشت. حتی من تا زمان نمی‌دونستم درجه شون چیه و چند بار هم پرسیده بودم که می‌گفت : ما برای خدا کار می‌کنیم و گفت با اعزام ما هم موافقت شده و ان شاءالله شما هم راضی هستید. گفتم که هر چه خدا بخواد اما دلم آشوب بود. راهی بود که شاید برگشت نداشته باشه. 😭 🍃⚘🍃 وقتی که می‌خواست بره از زیر قرآن که رد شد گریه ام گرفت. گفتم : میری و بر نمی گردی. می‌گفت واقعا ؟ برای من دعا کن تا نصیبم بشه. شما رو هم شفاعت می‌کنم. و همسرم رفت. 😭😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام محمد تقی اربابی هم در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ در آزاد سازی منطقه ی نبل الزهرا به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار شهر درق ، از توابع شهرستان گرمه ی خراسان شمالی. 🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠شهید محمد تقی اربابی💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐سلام امام زمانم(عج)💐 آسمــان‌ در گوشه ے قلبش‌ نوشت هرڪه میخواهد دلش‌ بوی‌ بهشت دامن‌ مهدی‌ بگیرد روز و شب باغ‌ جنت گردد او را سرنوشت اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفـَرَج 🌴💎🌹🌼🌹💎🌴
علی همچنان در بین شیعیانش مظلوم است.mp3
1.49M
🔈 علی همچنان در بین شیعیانش مظلوم است!! 🎙 حجت الاسلام 🗓 رمضان ۹۵ ⏱مدت زمان: ۱:۳۲