#شهید مدافع حرم ،
محمد تقی اربابی🍃⚘🍃
در تاريخ ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ در شهر درق از توابع شهرستان گرمه ی خراسان شمالی در خانواده اي مذهبی و متدین متولد شد.
تحصيلاتش را تا مقطع فوق دیپلم رشته ی فن آوری اطلاعات ( IT ) در دانشگاه علمی کاربردی بجنورد ادامه داد.
متاهل بود. سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد که دو فرزند به یادگار دارد که زمان #شهادتش ، حامد ۸ ساله و علی ۲ ساله بود.
🍃⚘🍃
در یک خانواده ای متدین متولد شد که مادرش خانه دار و پدرش در اداره ی مخابرات کار میکرد. از هشت سالگی هم روزه میگرفت و نماز میخواند.
🍃⚘🍃
اهل مسجد و بسیجی هم بود. بعد از این که تحصیلاتش را تا دبیرستان ادامه داد به شوق حضور در سپاه ، درس رو رها کرد.
🍃⚘🍃
در سال ١٣٧٩ جهت استخدام به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. حدود ١۵ سال در سپاه مشغول به خدمت بود.
🍃⚘🍃
اگر چه دوران جنگ تحمیلی را درک نکرده بود اما گویا خاطرات #شهدا و #رزمندگان و دفاع از اسلام و #اهل بیت (ع)⚘ در نهادش عجین شده بود.
🍃⚘🍃
به روایت از همسر #شهید:
ما به اصطلاح خونه ی یکی بودیم و من نوه عمه ی محمد تقی می شدم. با خواهرش هم دوست بودم و خلاصه این که کاملا یکدیگر را می شناختیم.
پدر بزرگم عاقد و بزرگ روستا بودند و گفتند که محمد تقی به خواستگاری اومده. او پسر خوبیه و ما هم موافقیم.
اگر سکوت میکردیم میگفتند موافق است و اگر اعتراض میکردیم هم که مخالف بودیم. من ١۶ ساله بودم و محمد تقی هم ١٩ ساله.
مادرم میگفت : چون دایی من ( پدر محمد تقی ) #جانباز است دوست ندارم دلش را بشکنم و پسرش هم پسر خوبیه و من هم رضایت داشتم.
پدر بزرگم بعد از دو روز اومد و برگه ای را آورد تا من امضا کنم و عقدنامه را خوند. از #شهید هم در خونه اش امضا گرفت ، به همین سادگی
بعد از ۶ سال حامد به دنیا اومد. همون سال ایشون در اصفهان براش ماموریتی پیش اومد که هر دو یا سه هفته می رفت اصفهان و چند روز هم پیش ما می اومد.
در تاریخ ١٣٧٩/۰٧/۰٢ عقد کردیم که با عید غدیر همزمان شد. بهمن ماه ١٣٨١ هم عروسی گرفتیم. تا خرداد ماه منزل مادر شوهرم بودم تا اینکه به بجنورد نقل مکان کردیم.
🍃⚘🍃
سال ٩٣ هم علی به دنیا اومد. #محمد تقی همیشه میگفت : « به نیت پنج تن آل عبا من دوست دارم پنج تا بچه داشته باشیم. »
تولد علی مصادف شد با سالگرد #ورود #حضرت آقا♡ به بجنورد و عید غدیر هم بود و نامش را « علی » گذاشتیم. علی به دنیا که اومد بعد از سه روز زردی گرفت به طوری که میزان بیلی روبین خونش به ٢٩ رسید. 😔
در بیمارستان هم بستری شد ولی کار از کار گذشته بود. به علت رسوبات مغزی کم شنوا شد و مشکل حرکتی هم داشت. در واقع تا یک سال بی حرکت بود. یک سال و نیم کار درمانی بردیم. هنوز هم کلاس گفتار درمانی میره. 😔
#همسرم در #دو و میدانی همیشه #نفر اول بود و #فوتسال هم می رفت. #استعداد بالایی داشت. در هر کاری که وارد می شد انگار در اون کار #مسلط بود.
خیلی #فعال بود. خونه را خودش سیم کشی کرد. البته #مداحی هم می کرد. در طول هفته #قرائت ادعیه را منظم داشت. گاهی با او همراه می شدم و گاهی هم فرصت دست نمی داد.
🍃⚘🍃
سه شنبه ها آخر شب در تاریکی دعای توسل را زمزمه میکرد. دعای کمیل و ندبه اش هم به راه بود.
روزهای جمعه دعای ندبه را گوش می داد و صبحانه را آماده میکرد. به مستحبات به اندازه ی واجبات اهمیت می داد.
🍃⚘🍃
ماموریت که می رفت ما می رفتیم « درق » و وقتی که بر میگشت قبل از این که ما برگردیم همه ی لباس ها را می شست و اتو میکرد و میگفت: شما همین که #دوری ما را تحمل میکنید کافیه دیگه زحمت این کارها با شما نباشه.
🍃⚘🍃
به بحث #صله ی رحم هم خیلی #اهمیت می داد و هفته ای یک بار حتی برای ١۰ دقیقه به منزل اقوام سر می زدیم. میگفتم بهش که زنگ بزن. میگفت : نه ، شاید بخواند جایی برند و از راه بمونند و یا تدارک پذیرایی ببینند.
🍃⚘🍃
می ریم اگه بودند یک چایی می خوریم و اگه نبودند بر میگردیم. خیلی #ساده زیست بود. #مرتب ترین لباسها را می پوشید و برای من هم میخرید.
🍃⚘🍃
برادر شوهرم می خواست به سوریه اعزام بشه همسرم به من گفت که آمادگی داشته باش شاید من هم برم اما هنوز با ما موافقت نشده. روحیه اش را می شناختم.
🍃⚘🍃
آدمی بود که #سختی براش #مهم #نبود. میگفت : ما برای این روزها ساخته شده ایم و حقوقمون را برای این روزها میگیریم و اگه می خوایم #حلال باشه باید الان ظاهر بشیم.
🍃⚘🍃
در مسائل کاری خیلی #حساس بود و میگفت : این مسائل نباید گفته بشه. واقعا حفاظت گفتار داشت. حتی من تا زمان #شهادت نمیدونستم درجه شون چیه و چند بار هم پرسیده بودم که میگفت :
ما برای #رضای خدا کار میکنیم و گفت با اعزام ما هم موافقت شده و ان شاءالله شما هم راضی هستید. گفتم که هر چه خدا بخواد اما دلم آشوب بود. راهی بود که شاید برگشت نداشته باشه. 😭
🍃⚘🍃
وقتی که میخواست بره از زیر قرآن که رد شد گریه ام گرفت. گفتم : میری و بر نمی گردی. میگفت واقعا ؟ برای من دعا کن تا #شهادت نصیبم بشه. شما رو هم شفاعت میکنم. و همسرم رفت. 😭😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید محمد تقی اربابی هم در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ در #عملیات آزاد سازی منطقه ی نبل الزهرا به آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار #شهیددر شهر درق ، از توابع شهرستان
گرمه ی خراسان شمالی.
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠شهید محمد تقی اربابی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
علی همچنان در بین شیعیانش مظلوم است.mp3
1.49M
🔈 علی همچنان در بین شیعیانش مظلوم است!!
🎙 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
🗓 رمضان ۹۵
⏱مدت زمان: ۱:۳۲