بخش ابتدایی داستان «همسفر»
نوشتهٔ #سعادت_حسن_منتو
ترجمهٔ #شبیه_عباس_خان
#خیال_مدام
شهاب، سعید و عباس با سروصدا و شوخی ایستگاه را گذاشته بودند روی سرشان. تا دم در واگن قطار برای بدرقهام آمدند. قطار که با صدای سوت بلندی بهآرامی راه افتاد، شهاب هنوز میلۀ در قطار را گرفته بود و با صدای بلند رو به من گفت: «عباس میگه این بار حتماً با زنداداش برگردیا.»
«عباس که کلاً دیوونهس... باشه... برین دیگه، خداحافظ.»
قبل از اینکه قطار سرعت بگیرد با دوستانم خداحافظی کردم و روی صندلیام نشستم. علیگر و فضای زیبای دانشگاهیاش که تا چند لحظه قبل در آن نفس میکشیدم، میرفت تا برای مدتی طولانی از من دور شود. ناراحت بودم. با اینکه شهاب در دانشگاه خیلی سربهسرم میگذاشت، اما وقتی یادم میافتاد که در امریتسار دیگر دوستی مثل او نخواهم داشت، دلم برایش تنگ میشد. با همین حالوهوای غمانگیز، سرم را تکان دادم که شاید افکار تاریک از ذهنم دور شوند و جعبۀ سیگار را از جیبم بیرون آوردم.
📷عکس از: Priya Suresh Kambly
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «برادر مرگ»
نوشتهٔ #محمد_جوان_الماسی
#واقعیت_مدام
سفر برای من از زمانی آغاز میشود که درِ آهنی آبیرنگ خانۀ پدریام را پشت سرم میبندم. آخرین جایی که مادرم قبل از ریشه کردن در قطعۀ ۲۳۴ بهشتزهرا، آنجا نفس کشیده. وقتی قرار است جایی غیر از این خانه زندگی نکنم یعنی رفتهام سفر. سختترین بخش سفر برایم اولین شب در محیط جدید است و اسمش را گذاشتهام سندرم شب اول. شبی که حس پوست انداختن دوباره را دارد. درد دارد؛ مثل بدندرد معتادی که ساعتها خماری کشیده. اما همین که فردا از خواب بلند میشوم انگار سالهاست در جای جدید زندگی کردهام. شاید بهخاطر زیاد سفر رفتن است و مغزم عادت کرده برای ادامۀ حیات، خودش را در عرض یک شبانهروز با شرایط جدید وفق دهد. این حس بخشی از تجربۀ سفر رفتنهای مدامم شده؛ دل کندن از همه چیز و همه کس در مبدأ، بیست و چهار ساعت با احساس سندرم شب اول دستوپنجه نرم کردن و تولدی دوباره در مقصد.
📷عکس از: Tobi Schnorpfeil
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتخوانی #منصوره_مصطفیزاده در رونمایی #سفر_مدام
روایت سفر آخرت
#واقعیت_مدام
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی داستان «کالی»
نوشتهٔ #کوثر_علیپور
#خیال_مدام
آفتاب پنهان شده بود پشت ابرهای نازک. نور نارنجیرنگی از شیارهای کپر داخل میآمد و روی جاجیم میافتاد. دور تا دور کپر تنبک و سبد حصیری بود. تنبکها از پوست بز درست شده بودند و بویشان هوای چادر را پر کرده بود. ننو را به تیرک چوبین کپر بسته بودند. صدای نجمان توی صحرا میپیچید.
«اسپ، الاغماده، الاغنره، زنَه، بچَه همه رَه جمع کنین. چیزی جا بمانَه برنمیگردیم.»
مانِس توی ننو خوابیده بود. پیراهن سپید بهش پوشانده بودم. بندینکهای مشمّای کهنه را پهلویش سفت گره زده بودم. بچه را توی دستم گرفتم. سنگین و لش شده بود. نجمان دوباره گفت:
«اسپ، الاغماده، الاغنره، زنَه، بچَه همه رَه جمع کنین. چیزی جا بمانَه برنمیگردیم.»
مانس را چسباندم به سینهام و همانجا پای ننو نشستم. با یک دست سر و پشت و رانهایش را گرفتم و با دست دیگر کیف بزرگ و سیاه را سمت خودم کشیدم و زیپش را باز کردم. گردن مانس از پشت آویزان بود و سرش روی دستهایم تاب میخورد.
📷عکس از: #عرفان_دادخواه
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
51.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتخوانی #علی_خدایی در رونمایی #سفر_مدام
روایت روزهای اصفهان
#واقعیت_مدام
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «ای کاش مامان این یادداشت را نخواند»
نوشتهٔ #لادن_عظیمی
#واقعیت_مدام
بار اولی که شعرم در روزنامهای استانی منتشر شد، روزنامه را گرفت دستش و لبخند پهنی نشست روی صورتش. روزنامه تا مدتها روی اُپن آشپزخانه بود. هر بار هم یادداشتی از من توی صفحهای منتشر میشود آن را میخواند و در مورد جزئیاتش نظر میدهد. با وجود این گاهی او را نمیبینم. بعد از تولد دخترم روزهای سختی را تجربه کردم و او تمامقد کنارم بود. آن روزها که درگیر تناقضات تجربهای جدید بودم متوجه حضور همیشگی مامان شدم. فهمیدم نوعِ بودنش باعث شده درکی از نبودنش نداشته باشم و حتی گاهی ناخواسته ندیدمش.
فکر کردن به مامان و نقشی که در زندگیام دارد با خواندن کتاب آنقدر سرد که برف ببارد جدیتر شد؛ کتاب کوچک کمحجمی که هدیۀ دوستم بود. کتاب روایت سفر مادر و دختری به ژاپن است که از زبان دختر روایت میشود.
آنقدر سرد که برف ببارد دومین کتاب جسیکا اَو، نویسندۀ استرالیایی چینیتبار است. عنوان کتاب از فضای سرد و رؤیایی آن حکایت دارد.
📷عکس از: #مهری_رحیمزاده
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
22.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتخوانی #حنانه_سلطانی در رونمایی #سفر_مدام
داستان گزارش
#خیال_مدام
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 #سفر_مدام در سایت ناموجود شد.
برای تهیهٔ شمارهٔ دوم مجلهٔ مدام، به مراکز فروش حضوری مراجعه کنید.
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
📣 #سفر_مدام در سایت ناموجود شد. برای تهیهٔ شمارهٔ دوم مجلهٔ مدام، به مراکز فروش حضوری مراجعه کنید.
📣 خرید حضوری مُــدام 📣
کتابفروشیهای تهران:
(این لیست به مرور تکمیل میشود...)
برای دسترسی به پیج اینستاگرام کتابفروشیها، روی اسمشون کلیک کنید.
🔹کتابفروشی سرای قرار
🔹کتابفروشی هوپای گیشا
🔹شهرکتاب مرکزی
🔹شهرکتاب بهمن
🔹فروشگاه انتشارات مولی
🔹کتابفروشی کتاب اردیبهشت لوتوسمال
🔹شعبات فروشگاه امیرکبیر
🔹کافهکتاب جدر
🔹سوره مهر انقلاب
🔹سوره مهر سمیه
🔹شهرکتاب ورامین
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
📣 #سفر_مدام در سایت ناموجود شد. برای تهیهٔ شمارهٔ دوم مجلهٔ مدام، به مراکز فروش حضوری مراجعه کنید.
📣 خرید حضوری مُــدام 📣
کتابفروشیهای دیگر استانها:
(این لیست به مرور تکمیل میشود...)
برای دسترسی به پیج اینستاگرام کتابفروشیها، روی اسمشون کلیک کنید.
📍استان اردبیل
• شهر اردبیل
🔹کتابفروشی اِلدورادو
📍استان اصفهان
• شهر اصفهان
🔹کتابفروشی زمان
🔹کتابفروشی هفتداستان
📍استان ایلام
• شهر ایلام
🔹کتابفروشی شازده کوچولو
📍استان خراسان جنوبی
• شهر بیرجند
🔹کتاب دال
📍استان خراسان رضوی
• شهر مشهد
🔹کتابفروشی سورهمهر
📍استان خراسان شمالی
• شهر بجنورد
🔹شهرکتاب بجنورد
📍استان خوزستان
• شهر آبادان
🔹کتابفروشی بوکیار
• شهر اهواز
🔹کتابفروشی رشد
📍استان قزوین
• شهر قزوین
🔹کتابفروشی ۲۰۰۲
📍استان قم
• شهر قم
🔹شهرکتاب قم
🔹کتابفروشی کتابشهر
📍استان کرمان
• شهر کرمان
🔹کتابفروشی ماهان
📍استان کهگیلویه و بویراحمد
• شهر یاسوج
🔹شهرکتاب یاسوج
📍استان گیلان
• شهر رشت
🔹کتابفروشی چشمهٔ رشت
📍استان لرستان
• شهر خرمآباد
🔹شهرکتاب خرمآباد
📍استان همدان
• شهر همدان
🔹کتابفروشی سورهمهر
📍استان یزد
• شهر یزد
🔹کتابفروشی سرزمین کتاب
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
May 11
May 11
بخش ابتدایی داستان «حسن یوسف در برمودا»
نوشتهٔ #نعیمه_السادات_کاظمی
#خیال_مدام
«مامان میخوام برم رصد.»
همین چند کلمه مثل چهار فشنگ نشستند روی شقیقههای مهسا. زبانش را بهزحمت توی دهان چرخاند. میرفت طرف در که کتانیهای گِلی را از جاکفشی بردارد. ایستاد. پلک چپش شروع کرد به پریدن. برگشت و به صورت سرخ و سفید سهیل زل زد.
«کجا؟»
ستارۀ زیر چشم پسر سفیدتر از باقی پوست صورت بود و مهسا هر بار که نگاهش میکرد یاد دست لرزان پرستار موقع بخیه زدن میافتاد. شب بود و سهیل توی خانه فوتبال بازی میکرد که مچ پاش پیچید. صورتش به لبهٔ میز پذیرایی خورد و زیر چشم راستش مثل ستارهای شکافت. توی درمانگاه شهرک پزشک نبود و نمیشد از شهرک بیرون بروند. بند خورده بود به پایشان. مهسا به سامان گفته بود انگار توی مثلث برمودا گیر افتادهاند. پرستار شش بخیهٔ درشت زد و آن ستاره برای همیشه زیر چشم سهیل خوابید.
«رصد. حالا که تابستونه، درسم ندارم. بهونه نیارین. میخوام برم. آقای علیمرادی دوباره داره تور شبانه میبره.»
📷عکس از: Darya Rybalchenko
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «جلدآبی»
نوشتهٔ #امیرمحمد_رضایی
#واقعیت_مدام
سه ساعت از بامداد گذشته بود. برخلاف روزها و شبهای دیگری که در آن خانه گذرانده بودم، هیچ صدایی از کوچه نمیآمد؛ حتی خِشخِش جاروی پیرمرد. تخت من درست زیر پنجرۀ اتاق بود و اهالی کوچهای که در آن زندگی میکردیم، همیشه بهانهای برای سروصدا داشتند. پنج ساعت بعد قرار بود خاور بیاید و وسایل را به خانۀ جدید ببرد. دوازدهمین اثاثکشیمان بود. کتابهایم بیست و پنج کارتُن شده بودند. خودم را برای طعنههای کارگران آماده کرده بودم. در اثاثکشی قبلی که فقط نوزده کارتُن کتاب بود، یکیشان گفت: «اگه یه پیانو و دو تا یخچال داشتین، بهاندازۀ این کتابا خستهمون نمیکرد.» سرِ شب که لامپ اتاق را باز میکردم، احتمال نمیدادم که بیخواب شوم. گوشیام دَه درصد شارژ داشت. چراغقوهاش را روشن کردم و روی یکی از کارتُنها گذاشتم تا نقش لامپ تازهبازشده را بازی کند. زیر نور دراز کشیده و به آرنجم تکیه دادم.
📷عکس از: #مهری_رحیمزاده
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
31.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند دقیقهای با #فرامرز_پارسی، میهمان روبهروی شمارهٔ دوم مدام و نویسندهٔ روایت سه روایت؛ سه قاب؛ سه سفر در رونمایی #سفر_مدام
#واقعیت_مدام
#روبهرو
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine