eitaa logo
مدافعان حجابیم
242 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 آنان که بی قید و لاابالی اند، می گویند :« ! » نمی دانند که پاکی دل، در پاکی رفتار و متانت و وقار،نمایان می شود و از دل پاک،جز نگاه پاک برنمی آید . 👌از کوزه همان برون تراود که در اوست. @chadoram
💢 : 🕵 چادر و حفظ آن سخت است،گرم است، مانع فعالیت اجتماعی است،😥 خودنمایی نیاز طبیعی زن است و… ⚛ پاسخ: ✅✅✅ روایت است که «افضل العباده احمزها» یعنی بالاترین عبادات سخت ترین آنهاست.😃 لذا هرگاه امیرالمومنین علی علیه السلام نزد رسول خدا (صل الله علیه و آله) می آمد، می فرمود: «یا رسول الله! سخت ترین کار را (که غالبا بر زمین می ماند) به من بدهید». ضمن اینکه به این سختی هم که می گویند نیست😳 و اگر قابل تحمل نبود خداوند تکلیف نمی کرد☝️ «لایکلف الله نفسا الا وسعها»👌 و بانوان محجبه در عرصه های مختلف اجتماعی تا حد وزارت، نمایندگی در مجلس شورای اسلامی، ورزش، سخنگوی وزارت امور خارجه و… مشغول به خدمت هستند ☺️ و به قول معروف «ادلّ الدلیل علی امکان شیء وقوعه» بهترین و رساترین دلیل برامکان چیزی، این است که خود آن چیز اتّفاق بیفتد. ضمن اینکه ارزش حفظ عفت و نجابت و رضای خدا خیلی برتر از زحمت ناچیز پوشیدن چادر است و هر آنچه که سودش بر زحمتش غالب باشد عقلایی است.✅✅ و البته راه برای ارائه مدل های مختلف چادر با حفظ کمالات آن، جهت سهولت در استفاده باز است.👌 لذا این قبیل سخنان از حرف های سست و بی پایه است. و نیز اسلام با خودنمایی و زینت کردن زن مخالف نیست اما در محدوده خانواده و صرفا جهت همسر. 🍃🌸🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂🌷🌸🍃️ @chadoam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفتـــ↓ میدونۍ‌کِۍ‌از‌چشم‌خدا‌میوفتۍ؟؟ زمانۍ‌ڪہ‌آقا‌امام‌زمان‌ سرشو‌بندازه‌پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌تو ‌بڪشہ😞 ولۍتـو‌انگار‌نہ‌انگار😒 رفیــق ..‼️☝️🏻
مدافعان حجابیم
میگفتـــ↓ میدونۍ‌کِۍ‌از‌چشم‌خدا‌میوفتۍ؟؟ زمانۍ‌ڪہ‌آقا‌امام‌زمان‌ سرشو‌بندازه‌پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌
تا کی بنگارم غـــَــمِ بی طاقتی ام را ای بُـرده مــَــــرا طاقت أیام کُجایی 🌹الٰلهُمَ عَجِّل لِوَلِیّکَ الفَرَج @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌81 ساعت 10 صبح بود که به ابتدای شهر رسی
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین حسین سینی را از دست آن آقا گرفت: _خب اینم از جیگر و چنجه..میخوری یا بخورم!؟ نگاهش کردم دیدم بدون معطلی شروع کرد به خوردن! بمیرم برایش چقدر گرسنه بود.. چرا من اصلا حواسم به گرسنگی و خستگی او نیست؟! نفسم را از سینه بیرون دادم و من هم کنارش شروع به خوردن این صبحانه لذیذ کردم.. گاهی بین لقمه هایم نگاهی به حسین می انداختم که چقدر با ولع داشت فعل خوردن را صرف میکرد!! خنده ی صداداری زدم که باعث شد حسین بین خوردن و نخوردن با صدایی بم به حرف بیاید: ــچیشد؟! چرا میخندی؟ _آخه تو که انقدر گشنه بودی چرا زودتر نگفتی توی جاده میموندیم و یه چیزی میخوردیم دیگه... _مهم نیست الان دارم میخورم دیگه. توهم زودتر بخور تا بریم خونمون کلی کار داریم.. میدونی که باید وسایلمون رو بچینیم!! لبخندی زدم و چشمی گفتم و در فکر فرو رفتم... در فکر خانه مان! تزئیناتش..چیدمانش.. و مهم تر از همه، بودن من و او درکنار هم.. صدای زنگ موبایلم رشته افکارم را درهم شکست! درمیان نگاه های باتعجب حسین به صفحه ی تلفنم نگاه کردم.. _زهراست...نکنه مامانم بهشون گفته داریم میایم!؟ _زیاد غصه نخور فدای سرت..جواب بده. _الو؟ سلام زهرا خوبی خواهری؟! _سلام بر عروس کم طاقت ما! _هههه چرا کم طاقت؟! _چون مشهدو رها کردی خواستی بیای خونه ات!! _واییییی!!! ازکجا فهمیدی؟! _مامانت اول صبحی زنگ زد به مامان نرگس بهش گفت خونه رو حاضر کنیم که عروس و دوماد هول ان!!! خنده ای زدم و میام همان خنده ها گفتم: _اصن فراموش کردم به مامانم بگم چیزی نگه! ببخشید توروخدا زحمتتون چند برابر شد.. خودمون میومدیم به خونه میرسیدیم دیگه. _نه بابا په زحمتی..تازه مامان نرگس کلی هم خوشحال شد که دارین میاین والبته آقا رضا هم خوشحال شد. خیلی مشتاق بودم رضا؛شوهرزهرا و برادر حسین را ببینم! _اتفاقا منم خوشحالم که میخوام روزها و ساعات بیشتر درکنار شماها باشم و بگذرونم.. درمیان نگاه های در فکر فرو رفته ی حسین از زهرا خداحافظی کردم و درحال گذاشتن تلفن داخل کیفم رو به حسین گفتم: _چیهههه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟! _هیچی..به این فکر میکنم که زودتر بریم خونمون دیگه! اونا که زحمت کشیدن همه چیو آماده کردن پس زودتر بریم تا یکم دور هم باشیم و خوش بگذره دیگه.. _چشم قربان.. ایستادم و نگاهش کردم، نگاهی به قد و بالایم انداخت و با لبخند بلند شد و گفت: _تاحالا بهت گفته بودم چه قد و بالایی داری؟!.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌82 حسین سینی را از دست آن آقا گرفت: _خب
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین نگاهی با لبخند به چشمانش انداختم و گفتم: _لوسم نکن بلند شو بریم دیگه.. _چشم خانوووم هرچی شما بفرمایید. بلند شد و صبحانه را حساب کرد و راه افتادیم سمت خانه.. همین که رسیدیم همه آمدند بیرون و استقبال. چه استقبال باشکوهی!! تا به حال انقدر کسی برای حضورم اهمیت قائل نشده بود.. این هم از برکت حسین بود دیگر! شاید هم از برکت چادر و امام حسین!! آری این است.. تا خواستیم وسایلمان را از ماشین پیاده کنیم آقا رضا نگذاشت و به زور و التماس ما را روانه ی خانه مان کرد و گفت خودش وسایل را می آورد... زهرا جلو آمد و با شیطنتی که از ریحانه به او رسیده بود گفت: _خب عروس خانم دستپاچمون دست دومادت رو بگیر و برو بالا توی خونه ات!! خنده ای زدم و گفتم: _وااا دنیا برعکس شده؟! شازده دوماد باید دست منو بگیرن و ببرن بالا که.. نگاهی به حسین انداختم که از خنده سرخ شده بود! دستم را خیلی آرام در دستش گذاشتم و او هم بی معطلی راه افتاد سمت طبقه بالا.. ** چند ساعتی بود که مشغول حرف زدن و نگاه کردن به خانه و وسایلمان و تزئیناتش بودیم که تلفن حسین زنگ خورد..نگاهی با نگرانی به صفحه تلفنش انداخت و بعد رفت توی یکی از اتاق ها و مشغول حرف زدن شد! نمیدانم که بود و چه گفت اما حسین را وقتی برگشت بسیار ناراحت و درهم دیدم!! لیوان چای را به دستش دادم و با ترس و لرز پرسیدم: _تلفن کی بود؟ _هیشکی! چیز مهمی نبود از بچه ها بودن .. _آها.. دروغ نمیگفت! از بچه ها بودند اما انگار من نباید میفهمیدم چه به او گفته اند که درهمش کردند! بحث را ادامه ندادم و سعی کردم امروز و این ساعت های کنارهم بودنمان را خوش باشم..هرچند دلم آرام و قرار نداشت و همه اش میترسیدم بیایند حسین را از کنارم ببرند! کاش این یکی دو هفته ای که حسین اینجاست زود نگذرد! کاش بتوانم استفاده بکنم از بودنش.. حسین با همان گرفتگی حالش رفت دوش بگیرد تا کمی سرحال بشود و بعد هم ناهار که خانه مادرش دورهم بودیم.. یادم افتاد حسین عاشق خوراک لوبیا چیتی بود.. سریع دست به کار شدم تا برای شب لوبیا را آماده و پخته جلوی همسر ایده آلم بگذارم.. حسین که از حمام بیرون آمد و مرا در آشپزخانه کنار لوبیاها پیدا کرد با ذوق گفت: _ببین این عروس خانم چه کرده؟! هنوز نیومده دلبریتو شروع کردی!!! خنده ای زدم و رو به حسین گفتم: _بالاخره باید لایق همسری این فرشته زندگیم باشم.. با شنیدن این جمله نزدیک آمد و دستی روی موهایم کشید: _تو همیشه لایق بودن با منی.. تو معجزه ی زندگی منی سمیرا.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
فِرِشتِهـ☽ خَندید😌 چَرخید وُ پیچیدُ و بویید و بوسید😻 صِداے زِمزِمِه اَش دُرستـ↓ اَز پُشتِ چادُرِ مِشڪیـ♥️ ات مےآمَد دَرِ دِلَش داد مے زَد : 【خوشحال باش بانوے عِشقـ ڪه اَگر چه عِشق تو دَر زَمین گُمنام ماند اما دَر آسمان ها تو مَعروفے بِه نِجابتے مثال زدنے】 و حَرف هایش ڪِه گوشِـ°👂 دلت را نوازش داد چِشمـ👀 گرفتے اَز دخترڪِ قِرمـ👠➺ـز پوشے ڪِه با پوزخَند نگاهت مے ڪَرد وُ اُمل خِطابت ڪَرده بود بُغضت فُروخوردے🙂 وَ زیرِ لَب زِمزِمه ڪَردے : « اِلهۍ رِضاً بِرضائِڪ صَبراً عَلۍ بِلائڪ تَسلیماً لامَرِڪـ😍 » با لَبخَنـ😇ـد پارچهِ عاشِقیتـ✿ را بَغَل مےڪُنے وُ راهَت را اِدامِهـ🕊 مےدَهے @chadoram
✨گروه فرهنگی اقتصادی انسیه الحورا در راستای فرهنگ عفاف و حجاب در نظر دارد تعدادی قواره چادر ندوخته رو با جنس اعلی و زیر قیمت بازار ارائه نماید. ب کانال ما ی سری بزنید ✨ @horaolensiieh @horaolensiieh @horaolensiieh
✍آیت الله بهجت (ره): ✔️خدا نکند حرام‌ در انسان زینت‌ داده شود این یک ‌بیماری قلبی است که انسان به آن مبتلا میشود و با وجود راههای حلال که‌نیازش را برآورده میکند خود رابه حرام گرفتار مینماید. ____________✨🌹 @chadoram
مــے گـفـتـ:🗣 اگر میگویـید الگویتانـ حــضرت زهرا(س) استـ باید کاری کنید ایشان از شما راضے باشند و حجاب شما فاطمے باشد. 👤| ♥️ @chadoram
در روایات می گشت دنبال ←علائم ظهـــــــور...⁉️ ←گفتمش نگرد! ←علامت همین جاست! با تعجـب نگاهـــــــــم کرد کہ گفتم: علامت ماییــم❗️ عوض شدیـــم😞 می آیـــ❣ـد... 💢سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان(عج) صلوات❤️ @chadoram