•🍓📕•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
+عِـشقیعنےچے؟!
–یعنےتویہدوࢪاهےگیࢪکنے : )
+دوࢪاهے!؟
–دوࢪاهےکࢪبلا،
بیناوندوتاگنبدطلا♥️!!
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السللام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
📎 #مهدوی🌱
کمربندها رو محکمتر ببنديد ؛
هرچه به نوک قلّه نزديکتر میشيم؛
هوا کمتر ميشه...
و امتحانها سختتر💔!
هرچه به رؤيت امام زمان "عج" نزديکتر میشيم؛ افتادنها سنگينتر ميشه!
قلبهامون رو زودتر تعمير کنيم
وگرنه...
شايد تا دمِ خيمه برسيم،
اما داخل راهمون ندن..
عجله کن رفيق برادر! خواهر!
جا نمونیها!!
💢لبیک یا مهدی 💢
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
۶توصیه مهم برای دم بخت ها
قسمت_دوم
2. شما قادر به تغییر دادن فرد دیگری نیستید. شما تنها می توانید خودتان را تغییر دهید تا با تحولات پیرامون خود کنار بیایید. آیا شما می خواهید که شریک شما شخصیت و ماهیت اصیل خود را حفظ کند و یا کسی باشد که تمایل ندارد؟ ❣
3. عشق و رابطه عبارت است از: برآورده ساختن دو جانبه نیازها. ممکن است در مواقعی شریک شما در شرایط روحی نامساعد قرار گیرد و تمایلی نداشته باشد که شما در کنار او باشید و به تنهایی نیاز داشته باشد. این واقعیت را بپذیرید. عشق تبادل انرژی میان دو انسان است.
4. بطور طبیعی ما همگی به سمت فردی گرایش می یابیم که از انرژی حیاتی بالاتری نسبت به ما برخوردار باشد. بنابراین کسی که غرغرو، بد خلق، دمدمی مزاج، پرخاشگر، کینه توز و خودخواه باشد طبعا ما را جذب خود نمی کند. بر عکس فردی که بشاش، سرحال، شاد، و برخوردار از اعتماد بنفس و خودباوری بالا و سالمی باشد ما را مجذوب خود خواهد ساخت.
#ادامه_دلرد
.@mojaradan
1_1304906845.mp3
1.58M
❤️🍃❤️
#فایل_صوتی
✍ رابطه صحیح زن و شوهر
📌 چرا توی خانواده در مقابل ما مقاومت شکل می گیره؟!
#دکترحمیدحبشی
حتماً گوش بدید عالیه👌
💕💕💕
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@mojaradan
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#خانومانه
چگونه برای #شوهرم لوند باشم؟!
✅نوع حرف زدن
❌با شوهرتون رسمی و اداری صحبت نکنید،همیشه وقتی قصد #عشوه_گری دارید نوع حرف زدن تون باید #کـــشدار باشه
حرف های عاشقانه ، درخواست ها ، خواهش ها و غیره رو باید کش دار بگید
✳️مثلا : سعیـــــــــــد ! منو نیگــــــا!
😉حالت بدن هم مهمه ! همیشه سر به سمت چپ یا راست باید خم باشه یا با موهاتون بازی کنید
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
#پند_های_مولا_علی
پندهاییازامیرالمومنین(ع)🌱
#استاد_انوشہ C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاپیش روز مادر به تمام مادران کشورم تبریک عرض میکنم😊☺️👍
#پیشاپیش_روز_زن_و_روز_مادر_مبارک
@mojaradan
🔆 #پندانه
✍ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
روزی طلبه جوانی که در زمان شاهعباس در اصفهان درس میخواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت:
من دیگر از درسخواندن خسته شدهام و میخواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم، چون درسخواندن برای آدم، آب و نان نمیشود و کسی از طلبگی به جایی نمیرسد و بهجز بیپولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت:
بسیار خب! حالا که میروی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا میخواهی برو، من مانع کسبوکار و تجارتت نمیشوم.
جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت:
مرا مسخره کردهای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت:
اشکالی ندارد. پس به بازار علوفهفروشان برو و بگو این سنگ خیلی باارزش است، سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسبهایمان بخری.
او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آنها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود، نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد.
شیخ بهایی گفت:
خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم.
طلبه جوان گفت:
با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول میدهند؟
شیخ گفت:
امتحان آن که ضرر ندارد.
طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بیمیلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود، رفت و گفت:
این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو میسپارم.
مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت:
قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم.
سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و میخواستند او را با خود ببرند.
او با تعجب گفت:
مگر من چه کردهام؟
مرد زرگر گفت:
میدانی این سنگ چیست و چقدر میارزد؟
پسر گفت:
نه، مگر چقدر میارزد؟
زرگر گفت:
ارزش این گوهر، بیش از ۱۰هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یکجا ندیدهای، چنین سنگ گرانقیمتی را از کجا آوردهای؟
پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمیکرد سنگی که نانوا با آن نان هم نداده بود، این مقدار ارزش داشته باشد، با لکنتزبان گفت:
به خدا من دزدی نکردهام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وامگرفتن به اینجا بیاورم. اگر باور نمیکنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند.
او ماموران را مرخص کرد و گفت:
آری این مرد راست میگوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.
پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت:
ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردهای! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ۱۰هزار سکه میپردازد.
شیخ بهایی گفت:
مرد جوان! این سنگ قیمتی که میبینی، گوهر شبچراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ میدرخشد و نور میدهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر میشناسد و قدر گوهر را گوهری میداند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمیدهند و همگان ارزش آن را نمیدانند.
وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسانهای عاقل و فرزانه میدانند و هر بقال و عطاری نمیداند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی، خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز.
پسر جوان از اینکه می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
@mojaradan
آسیب های BTS و موسیقی کره ای در نوجوانان .mp3
9.12M
🔴🎙آسیب های BTS و موسیقی کره ای در نوجوانان
آثار سوء شوو رقص موزیکال
تشویق به هرزگی
رابطه های حرام
🎙فایل صوتی شیخ قمی
#شیخ_قمی
مدت 18 دقیقه
حجم 8.6 مگ
#موسیقیBTS
#انیمه ANIME و آثار سوء آن
#جهادتبیین
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو - مسئولیت پذیر باش تا کامروا شوی!
🔥اگه یا باوری رو تو ذهنت پرورش ندی، مدام تو مسیر هدفت به مشکل برمیخوری
💥مسئولیت همه چیز با تو هست!
🔥اگه موفق میشی مسئولیتش با تو هست و اگه شکست میخوری بازم مسئولیتش با تو هست
💥یاد بگیر مسئولیت کارهات رو قبول کنی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت101 اگه این عملیات تموم بشه من چه خاکی تو سرم بریزم اینقدر به بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت102
غلط کرده میفهمی غلط کرده
با تعجب دستم رو گرفت و گفت :
-آروم باش امیر مگه چی شده ؟
-تازه میگی چی شده تو مگه من رو نمی شناسی؟
-چرا می شناسم
-پس باید بدونی منی که با هیچ دختری حرف نمیزنم ،
منی که به هیچ دختری نگاه نمی کنم وقتی یه دختر رو میارم تو خونم وقتی میارمش جلوی چشمم یعنی اون دختر برام مهمه
برام خاصه
برام عزیزه اینقد برات سخت بود بفهمی
-با خونسردی گفت نه سخت نبود می دونم همون روزای اول فهمیدم،
از هول کردنات ، از غیرتی شدن و علی رو دس به سر کردنات
-ده لا مصب پس چرا گذاشتی داداشت بره خواستگاریش ؟
مگه منم داداشت نبودم لعنتی؟
-آروم باش امیر ،
بخدا من تمام تلاشم رو کردم ولی حریف علی نشدم ،
من نمی تونستم راز رفیقم رو نقل دهن زنا کنم تقریبا مطمعن بودم که ردش می کنه برا همین کوتاه اومدم
-از کجا مطمعنی علم غیب داری؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت103
نه علم غیب ندارم از حرکتاش فهمیدم یکی دیگه رو دوس داره
احساس کردم قلبم ایستاد:
- یکی دیگه رو دوست داره؟ !!
خندید و گفت:
-یعنی باور کنم اینقد ر خنگی که هنوز نفهمیدی؟
-بس کن محمد بگو جون به لب شدم
- اون تورو دوس داره یعنی هنوز نفهمیدی ؟ یعنی اینقدر پرتی ؟
-تو از کجا میدونی
-از اونجا که شبای محرم هرجا می رفتی نگاهش دنبالت بود
از اونجای که با دیدنت سرخ و سفید می شد از اونجا ی که تسبیح تو گردنش بود ...
با اخم گفتم :
- حق نداشتی نگاهش کنی..
-امیر چی میگی یعنی فکر میکنی من با نظر بدی به کسی که ناموس رفیقمه نگاه می کنم ؟
بخدا اتفاقی تسبیح رو دیدم همون شب که غذا ریخت
از اینکه دریا رو ناموس من دونست دلم زیرو رو شد سری تکون دادم و گفتم :
- اینا که گفتی دلیل نمیشه که بدونم دوسم داره
-سحر هم فهمیده
با تعجب گفتم اون دیگه چطور:
-وقتی علی موضوع خواستگاری رو مطرح کرد همون روز سحر به من گفت الکی نذارید بره جلو
این دختر امیرعلی رو دوس داره ، ظاهرا چند بار پیشش سوتی داده
چند بار هم خودم دیدم یه گوشه مونده و نگاهش فقط به تو بود
به نظر تو اینطور نگاه کردن دختری که به هیچ مرده دیگه ای نگاه نمی کنه دلیل خوبی نیست
برای اینکه بدونی به اون پسر علاقه داره
-پس...پس چرا پیش من هیچی نشون نمیده ؟ خودم رو کشتم ولی هیچی وا نمیده
خندید و گفت:
-وای وای .. ببین امیر علی سر به زیر چی میگه پس تو هم بلدی و رو نمیکنی ؟
با خنده مشتی به شونش زدم و گفتم :
-خفه شو هنوز عصبیم از دستت
-خوبه حالا تریپ شکست عشقی ور ندار قبل اینکه تو زنگ بزنی خانم مجد زنگ زد به مامان گفت دخترش گفته قصد ازدواج نداره
از جا پریدم و با شادی گفتم:
-جدی میگی ؟
-نوچ..نوچ.. پاک از دست رفتی ، آره جدی میگم
صورتش رو بوسیدم و گفتم:
-نوکرتم ، خو از همون اول می گفتی خونم کثیف شد
دندوناشو نشون داد و گفت:
-منم عمدا نگفتم تا خونت کثیف بشه
-بی معرفتی دیگه
-همینه که هست
حالا بگو بینم این مدت کجا بودی ؟
-ماموریتم الانم بی بی زنگ زد اومدم باید برگردم
- همون پشت گوشی هم می گفتی جواب می گرفتی
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت104
نه دیگه اومدم اینجا خفت کنم خدا به دادت رسید
-به من چه بابا
-تو بهترین دوست منی باید حواست بهم باشه
دستم رو فشرد و گفت هست
- نگران نباش
چند ساعت بعد به خونه برگشتم دریا هم برگشته بود و توی آشپزخونه مشغول درست کردن غذا بود:
-سلام اومدی ؟ کجای تو؟ نگرانت شدم گوشیت رو چرا نبردی ؟حال و روزت چرا اینطوریه ؟کجا بودی؟
-وای دریا آروم باش یکی یکی بپرس ، رفتم پیش یکی از دوستام گوشیم هم یادم رفت ببرم
پوفی کشید و کفگیر توی دستش رو به نشونه تهدید بالا برد و گفت:
-بار آخرت باشه بدون خبر میری ، اونم بدون گوشی که من اینجا سکته کنم از نگرانی
خدا نکنه آرومی گفتم و دلم از نگرانش به وجد اومد
-راستی آقا حسین زنگ زد
-به گوشی من؟
-نه زنگ زد به من ،
گفت هرچی با تو تماس گرفته جواب ندادی اینه که زنگ زده به من ، گفت فردا میخوان برن شمال ما هم باید باشیم
-الان زنگش میزنم
-باشه
بعد اشاره ای به قیافم کرد و گفت:
-حالا هم برو یه دستی به سر و روت بکش از این آشفتگی در بیای آدم خوف میکنه
خندیدم گفتم:
چشم بانو شما امر بفرما
-دیگه عرضی نیست برو
با همون لباسا روی تخت افتادم، حرفای محمد توی سرم چرخ می خورد :
-یعنی هنوزم دوسم داره؟
اگه دوسم داره چرا هیچی نشون نمیده ؟ چرا سعی داره پنهان کنه ؟
توروخدا دریا حداقل یه گوشه چشمی نشون بده من خودم نوکرتم
صبح دریا زودتر از من آماده شده بود و همه وسایلش رو توی ماشین جا داده بود ، ساکم رو توی صندوق جا دادم و دریا رو صدا زدم:
-دریا بیا بریم دیر شد حسین اینا یه ساعت پیش حرکت کردن
-پس صبحانه نمیخوری ؟
-نه بیا یه چیزی تو راه میخورم
-باشه دو دقیقه صبر کن
سری به نشونه تایید تکون دادم ،
چند دقیقه بعد با چندتا نون تست و شکلات صبحانه ای برگشت
-خوب بریم من آماده ام
-اینا واسه چیه؟
-برا تو آوردم
-ممنون ولی من اشتها ندارم الان
-هروقت تونستی بخور بجنب دیر شد
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پـــــارتهدیه😍
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت105
سریع ماشین رو از حیاط خارج کردم و با یه بسم الله راهی شمال شدیم
دریا ساکت نشسته بود و آهنگ گوش میداد
یه لحظه احساس خواب آلودگی کردم و خمیازه ای کشیدم دریا به سمتم برگشت و گفت:
-خسته ای ؟ میخوای من بشینم ؟
- نه فعلا میتونم
-گرسنه نیستی؟
-چرا کمی ولی لازم نیست می تونم تحمل کنم تا برسیم جاده لغزنده است می ترسم کار دستمون بدم
نون تست و شکلات رو روی پاش گذاشت روی یکی از نونا شکلات مالید و نزدیک دهنم گرفت:
با تعجب از کارش نگاهش کردم که از شرم لپاش گل انداخت
-چیزه...من برات لقمه می گیرم بخور
لبخندی زدم و اولین گاز رو به نون زدم اینقدر خوردن لقمه از دستش برام لذت بخش بود که اصلا نمیخواستم تموم بشه
فقط برای من لقمه می گرفت:
-دریا خودتم بخور
-من خونه خوردم
-آی آی زنم زنای قدیم بدون من صبحانه خوردی ؟
بلند خندید و گفت:
-مردای قدیم هم زودتر از خواب بیدار می شدن
دلم از خوشی اینکه من رو مرد خودش می دید قنج رفت ،
لقمه بعدی رو جلوم گرفت انگشتای سفید و کشیدش با اون ناخونای نسبتا بلند خوش حالتش وسوسم می کرد🙊😍♥️
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پارت_هدیه_برای_تمام_بچه_های_خاص_کانال❤️
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت106
که انگشتش رو ببوسم ولی خودم رو کنترل کردم ، تمام مدت با خواسته دلم در جنگ بودم
همون روز توی شمال حسین گفت ماموریت تقریبا رو به پایانه و دیگه چیزی نمونده
بدترین خبری بود که تا حالا شنیده بودم ، یعنی بودنم با دریا داشت به پایان می رسید بدون اینکه چیزی بهش گفته باشم
چند روزی که شمال بودیم حسابی کافه بودم نمیدونستم چکار کنم دریا هم که کلا بیخیال بود و کاری به کار من نداشت
داشتم دیونه می شدم نه شب خواب داشتم نه روز خوراک
روز آخر اقامتمون توی شمال چندتا از بچه های گروه زخمی شده بودن و من و دریا حسابی سرمون شلوغ بود
به دلیل خستگی زیاد ترسیدم با گروه حرکت کنم با حسین صحبت کردم و گفتم ما صبح حرکت می کنیم
دریا هم با نظرم موافق بود اونم حسابی خسته بود ، قرار شد زخمیا رو ببرن توی همون زیر زمین بستری کنن و چندتا پرستار بالا سرشون باشه تا ما برسیم
صبح بعد از نماز از اتاقم خارج شدم تکیم رو به دیوار رو به روی اتاق دریا دادم و به در اتاق ش خیره شدم
سر و صدای داخل اتاق نشون می داد که بیداره ، یعنی برناممون همین بود که ب عد نماز حرکت کنیم
با صدای در اتاق به خودم اومدم ولی از جام تکون نخوردم و به دریا خیره شدم با دیدنم هین بلندی از ترس کشید و گفت:
وای امیر علی اینجا چکار میکنی ؟
-دریا؟ ازم دلخوری ؟
با تعجب نگاهم کرد گفت:
-حالت خوبه امیر علی چرا باید دلخور باشم ؟
-پس چرا مثل همیشه نیستی ؟ چرا باهام سرد شدی؟
لبخندی زد و گفت :
-دیونه ای ؟
من جلوی دوستت اینطور بودم که فکر بد نکنه
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
-خیلی نامردی این چن روز داشتم دق می کردم
خندید و گفت:
-تو انگار دیونه شدی
زمزمه کردم :
-آره تو دیونم کردی
بلندتر گفتم:
-آره فکر کنم دیونه شدم
-اوه دکتره دیونه الان بهتره راه بیوفتی تا بریم تهران دکترای بهتری داره ببرم نشونت بدم
بعد زدن چشمکی به سمت در رفت
بی معرفت نمیدونست با این کارش دلم رو آتیش زد ،
کاش می تونستم بهش بگم تو خودت بهترین دکتر برای منی کافیه فقط قبولم کنی
تا تهران دریا خواب بود و منم به اینکه باید چکار کنم فکر می کردم
دو هفته بعد پایان عملیات اعلام شد و قرار شد به زندگی عادی برگردیم
روز آخر فقط کم مونده بود گریه کنم دوری از دریا برام دیونه کننده بود چند بار تصمیم گرفتم بیخیال همه چی بشم و بهش بگم می خوامش ولی از ترس پس زده شدن دوباره زبون به دهن گرفتم
صبح روز آخر قرار بود بعد رسوندن دریا به خونه به بیمارستان برگردم
کلید رو تحویل حسین داردم و بعد از خداحافظی راهی خونه دریا شدم هنوز هیچ کدوممون حرفی از فسخ صیغه نزده بودیم
یعنی منکه خیال نداشتم حرفی هم بزنم دریام هم چیزی نمی گفت
نویسنده : آذر_دالوند
#ادامه_دارد
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁
بچه ها هم باهوشاند و هم اثر پذیر؛
معنی رفتارهای ما را میفهمند و الگو میگیرند!
@mojaradan
مراقب باشیم!.mp3
1.12M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 مراقب باشیم!
🔺 فرزندم هرچی اراده میکنه باید زود براش فراهم بشه، وگرنه عصبی میشه؛
چرا اصلا صبر نداره؟
#استاد_پناهیان
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••
زندگی چه بابِ میلمون باشه
چه برخلافِ آرزوهامون، یادمون بمونه که خدا همیشه هوامونو داره 😍
#شبتون_خدایی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#یااباعبدالله🍃💚
بی خیال وزن و مضمون و همه آرایه ها
با زبان ساده میگویم تو در قلب ❤️ منی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
┄┅❅🌼❅┅┄
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#سلام_امام_زمانم
#سلام_آقای_من
#سلام_پدر_مهربانم
بی اذن تــو
هـرگـز عددی صد نشود...
بر هر ڪه نظر ڪنی دگر بد نشود
پشت دیوار بلند زندگی
ماندهایم چشم انتظار یک خبر
یک انا المهدی بگو یا بن الحسن
تا فرو ریزد حصار درد و غم🔗🌸!
ســلام مولای غـریب من...
صبح ات بخیر دلیل زندگیم... ❤️
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
۶توصیه مهم برای دم بخت ها
قسمت_دوم
5. وسواس کمتر موجب شناخت بهتر می شود. بنابراین با دقت کامل طرف مقابلتان را بشناسید اما مراقب باشید در اعمال فیلترهای انتخاب، وسواس پیدا نکنید.
6, در ابتدا در خواستگاری به سلیقه فیزیکی خودت و طرفت باید دقت داشته باشید، اگر حداقل های لازم برایتان تامین شد طرح مباحث زیر، تعیین کننده و هوشمندانه است:
1- من به این دلایل می خواهم ازدواج کنم. این توان مالی من است، این نیازهای روانی- عاطفی و جنسی را دارم. دلایل شما برای ازدواج چیست؟
2- من به این دلایل شما را انتخاب کرده ام…
3- نکات خوب شخصیت من و زندگی ام، اخلاقم و خانواده ام این هاست، نکات خوب شما چیست؟
4- نکات بد من اینهاست، نکته غیر خوبی دارید که لازم باشد من بدانم؟
5- سابقه رابطه عاطفی ام این هاست، اگر لازم دانستی، سوابق عاطفی خودتان را به من بگویید.
#پایان
@mojaradan
012.mp3
2.18M
❤️🍃❤️
#فایل_صوتی
✍ رابطه صحیح زن و شوهر
☑️همه ما وسیله هدایت همدیگه هستیم...
#دکترحمیدحبشی
حتماً گوش بدید عالیه👌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@mojaradan
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
💕💕💕