eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
248.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
در این شبی که روزنه‌ها تیرگی گرفت ما را هنوز دیده ی امید روشن است در قلب من دریچه به خورشیدها تویی وقتی که شب ز روزن ناهید روشن است فرجام هر چراغی و شمعی‌ ست خامشی عشق است و بزم عشق که جاوید روشن است 👳 @mollanasreddin 👳
✏️ در زمان قدیم یك فوج سرباز مأمور شدند كه برای سركوب یك عده اشرار از مركز به ناحیه‌ای عزیمت كنند. در راه همین كه لشگر به گردنه‌ای رسید، دو نفر دزد مسلح از ترس جان خود به آن‌ها حمله و شلیك كردند. سربازها بر اثر ظلم و فساد حاكم وقت، انگیزه و شجاعتی در خود نداشته و از شدت ترس و وحشت تفنگ‌ها را بر زمین ریختند و دست‌ها را بالا بردند و تسلیم شدند . دزدان نیز با دیدن این صحنه جسارت یافتند و از مخفیگاه خود بیرون آمده و تمامی نقدینگی و اشیاء سبك و سنگین قیمت آن‌ها را گرفتند و از پی كار خود رفتند. وقتی خبر این واقعه به حاکم رسید سربازان را احضار كرد و از آن‌ها با خشم و غضب پرسید :«چگونه دو نفر توانستند شما یكصد نفر سرباز مسلح را لخت كنند؟» سربازان سخت دچار وحشت شدند و در جواب دادن درماندند ولی یك‌نفر كه جرأت بیشتری داشت، قدم پیش نهاد و به عرض رساند:«قربان ما صد نفر بودیم تنها، آن‌ها دو نفر بودند همراه.» 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️ مرکز فرهنگی رسانه‌ای هاتف برگزار می‌کند: 💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔹 با موضوع منطق مقاومت 🔸 همراه با جوایز ارزنده: 🌟 سه نفر اول: پلاک طلای یک گرمی 💥۶۰ نفر بعدی: مبلغ ۵ میلیون ریال ⏰ زمان برگزاری مسابقه: جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ از ساعت ۲۰ تا ۲۰:۳۰ ✅ شرکت در این مسابقه فقط در زمان اعلام شده مقدور می‌باشد و بعد از آن، امکان شرکت در مسابقه وجود ندارد. 🏆 تاریخ برگزاری قرعه کشی: یکشنبه ۲ دی همزمان با سالروز ولادت 🌺حضرت زهرا سلام الله علیها ، بصورت لایو زنده تصویری در کانال مسابقه ♨️برای شرکت در مسابقه و دریافت فایل pdf کتابچه منطق مقاومت، کافیست 👈🏻فرم ثبت نام را پر کنید.
ما در تاریکی بیشتر همدیگر را تماشا می‌کردیم تا در روشنایی روز. من همیشه هوای گرگ‌و‌میش را دوست دارم. فقط در این لحظه‌هاست که احساس می‌کنم می‌خواهد اتفاق مهمی روی دهد. در گرگ و میش همه‌چیز زیبا جلوه می‌کند. خیابان‌ها، میادین و عابرین. من حتی در این لحظه احساس جوانی و خوشتیپی می‌کنم و همیشه دوست دارم که به آینه نگاه کنم و از خیابان‌ها که رد می‌شوم در ویترین‌ها خودم را تماشا کنم و دست به صورتم که می‌زنم، چین و چروکی در پیشانی و صورتم نمی بینم. 📕 تنهایی پرهیاهو 👤 👳 @mollanasreddin 👳
حرف هایش تند بود، گذاشتمشون قاتی فلفل زرد چوبه ها 👳 @mollanasreddin 👳
شش ماه و خرده‌ای می‌شود که ساعت مچی‌ام خوابیده است. عقربه‌ها سرِ ساعت هشت و بیست دقیقه متوقف شده‌اند. چرا باطری‌اش را عوض نمی‌کنم؟ چون این ساعت اصلا باطری ندارد و با حرکت مچ دست شارژ می‌شود. چرا تعمیرش نمی‌کنم؟ چون هزینه‌ی تعمیرش کمی کمتر از قیمت خودش است. چرا ساعت جدید نمی‌خرم؟ چون ساعت را صاحبِ زلف مشکین به من هدیه داده و وظیفه‌ی این ساعت بیشتر از این‌که یادآوری زمان باشد، یادآوری صاحب آن زلف مشکین است. همین است که شش ماه خرده‌ای است که ساعت روی مچم به خوابی عمیق فرو رفته است. شکایتی هم ندارم. اصلا حق عقربه‌های ساعت است که بعد از این همه سال بی‌صدا دویدن دنبال همدیگر و بازیچه‌ی دست زمان شدن، حالا بایستند و به خوابی عمیق فرو بروند. حالا نوبت زمان است که دنبال این عقربه‌ها بدود و خودش را با آن‌ها تطبیق دهد. خیلی هم سخت باید باشد. زمان هر دوازده ساعت فقط یک بار می‌تواند با عقربه‌ها هماهنگ می‌شود. ساعت هشت و بیست دقیقه. اصلا لابد یکی از دلایل دیگری که ساعت را هنوز به مچم می‌بندم همین است. لاکردار درس آزادگی داده. شش ماه و خورده‌ای پیش‌تر، ساعت هشت و بیست دقیقه، احتمالا عقربه‌ی کوچک به عقربه‌ی بزرگ تشر زده که گور بابای زمان و تکانِ مچِ دست آقای عطار و گردش زمین به دور خورشید و تقویم جلالی و ابر و باد و مه و غیره. من دیگر از جایم تکان نمی‌خورم. از حالا به بعد کائنات باید به دور من بگردند و برسند به زمانی که من می‌گویم. هشت و بیست دقیقه. احتمالا عقربه‌ی بزرگ هم همانجا دست از خدمت کشیده و زیر لب زمزمه کرده که: مهتاب به نور دامن شب بشکافت | می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت. | فهیم عطار | 👳 @mollanasreddin 👳
دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت .. 👳 @mollanasreddin 👳
گذار/ گزار بخش پایانی ۲) معنای دوم گزاردن «برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر یا، به تعبیر این زمان، از نظامی (سیستمی) به نظام دیگر» است. بنابراین، مترادف است با «ترجمه‌کردن» (گزارنده و گزارش به معنای «مترجم» و «ترجمه» بوده است) یا «تعبیر کردن» و «شرح دادن» (خواب‌گزاری یعنی «تعبیر خواب» و خواب‌گزار). 👳 @mollanasreddin 👳
ملانصرالدین👳‍♂️
⭕️ مرکز فرهنگی رسانه‌ای هاتف برگزار می‌کند: 💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔹 با موضوع منطق مقاومت 🔸 همرا
🔹بعد از ورود اطلاعات جهت ثبت نام در مسابقه کتابخوانی، دکمه ثبت نام نهایی را بزنید و منتظر بمانید تا به کانال مسابقات هاتف منتقل شوید. ♦️سپس در کانال عضو شده، مطالب آن را به دقت بخوانید و فایل pdf کتابچه تبیین منطق مقاومت را از داخل کانال دانلود کنید.
روزگار عجیبی شده است، حتی وقتی می‌خندیم منظورمان چیز دیگریست، وقتی همه چیز خوب است می‌ترسیم، ما به لنگیدن یک جای کار عادت کرده‌ایم... 👳 @mollanasreddin 👳
4_6041938169836869558.mp3
6.86M
آمدم فراموشت کنم، پاییز شد. ╔🎻═🎹═🎸╗ 👳 @mollanasreddin 👳
بار دیگر هم شبم، با نور چشمت صبح شد ای یگانه آفتاب شهر دل، صبحت بخیر صبح زیباتون بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
بايد یک‌بار به خاطر همه چيز گريه كرد. آن قدر كه اشک‌ها خشک شوند، بايد اين تن اندوهگين را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چيز ديگری فكر كرد. بايد پاها را حركت داد و همه چيز را از نو شروع كرد... 📕 ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
مامانم زن خیلی خوبیه از اون خوبایی که واسه خودش یه پا خانوم خونه‌ست. از اونا که آشپزی و کدبانوییش بیسته. از اون زنایی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت می‌گیره مامانم خیلی زن خوبیه از اون خوبا که بابام دوست داره و هی قربون صدقش میره و هی دورش می‌گرده. چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده! می‌گفت طرف دختر خیلی خوبیه! از اوناست که تو دانشگاه جزء نمره اول‌هاست! از اونا که تَهِ منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت! از اونا که حرف نمی‌زنن هرجا، و هر چیزیو نمیگن! خلاصه اینکه خیلی دختر خوبیه! وقتی اینا رو تعریف می‌کرد داداش کوچیکم اخماش تو هم بود! وقتی ازش پرسیدم چته، با حرص گفت خب آخه چه جوری میشه عاشق همچین دختری شد؟! یه هفته پیش واسه همین داداش کوچیکم رفتیم خواستگاری... دختری که با سینی چایی اومد داخل، شیطنت از چشاش می‌ریخت! بوی عطرش کل اتاق رو گرفته بود... از اون دختر حاضرجوابا بود که اگه تو یه جمع بود صدای قهقه‌اش همه‌جا پخش می‌شد! که دل داداش کوچیکه منو با همون نگاه‌های دلرباش برده بود... داداش کوچیکم می‌گفت خیلی دختر خوبیه! می‌دونی... خوبِ آدم‌ها با هم فرق میکنه! مردم به خوب بابام میگن آپدیت نشده! مردم به خوبِ داداش بزرگم میگن از دماغ فیل افتاده! مردم به خوبِ داداش کوچیکم میگن سرکش! از من می‌شنوین بگردین دنبال خوبِ خودتون... با خوبِ خودتون زندگی بسازین و زندگی کنین، نه خوبِ مردم. نه داداشِ من می‌تونه با یه زن مثل مامانم به تفاهم برسه، نه بابام میتونه کنار دختر مورد علاقه‌ی داداشم آرامش داشته باشه! بچسبین به خوبِ خودتون، حتی اگه از نظر بقیه خوب نباشه! 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
چیزی تا شب یلدا نمونده🍉🌒 پسته شب یلداتو با «قیمت مناسب و با کیفیت » از اینجا بخر 🌱🧑‍🌾 👇 https://eitaa.com/joinchat/3530818355Cba4ae99cb0
بزن حرفی، بخوان شعری، مرا هم یاد کن گاهی اگرچه غرقِ اندوهم دلم را شاد کن گاهی بیا تا سنگفرشِ خیسِ باران خورده و دلتنگ هوایِ برگِ زردی که به خاک افتاد کن گاهی غروبی بس غم انگیزم، از آه و غصه لبریزم شبِ هوهویِ پاییزم گله با باد کن گاهی نه بیش از این، به قدری که سرم بر شانه ات باشد برایِ گریه کردن فرصتی ایجاد کن گاهی 🍃🌺 👳 @mollanasreddin 👳
MohammadReza Ajdari - Nil.mp3
7.8M
دریــا مــی‌شــوم؛ وقتــی هــر شــب در بستــرم، یــــاد تــو جــاریســت؛ مثــل رود . . . عنوان: نیل آهنگساز و پیانیست: ╔🎻══🎹══🎸╗ 👳 @mollanasreddin 👳
@BookTopرونوشت بدون اصل.pdf
1.69M
📚 کتاب رونوشت بدون اصل اثر نادر ابراهیمی، شامل هفت داستان می‌باشد که هر کدام موضوعی متفاوت دارند. به موضوع هر داستان از زاویه دیگری نگاه و تعریف شده است. 📕 ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی فرار 👈 گریز قادر توانا قبل پیش قبیح زشت فتنه آشوب فعلی کنونی فقیر تهیدست لذا بنابر‌این 👳 @mollanasreddin 👳
«مرور» محال ممکن است که انسانی با خودش مرور نکند. هرچیزی را؛ از خوبی‌ها و بدی‌ها، خوشحالی‌ها و ناراحتی‌ها تا داشته‌ و نداشته‌هایش ... یکی دو شب پیش، اتفاقی به مرور افتادیم، هم زندگی دیگری و هم خودمان. بخش دیگری‌اش را کار ندارم چون تنها فایده‌اش این بود که متوجه شدیم آنقدری که فکر می‌کردیم هم بدبخت نشدیم. اما بخش خودمان را دوست داشتم، اینکه از حدود یکسال و نیم پیش چه‌شد که به اینجا رسیدیم و چه‌ها بر ما گذشت. فهمیدم داشته‌ای دارم وصف ناشدنی، که خیلی از نداشته‌هایم را جبران کرده است. می‌گویند لحظه مرگ، هفت ثانیه‌ از بهترین‌های زندگی را مرور می‌کنیم. من که تا امروز دو سه ثانیه‌اش را احتمالا می‌توانم پیش‌بینی کنم؛ یعنی چه‌چیزی را مرور خواهیم کرد ؟! [نیما بحریه] 👳 @mollanasreddin 👳
[🚑]تعداد مجروحین‌بالارفته‌بود فرمانده‌از میان‌گرد و غبار انفجارهادوید طرفم‌وگفت: سریع‌بی‌سیم‌بزن‌عقب‌و بگو یه‌آمبولانس بفرستند مجروحین‌روببره بی‌سیم‌زدم به‌خاطر اینکه‌ممکن بود عراقی‌هاشنود کنن،از پشت‌بی‌سیم‌باکُدحرف‌می‌زدیم . گفتم: حیدر،حیدر،رشید! چندلحظه‌صدای‌فش‌فش‌به‌گوشم‌رسید و بعدصدای‌کسی‌امد: +رشیدبه‌گوشم -رشیدجان‌حاجی‌گفت‌یه‌دلبرقرمز بفرستید! +هه‌هه‌دلبر قرمز دیگه‌چیه؟ -شماکی‌هستید؟!پس‌رشید کجاست؟! +رشید نیست. من‌در خدمتم -اخوی!مگه‌برگه‌ی‌کُد نداری؟! - برگه‌کُد دیگه‌چیه؟!بگوببینم‌چی‌می خوای؟! . بدجوری‌گرفتار شده‌بودم از یه‌طرف‌باید باکُد حرف‌می زدم‌که خواسته‌مون‌لو نره ازطرفی‌هم‌با یه‌آدم‌شوت‌برخورد کرده بودم بازم‌تلاشموکردم‌و‌گفتم: -رشیدجان! ازهمون‌هاکه‌چرخ‌دارند! +چی‌میگی؟!درست‌حرف‌بزن‌ببینم‌چی می‌خوای؟! - بابا از همون‌هاکه‌سفیده +هه‌هه‌نکنه‌ترب‌می‌خواهی؟! -بی‌مزه! بابا از همون‌ها که‌رو سقفش‌یه چراغ‌قرمز داره +دِ لامصب‌زودتر بگوآمبولانس‌می‌خوام دیگه! . کاردمی‌زدند خونم‌در‌نمی‌اومد هر چی‌بد وبیراه‌بود پشت‌بی‌سیم‌بهش گفتم اونهمه‌تلاش کردم‌دشمن‌نفهمه‌چی‌می خوایم،اما این‌بنده‌خدا...😕😂 👳 @mollanasreddin 👳
«آفتابه دزد» : زمانی که آفتابه‌ها از مس بود ، آن‌ها دارای ارزش مادی خوبی بودند اما بعد از آن که آفتابه‌های پلاستیکی آمد ، این آفتابه تبدیل به چیزی بی ارزش شد ، برای همین اگر کسانی که آفتابه‌های مسی را می‌دزدیدند ، دارای مشتری‌های دست به نقد بودند، برای این آفتابه‌های پلاستیکی هیچ مشتری نبود. کسی که از مسجد یا سایر مکان‌های عمومی وخصوصی آفتابه می‌دزد ، دزدی خرده پا و بی عرضه است که نمی‌تواند دزدی‌های بزرگ انجام دهد. ضرب المثل آفتابه دزد در مورد کسانی به کار می‌رود که دزدی‌های کوچک انجام می‌دهند و در پرونده‌های بزرگ کاره‌ای نیستند. 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی برای همدیگر می میریم، احساس زنده بودن می کنیم. 👳 @mollanasreddin 👳
یار چون گیسو کشان در پای یار آمد ز در مژده ای دل کان شب سودا به پایان می‌ رسد خوش بخند ای دل که اینک صبح خندان می‌ دمد خوش برقص ای ذرہ که اینک مهر رخشان می‌ رسد سلمان_ساوجی صبح تون بخیر و شادی 👳 @mollanasreddin 👳
خیلی خوبه، خیلی خوبه که عقربه‌های ساعت این‌وری می‌چرخن! یه لحظه فکر کن عقربه‌ها برعکس می‌چرخیدن‌... اون وقت ما با یک جر و بحث الکی با هم آشنا می‌شدیم و بعدش کلی خاطره دو نفره داشتیم، کلی جاها رو می‌گشتیم، کلی حرف می‌زدیم و ناگهان حس می‌کردیم به هم علاقه‌مندیم. آخر سر هم با یه لبخند زیبا از هم جدا می‌شدیم! با این که بعد از یه دعوا با هم آشنا بشیم می‌تونم کنار بیام، اما این که به هم لبخند بزنیم و جدا بشیم خیلی وحشتناکه! الکی نیست که عقربه‌های ساعت این‌وری می‌چرخن... 📙 آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی 👤 👳 @mollanasreddin 👳