Omid-Nasri-In-Niz-Bogzarad-320.mp3
6.51M
#موسیقی
یک روزی باران میبارد
آرام آرام میشورد غم ها را
ساحل میگیرد رنگ دریا را
این نیز میگذرد...
👳 @mollanasreddin 👳
#ادبیات_ژاپن
#معرفی_کتاب
📖اعترافات
🖋میناتو کانائه؛ بهاره صادقی
کتاب اعترافات که کتاب خیلی تاثیرگذاریه از ادبیات ژاپنه که یه فیلم هم از روش ساخته شده؛ اگه تا حالا کتابی از ادبیات ژاپن نخوندین، این کتاب میتونه شروع خیلی خوبی باشه👌
داستان در مورد یه معلم مدرسهاس که تنها امیدِ زندگیش دختر چهار سالشه؛ یه روز تو مدرسه، دختر چهار سالهی یوکو به قتل میرسه و حالا اون میخواد انتقامشو بگیره
یوکو یه روز وارد کلاس میشه و داستانی رو برای دانشآموزاش تعریف میکنه که دید همه رو نسبت به دو نفر از دانشآموزهای اون کلاس تغییر میده...
👳 @mollanasreddin 👳
چند واژه که تلفظ یکسان دارند؛ ولی در نگارش و معنا متفاوتاند👇
آجل 👈 آینده
عاجل 👈 فوری
ابلغ 👈 رساتر
ابلق 👈 سیاه و سفید
اساس 👈 پایه
اثاث 👈 لوازم منزل
امل 👈 آرزو
عمل 👈 کار
انتساب 👈 نسبتدادن
انتصاب 👈 گماشتن
اوان 👈 هنگام
عوان 👈 پاسبان
#غلط_ننویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
*😂زنم تو ماشین جاموند!😂*
*🍂یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت:سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم.*
_خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم.عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت._
*✨🍃 ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم.*
🍃✨در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت:
*- ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان.*
*زدم زیر خنده😂😂. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد:*
- نگه دار ... نگه دار ...
✨🍃گفتم: *"خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا."*
که گفت: *"نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان."🤦🏻♂️*
با تعجب پرسیدم: *"مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟*
😂😂😂خنده ای کرد و گفت:
_*آره. من صبح با زنم رفتم پادگان.به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه."*_🤣🤣
بدجور خنده ام گرفت.😂😂😂 زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود.
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن، در هر کار و هر حال. زندگی، فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده. ما به اشتباه اينگونه ميانديشیم.
مادامی که زنده هستيم و زندگی ميکنیم، هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست، بلکه آغاز فعاليتی ديگر است. پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری، لذت بردن را فراموش نکنيم. لذت، باعث قدرتمند شدن ميشود و به طرز باور نکردنی، باعث بالا رفتن اعتماد به نفس ميشود.
لذت بردن، هدف زندگی است. تا ميتوانی، همه کارها را با لذت همراه کن. حتی نفس کشيدن، که کمترين فعاليت توست!
📗 #اثر_مرکب
✍🏻 #دارن_هاردی
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
ما حواسمان نبود!
آدمهایی که با نشاط و قوی به نظر میرسند
و شکایتی نمیکنند از همهی ما،
خستهتر و بی پناهترند!
آدمهایی که بی توقع و افراطی،
محبت میکنند و هوای دیگران را دارند
بیشتر از بقیه محتاج حمایت و محبتاند!
آدمهایی که در کمال انسانیت و عشق،
گوش شنوای دردهای دیگرانند،
بیشتر از همه دردهای ناگفته دارند
و آدم هایی که محکماند و همهمان تصور میکنیم
به هیچ کس نیازی ندارند، از همه ی ما تنهاترند...
کاش دنیا کمی عادلانه بود...!
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماوا
🔉 #واحد | مادر داره خونه رو جارو میزنه
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مخلتف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
🔰 شب شهادت حضرت فاطمه (س)
📆 شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
🕌 آستان مقدس حضرت فاطمه اُخریٰ (س)
🏴 هیأت ثاراللّٰه (ع) رشت
✨ #حضرت_فاطمه_س
🇮🇷 کانالرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
خار و میخك - قسمت ۱۲.mp3
9.9M
🎙#روایت_شب| بذرهای بیداری
🔸در دل اردوگاه، نسلی جدید درحال شکلگیری است....
🖼 قسمت دوازدهم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
🌸هنگام سپیدہ دم خروس سحری
🌿دانے ڪہ چرا همے ڪند نوحہ گری؟
🌸یعنے ڪہ : نمودند در آیینۀ صبح
🌿ڪز عمر شبے گذشت و تو بیخبری!
خیـام نیشابوری
🌸سلام صبحتون عالی
🌸شروع روزتون پراز خیروبرڪت
👳 @mollanasreddin 👳
#اندکی_تفکر
یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم،
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:
اهدافم
رویاهایم
ایده هایم و
سرنوشتم
روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم
روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.
#ژوان_وایس
👳 @mollanasreddin 👳
من آدم نرفتنم
آدم دوست موندن،
یا اصلاً آدم دیر رفتنم
خیلی دیر،
اما وقتی برم
دیگه آدم برگشتن نیستم
آدم مثل قبل شدن نیستم
باور کن ...
#آنا_گاوالدا
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
اگر آلبالو بودم
باد بیرمقِ اردیبهشتماه در لابهلای شاخههای انبوه از شکوفههای بهاری میچرخید و صورتیهای زیبا را بر زمین سبز از علف میریخت.
از بین شکوفههای درخت آلبالو سری بیرون کشیدم. ریز و کمجان بودم. امیدوارم بودم، روی شاخهی درخت دوام بیاورم و نریزم.
آلبالوها از آفتاب بهاری رنگ میگرفتند.
روزها میگذشت و من هنوز نحیف بودم.
امیدم به آفتاب تابستان بود، شاید بتوانم جان بگیرم.
در بین آلبالوها مخفی میشدم. از دوستانم خجالت میکشیدم.
وقتی باغبان در باغ میچرخید، دستی بر شاخههای سنگین آلبالوها میکشید و زیرلب خدا را شکر میکرد.
تیرماهِ گرم به نیمه رسیده بود. باغبان با چند کارگر، سبدهای بزرگشان را زیر درختان گذاشتند و آمادهی برداشت ما شدند، البته من که نه بلکه دوستانم.
آفتاب بر آلبالوهای رسیده میتابید و زیبائیشان را دو چندان میکرد.
باغبان از کارگران خاست که با دقت ما را بچینند و در سبدها بگذارند. مبادا له شویم و از شکل بیفتیم.
موقع چیدن از بس ریز بودم، سُر خوردم و رفتم ته سبد روی کاغذی نشستم. دیگر امیدی نداشتم. مطمئن بودم من را در سطل زباله میاندازند و زندگیم به پایان میرسد.
صدای شادی و خندهی دوستانم آزارم میداد.
زمان برداشت تمام شد. کارگران سبدها را پشت وانتی گذاشتند و به سمت کارخانه رفتیم.
در دل به خودم و سرنوشتم بد و بیراه میگفتم.
صبح روز بعد باغبان از کارگران خاست با احتیاط ما آلبالوها را روی صفحههای فلزی سالن بریزند. دوستانم صاف و مرتب کنار هم نشستند. و من در بینشان گم شدم.
باغبان بلند گفت که بچهها دقت کنید، آلبالوها له نشوند.
چند دقیقهای که گذشت، کارگر جوانی من را در دست گرفت و پرسید که آقا با این آلبالو نرسیدهها چکار کنیم؟
بند دلم پاره شد. خدا خدا میکردم تو سطل زباله نندازتم.
باغبان با لبخند گفت که بگذارشان کنار، کارشان دارم.
در بین مشت کارگر جوان از خجالت آب شدم.
ساعت کار به اتمام رسید و کارگران سالن را ترک کردند. کارگر جوان از باغبان پرسید که نگفتید با آلبالو نرسیدهها چکار میکنید؟
باغبان دستی بر شانهی پسر گذاشت و گفت که میکارمشان و چند سال دیگر بارشان را باهم میچینیم.
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پلهها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستانات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستانات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد
#احمدرضااحمدی
👳 @mollanasreddin 👳
vangelis_-_antarctica_echoes.mp3
12.29M
#موسیقی_بیکلام
درون هر کسی نغمهای هست
که او را این سو و آن سو میدواند
تا نیزنی بیاید که
نغمهی او را بنوازد
و او خودش را
در نغمهی خویش فراموش کند
#بیژن_الهی
👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی
استنباط برداشت
استهلاک فرسایش
استیجاری کرایهای
استیضاح بازخواست
استیلا چیرگی
اسرار رازها
اسراف ریختوپاش، زیادهروی
از قدیم از دیرباز
اساس بنیاد
اساسی بنیادین
اسبق پیشین
استحصال برداشت
استحضار آگاهی
#غلط_ننویسیم
#جایگزینی
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
شلمچه بودیم. شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده.
گفت: بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.😎
خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!🙄
من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم.
اول دستتون رو میذارین اینجا، بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.💥
داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد: آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟!
شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد!😬
نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز، بچه ها صاف ایستاده بودن! و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند.
که حاجی داد زد: بخواب رو زمین برادر، بخواب!انگار همه رو برق بگیره.
هیچ کس از جاش تکون نخورد، چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد.😨
شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت: هان!😑
یاد گرفتین؟!😁دیدید چه راحت بود؟!😎
فرمانده خواست داد بزنه سرش، که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز میومد که میگفت:
الله اکبر! الموت الصدام!😳
بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟! دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش میپیچه.😉😂
شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!😐😂
ببینید چیکارکردم!😌
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
« اگر زاغی کنی، زیقی کنی میخورمت» :
میگویند یک روز مردی میخواست مرغی را بگیرد، بکشد و بخورد.
مرغ که بسیار زیرک بود، خواست ادای کلاغ را در بیاورد تا مرد فکر کند یک پرنده حرام گوشت است و از او بگذرد.
مرد وقتی این را دید گفت: ببین من میخواهم تو را بخورم، حتی اگر کلاغ هم باشی تو را خواهم خورد.
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که بخواهند بگویند ترفندهایش هیچ فایدهای ندارد و مجبور است به خواسته تن بدهد.
👳 @mollanasreddin 👳
#معرفی_کتاب
📚عنوان: تاوان کلمات
✍️نویسنده: عبدالجبار کاکایی
ناشر: انتشارات نیستان
کتاب تاوان کلمات نوشتهی عبدالجبار کاکایی، یک مجموعهی شعر خواندنی برای علاقهمندان به شعر و ادب است. اشعار این کتاب بنمایهای اجتماعی دارند و لطافت و بیپیرایگی آنها به دل مخاطب مینشیند و صمیمیت میان کلمات آن احساس میشود.
👳 @mollanasreddin 👳
D1739070T13566993(Web).mp3
6.74M
🎙#روایت_شب| طنین آزادی
🔸در دل دانشگاه اردن، جوانان فلسطینی درگیر مبارزات سیاسی و اجتماعی میشوند...
🖼 قسمت سیزدهم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
چیزهای خوب این دنیا بی پایان است
همه کاری که باید انجام دهی این است که به خودت جرات کشف کردن آن ها را بدهی
و روزت را با یک لبخند شروع کنی
صبح بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
خیال بباف، نفس بکش، کتاب بخوان، ذوق کن.
به هر شکلی که میشود؛ زنده باش
و دستان زمخت زندگی را محکم بگیر.
کسی را پیدا کن که پایهی دیوانگیهات باشد، با تو زیر باران خیس شود، با تو توی خیابان بلند بخندد، با تو موزیک گوش کند، کتاب بخواند، فیلم ببیند. کسی را پیدا کن که سن و سال حالیش نباشد، که از قضاوتها نهراسد، که ساده، ذوق کند، که سبز باشد، بکر باشد، دیوانه باشد.کسی را پیدا کن که با تو از طرح ناموزون ابرها، به دهکدههای خیال برسد، که سرکش باشد و با تو بدون آسمان و بال، پرواز کند، که با تو چای بنوشد و شعر بخواند و دیوانگی کند. دنیا به قدر کافی، آدمِ بیذوق دارد، دنبال کسی باش که ذوق داشتهباشد و حضور و حرفهاش، تو را جانی دوباره ببخشد و ترغیب کند به زیستن.
👳 @mollanasreddin 👳
🖤
مادرجان!
بیخانمان میشدیم اگر آن روزها خانهداری نمیکردی!
خانهای که در وسط حوادث با میدان داریات، کارخانهی انسان سازی شد!
با یک دست خانه و با دست دیگر تقدیر عالم را میچرخاندی از جهنم به سمت بهشت.
اصلا پایهی بهشتی شدن همه از مادر شروع میشود، بیسبب نیست که فرمود: بهشت زیر پای مادران است...
و شاهبیتِ جهادت، پاسبانی از بیتِ علی بود، بیتی که شاهبیتِ ولایتمداری بود.
سلام بر اهل آن بیت که زمین بدون آنها ظلمتکدهی وحشت بود و سلام بر تو مادر آب و آیینه، نورِ هستی، سلام بر تو ای: مادرِ خانهدارِ بیتِ علی...
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_فاطمه
#یا_فاطمه_الزهرا
👳 @mollanasreddin 👳
#معرفی_کتاب
«کتاب کیک سیاه اثر چارمین ویلکرسون
مترجم شقایق ذوالفقاری جلد شومیز»
کتاب کیک سیاه چهارمین نوشته پل استر، داستانی پیچیده و جذاب است که با بازیهای زبانی و روایتی اوریجینال خود خواننده را به دنیای عجیب و پر رمز و راز میبرد. در این داستان، شخصیت اصلی با چالشهای مختلفی در دنیای شگفتانگیز و پر از اتفاقات غیرمنتظره روبهرو میشود و از همپاشیدگیهای ذهنی و عاطفیاش در مسیر پیچیدهای از هویت و وجود خود، پرده برمیدارد.
کتاب با تلفیق معما، فلسفه و روانشناسی به خواننده این امکان را میدهد تا در دنیای تاریک و پر از علامتهای استعاری غرق شود. اگر به داستانهایی با عناصر فکری، روایتی غیرخطی و شخصیتهای پیچیده علاقه دارید، کیک سیاه چهارمین گزینهای متفاوت و تاثیرگذار است.
👳 @mollanasreddin 👳
658_40250259828265.mp3
6.4M
#موسیقی_بیکلام
مشتاقِ درد را به مداوا چه احتیاج؟
بیمارِ عشق را به مسیحا چه احتیاج؟
تا کی به ناز رفتن و گفتن که: جان بده؟
جان میدهم، بیا، به تقاضا چه احتیاج؟
#هلالی_جغتایی
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
🌷 مهمانی در تاریکی
مرد فقیري خدمت پیامبر (ص) رسید و گفت :بسـیار گرسـنه هسـتم و دسـتم به جایی نمی رسد. مرا سـیر کنید.
پیامبر اکرم (ص) او را به خانه همسرانش فرسـتاد. او رفت و دست خـالی برگشت، زیرا در خـانه آنهـا خـوراکی نبود که به او بدهنـد. شب فرا رسـید. رسول خـدا رو به اصحاب کرد و فرمود: چه کسی می تواند امشب این مرد گرسنه را مهمان کند؟
علی (ع) عرض کرد: یا رسول الله! من او را مهمان می کنم.
سپس او را به خانه اش برد و به فاطمه (س) گفت: دختر پیامبر! غذایی در خانه هست؟
فاطمه (س) جواب داد: آري، تنها به اندازه غذاي یک دختر بچه. لکن مهمان را بر او مقدم می داریم.
علی (ع) فرمود: فاطمه جان! دختر را بخوابان و چراغ را خاموش کن.
زهرا فرزندش را با زمزمه هاي پر مهر مادرانه، گرسـنه خواباند و سفره را پهن کرد و چراغ را خاموش. علی (ع) و فاطمه (س) در کنار سفره نشستند و در آن تاریکی، طوري دهان مبارکشان را تکان می دادند که مهمان خیال کند آنان نیز غذا می خورند.
مهمان با آن غذا سیر شد. آن شب علی و فاطمه (س) و کودکانش گرسنه خوابیدند. شب به پایان رسـید. وقت نماز صـبح، علی (ع) به محضـر پیامبر (س) رسـید. رسول خدا پس از سـلام نماز نگاهی به چهره علی انداخت و به شدت گریه کرد و فرمود: ایثار شب گذشته شما شگفت انگیز است.
در این وقت آیه زیر نازل شد و حضرت، آن را برای علی (ع) خواند:
«يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ( سوره حشر، آیه۹):
آنها ایثار کرده و دیگران را بر خود ترجیح می دهند. هر چند شدیداً فقیر باشند. کسانی که خداوند آنها را از خساست و بخل نفس، باز داشته، فقط آنها خوشبختند.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج۷، ص۹۵
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از جواد برزگر🌹
Zahra Jan - Barzegar - FX.mp3
9.65M
﷽
🎧 نماهنگ | #زهرا_جان
🎙 بانوای: #حاج_جواد_برزگر
📝 شاعر: وحید محمدی
🎞 آهنگسازی و تنظیم: محمد جواد علیمردانی
🏴 ویژه ایام #شهادت_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
📌 تولید شده در "مجموعه رسانهای #ماهرخ_فیلم
کانال جواد برزگر
[ @abaraat ]
🔸 پرسش
کلمۀ«غیر» با کلمۀ بعد از خود باید نیمفاصله باشد یا بافاصله؟
🔹 پاسخ
اگر با واژۀ پس از خود صفت بسازد که معمولا معنای متضاد هم میدهد، بیفاصله نوشته میشود: غیراخلاقی، غیرارادی، غیربهداشتی، غیرشخصی، غیرشرعی، غیرحضوری، غیردولتی، غیرمعقول، غیرمعمول، غیرواقعی.
#غلط_ننویسیم
#نکته_ویرایشی
👳 @mollanasreddin 👳
وقتی باد میوزد روی آبی درياها
وقتی باران میبارد بر شانهی كوهها
وقتیگيسوان جنگل خيس میشود
میانديشم كه
چه به جا مانده است از زندگی
جز سنگهای دلتنگِ رودخانهها
و ماهيان رنگیِ روياهای شيرين كودکی...
من زندگی را خواب ديدهام
و عاشق از خواب پريدهام
و ديگر خوابم نمیبرد
#نادر_پناهزاده
👳 @mollanasreddin 👳
💥#داستانک💥
عنوات داستان : زندگی ارزش جنگیدن داره
🔹یه کارمند ساده بانک بعد از ۲۰ سال خودشو بازخرید میکنه و میره تولیدی لباس مجلسی میزنه. الان بعد از هشت سال حدود ۱۲۰۰ کارگر توی کارگاههاش کار میکنن و صاحب بیش از ۲۰ ملک مسکونیه!
🔸شما وقتی خبر بالا رو میخونی بهت این حس القا میشه که انگار توی آسمونا تاس انداختن و بین کارمندای بانک این برنده شده و یه دفعه زندگیاش متحول شده.
🔹دیگه شما نمیدونی این آدم توی اون ۲۰ سال انواع کلاس خیاطی رفته، همون حقوق محدود کارمندیشو جمع کرده و نمایشگاههای معروف کشورهای همسایه رو رفته.
🔸حتی دو بار قبل از زمانی که موفق بشه هم سعی کرده از یه جایی کار رو شروع کنه ولی با شکست مواجه شده. یا حتی بهخاطر این ریسکی که بعد از ۲۰ سال کرده، همسرش ازش جدا شده.
🔹هیچچیز با تاسانداختن معلوم نمیشه. هیچچیز اتفاقی نیست.
🔸شما برای رسیدن به نقطه مطلوب باید هرچند کوچک، هرچند مذبوحانه گام بردارید، خطر کنید و از شکست نترسید.
🔹عمر ما میگذره و تمام این سالهایی که کاری که مورد علاقهتون نیست رو کردید، دیگه برنمیگرده.
🔸زندگی چون یک بار اتفاق میفته، ارزش ریسککردن و جنگیدن داره، حتی اگه آخرش ببازید.
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
وگفت: اصل ما در این طریق، خاموشی است.
وگفت: شوق، ثمرهء محبت بُوَد.
وگفت: محبّت را از آن نام محبت کردند که هر چه در دل بُوَد جز محبوب، محو گرداند.
وگفت: ادب، اعتمادگاه فُقَراست و آرایش اغنیا.
وگفت: اِخلاص، صدقِ نیّت است.
وگفت: هرکه وحشتِ غفلت، نچشیده باشد حلاوتِ اُنس نیابد.
وگفت: اندوهگین آن بُوَد که پروای آنش نَبُوَد که از اندوه پرسد…
✍️عطار نیشابوری
📕تذکرة الاولیاء
☘️ذکر بوعثمانحیری
👳 @mollanasreddin 👳