eitaa logo
منادی
2.4هزار دنبال‌کننده
551 عکس
93 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشی رو باز کردم،‌ و اولین خبری که دیدم این بود: صدا و سیما مورد حمله قرار گرفت. تا دیروز منتقدش بودم و امروز مدافعش. شیرزنی که وایسادی پای گفتن خبر، حتی وقتی مانیتور پشت سرت منفجر شد و ضبط قطع شد، تو الگوی من و امثال من شدی. تو اثبات کردی حتی الان هم میشه زینب‌وار کار کرد. احترامی که الان برای صداوسیما قائلم رو هیچ وقت نداشتم. حالا با افتخار می‌شینم پای بخش‌های خبریش و مطمئنم خیلی‌ها مثل من دوباره برمیگردن به سمت تماشای صداوسیمای قهرمانشون!🖤 🆔️ @monaadi_ir
زندگی ما آدم‌ها بالا و پایین‌ِ زیادی دارد. اما هر انسان در طول عمر شصت، هفتادساله‌ی خود تنها یکی‌، دو لحظه‌‌ی حساس مختص به خودش را تجربه می‌کند که از طریق آن می‌توان عیارش را سنجید. اگر در آن برهه‌‌ی حساس پازلمان را در جایی اشتباهی از صفحه‌ی زندگی بنشانیم، قاب پایانی چنان چنگی به دل نمی‌زند. کربلا مانیفست انسان‌های آزاده است. هر انسانی با نگاه به کربلا می‌تواند به راحتی نقش خودش را توی زیست ده‌روزه‌ی مردان و زنان آن دوران پیدا کند. الگوی چینش پازل زندگی‌اش را بیاید و طبق آن پیش برود. نقطه‌ی خاص حیاتِ خانمِ چادریِ گوینده خبر، روز بیست و ششم خردادماه بود. وقتی داشت در نقش مجری‌ تلویزیون، به زیباییِ رهبر یهودی‌کشِ حزب‌الله انگشت اشاره توی هوا تکان می‌داد. او با نگاه به شیرزنان عاشورا توانست به تمیزی تکه‌ی پازلش را توی صفحه‌ی زندگی‌اش بچیند و به همه ثابت کند بدون داشتن رسانه‌ی خارق‌العاده‌ هم می‌شود حرفت را به گوش دنیا برسانی؛ البته اگر شجاعت و غیرت پشت حرکاتت باشد. آن خانم رسالتش همین بود و به خوبی از پسش برآمد. اما الان نوبت ماست. الان دنیا منتظر ما نشسته تا ببیند هر کداممان به عنوان معلم، کارگر، مادر، دانش‌آموز، نظامی، نقاش، پزشک، مغازه‌دار و…. تکه‌های پازلمان را کجای صفحه می‌نشانیم! 🆔️ @monaadi_ir
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیای کودک کوچک است. به اندازه خانه‌‌شان و آن جعبه جادویی که هر روز برایش قصه می‌گوید. برای کودکان نباید از جنگ گفت. اما از قصه دلاوری‌ها چرا. مگر می‌شود جنگ با یهود باشد و قصه فتح خیبر به دست امیرالمومنین را برای کودک نگفت؟ باید برای آنها شاهنامه خواند تا بفهمند امروز ایران‌زمین پنجه در پنجه چه ضحاک خونخواری انداخته است. حماسه این شب‌های یاران تهرانی مقدم و حاجی‌زاده را کودک وقتی می‌فهمد که برای او قصه آرش کمانگیر را معنا کنی. دیروز صدا و سیما هم قصه داشت. قصه‌ای ثانیه به ثانیه حماسی. شبیه ورق به ورق شاهنامه: اژدهای پلید صهیون که حریف گرز‌های پولادین پهلوانان ایران نشد، پرواز کرد تا خانه قصه‌ها را به آتش بکشد. آمد تا کاری کند که شب‌ها، دیگر صدای مارش پیروزی، لالایی خواب‌های ما نشود. اژدها حمله کرد تا دیگر کودکان جهان، تیرهای آتشین ایرانیان را نبینند که چطور غول‌های کودک‌کش را به آتش می‌کشد. زهی خیال باطل. ما آدم بزرگ‌ها، حماسه و رجزخوانی زینبی خانم امامی را دیدیم. اما کودکان این سرزمین چشم‌شان به شبکه پویا بود. جایی که مردان و زنان دلاوری رستم را نه در شعر که در عمل نشان دادند. دیروز انگار وقت میدان‌داری زنان بود. فریاد « ادامه... ادامه» یعنی نباید به قدر لحظه‌ای ترس در دل کودک این سرزمین بنشیند. تا لحظه آخر دست تکان دادند و خندیدند تا کودکان ما هم بخندند و با آنها خداحافظی کنند و منتظر باشند. فردا قرار است ادامه رزم رستم را بشنویم... 🆔 @monaadi_ir
📢 | چشم‌وچارتان دارد قیقاج می‌رود، می‌دانم! و می‌دانم که کلافه‌ی اخبار بسیار زیادِ جنگ هستید! همه فکر و حواستان هم به حاشیه‌های جنگ است؛ اینکه بالاخره قرار است چه بشود... در علوم انسانی مبحثی داریم با این عنوان که «اخبار را دنبال نکنید!» حالا نه با این غلظت، اما از لازمه‌های نابود نشدنِ روح و روانتان، همچنین تمرکز بیشتر بر زندگی واقعی باید و باید این ماجرا را مدیریت کنید. اعتراف کنم به خاطر مشغله‌ها و فعالیت‌هایی که دارم، ناگزیر از رصد و پیگیری مجازی هستم. و اعتراف کنم که حریف خودم نمی‌شوم زمان رصد و پیگیری خبرها را مدیریت کنم. بنابراین مجبور شده‌ام خودم را بگذارم توی محدودیتی که جریان زندگی و تمرکز بر کارهای مهمتر از دستم در نرود. این کوچولو که عکسش را گذاشته‌ام، مدتی‌ست همراه من است و همراه هوشمندم را می‌گذارم خانه تا دخالتی توی جریان زیست طبیعی‌م نکند. به تبع همین، مطالعه‌ی من نه تنها در این موقعیت بسیار خاص، کم نشده که بیشتر هم شده؛ همچنین آرامش و تمرکزم بیشتر از همیشه است. زمان را مدیریت کنیم، ما را هر طور خودش بخواهد مدیریت نمی‌کند! ✍ 🆔️ @monaadi_ir
📢 | گوشی به دستم چسبیده. نمی‌توانم آن را جدا کنم. آدمی که سال می‌آمد و می‌رفت تعداد کانال‌ها و گروه‌های بازدید نشده‌اش صدای ایتا را در می‌آورد، حالا یک پیام خوانده نشده ندارد. دست خودم نیست. از وقتی اسرائیل حمله کرده، یک خوره به جانم افتاده که چه خبر است. شب و غیر شب نمی‌شناختم. تا اینکه یک پیام ورق را برگرداند: «الان دشمن از اینکه گوشی به دست مدام پیام‌ها را چک کنی خوشحال است یا رهبر؟» راستش را بخواهید همان لحظه خجالت دوید زیر پوستم. راه‌حل هم داده بود: «به زندگی‌ات برس، اگر همه کارها رو به راه بود، آن وقت به دعا کردن فکر کن نه گوشی دست گرفتن.» حرف حق که حساب نداشت. مثل مادری که دست بچه چموشش را می‌گیرد و برایش برنامه جدید را مقتدرانه توضیح می‌دهد. من هم چشم در چشم نفسم نشستم به قانون‌گذاری. اگر سه وعده بعد از نماز توانستی هر بار یکی از دعاهای ۲۷ صحیفه سجادیه، سوره فتح و دعای توسل را بخوانی یعنی زدی به هدف. آن‌وقت اجازه دارم پیام‌ها را بررسی کنم. وقت جنگ، هرکس یک مدل جهاد دارد، یکی جهاد اصغر و دیگری جهاد اکبر. ✍ 🆔️ @monaadi_ir
📢 | جوری چهارزانو جلوی سینی و پشت به من نشسته بود، که نمی‌دیدمش. ولی صدای خش خش قاشقش بلند بود‌‌. پرسیدم: «داری چی‌کار می‌کنی؟» با خنده گفت: «دارم حکاکی می‌کنم‌.» بعد هم پوست تراشیده طالبی را بالا گرفت. فقط یک لایه نازک از آن مانده بود. یک‌خرده دیگر تلاش می‌کرد پوست پیاز تحویل‌ می‌داد. تعجبم را که دید گفت: «ما از ته پوست طالبی نمی‌گذریم، به نظرت از خاک کشورمون می‌‌گذریم؟! اسرائیل غلط اضافه کرد.» ✍ 🆔️ @monaadi_ir
📢 | من بارها ۳۱ شهریور ۵۹ را مرور کرده‌ام. خودم را یک جنوبی فرض کرده‌ام و دنیا روی سرم خراب شده! خانه‌ام را ویران دیده‌ام و فکر کردم برای خلاصه‌کردن زندگی‌ام در یک بقچه کدام وسایل را انتخاب می‌کنم. و راستش گاهی به‌جای همه آدم‌ها توی شهرهای امن و امان نفس راحتی کشیدم، که لب مرز نبودم. حتی دلم غنج رفته از اینکه با چادر و مقنعه چونه‌دار تا روی شکم، بروم پایگاه مسجد و برای برادرها بسته آذوقه آماده کنم. و از روی تصاویر دردناک از دست دادن عزیزان، پریده‌ام. چون، هرچیزی را که نباید تصور کرد. شب‌های موشک‌باران و آژیر خطر زیادی در نظرم برفکی بود. یک‌جورهایی تمِ «اصلا مگر می‌شود؟!...» برایم داشت. جنگ برای من پشت دیوارهای ۵۹ تا ۶۷ که هیچوقت ندیدمش؛ هم جریان داشت، هم تمام می‌شد. پشت دیوارهای مرزی ایران! راستش به بیست‌وپنج سالی که اسرائیل نمی‌بیندش امید داشتم. به سفری که به بیت‌المقدس می‌رویم و روایتی که از آنجا دوست دارم بنویسم. به جنگ قبل از فتح زیاد فکر نمی‌کردم. ولی حالا می‌کنم. و شاید دست‌به‌قلم‌نشدن وسط این روزهای مهم، تجربه چند غم و در پی آن شادی و غروری بود که روی غم‌ها را سفید کرد. اعتراف می‌کنم مست شده بودم و روایت در حالت مستی! اما آمده‌ام کمی بنویسم: ما همان مردم مقاوم سال ۵۹ایم، با شکلی جدیدتر، دست پرتر، حتی بی‌پرواتر. بعید می‌دانم کسی آن‌وقتها برای جنگ جُک ساخته باشد، ولی ما می‌سازیم. دارندگی و برازندگی است دیگر. با صدای هووووی هواپیما آن‌هم توی شرایط لغو سفرهای هوایی، می‌پریم توی بالکن و زل می‌زنیم به آسمان برای شکار لحظه! از اخبار موشک‌ها شادی می‌رقصد زیر پوستمان و مورمور می‌شویم. ما وسط یک جنگ تمام عیاریم، که شاید کمی ادامه یابد. حالا باید زندگی در یک جنگ امروزی را یادبگیریم. این باور هرچند سخت، هرچند خیس از اشک عزیز از دست داده‌ها. اما فوق‌العاده و زیباست! چون مقدمه یک پیروزی عظیم است به وسعت تاریخ. به زیبایی و بی‌نظیری نقاشی‌های موشک ایرانی وسط بوم آسمان! ✍ 🆔️ @monaadi_ir
📢 | بیست‌تا آدمِ گُنده ردیف شده‌ایم جلوی مدیر گروه، بلکه بتوانیم امتحانِ شنبه را کنسل کنیم. استاد اما می‌گوید الا و لابد امتحان در همان تاریخ و ساعت و مکانی که یک ماه قبل مقرر شده، برگزار می‌شود. یکی از بچه‌ها به استاد می‌گوید: «واقعا اسرائیل چه فکری کرده؟ استادای ما از یه امتحان پایان بخش نمی‌گذرن بعد بیان از خونه‌زندگی و خاک کشورشون بگذرن؟» استاد چشم‌غره‌ای می‌رود که یعنی زبان نریز. بعد کمی آرام‌تر می‌گوید: «حالا شاید یه‌روزی از اولی هم گذشتم، ولی از دومی هیچ‌وقت نمی‌گذرم بچه‌جون.» ✍ 🆔️ @monaadi_ir
📢 | زیر تیغِ آفتابِ پیچ گردنه‌ی یزد_ابرکوه، ماشین‌ها قطاری برایمان چراغ می‌دادند و دستشان توی هوا هلیکوپتری می‌رفت. برگ‌هایمان ریخته بود. ذهن همه حول پهپاد و موشک می‌چرخید. نه راه پس داشتیم نه راه پیش. باید پیچ را رد می‌کردیم. سپر جلوی ماشین که آن‌ور کوه رسید، چراغ‌های قرمز و آبی ماشین پلیس آب سرد اسپری کرد توی صورتمان. بابا پشت فرمان آخیشِ کشدار سر داد و گفت: «این اسرائیلِ خوش‌خیال از چه ملتی می‌خواد یارکشی کنه؟! اینایی که واسه صدتومن جریمه‌ی هم‌وطن‌شون این‌قدر بال‌بال می‌زنن، بیان هم‌وطن‌فروشی کنن!؟» ✍ 🆔️ @monaadi_ir
📢 | عذاب‌وجدان ول‌کن نبود. تو این وضعیت مهمانی و دورهمی؟ همین‌که رهبری گفتن زندگی جریان دارد، انگاری مجوز رفتنمان صادر شد. همین‌که سوار ماشین شدیم، به رفیق گرمابه گلستانم می‌گویم: «آدرسو بلدی؟ اینترنتا قطعه من بلد نیستم از کمربندی برم تفت ها!» ابرو بالا می‌اندازد و می‌گوید: «خیالت راحت. من این راه رو مث کف دستم بلدم. بپیچ دست چپ و بگاز.» گرم تحلیل جنگ و غلط اضافه‌ی اسرائیلی هستیم. انداخته‌ام لاین سرعت که خودمان را نفر اول مهمانی برسانیم. جاده بنظرم کمی ناآشنا می‌آید. آن‌یکی رفیقم، زینب، می‌گوید: «جاده تفت خو هیچ‌وقت اقه کامیون نداشته؟ حالا شانس ماهه؟!» بدون ذره‌ای شک می‌گویم: «خیالت راحت! من رانندگی تو جاده‌م حرف نداره. این که کامیونه، اگه نفربر هم باشه زندگی جریان داره، ما به مهمونی می‌رسیم.» پلیس‌راه از دور کمی ناآشنا می‌آید. واگویه می‌کنم: «پلیس راه تفت که سمت راست جاده بود، چرا رفته سمت چپ؟ وااا، یعنی تو این سه‌چهار روز جابجا کردن؟» می‌گردم یک تحلیل سیاسی پیدا کنم بچسبانم تنگش و برای بقیه بگویم که نگاهم می‌افتد به نوشته‌ها. «پلیس‌راه مهریز» آنقدری درگیر حرف‌زدن بودیم، کلا شهرستان را اشتباه آمده‌ایم. شلیک خنده‌مان به هوا می‌رود، جاده را به قصد برگشت، دور می‌زنم و می‌گویم: «اسرائیل بخواد من رو بزنه، باید لایو لوکیشن‌ش رو فعال کنه!(:» 🆔️ @monaadi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"" 🔹دانشمندِ برجسته‌ی هسته‌ای، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، مدرس فیزیک دانشگاه آزاد یزد و کسی که به خاطر تحقیق در ساخت سامانه‌های تسلیحاتی، در لیست تحریم‌های خزانه‌داری آمریکا قرار داشت! 🔹این عنوان‌ها تنها گوشه‌ای از کارها و فعالیت‌های شهید مطلبی‌زاده است که ما او را نمی‌شناختیم و اولین‌بار اسمش را جزء ۶ شهید هسته‌ای حمله اسرائیل شنیدیم. 🔹️ حالا رفته تا این دانشمند یزدی را بیشتر بشناسد و برای شما روایت کند. همراه شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef