eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این داستان : (عج)_را_دیدم.😍 🌟خبر مثل باد به این سو و ان سوی شهر قم رفت، این به ان گفت، بقال به مشتری نانوا به ارد فروش،کشاورز به میراب و همسایه به همسایه، 🍁مردم به هم می گفتند: شیخ احمد اسحاق قمی از شهر برگشته، و اکنون در مسجد امام است.✨ 🌚شب شد ماه درشت و زیبا 🌛وسط باغ اسمان ایستاد، ستاره های زیادی🌟 دور تا دورش جمع شدند ، قمی ها یکی یکی و چند تا چند تا چراغ به دست به طرف مسجد🕌 امام که نزدیک مرقد بی بی معصومه بود رفتند. در مسجد هرکس چراغش🔮 را به میخ هایی که به در بود اویزان کرد. چند نفر هم که با الاغ 🐴و اسب امده بودند ، انها را توی طویله مسجد بردند و افسارشان را به تیرک های چوبی بستند. دم در مسجد به همه خوش امد میگفت، یکی دستش را میبوسید،😘 یکی سرش را ! یکی هم با بغض گفت: حتما امام را چند بار دیده ایی ، خوش به حالت شیخ، کاش، ما به سامرا امده بودیم!😭 خادم پیر مرقد حضرت معصومه سراسیمه توی بغل شیخ احمد پرید و گفت: الهی شکر که نمردم و زائر امام حسن عسکری را زیارت کردم. و عطر امام یازدهم را بو کردم😍 روی منبر نشست و با صدای بلندی گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، سلام بر مردم قم🖐 که شیعه ی ال محمد و علی هستند 👌و نان حرام نمیخورند، دروغ نمیگویند، کارنادرست بلد نیستند، و دل امام عزیزشان را با حرف های زشت نمیشکنند،👌 ابوالحسن پشم فروش داد زد : برای سلامتی اقا امام حسن عسکری بلند صلوات بفرستین صدای صلوات بلند شد.🌹 بعد همه به دهان شیخ زل زدند، شیخ چند ماه بود که به سفر زیارتی رفته بود، و بعد هم وارد سامرا شده بود و از امام یازدهم حرف های زیادی داشت.💫 اگر تا صبح حرف میزد مردم با جان و دل میشنیدند، 😇 پیش از ان که به حرف هایش ادامه دهد به گریه افتاد، مردم با تعجب گفتند:؛ ای شیخ چرا گریه میکنی🤔 شیخ گفت : چیزی نیست، ناگهان یاد امام و پسر عزیزش افتادم دلم کباب شد😔، کاش بیشتر در سامرا میماندم و از پسر دلبند امام حسن عسکری که نامش 💚 است سوال های بیشتری میپرسیدم ، حالا نوبت مردم بود که صدایی گریه شان بلند شود....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون این قسمت: جوونی کجایی که یادت بخیر! پیام اخلاقی: اهمیت رشد بدن
سیب🍎 گنجشکها🐦 روی درخت بزرگ حیاط🌳شلوغ کرده بودند. هوا بهاری بود، نسیم خنکی💨 می وزید. چند نفر از دوستان و آشنایان، در خانه ی ✨امام رضا علیه السلام مهمان بودند✨امام از اتاق مهمانان بیرون آمد. وقتی در ایوانِ خانه پا گذاشت، صدای جیک جیک بچه پرستوها را شنید. به سقف ایوان چشم دوخته مدت ها بود که پرستویی بر سقف چوبی ایوان، لانه گذاشته بود. ✨امام علیه السلام هر وقت که از آن جا رد می شد، به لانه ی پرستو نگاه می کرد و خوشحال می شد☺️ حالا دیگر جوجه هایش کمی بزرگ شده بودند. ✨امام دید که پرستوی مادر از راه رسید. جوجه های گرسنه، دهانشان را از هم باز کردند، پرستوی مادر غذا در دهان یکی گذاشت و دوباره به آسمان پرواز کرد،✨امام علیه السلام لبخند زد و به حیاط رفت. وضو گرفت. موقع برگشتن، در گوشه ی حیاط نگاهش به چیزی افتاد، کمی ایستاد و با تعجب به آن خیره شد، بعد جلو رفت و آن را برداشت. خیلی ناراحت شد. سرش را چندبار با افسوس تکان داد و از ناراحتی روی پله ی ایوان نشست. مهمانها که منتظر برگشتن✨امام عليه السلام بودند، از دیر کردن او نگران شدند😥یکی از دوستان جوان امام، که از لای در متوجه امام شده بود، بیرون آمد: سرورم! چرا داخل نمی شوید؟✨امام ساکت بود. جلوتر آمد و نگاهی به چهره ی امام انداخت: سرورم! چیزی شما را ناراحت کرده است؟✨امام علیه السلام سیب نیم خورده یِ🍎توی دستش را نشان داد و گفت: چه کسی این میوه را اینطوری خورده؟ مرد جوان صدایش را بلند کرد: چه کسی این میوه را این طور خورده مهمان ها از اتاق بیرون آمدند. مرد جوان، سیب نیم خورده🍏را از امام گرفت و باز حرفش را تکرار کرد: این سیب را کی خورده؟🤔 یکی از آنها دست بر سینه گذاشت و گفت: مولایم! از شما عذر می خواهم... من این سیب را خورده ام😓 ✨امام علیه السلام از جا بلند شده رو به او کرد و گفت: چرا اسراف می کنی؟ چرا قدر نعمت های خداوند را نمی دانی و به آن بی اعتنایی؟😔 مگر نمی دانی خدا اسراف کاران را به سختی عذاب می دهد؟😡 مرد باز دست به سینه ایستاد و از امام معذرت خواهی کرد🙏 امام علیه السلام با مهمان ها به اتاق برگشت. وقتی همه در جای خود نشستند، امام رو به آنها کرد و گفت: دوستان من! وقتی که به چیزی نیاز ندارید، بیهوده آن را تلف نکنید و اگر خودتان به آن احتیاج ندارید، به کسانی بدهید که به آن نیازمندند👌 @montazer_koocholo
✨دانستنی های مهدوی مناسب کودکان و نوجوانان_۳۲ سلام منتظر کوچولو های عزیز وقتتون بخیر باشه😊🌷بیاین که براتون آیه مهدوی آوردیم پس با دقت بخونییید🤗 ✨این هفته: آیه ی ۱۰ سوره عنکبوت 📖وَلَئِن جَاءَ نَصْرٌ‌ مِّن رَّ‌بِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ {هنگامی که از سوی پروردگارت پیروزی رسد(مردمِ سست ایمان) می گویند: «ما هم با شما بودیم»(و در این پیروزی شریکیم)} 🌱امام صادق(علیه السلام) فرمودند: منظور از نصرت پروردگار، حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. 👈بچه ها جووون دورانِ ظهور خیلی خوبه و مثلِ بهشت میمونه😍امام مهدی علیه السلام هم خیلی مهربون هستن خیلیها میخوان نشون بدن که مثلا به امام کمک کردن تا ظهور بشه...😏 در واقع میخوان برای خودشون افتخار کسب کنن حتی اونهایی که ایمانشون ضعیف بوده و اصلا امام‌زمان رو یاری نکردن بعد از ظهور میگن که ما هم تو این پیروزی شریکیم...😄 بچه ها ما اگر حرفِ امام زمانمون و گوش کنیم مطمئن باشید که ما امام رو کمک کردیم و در پیروزیهای حضرتِ مهدی واقعا شریک میشیم ان شاءالله☺️🤚 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام 🔻در آن زمانى كه امام حسن عسكرى🌟 صلوات اللّه عليه در زندان معتصم عبّاسى👺 قرار داشت ، مامورین زندان 👮‍♀، انواع و شكنجه هاى جسمى و روحى را براى حضرت انجام میدادند😔 🌕روزى عدّه اى از جاسوس ها و مامورين حكومتى👮‍♀ ، به زندانبان امام حسن عسكرى🌟 عليه السلام گفتند: تا مى توانى بر او سخت گيرى كن و او را تحت فشارهاى گوناگون قرار بده .😢 زندانبان - كه اسمش به نام صالح بن وصيف بود گفت : نمى دانم چگونه و با چه وسيله اى او را تحت شكنجه و فشار قرار بدهم !😏 همين دو سه روز قبل ، دو نفر از افراد فاسد👺 و خیلی بد را برای شكنجه و آزار او به زندان فرستادم . 🔖اما هر دو نفرشان دگرگون شدند 🙃و اهل نماز و روزه و عبادت 📿قرار گرفتند😄، آن هم با حالتى عجيب و حيرت انگيز! وقتى از ان دو نفر سوال کردم که چرا شما دو نفر نتوانستيد آن مرد را تحت فشار قرار دهيد و او را منحرف كنيد؟🤔 🔸گفتند: تو فكر مى كنى كه او يك مرد عادى است 🤗 او به طور دائم روزه مى گيرد و نماز📿 به جا مى آورد و تمام شب مشغول عبادت و مناجات🤲 مى باشد و حاضر نيست ، سخنى به جز ذكر خدا بگويد،👌 🔻 هنگامى كه نزد او مى رفتيم تمام بدن ما به لرزه مى افتاد 😯و حالات او، ما را نيز دگرگون كرد.😉 🔻وقتى مامورین حكومت ، اين مطالب را از زندانبانِ امام حسن عسكرى عليه السلام شنيدند با سرافكندگى ساکت شدند و برگشتند..☺️ 📚 چهل داستان و حدیث از امام حسن عسکری نوشته: عبد الله صالحی
قسمت دوم : من مهدی (عج) را دیدم. 🔻چند لحظه بعد وقتی همه ساکت شدند، شیخ دست به ریش خود گذاشت، چند صلوات🌷 از انها گرفت و گفت : 🌕روز اول وقتی از ایشان پرسیدم جانشین شما کیست🤔، امام به اتاق دیگر رفتند، پسر سه ساله ایی💚 را بر دوش خود کشیدند و برگشتند، ان پسر انقدر زیبا 🌟و نورانی بود که صورتش مثل ماه شب چهارده🌛 میدرخشید،😍 امام حسن عسکری💫 رو به من کردند و فرمود: این کودک جانشین من است✨، که هم نام و هم کنیه پیامبر خداست⭐️. و با امامتش جهان پر از عدالت و دوستی میشود،🤩 ای احمد! پسرم مانند ع در غیبت طولانی ⛅️خواهد بود تا که ظهور کند.☀️ 🔻من با تعجب به کودک نورانی🌟 خیره شدم ، ایا برای اینکه قلبم به سخنان شما اطمینان بیشتری پیدا کند، دلیل محکمی دارید؟🤔 ناگهان ان کودک دوست داشتنی💚 به حرف امد و گفت: من جانشین خدا در روی زمین هستم،✨✨ کسی که از دشمنان خدا انتقام میگرد👌 ای احمد!تو مرا با چشمانت دیدی پس دنبال دلیل دیگری نباش !🌞 🔻قمی ها ساکت چشم به دهان شیخ احمد داشتند ، که شیخ ادامه داد: من با خوشحالی زیاد😌 از خانه امام بیرون امدم ، اما دلم پیش ان پدر و پسر عزیز بود😇، نه خواب حسابی داشتم نه خوراکی.😞 شهر زیر نظر ماموران خلیفه ترسناک شده بود😣 و ما مجبور بودیم یواشکی با اماممان دیدار کنیم 😔 ☀️روز بعد دوباره به دیدار امام رفتم اما علیه السلام در خانه نبود🙄 🔻به امام گفتم: ای پسر پیغمبر خدا✨ شما دیروز فرمودین که بعد از اینکه پسر امام شد از چشم ها غایب🌥 میشود، ایا غیبت او طولانی است یا کوتاه؟ 🤔 🔻امام فرمود: غیبت پسرم طولانی است😢 ، تنها کسانی پیوندشان با ما قوی است💐، و قلب با ایمانی دارند،💐 بر دوستی او باقی می مانند ،😇 🔻ناگهان شیخ احمد عمامه از سر خود برداشت به سر خود زد😭 و گفت: ای وای چقدر دلم برای امام حسن عسکری و پسر دوست داشتنی اش تنگ شد😔 و دیگر نتوانست حرف بزند. مردم با تعجب شیخ احمد را نگاه میکردند. 📚 داستان هایی از زندگی امام زمان (عج) ، نوشته مجید ملا محمدی
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: 🌱یَفتَحُ مَدائِنَ الشِّرکِ *حضرت مهدی علیه السلام (پس از ظهور) شهرهای شرک و کفر را فتح می کند.* 📚بحارالانوار، ج۵۱، ص۸۰ ✨می شود ظهور و بعد می رسد به ما موعود 🌟شهرِ کافران را او یک به یک بگیرد زود ✨زیر پرچمش آیند بندگانِ با ایمان 🌟با ظهورِ آن حضرت زنده می شود قرآن   @montazer_koocholo
شکوفه.mp3
18.57M
🍃 قصه امشب: شکوفه های سیب🍎 ✨ قصه گو: خاله سمینا 🍎🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این داستان : قسمت اول: 🔻مرد جوان از جایی دور برمیگشت، او هیجان زده بود، با شتاب🚶‍♂ می امد ، و پیش از انکه به درختان🌴، و ادم های🙎‍♂ دور و برش نگاه کند ،ازخودش تعجب کرده بود، و دل توی دلش نبود!😌 او به یک مزرعه افتاب گردان🌞 رسید، گل های افتاب گردان به سمت او چرخیدند و انگار با زبان بی زبانی صدایش کردند، اهای مرد جوان! اما او صدای انها را نمیشنید، صدای انها ارام بود ، چون او با خودش عطر دل انگیزی🌷 داشت و از دست و پاهایش عطر دل انگیزی 🌷فرو میریخت.😇 مرد جوان خسته شد، چون با پای پیاده راه زیادی را امده بود، نه اسب 🐴داشت و نه الاغ و نه شتری🐪! به حرکت خود ادامه داد ، هیچ چشمه🌊 و چاهی ندید. در پیچ نخلستان🌴 چشمش به برکه ابی🌊 افتاد، خندان شد و جلوتر رفت تا ابی بنوشد اما با خود گفت: همین طوری که نمیشود، اب بنوشم، باید صاحب ان راضی باشد👌، پس صاحب این برکه کجاست؟🤔 پیرمردی از راه رسید، بیلی بر دوش خود داشت، و لبخند شیرینی بر لب☺️ ، او لباس بلندی بر تن داشت. پیرمرد به او خیره خیره🙄 نگاه کرد و یادش رفت سلام🖐 کند، اما مرد جوان به او سلام🖐 کرد، و گفت این باغ شماست من اجازه دارم از این برکه اب بنوشم⁉️ پیرمرد به سلام 🖐او جواب داد اما به خاطر عطر خوشش یادش رفت جواب سوال او را بدهد😉 مرد جوان راهش گرفت که برود اما دوباره پرسید من تشنه ام ایا اجازه دارم اب بنوشم⁉️ پیرمرد جواب داد: بله پسرم، چه کسی بهتر از تو ، هم مهربان😇، هم خوش رو☺️ و مومن و با خدا هم خوش بو! مرد جوان بر سر برکه 🌊نشست، مشتی در اب ان فرو برد و گفت سلام بر حسین💚 ،مرد جوان برخاست که بر برود. "نه ممنون پدر جان باید بروم که خیلی عجله دارم میترسم شب🌚 بشود پیرمرد گفت : مگر خانه تان در این نزدیکی نیست؟🤔 مرد جوان گفت : نه خانه ما در پایین شهر است، باید زودتر بروم تا خانواده ام را از نگرانی در بیاورم!☺️
گفته مصطفی(ص) گفته مرتضی(ع) می رسد امید می رسد ظهور☺️ می رسد امام مثل آینه در میانِ ما دارد او حضور😍 می رسد، بلی آن ولیِ حق🌺 از نگاهِ ما می کند عبور با ظهورِ او با حضورِ او این جهان 🌎 شود غرق لطف و نور 💫 می رسد امام❤️ یارِ مهربان یارِ ما همه🤗 بچه شیعه ها 🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲 @montazer_koocholo
💠بچه ها ۱۱۸۷ سال از غیبت امام مهدی علیه السلام میگذره😕 💠امام زمان مهربون ما، این سال های طولانی، از ظلم های زیادی که به مردم جهان شده خیلی خیلی ناراحتن😔 💠امام زمان عزیزمون منتظرن که هر چه زودتر ظهور کنن و تمام مشکلات و گرفتاری های مردم دنیا رو برطرف کنن. 💠ما وظیفه داریم هر روز برای ظهور امام زمان‌مون دعا کنیم 🤲 و فراموش نکنیم که میتونم 👇 هر روز برای سلامتی امام زمان علیه السلام صدقه بدیم آفرین به تو که مراقب قلب مهربون امام زمانت هستی 👏👏 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون 🌿 این قسمت: اشتی کنون 💐 پیام اخلاقی: واکنش درباره قهر بچه ها 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
doa-faraj3.mp3
1.72M
بچه ها جوونم بیایین هر دعای سلامتی اقا رو بخونیم🤲🤲 🍎🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo
⭐️زهرا در حیات مشغول لی لی بازی بود ، که صدای قران 📖قبل از اذان بلند شد، مادرش به حیات امد، کنار حوض💧 نشست، و مثل همیشه، موقع وضو زیر لب پچ پچ میکرد، رفت لب حوض نشست ، هرچه گوش هایش را تیز کرد فایده ایی نداشت، که نداَشت، وضوی مادر که تمام شد ، رفت لب شیر اب شروع کرد به پج پچ کردن 😄 مادر که متوجه او شد،" گفت قربونت بشم داری سوره میخوانی ، زهرا زیر لب خندید و گفت: حالا میفهمم ،مامانم موقع وضو چه میخواند....😉 🍃 عزیزای دلم موقعه نمازه 📿واسه ظهور اقا امام زمان دعا کنیم🤲 ....
مسابقه-کوفته-پزی.mp3
11.4M
✨ قصه امشب: مسابقه کوفته پزی 🍃 گوینده: خاله سمینا 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی 🍃 این داستان :ما خیلی گرسنه هستیم! پسرک داشت از کنار نخلستانی 🌴میگذشت که صدایی شنید، ارباب ان نخلستان با صدای بلند به نوکر هایش میگفت" یالا زودتر ان جعبه های📦 بزرگ را بار شتر 🐪کنید،اگر کارتان را تا غروب تمام نکنید، مجبورتان میکنم تا صبح در باغ نخلم بمانید و از روی نخل ها🌴 خرما بچیینید، نوکر ها که حسابی خسته شده بودند تند تند کار میکردند، شتر های 🐪زیادی هم از اول نخلستان🌴 تا اخر ان به صف شده بودند، پسرک انها را یکی یکی شمرد اما وقتی به پنجاه رسید، خسته شد چون عقب تر ازانها را نمیدید، پسرک خندید اما خنده اش خشک و خالی بود🙁، تازه بخاطر گرسنگی توان نداشت بلند بلند بخندد، او به کفش های کهنه👞 و لباس های ساده ایی👕 که بر تنش بود نگاه کرد، بعد به اسمان خیره شد اه کشید و گفت: ای خدای عزیز چه میشد پدرم الان زنده بود، و ما گرسنه نبودیم، کاش ما هم مثل این ارباب باغ بزرگ خرما داشتیم، البته پدرم همیشه مهربان🌺 بود و به کسی زور نمیگفت🌻 🍀وقتی در خانه بود به مادرش گفته بود: بروم و ببینم غذایی پیدا میکنم، هرچه باشد من مرد خانه هستم.😌 هوا گرم بود و مردم عرق ریزان و بی حوصله ،در کوچه ها رفت و امد میکردند، ان روز ها براب مردم روز های بدی بود بخاطر اینکه بیشتر مسلمانان بخاطر جنگ با کفار در سختی بودند غذا و اذوقه کم بود و ثروتمندان در فکر فقیران نبودند.😒 پسرک به مسجد🕌 رسید، جلو رفت و خوب گوش داد، صدای 🌟 مثل نسیم خوش بویی💫 ،از درون مسجد🕌 بیرون امد، او بار ها همراه پدرش برای دیدن پیامبر خدا به مسجد رفته بود😍 جلو رفت سرش را داخل مسجد برد و خوب نگاه کرد ناگهان 🌟ساکت شد، بعد با اشاره دست گفت بیا!🌷 پسرک با خوشحالی کفش هایش را دراورد و به داخل مسجد🕌 رفت وقتی جلو پیامبر رسید سلام🖐 کرد، پیامبر ✨دستش را گرفت او را بوسید😘 و بغل کرد، معاذ هم که او را میشناخت دستی بر سرش کشید و گفت: چه شده پسر جان هرچه میخواهی به پیامبر خدا ⭐️بگو ایشان مثل پدر هستند🌺 پسرک سرش را اهسته جلو برد و پیامبر گفت: ای پیامبر خدا مادر و خواهرم گرسنه اند مااز دیروز تا حالا چیزی نخورده ایم.😣 خیلی غمگین😔 شد ، فوری یکی از دوستانش را صدا زد و اهسته به او چیزی گفت،مرد با عجله از مسجد🕌 بیرون رفت، و چند دقیقه بعد با ظرف خرما برگشت، چشم های پسرک از خوشحالی برق زد 🤩 فرمود: پسرم در این ظرف بیست و یک دانه خرماست، هفت تا برای خودت، هفت تا برای مادرت و هفت تا برای خواهرت💚 🔹پسرک با شوق زیاد😄 کاسه را گرفت و تشکر کرد و به طرف خانه راه افتاد. او خوب میدانست غذای خانه پیامبر خدا💫 هم هم کم است اما این خرما ها را به او بخشیده است، 👌 با رفتن او پیامبر 🌟به معاذ گفت: 💫ای معاذ هرکس به یتیمی کمک کند و دست نوازش بر سرش بکشد ، خداوند به اندازه مو هایی که زیر دستش هست به او پاداش میدهد، و گناهانش را میبخشد‌.😍 معاذ خوشحال شد ، چون او هم انروز به پسرک یتیمی مهربانی کرده بود😇 📚 داستان هایی از زندگی حضرت محمد، نوشته مجید ملا محمدی 🍎🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون این قسمت: خودم کارامو میکنم پیام اخلاقی: کمک گرفتن برای حل مشکلات فردی 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo