eitaa logo
کانال نوای عاشقان
15.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
365 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
237.2K
سینه زنی و زنجیرزنی حضرت اباالفضل(ع) ای یل دشت کربلا ابوفاضل مدد بودی تو کانون عطا ابوفاضل مدد با دل بشکسته ترا میکنم من صدا تا که دهی بهر مریض نسخه ایی یا دوا ای پسر ام بنین از تو خواهم شفا هر چه تو خواهی میدهد به یقین هم خدا فرمانده دشت بلا ابوفاضل مدد آمده ام بر در تو تا گداهی کنم به اشک دیده بلکه من دل ربایی کنم گدای درگهت شوم پادشاهی کنم حاشا در این سمت اگر بی حیایی کنم تو شاهی و منم گدا ابوفاضل مدد منصب سقایی حسین بر تو کرده عطا گفتا که فرمانده تویی داده دستت لوا گفتی که جان را بکنم بر برادر فدا در دم اخر تو حسین را نمودی صدا ای لقبت مشگل گشا ابوفاضل مدد آمده بالین تو با قامت خم حسین گفتا که خم شد کمرم با دو صد شوروشین سر بروی زانو گرفت ان شه عالمین گفتا نخواهد زندگی یا اخا این حسین قربانی دین خدا ابوفاضل مدد هر که گدایی تو کرد آبرو دار شده بر درت عنوانی گرفت تا به تو یار شده عشق تو شد تا به سرش جزء احرار شده صفاشده عاشق تو پس گرفتار شده ای که به هر دردی دوا ابوفاضل مدد
270.3K
سینه زنی حضرت اباالفضل(ع) فرمانده کل سپاه مسلمین عباس بر شه امین عباس _اهل یقین عباس باشی سپهدار سپاه شاه دین عباس بر شه امین عباس _اهل یقین عباس بر خیز و ای جان اخا بنما مرا یاری در این زمین پر بلا بنما علمداری افتاده ایی در خاک و خون با روی گلناری کی دیده اینگونه شهی را بی معین عباس بر شه امین عباس _اهل یقین عباس در کربلا آب آور طفلان من بودی پشت و پناه و حافظی بر جان من بودی فرمانده و سر لشکر عطشان من بودی گشتی چرا تو غرقه خون نقش زمین عباس بر شه امین عباس _اهل یقین عباس پشت و پناهم بوده ایی اندر بر کافر دشمن هراس از تو نمود عباس نام آور از میمنه تا مِیْسَره شد تارو مار لشکر با تیغ حیدر میزدی بر قوم کین عباس بر شه امین عباس _اهل یقین عباس بانگ رسایت میرسید هر دم بگوش من میبرده صوت دل نشین از سر چو هوش من تکبیر تو از یک جهت این سو خروش من در کارزار مشرکین میکرد طنین عباس بر شه امین عباس _اهل یقین عباس رفتی ز داغ تو برادرجان شدم من پیر از این جهان و زندگانی گشته ام من سیر آخر زده تیغ عدو قلب حسین را تیر گشته صفاهم نوحه خوان بر تو معین عباس بر شه امین عباس _اهل یقین عباس
نوحه حضرت اباالفضل(ع) میر و سپهدار حرم،دلاورم ابوالفضل برادرم ابوالفضل از چه کنی گریه به پیش نظرم ابوالفضل برادرم ابوالفضل سرو بلند چمن آن دلاور بی قرین حماسه ساز معرکه یگانه و برترین گفتا ملک به هیبت و شجاعتت آفرین امیر و سقا به حرم آب آورم ابوالفضل برادرم ابوالفضل آمده ام دلاورا چه گشته پیشانی ات چه سان نموده غرق خون چهره ی نورانی ات چه گشته دستان علم گیر و توانایی ات چه شد که اینگونه تو را می نگرم ابوالفضل برادرم ابوالفضل لحظه ای برخیز و نما تو یاری ام برادر همت مردانه و غمگساری ام برادر خنده دون بود ز بی قراری ام برادر قامت تو به خاک و در برابرم برادر برادرم ابوالفضل برادرم پشت و پناه لشکرم بوده ای صاحب پرچم و علم دلاورم بوده ای ضیاء چشم زینب و اهل حرم بوده ای چه سان برم به خیمه سوز جگرم ابوالفضل برادرم ابوالفضل بود دو بازوی جدا شرار جان حسین فرق شکسته ات کنون سوز نهان حسین میرود اکنون ز بدن تاب و توان حسین از غم تو شکسته پشت و کمرم ابوالفضل برادرم ابوالفضل چگونه رو بر حرم و به سوی طفلان کنم رو به خیام غنچه های زرد و عطشان کنم بهر سکینه دخترم قضیه عنوان کنم چه گویم از داغ غمت به خواهرم ابوالفضل برادرم ابوالفضل الهی بر سرشک این دو گوهرنازنین کرم نما سینه زنان و ذاکر دل غمین عنایتی به کشور و به رهبر سرزمین کرامتی به شیعیان و جمله مسلمین برات جبار به نگاه مادرم ابوالفضل
198.5K
واحد شلاقی حضرت اباالفضل رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم‌نم به خروش آیم و هِق‌هِق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است وصف تو فراتر ز شعور کلمات است در حسرت لب‌های تو لب‌های فرات است عالم همه از این همه ایثار تو مات است از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت دل‌ها همه مست رجز گاه به گاهت هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپس طفلان حرم بود نگاهت سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» انگار که در علقمه غوغا شده آری خون‌بارترین واقعه برپا شده آری در بزم جنون نوبت سقا شده آری دیگر پسر فاطمه تنها شده آری این قافله را قافله‌سالار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر ای قصۀ دست تو غم‌انگیز، برادر بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر برخیز! حسین آمده برخیز! برادر عباس‌ترین حیدر کرار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
216.3K
‍ نوحه شب نهم محرم قهرمان ابالفضل _جاودان ابالفضل قهرمان دشت بلا ، کیه پهلوان ابالفضل ۲ نام آنکه دارد بقا ، کیه مهربان ابالفضل۲ بر حسین توئی جسم و جان ، توئی جسم و جان ابالفضل۲ اسوهٔ جوانمردی و ، تو بر عاشقان ابالفضل۲ قهرمان ابالفضل _جاودان ابالفضل من به درگهت عمریه ، غلام توأم ابالفضل۲ مستم از می و گردش ، سبوی توأم ابالفضل۲ دلبرم تو باشی اسیر ،به خوی توأم ابالفضل۲ از اذل منم عاشقی ،به کوی تؤأم ابالفضل۲ قهرمان ابالفضل _جاودان ابالفضل کربلا ز ایثار تو _عجب آبرو گرفته ۲ علقمه ز پیگار تو ، عجب رنگ و بو گرفته۲ ماه شب خجالت کشید ، که از نو رو گرفته ۲ تا صفا غلامت شده ، از تو خو گرفته قهرمان ابالفضل _جاودان ابالفضل شیر بیشهٔ کربلا ، تو باشی یا ابالفضل آنکه گشته دستش جدا ، تو‌ باشی یا ابالفضل زیر تیغ بگفت یا اخا ، تو باشی یا ابالفضل غرق و شد حسین در عزا ، توباشی یا ابالفضل قهرمان ابالفضل _جاودان ابالفضل شاعر حاج قاسم جناتیان قادیکلایی
241.9K
نوحه شب نهم درعزای دست ساقی،قاصدکها پرگرفتند در کنار مَشک سقا،روضه ی اصغرگرفتند علقمه دریای غم شد،روضه ی دست و علم شد تازه داغ اکبرم شد۲ یاابوفاضل اباالفضل۳ ---- چشم اودریای تیره،ازسرش ریزد ستاره آبرویِ ساقیِ من،میچکدازمشک پاره دیده ی مستش گرفتن،ای خدا دستش گرفتن از حسین هَستش گرفتن۲ یاابوفاضل اباالفضل۲ ------ میرسد از،دشت و صحرا،ناله ی ادرک اخایت میرسد عِطرِ گل یاس ازکنارِ دست و پایت ای شکسته فرق و سینه،ای به چشمت تیرکینه میدهی بوی مدینه۲ یاابوفاضل اباالفضل۲
. علیه‌السلام فرازی از یک بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم... تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم 📝 .
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما نکرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره‌ی بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد ✍ استاد
این آب‌ها شبیه تو دریا ندیده‌اند مانند دست‌های تو سقا ندیده‌اند برخیز و تا به خیمه مرا با خودت ببر طفلان من شکستن بابا ندیده‌اند پُشتم شکسته، زودتر از من حرم برو نامحرمان هنوز حرم را ندیده‌اند داری چرا شبیه حسن گریه می‌کنی چشمان تو که کوچه‌‌‌ی زهرا ندیده‌اند سر را به پام خاطر ام‌البنین مکش اینقدر پیش فاطمه پا را زمین مکش ✍
تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت خداوند آسمان‌ها را درآورده به فرمانت مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی؟ که می‌خوانند خود را ارمنی‌ها هم مسلمانت حسین ابن علی که عالمی هستند قربانش به تو گفته برادر جانِ من، جانم به قربانت همه دیدند دست از هر تعلق در جهان شستی همینکه رفت در آب فرات آن روز دستانت به دوش خود کشیدی بار سنگین امانت را دو دستت را فدا کردی و ماندی پای پیمانت نداری دست در پیکر؛ ولی بنگر که این لشکر هراسان است سرتاسر ز چشمان رجز‌خوانت همان وقتی که تیر آمد به سوی مشک می‌دیدی گره کور است و حتی وا نخواهد شد به دندانت عجب حُسن ختامی داشتی که در دم آخر به جای مادرت ام البنین، زهراست مهمانت از اول جان تو تنها برادر بود تا آخر که گفته در دل میدان گذشتی راحت از جانت؟ ** برای اینکه در راه حسین ِفاطمه باشم الهی که بماند تا ابد دستم به دامانت ✍
هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت خوش به حالِ سائلی که سائلِ عباس شد خوش به حال آن‌که از عباس نانش را گرفت روزِ محشر دست‌هايش دستگيري مي‌كند دستِ خود را داد، دستِ دوستانش را گرفت هيچ كس اندازه‌ی عباس شرمنده نشد كربلا بدجور از او امتحانش را گرفت از خجالت آب شد، آب‌آورِ كرب و بلا عصرِ تاسوعا امان‌نامه امانش را گرفت چشم‌هايش پاسبان‌های بَناتِ خيمه بود حرمله با تير، چشمِ پاسبانش را گرفت تيرها در پيكرش وقتِ زمين خوردن شكست بس كه خون رفت از تنش، آخر توانش را گرفت صارَ کَالْقُنْفُذ برايِ تيرها جايي نماند ناگهان سر نيزه‌ای حجمِ دهانش را گرفت قتل او کار عمود آهن و نیزه نبود تیرهایی که به مشکش خورد، جانش را گرفت از بغل تا که سرش را بر سر نیزه زدند گریه‌های ناتمامی خواهرانش را گرفت سروده گروه ادبی
تا سایه‌ی تو از سر این کاروان رفت از ترس، رنگ از صورت نیلوفران رفت اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند حسرت به دل، از پیش تو این قد کمان رفت تیرِ کمان هم داشت شوق ابرویت را که پر درآورد از کمان تا آن کمان رفت دست تو که افتاد، دستِ کوفه سمتِ پوشیه‌ی حوریه ی این خاندان رفت تو علقمه بودی ندیدی من که دیدم با خنجری سمت حسینم ساربان رفت من را به جبرِ کعبِ نی بردند آخر بلبل کجا با میل خود از بوستان رفت؟! فهمیدم از طرز نگاهت روی نیزه تیری که تیرانداز زد تا استخوان رفت ای محرم زینب خبر داری که زینب وقتی نبودی، مجلس نامحرمان رفت؟! ام البنین باور نکرد اما پس از تو زینب به کوفه با سنان بد دهان رفت سروده گروه ادبی
ما که عمری‌ست گدای شب تاسوعاییم زخمی مرثیه‌های شب تاسوعاییم عشق عباس شکیبایی و سرزندگی است روضه‌ی امشب ما روضه ی شرمندگی است تن بی بال و پرت قاتل ارباب شده‌ست از خجالت همه‌ی قامت تو آب شده‌ست همه‌ی علقمه پر نقش شد از بال و پرت همه‌ی خون تنت ریخته از فرق سرت اولین بار کنار تن تو لرزیدم سوختم تا که تن سوخته‌ات را دیدم داغ تو بر کمرم مانده و سنگین شده است این فرات است که از خونِ تو رنگین شده است می‌کشم تیر ز چشم تو به چشمی پُر اشک مرثیه خوانده برای منِ دلسوخته، مشک از گلو و سر و چشم و دهنت خون زده است صبر کن نیزه‌ای از پشت تو بیرون زده است خیمه با رفتن تو ضربه‌ی بد خواهد خورد دخترم بی تو از این قوم، لگد خواهد خورد لشکر حرمله آماده‌ی غارت شده است تو که بی دست شدی، حرف اسارت شده است فکر کن بی من و تو شمر چه‌ها خواهد کرد حرمله را به حرم زود رها خواهد کرد از همین لحظه النگوی رقیه پَر زد خواهرم باز گره بر گره‌ی معجر زد با شکاف سر زاری که تو داری چه کنم؟ با سرت در گذر نیزه سواری چه کنم؟ به سر سوخته‌ات زخم جبین می‌اُفتد بیشتر از سر من روی زمین می‌اُفتد ✍
ای علمدار نینوا عباس شرف الشمس کربلا عباس می‌روی از حرم به سوی فرات دور باشی عزیزم از آفات گفتی از غصه سینه‌ات تنگ است حال، امروز موقع جنگ است گفته‌ای سینه‌ات پر از درد است رنگ اطفال تشنه‌ام زرد است برو اما برای آب برو محض آرامش رباب برو نروی هستی من از دستم جلوی خیمه منتظر هستم مانده چشمم به راه برگردی جلوی خیمه گاه برگردی ای برادر شکوه خیمه تویی ای علمدار،کوه خیمه تویی تو که باشی حرم امان دارد جان من! دخترم امان دارد تو که باشی پناه دارم من با وجودت سپاه دارم من تو که باشی امید خواهر هست تو بمانی علیِ اصغر هست تو که باشی رقیه‌ام شاد است دلش از بند غصه آزاد است تو نباشی دگر پناهی نیست یا اباالفضل تکیه‌گاهی نیست طفلِ محتاجِ آب، منتظرت گریه‌های رباب منتظرت خیمه‌ها بی تو محشر غوغاست ای برادر برادرت تنهاست اسدالله این حرم برگرد قوت قلب خواهرم برگرد دشمنان بی حیا و نامردند دور این خیمه‌گاه می‌گردند ✍
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد‌ زدند آنقدر سویش تیرهای بی هوا اما نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد به جای دست، تیری که به چشمش بود شد حائل زمانی که به روی خاک‌ها از صدر زین افتاد فلک وقتی رکاب خالی‌اش را دید زد فریاد که از انگشتری آسمان‌هایم نگین افتاد ✍
این جهان غیر از سرای آزمایش نیست، نیست شعر من تیغی بُرنده‌ست و گزارش نیست، نیست غیر تیر و تیغ و نیزه بر سر احقاق حق زیر و رو کردم ولی راهِ گشایش نیست، نیست دست رد بر سینه‌ی هرچه امان نامه زنم تشنه‌ی جام بلا دنبال سازش نیست، نیست کربلا باید کفن پوشید و از دنیا برید عرصه‌ی کرب و بلا جای نمایش نیست، نیست به قتال فاطمیون بی جهت صف بسته‌اند شیعیان را واهمه از تیر و ترکش نیست، نیست می‌شود روزی شهادت‌نامه‌ام امضا شود؟ در مفاتیح دلم جز این نیایش نیست، نیست ساقی کرببلا یعنی ابوالفضل و جز او مستحق این همه مدح و ستایش نیست، نیست تا کلیمی‌ها به بزم روضه امشب دعوت‌اند خوب و بد را هم نیازی به گزینش نیست، نیست دست بر دامان آقای کریم خود زدم دست خالی خدمت باب الحوائج آمدم عاشقان با گریه‌ی نم نم صدایش می‌کنند زائرانش در حرم، هر دم صدایش می‌کنند مرد و زن، پیر و جوان امشب دخیل محضرش با توجه عالم و آدم صدایش می‌کنند او طبیبِ دردِ بی درمانِ خلقِ عالم است دردمندان، حضرت مرهم صدایش می‌کنند کاشف الکرب الحسین است و گرفتاران شهر در هجوم درد و رنج و غم صدایش می‌کنند دسته دسته سینه‌زن‌هایش به روضه آمدند نه فقط ما، ارمنی‌ها هم صدایش می‌کنند ساقی ابن ساقی است و در سقایت شهره است سلسبیل و کوثر و زمزم صدایش می‌کنند چون لباس رزم پوشد حیدر کرببلاست اهل خیمه صاحب پرچم صدایش می‌کنند ساکنان آسمان‌ها یک صدا همراه با حیدر و پیغمبر اکرم صدایش می‌کنند هم نفس با فاطمه، هم ناله با ام البنین هاجر و آسیه و مریم صدایش می‌کنند در نبود او خواتین حرم آشفته‌اند کودکانِ غرقِ در ماتم صدایش می‌کنند در میان خیمه زینب، بر روی مرکب حسین رو به سوی علقمه با هم صدایش می‌کنند با "اخا ادرک اخا" کرببلا آتش گرفت خیمه گویا پیش چشم بچه‌ها آتش گرفت چه غریبانه برادر را برادر جمع کرد پاره پاره، پاره پاره، پاره پیکر جمع کرد در نگاه سرد نخلستان به تنهایی حسین با دلی غمدیده و با دیده‌ی تر جمع کرد بازوی آزرده‌اش، پهلوی نیزه خورده‌اش هر دو را از منظر چشمان مادر جمع کرد پیش چشم بچه‌های چشم بر راه عمو خیمه‌ی عباس را همراه خواهر جمع کرد حرمله از برکت چشمش هزاران نقره و... کیسه‌های مملوی از درّ و گوهر جمع کرد دست ناپاکی که سقا را به خاک و خون کشید در غروب کربلا خلخال و معجر جمع کرد بی عمو کلی گره خورده‌ست در کار رباب مشکْ پاره پاره شد، ای وای بیچاره رباب
هرکسی رفت به‌دنبال تو راهش وا شد هرکسی بوسه به پای تو نزد رسوا شد آب محتاج لب توست؛ نه تو محتاجش! لب خشکیده‌ی تو داغ دل دریا شد پسر چهارم زهرایی و ابن الزهرا بودنت مایه‌ی امید بنی الزهرا شد... جا رویِ چشمِ ترِ مهدیِ زهرا دارد آن عریضه که به دستان شما امضا شد بخدا مثل تو در بین برادرها نیست بخدا داشتنت حسرت خواهر ها شد اهل حاجت همه‌ی سال به کس رو نزدند صبر کردند همه تا شد تا قیامت جلوی هیچ کسی خم نشود قد هرکس جلوی پرچم سبزت تا شد من ندادم به سکینه قسمت! می‌ترسم یک نفر داد قسم در حرمت غوغا شد تو از اول حسنی بودی و دیدند همه چقدر تیر براین پیکر زخمت جا شد ✍
دو دست تو ستون خیمه‌ی عرش برین باشد دو دست تو همان دست خدا در آستین باشد شفاعت قدر یک جرعه عطش نوشیده از دستت دخیل شاهپرهایت پَرِ روح الامین باشد به روی شانه‌ی کعبه تو رفتی خطبه‌ای خواندی بخوان! نهج البلاغه از لبِ تو دلنشین باشد بخوان که کعبه هم دور سر معصوم می‌گردد یکی از حاجیانش آسمانِ هفتمین باشد بخوان در گوش حاجی‌ها که طوف خانه‌ی کعبه طواف بر قدمگاه امیرالمومنین باشد همانگونه که حیدر پیشمرگ مصطفی بوده فدایی حسین او یل ام البنین باشد ببین که چادر مادر شبستانش مهیای نزول آیه های والقمر از روی زین باشد تو که پیشانی‌ات ایوان آیینه‌ست، پس باید زلال روشنایی، جاری از زخم جبین باشد ** کجایی ماه پاره؟! تا ببینی که پس از داغت تن خورشید زیر چکمه‌ی شمر لعین باشد خداوند ادب! در پایکوبیِ چهل تا نعل نگاه رمل‌های گرم از تو شرمگین باشد ✍ حجت‌الاسلام
این ریشه‌ی عشق است؛ از دل کندنی نیست بالاتر از فهم است؛ پس فهمیدنی نیست هرکس دلش گیر است یکجایی به هرحال من که دلم این روزها ام البنینی‌ست با اینکه اصلاً زاده‌ی ام البنین است آشفته‌تر از فاطمه امشب زنی نیست این خانواده کلهم نور‌اند، يک نور پس بچه‌ی این پنج تن که ناتنی نیست در شهر ما نامش به روی ارمنی‌هاست هرچند این باب الحوائج ارمنی نیست ما با فرات کربلایش قهر کردیم چون بعد او این آب‌ها که خوردنی نیست ** تیری که به مشکش زدید عباس را کشت دیگر نیازی به عمود آهنی نیست سروده گروه ادبی
وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ... روضه از زبان مبارک حضرت زینب(س) ای که نامت پناهِ عِلّیین پاشو از جا سپاهِ عِلّیین پاشو ای ماه، جلوه‌ی شب باش پاشو از جا، کفیل زینب باش پاشو تا سایه‌ی سرم باشی تا نگهبانِ معجرم باشی خواهرت آمده نگاهش کن تکیه بر چادرِ سیاهش کن آه... ای کُشته‌ی امان نامه سر فرو بردی از چه در جامه؟! زانویت را چرا بغل کردی؟! تو که بر قول خود عمل کردی خاطرت جمع، مردِ با احساس هیچ کس باورش نشد، عباس پاشو دلگرمی دلِ همه باش قوّتِ قلب آل فاطمه باش ماه من، بر رخت نقاب بزن حرز انداز زود، بر گردن کوفیان، چشمْ شور و نامردند تیرهای سه شعبه آوردند چشم‌هایت چقدر زیبایند بازوانت مرا تسلایند من همین‌گونه هم پریشانم تو نباشی دگر چه می‌دانم... ... شاید از گریه غرقِ غم بشوم شاید اصلاً اسیر هم بشوم شاید اصلاً سرم شکسته شود دست من با طناب بسته شود شاید از روی تل نگاه کنم گریه، بالای قتلگاه کنم چه کنم گر حسین تنها شد؟! چه کنم قتلگاه غوغا شد؟! شاید اصلا مرا زمین بزنند کعب نی بر منِ حزین بزنند پاسبانِ نمازم، ای عباس! تو نباشی چه سازم، ای عباس؟! ✍
رو کرده هر آیینه به آیین اباالفضل هر کس که مسلمان شده با دین اباالفضل از جانب خورشید به من مرحمتی شد چون گوش سپردم به فرامین اباالفضل لب‌تشنگی آل عبا چیز کمی نیست از منظر چشمان جهان‌بین اباالفضل ای کودک شش‌ماهه که در لحظه‌ی رفتن لبخند تو شد مایه‌ی تسکین اباالفضل شرمندگی از اهل حرم هست پدیدار از حالت پیشانی پُرچین اباالفضل زیباتر از این چیست که در معرکه‌ی عشق زهرا برسد بر سر بالین اباالفضل هستیم گدایانِ درِ خانه‌ی عباس هستیم به عالم همه مسکین اباالفضل او باعث و بانی شده تا شعر بگویم دریای معانی شده تا شعر بگویم ✍
تا تو بودی خیمه‌ها آرام بود دشمنم در کربلا ناکام بود تا تو بودی من پناهی داشتم با وجود تو سپاهی داشتم تا تو بودی خیمه‌ها پاینده بود اصغر ششماهه‌ی من زنده بود تا تو بودی خیمه‌ها غارت نشد گوشوار بچه‌ها غارت نشد تا تو بودی دست زینب باز بود بودنت بهر حرم اعجاز بود تا تو بودی چهره‌ها نیلی نبود دست‌ها آماده‌ی سیلی نبود تا که مشکت پاره و بی آب شد دشمنت در خنده و شاداب شد پهنه‌ی پیشانی‌ات در هم شکست خیمه‌ات مثل حسین از پا نشست ای که تو دست خدائی داشتی هستی‌ات را بر زمین بگذاشتی ای که زینب خواهرت گردیده است فاطمه دور سرت گردیده است آنکه طاق ابروانت را شکست بعد تو بر سینه‌ی یارت نشست بعد تو دشمن هیاهو می‌کند وحشیانه بر حرم رو می‌کند ✍ مرحوم
بسم الله الرحمن الرحیم گذاشت پا به‌دهان رکاب باگریه حرم به بدرقه‌اش ریخت آب باگریه برای غربت ارباب در دل تاریخ نوشته‌اند هزاران کتاب باگریه میان روضه‌ی گودال، مادر ارباب به صورتش زده بااضطراب، باگریه هزار و نهصد و پنجاه و چند مصراع است؟ که زخم‌های تنش شد جواب باگریه کنار علقمه شد سرخ صورتش از شرم به یاد ماه حرم آفتاب باگریه به یاد دست علی، دور دست اهل حرم چقدر خورده گره هر طناب باگریه چنان به پای سر او گریستند همه که شد به کوفه‌وشام انقلاب باگریه نشست بر دل هر باغبان غمش، دیدم گرفت از گل چشمش گلاب باگریه چه‌حکمتی‌ست دراین اشک روضه‌های‌حسین که شد تمام گناهان ثواب باگریه خداکند وسط روضه‌ها، برای فرج دعایمان بشود مستجاب باگریه... @navaye_asheghaan
( علیه السلام ) کربلا بود و شب عاشور بود صحبت از ایثار و عشق و شور بود لیلۀ از خویش گردیدن جدا لیله‌ی پرواز کردن تا خدا جان عالم ، بین هفتاد و دو تن ریخت از یاقوت لب دُرّ سخن کای شما پیش از ولادت ، یار من ! لاله‌های گُلبنِ ایثار من! ای یم خونین «لا»، منهاجتان زخمتان، بال و پر معراجتان قلبتان آمادۀ شمشیرها چشمتان، چشم‌انتظار تیرها راهیان وادی «قالوا بلی» ماهیان تشنۀ دریای «لا» این جماعت ، تشنه‌ی خون منند با شما نه ، جمله با من دشمنند هر که یار یوسف زهرا شود طعمۀ گرگان این صحرا شود من به کام مرگ پا بگْذاشتم بیعتم را از شما برداشتم عهد من با دوست ، عهد دیگر است ترک هستی ، ترک جان ، ترک سر است گر دو صد بار از تنم گیرند پوست دوست دارم ، هرچه دارد دوست، دوست دوست جسمم را پسندد روی خاک دوست خواهد پیکرم را چاک‌چاک دوست خواهد تا در او فانی شوم با هزاران زخم ، قربانی شوم دوست از من ، ذبح اصغر خواسته پیکر صد چاکِ اکبر خواسته ... دوست خواهد سنگ‌بارانم کنند شمع جمعِ نیزه‌دارانم کنند دوست از من خواسته تا از قفا سر دهم در زیر شمشیر جفا دوست خواهد تا سرِ بازارها اهل بیتم را رسد آزارها این شب تاریک ، این راه دراز این طریق کوفه ، این خطّ حجاز این شما و این رهِ دل‌خواهتان دوستان ! دست خدا هم‌راهتان از سخن تا گشت آن مولا خموش خون انصار خدا آمد به جوش حبّذا ، هفتاد و دو دل‌باخته جان خود را وقف جانان ساخته هر یک از آن جمعِ هفتاد و دو مرد پیش هفتاد و دو ملّت بود، فرد حضرت عبّاس ، شیر شیر حق دست حق، بازوی حق، شمشیر حق جعفر و عثمان و عون بی‌بدیل دسته‌گل‌هایِ گلستان عقیل مسلم بنِ عوسجه ، نافع، بریر عابس و ضرغامه ، یحیی و زهیر شعله در کانون دل شد دادشان مانْد در بغض گلو ، فریادشان بود تار و پودشان را این ندا کای به خاکت ، عالَم و آدم ، فدا ! بی‌تو ماندن تا ابد ، شرمندگی است با تو جان دادن ، تمام زندگی‌ است بی‌تو شادی ، کوه ماتم می‌شود با تو زخم تیغ ، مَرهم می‌شود دامن وصل تو ، آغوش خداست هر که شد بی‌تو ، فراموش خداست تشنگی با تو بِه از آب بقاست آب ، بی‌تو آتشِ خشم خداست ما تو را در بحر خون ، تنها نهیم ؟ ما تو را در موج دشمن ، وانهیم ؟ جسم ما سالم ، تن تو چاک‌چاک ؟ رأس ما بر تن ، سر تو روی خاک ؟ ما کنار بحر و تو در موج خون ؟ ما سلامت ، زخم تو از حد ، فزون ؟ ما به بستر ، تو در آغوش تراب ؟ ما به سایه، تو میان آفتاب ؟ یاد دارم این سخن را از زهیر آن که در تاریخ خون ، یادش به خیر ! گفت : ای جان‌ها بلاگردان تو ! هستِ هستی‌آفرین قربان تو ! گر هزاران بار از شمشیر تیز گردد اعضای زهیرت ، ریز ریز پاره‌های پیکرم سوزد به نار باد خاکم را بَرَد در کوهسار باز باد آرد به هم خاکسترم جمع گردد ، عضوعضوِ پیکرم بار دیگر روح آید در تنم با تو هرگز عهد خود را نشکنم عضوعضوم بازگوید یا حسین با حسینم با حسینم با حسین