eitaa logo
سیره‍ شُهدا
64 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
538 ویدیو
54 فایل
گفت فحشا در کجا آید پدید؟ گفتمش در کوچه های بی شهید...🥀 ارتباط با خادم، انتقادات و پیشنهادات 👇 @Mughniyeh7093 تبادل پذیریم( با هر تعداد عضو )🔗 کپی ترجیحا با ذکر صلوات...♥🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 توصیه به ڪتابخوانی محمودرضا هر چه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود....‌ میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه ڪتاب‌هایش را خوانده بود.... همپای صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همه‌ ڪتابخانه‌اش به جز چند ڪتاب ، ڪتاب‌های دفاع مقدسی بود. خاڪهای نرم ڪوشڪ را با علاقه بسیاری خواند ، به مجنون گفتم زنده بمان ‌، ویرانی دروازه شرقی ، سلام بر ابراهیم و این ڪتاب‌هایی ڪه در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین ڪتاب‌هایی را ڪه در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود.... کوچه_نقاش‌ها را به من توصیه ڪرده بود ڪه بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه ڪرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. راوی : برادر شهید ✍ نشر بمناسبت روز کتاب و 🌹 ڪانال سیره شهدا🌹 @navayehshahid دوستان خود را دعوت نمایید.
🔻 | 🔅 در ســوریه، ایمــان به دوستانی که مداحی میکــردند میگه برایــم روضه حضــرت ابوالفضــل(س) بخونــید و بهشــون میــگه برایــم دعــا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضــل یا به روش سرورمــون آقا امام حســین(ع) یا مثل خانم فاطمه زهرا.  ایمان به سہ روش شهــید شد: دستی ڪہ عبــارت یا رقیه روی ان نوشته شــده بود مــثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین ع و قسمت اصلے جراحـت ایمــان پهلـو و شـکم بود؛ مـثل خانم فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قــسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنی یک قســمت از وجــود من در خاک سـوریه جـا مانــد. 💬ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﻴﺪ ✍سیره‍ شهدا به ما بپیوندید |❤️ 🌹@navayehshahid🌹
•[﷽]• 📨 رتبه‌اول‌کنکور‌سال۶۴بود و دانشجــوی پـــزشڪی دانــشگاه شهـیدبهشــتــی آخریـن‌دسـت‌نوشته‌اش‌این‌بود: صفایی‌ندارد‌ارسطوشدن‌خوشا پــرڪشیدن پــرســتـو شــدن... 🌱 ♥️↪️ @navayehshahid
📖 💢 صبحانہ ای ڪه بہ خلبان‌ها می‌دادم ، ڪره ، مربا و پنیر بود . یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت : فلانی ! گفتم : بله . گفت : شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا ڪار می‌ڪنید . پس باید بدانید مملڪت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی بہ سر می‌برد . شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است ڪه ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم . شما باید یك روز به ما ڪره ، روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید . در سہ روز باید از این‌ها استفاده ڪنیم وگرنه این اسراف است . من از شما خواهش می‌ڪنم ڪه این ڪار را نڪنید . من گفتم : چشم . ✍ شهید خلبان 🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵ 🌹 @navayehshahid
سیره‍ شُهدا
#سیره_شهدا 💢نصیحت های ابراهیم به مردی که #حجاب_همسرش برایش مهم نبود: ♦️دوست عزیز! همسـ💞ـر شما برای
🌷 🔰در مجموعه ورزش باستانی بچه ها به صورت گروهی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا می کردند. یک شب ما به زورخانه ای در کرج رفتیم 🔰آن شب🌙 را فراموش نمی کنم. شعر می خواند. دعا🤲 می خواند و ورزش می کرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول زورخانه ای بود. چند سری بچه های داخل عوض شدند⚡️اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به کسی توجه نمی کرد❌ 🔰پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه👀 می کرد. پیش من آمد👥 را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه⁉️ با تعجب گفتم: مگه؟؟ گفت: «من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می رفت. من با تسبیح📿 شنا رفتنش را شمردم. تا الان تسبیح رفته یعنی شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره.» 🔰وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس نمی کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت🕰 شنا رفته! البته ابراهیم این کارها را برای انجام می داد. همیشه می گفت: برای و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا می کرد که: خدایا بدنم را برای کردن به خودت قوی کن💪 🔰 در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای تهیه کرد. حسابی سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود ⚡️اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهایی را انجام نداد❌می گفت: این کارها عامل انسان می شه. می گفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن می شوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه⭕️ است. 📚برگرفته از کتاب:سلام بر ابراهیم 🕊🕊🕊 @navayehshahid
📖 🌸 یڪی از تفریح های ما این بود ڪه پنجشنبه ها به مزار دوست و هم رزم شهیدش شهید حسین پور برویم، شهیدی ڪه چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت: تو رفتی و من ماندم. دعا ڪن من هم شهید شوم… 🌸 اردیبهشت ماه 94 برای رفتن به سوریه داوطلب شد اما چندین بار این اعزام به تعویق افتاد تا اینڪه در آبان ماه به هدف خود رسید. و حالا همسرم به آرزویش رسیده است. ✍ راوی: همسرشهید حمیدسیاهڪالی مرادی 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📖 🌷 شهید حامد جوانی 🌷 همه جای بدنش بوده و به گفته پزشڪان 85 درصد از مغزش در اثر ترڪش آسیب دیده بود، و افتخار پیدا ڪرد که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. در عراق و سوریه بیش از ایران حامد جوانی را به عنوان می‌‌‌شناسند ڪه بدون دست شهید شد. برای زدن حامد از چهار سمت فیلمبرداری شده بود و سه ماه شهادت حامد را ڪه معروف به بود در شبڪه پخش می‌‌ڪردند. 🔸بنابه گفته پدر: حامد تنها شهیدی بود ڪه در به صورت ویژه دنبالش بودند و ڪردند. يڪی از فرماندهان در سوریه: هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود ڪه می توانست مثل عمل ڪند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت ڪند و هم به صورت زمینی. ڪامیون را پر از می ڪرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یڪ ڪیلومتری ماست، می گفت داعش چه ڪار می تواند بڪند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود ڪه داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند ڪه اگر شنیدید هزار نفر داعش در به درڪ واصل شده اند، بدانید ڪه پانصد نفر آنها را حامد ڪشته است. آرزو داشت ڪه مثل (ع) شهید بشود ڪه همین اتفاق هم افتاد، هر دو قطع شده و بر اثر انفجار تخلیه می‌شود، علاوه بر این بدنش هم تمام بر اثر همین ترڪش‌ها زخمی می‌شود. 🔹پدر شهید: آنجا مدافعان حرم اسم دارند، وقتی ما در بیمارستان های سوریه دنبالش می‌گشتیم و می‌گفتیم حامد جوانی ،ڪسی او را نمی‌شناخت اما می‌گفتند یڪ ایرانی داریم ڪه مثل شهید شده... 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📖 💐 شهیدی ڪه بعد از 16 سال پیڪرش🕊 مانند روز اول سالم بود 🌷 🌷 🗣راوی: حـاج حسین کاجـی 🌸 چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبهه رفتن اقدام ڪرد ولی قبول نمی ڪردند. بالاخره با دست بردن در شناسنامه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد. رفته بود ڪلی تسبیح و.... برای دوستانش خریده بود. مادرش گفته بود: چیڪار می ڪنی؟ تو بعدها خرج داری زندگی باید تشڪیل بدی، خونه می خوای و... گفته بود : خونه من یڪ متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خداحافظی ڪرد و رفت. 🌸 از نیروهای واحد تخریب لشگر 17 علی ابن ابیطالب علیه السلام بود. عملیات ڪربلای چهار آخرین عملیات او بود. دوستانش می گفتند: به سختی مجروح شد و پیڪرش جا ماند. به جرگه شهدای گمنام🕊 پیوست. برخی می گفتند او اسیر شده چون دوستانی ڪه در ڪنار او بودند همگی اسیر شدند. اما خانواده چشم انتظار او بود. 🌸 آزادگان به میهن بازگشتند، اما خبری از او نشد. یڪی از آزادگان گفته بود: ما دیدیم ڪه محمدرضا اسیر شد اما خبری از او نداریم. ناله ها وگریه های خانواده بیشتر شده بود. همه آرزو داشتند خبری از گمشده شان به دست آورند. سال هشتاد عراق و ایران برای تبادل اجساد توافق ڪردند. مرداد 81 خبر بازگشت پیڪر محمدرضا را میدهند.... 🔴ادامه دارد.... 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📖 🔹زيبايي چهره شهيد باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامي به « » معروف شود. 🔸حسين يك ساڪن خراسان رضوي بود ڪه بنا به دلايلي از طريق لشڪر فاطميون به سوريه اعزام شد و در ٢٠ آبان ماه ١٣٩٥ در سن ٢٧سالگي به خيل شهداي مدافع حرم پيوست. 🔹او ڪه به تازگي نامزد ڪرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعي براي دفاع از حريم اهل بيت شود. بنابراين با همسرش شرط ڪرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتي پس از نامزدي به سوريه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. 🔸«زهرا سادات رضوي» همسر شهيد متولد ١٣٧٦ است. دختر جواني ڪه هنوز زندگي مشترڪش را آغاز نڪرده، همسر شهيد شد. 🔹زمان خواستگاری يڪي از شرط‌هايش اين بود ڪه چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقي بمانم و نمي‌خواهم ازدواج مانعي براي اعزام مجددم شود. 🔸در پاسخ گفتم: دقيقاً من هم از همسر آينده‌ام اين انتظار را داشتم ڪه حداقل يڪبار هم شده براي دفاع از حرم بي‌بي زينب (س) گامي برداشته باشد. پس چه بهتر ڪه شما خودتان مشتاق اين امر هستيد. 🔹همسرم از شرط من خيلي تعجب ڪرد. زيرا هر ڪجا ڪه رفته بود و اين شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوريه اعلام ڪرده بود طرف مقابل نپذيرفته بود. 🔸حتي خود شهيد به من گفت: شما چرا قبول ڪرديد؟ خيلي از دخترهاي نسل امروزي در اين وادي‌ها نيستند. عجيب است ڪه شما پذيرفتيد. 🔹من و شهيد ٢٠تيرماه سال ٩٥رسماً به عقد يڪديگر درآمديم. بعد از يك ماه قصد رفتن به سوريه را ڪرد ڪه حتي دوستانش به او گفتند شما تازه عقد ڪردي براي چه مي‌خواهي بروي. 🔸در همين حين از تهران پرونده اعزامي‌اش برگشت خورد، چون چهره حسين در سوريه نزد تروريست‌ها شناخته شده بود. 🔹براي اعزام مجددش به او اجازه ندادند ڪه برود تا اينڪه با تلاش بسيار موفق شدند. 🔸١٠ آبان‌ماه ٩٥ با نام مستعار قمر فاطميون و از طريق لشڪر فاطميون توانست اعزام داشته باشد. 🔹٢٢ آبان‌ماه هم به شهادت ‌رسيدند ڪلاً چهارماه دوران نامزدي ما با هم طول ڪشيد. 🔸لحظه‌اي ڪه سر سفره عقد نشسته بودم اين باور قلبي را داشتم ڪه حسين روزي به شهادت مي‌رسد، ولي به خودم مي‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. با آنڪه خيلي‌ها برگشتند به من گفتند: چهره داماد چقدر به شهدا مي‌خورد. 🔹ما زندگي‌مان را ساده شروع ڪرديم. هر دو عقيده داشتيم هرچه مهريه ڪمتر باشد ثواب آن بيشتر است و با اشتياق هر دو دوست داشتيم به نيت ١٤ معصوم ١٤ سڪه باشد.  ✍ راوي: همسر شهید مدافع حرم 🌷 🌷 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📖 🕊💞 💞🕊 🌷 شهید سید اسماعیل سیرت نیا 🌷 جلسه اولی ڪه اومدن خونمون بهم گفت: تنها نیومدم... مادرم حضرت (زهرا سلام الله علیها)... همرام اومدن! " من از ڪل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه... وقتی رفتن ، من فقط میڪردم... مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید: "مگه چی بهت گفت ڪه اینجوری گریه میڪنی...؟!" گفتم: "یادم نیست چی گفت! فقط یادمه که گفت: با مادرش (س) اومده خواستگاری... جوابم ... تا اینو گفتم؛ خونوادمـم زدن زیر گریـه... من اون شب واقعاً حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس ميڪردم... مدام ذڪر بی بی رو لباش بود... مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخوند... ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر پهلو_ شڪسته ش... با اصابت ترڪش به پهلو به برسه... ✍ : همسـر شهید ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ @navayehshahid ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝ 🌹 🕊🕊🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 16ساله بود یه نوار روضه زیر و روش کرد . بلند شد اومد ... یه روز به فرماندمون گفت : من از بچگی نرفتم، می ترسم بشم و رو نبینم ... یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت ، دو ساعت توی زیارت کرد و برگشت ... توی اش نوشته بود : در راه برگشت از توی ماشین خواب رو دیدم ... بهم فرمودند : اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ... یه برای خودش اطراف پادگان کنده بود ... نیمه شبها تا می خوابید داخل قبر می کرد و می گفت : یا منتظر وعده ام ... چشم به راهم نذار ... توی ساعت ، روز و مکان رو هم نوشته بود ... که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده ، دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شد که تو نوشته بود ! 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 @navayehshahid
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 همراه با با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم که ابراهیم را برای عزیمت بسوی جبهه به ترمینال غرب برسانیم. در راه یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد و خانمی که کنار راننده نشسته بود و حجاب درستی نداشت، نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. ابراهیم گفت: "سریع برو دنبالش" و من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم: "این دفعه دیگه یه دعوای حسابی رو می‌بینم" اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ماهم کنار درب راننده ایستادیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم اما او همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد. راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش رو ‌دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت. بعد از جواب سلام به ابراهیم گفت: "چی شده آقا؟" ابراهیم گفت: "من خیلی معذرت می‌خوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. می‌خوام بدونم که..." راننده که توقع چنین برخورد خوبی رو نداشت. حرف ابراهیم رو قطع کرد و گفت: "خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد" ابراهیم گفت: "نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می‌خوام بدونم حقی از ایشون گردن بنده ‌است، یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردن!". راننده که فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم پیاده شد . صورت ابراهیم رو بوسید و گفت: "نه دوست عزیز شما هیچ خطائی نکردی ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده‌ایم" و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. این رفتارها و برخوردهای ابراهیم آن هم در آن مقطع زمانی خیلی برای ما عجیب بود ولی با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به دوستان نشان می‌داد. 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 @navayehshahid