eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
11هزار دنبال‌کننده
349 عکس
10 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر شبنم ز پاکی تو، به گلبرگ‌ها نوشت گل پیش روی توست ز هر خار، خوارتر باران کرَم نمود و ترنّم‌کنان سرود کز هرچه ابر، دست تو گوهر نثارتر شهر مدینه با فقرا جمله واقف‌اند آن شهر کس نداشت ز تو سفره‌دارتر ایّوب دید صبر تو، بی‌صبر گشت و گفت چشم فلک ندیده ز تو بردبارتر نامت حَسن، ولیک به هر حُسن، اَحسَنی ناورده دست صُنع، ز تو شاهکارتر بودی لبالب از غم و درد نهان، ولیک آیینه‌ای نبود ز تو بی‌غبارتر باشد یکی، قیام حسین و قعود تو گشتی پیاده تا که شود او سوارتر @nohe_sonnati
شب میلاد خود عشق پیمبر بوده ای حتماً علیِ دیگری در حدّ حیدر بوده ای حتماً نخستین جلوه ی حیدر در این منظومه ای یعنی نخستین آیه از آیات کوثر بوده ای حتماً به روی دست مادر با سلاح گریه ات گویا شبیه آفتابی روی منبر بوده ای حتماً من از روی چنان ماه تو فهمیدم دم مغرب برای روزه چون الله اکبر بوده ای حتماً اگر چه سفره می انداختی با طرز برخوردت میان سائلان هم شاه پرور بوده ای حتماً اگر که با لب تشنه به دنیا آمدی آقا از آن شب چشم در راه برادر بوده ای حتماً @nohe_sonnati
امشب از محبوب می خوانند اهل آسمان تا سحر مجذوب می مانند اهل آسمان یک خبر از غیب می دانند اهل آسمان روی لب این ذکر میدرانند اهل آسمان این خبر از لطف داور بر پیمبر آمده سبط احمد، شبل حیدر، نسل کوثر آمده بال و پر گم کرده جبرائیل هوهو می کشد خویش را خوشحال میکائیل هر سو می کشد تا دمد در صور اسرافیل ابرو می کشد بر در فردوس عزرائیل هی بو می کشد دل ربوده از ملائک این کمان ابروی سبز خوی سبز و بوی سبز و خال مشکی روی سبز مژده ای عشاق آقای کریمان آمده معدن جود و سخا دریای احسان آمده در جهانِ آفرینش پای سلطان آمده پادشاه پادشاه پادشاهان آمده هم سلامش هم کلامش از خداوند جلیست سکّه و دربار و مُهر و تخت و تاجش از علیست نیست این کاشانه را خاموش، مشعل هیچگاه کس در این خانه نمی گردد معطل هیچگاه کار مضطر را نمی سازد محول هیچگاه پاسخ سائل نمی گوید به مُجمَل هیچگاه بر در این خانه صد حاتم گدایی می کند نوکر کوی حسن آری خدایی می کند دور افتاده، مقرب می شود پیش حسن لاابالی هم مهذب می شود پیش حسن بی ادب این جا مؤدب می شود پیش حسن مثل من، نوکر ملقب می شود پیش حسن در جواب مرد اعرابی سلامش می دهد پیش چشم دوستان، شأن و مقامش می دهد در صف پیکار، او مانند حیدر می شود خود به تنهایی چنان هفتاد لشکر می شود چون به سر سربند می بندد، پیمبر می شود در صف صفین، خود الله اکبر می شود سر نمی ماند رها از تیغ رستاخیزی اش یل یلان، یکدم دو نیمه می شوند از تیزی اش کیست آقایم حسن، وجه خدای عالمین کیست آقایم حسن، بهر نبی نور دو عین کیست آقایم حسن، والا شفیع نشأتین کیست آقایم حسن، او هست آقای حسین هرکه می گردد حسینی از حسن دارد نشان داده این قلب حسینی را حسن آتشفشان رازدار کوچه هست و رازدار گوشوار شاهدِ آن روی سیلی خورده ی ٱم الوقار محرمِ اسرار مادر در هجومِ نابکار صاحبِ سِرّ علی و هم غلاف و ذوالفقار او نه تنها شد عصای مادرش با چشم تر پهلوی بشکسته را هم جمع کرده پشت در غصه های مادرش زهرای اطهر خورده است غصه ی تنهاییِ یک عمر حیدر خورده است در میان لشکر خود زخم خنجر خورده است تیر بر تابوت و نعش او مکرر خورده است با وجودی که غمی از عمر او مخفی نبود عاقبت «لایوم» در وصف حسین خود سرود @nohe_sonnati
پای فقیران می‌رود سوی کریمان تا این که بنشینند پهلوی کریمان هرکس گداتر شد مقرب‌تر شد این جا هستیم ما زانو به زانوی کریمان حس می‌کند در عین دارایی فقیر است رد می‌شود هر کس که از کوی کریمان محتاج اگر صد بار هم چیزی بخواهد اخمی نمی‌آید به ابروی کریمان حتی جزامی هایِ تنهای مدینه خوش‌بو شدند از عطر خوش بوی کریمان در پاسخ دشنام روی خوش نشان داد جز این توقع نیست از روی کریمان ای دل کریمان را به زرق و برق مفروش دنیا نمی‌ارزد به یک موی کریمان باید خدا اعمال بی مقدار ما را اندازه گیرد با ترازوی کریمان بین فقیران هیچ کس مانند من نیست بین کریمان هم کریمی جز حسن نیست نشنیده ام جایی صدایی بهتر از تو «آقا» ندیدم هیچ جایی بهتر از تو هرکس بگوید باوفا هستم دروغ است عالم ندارد باوفایی بهتر از تو هر قدر می‌گشتم برای دردهایم پیدا نمی‌کردم دوایی بهتر از تو نام تو را خواندم میان هر قنوتم زیرا نمی دانم دعایی بهتر از تو در روز محشر که غریبم یاد من باش آن جا ندارم آشنایی بهتر از تو اسلام بر صلح تو قطعاً متکی شد دینم ندارد اتکایی بهتر از تو آیینه ی وجه خدا هستی و یعنی... ...در تو نمی‌بینم خدایی بهتر از تو تو مظهر نام صفات ذوالجلالی نامت می‌آید می‌شوم حالی به حالی نام تو برد از خاطرم طعم عسل را اسم تو شیرین می‌کند شعر و غزل را یادم می‌آید عاشقت بودم از اول یادم نمی‌آید ولی روز ازل را در زندگی هرجا به مشکل خورد کارم نذر تو کردم تا بجویم راه حل را آغوش تو باز است بر روی فقیران هرگز خدا از ما نگیرد این بغل را گفتم بساط سفره داریِ تو پهن است وقتی‌که دیدم نانوایی محل را هرکس تو را هنگام جنگیدن ببیند انگار می‌بیند به چشم خود اجل را قبل از همه ای کاش می‌رفتی به میدان تا زودتر پایان دهی جنگ جمل را تو از خواص بی بصیرت ضربه خوردی دشمن خرید آن عالمان بی عمل را از دشمنانت هیچ خیری که ندیدی از دوستانت هم فقط طعنه شنیدی تنهای تنها ماندی و لشکر نمانده از دوستانت هیچ کس دیگر نمانده در شهر پیغمبر به حیدر لعن گفتند هیچ احترامی دیگر از حیدر نمانده انکار کردی داغ مادر را همیشه گفتی زمان حمله پشت در نمانده اصلاً میان کوچه بعد از ضرب سیلی ردّی به روی صورت مادر نمانده بعد از تو تنها یاور زینب حسین است دیگر کسی دور و بر خواهر نمانده در کربلا ای کاش بودی تا ببینی تن مانده در گودال اما سر نمانده جسم برادر را بغل می‌کردی ای کاش هرچند چیزی دیگر از پیکر نمانده از حال خواهر های تو در شام و کوفه... ...یک جمله می‌گویم فقط «معجر نمانده» ذکر لب زین العباد... ای وای زینب در مجلس ابن زیاد ... ای وای زینب @nohe_sonnati
نیمه ی ماه نگو ماه تمام است امشب تازه از پرده برون ماه صیام است امشب نیمه ی ماه مبین گر به تو رو آوردیم اول ماه رخ ماه تو رویت کردیم ما به دنبال تو در آینه‌ها جوشیدیم در هلال مه نو نور تو را می‌دیدیم ذره در حال و هوایش به ملک می‌بالد کلبه ی کوچک زهرا به فلک می‌بالد در کف من قلم از عشق تزلزل دارد گذر از مثنوی و رو به تغزل دارد قدسیان شوق تماشای تو لابد دارند که به سوی تو همه میل تردد دارند بگذار این که بیایند ملایک به حضور کز سر عشق به دیدار تعمد دارند بشناسند تو را عرش‌نشینان همگی زان که تصویر تو را روبروی خود دارند درس گیرند زِ تو شیوه ی مردمداری آن کسانی که کنون بحث تجدد دارند راه تو راه خداوند، به جایی نرسند آن گروهی که از این راه تمرد دارند گل شکوفا شده بر شاخه ی عصمت مولا قسمتم چیست از این رویش رحمت مولا می‌شود قسمت من لطف وسیعت آیا می‌رسد دست به دامان رفیعت آیا عشق بر اهل زمین طرح عظیم آورده‌ست سائلان را نظری کرد و کریم آورده‌ست آن که رخساره ی او جلوه ی صبح ازلی‌ست اولین دسته گل گلشن زهرا و علی‌ست او کجا ماه کجا مهر کجا اذعان کن نور در پیشِ رخش مثل طلای بدلی‌ست هر نگاهی نَبرد دل زِ ملایک وز ما فقط آن چشم که چون کوثر و زمزم عسلی‌ست گره ی بسته ی دل باز نگردد، این کار زیر چتر نگه لطف تو تنها عملی‌ست نا امید از کَرَمت نیست کسی در عالم ای کریم ابن کریم جود تو بین‌المللی‌ست نور از شمس بگیرد قمر اما این جا به تجلای رخ ماه تو خورشید جلی‌ست مثنوی گرچه بود شیوه ی آسانتر، لیک جنس اشعار تو «یاسر» که تماما" غزلی‌ست @nohe_sonnati
تو آمدی و نفس داده ای سحر به هوا تو خنده کردی و هی ریختی شِکر به هوا که بی تو زندگی هیچ کس نمی گیرد چه قدر رفته ای آقا از این نظر به هوا زمین به عشق تو خارج شد از مدار، نگو برای دیدن تو خاک گشته سر به هوا به جای ماه بگیرند اگر بیندازد تو را ز شوق رسیدن شبی پدر به هوا به ذهن هیچ گدایی نماند منّت تو نمانده چون که ز بال و پری اثر به هوا رسید قصه به آن جا که سرخ شد خاک و؛ کشید آتش زرد دری شرر به هوا چه قدر زود پُر از دود بود یک کوچه بدون آن که کند یک نفر نظر به هوا شبیه بیشتر روزها در آن جا هم چه خوب بود اگر خورده بود در به هوا بلند گشت ولی پایشان برای دری و رفت سرزده دست چهل نفر به هوا @nohe_sonnati
کار ما نیست غزل بافتن از نامِ حسن کامِ ما مستِ عسل یافتن از جامِ حسن حسنی نیست لبی کز لب لعلَش نَمکَد صد و ده بار نمک گیر شده کامِ حسن حسن بن علی از بس بغلِ مادر بود مادری شد همه ی عمر و سرانجامِ حسن چند روزیست که زهرا به تبسم گوید مثل پیغمبر اکرم شده اندامِ حسن حسنی بودن ما لطفِ حسینی دارد ای خوش آن صید که افتاد ته دامِ حسن حمزه کُش هم که شود وحشی،اگر احمد خواست آخر الامر حسینی شود و رامِ حسن @nohe_sonnati
اگرچه عاشق ناقابل شماست دلم بیا به خانه ی خود، منزل شماست دلم اگر كه شیعه شدم، از دل شماست دلم و از اضافه آب و گل شماست دلم من آفریده شدم تو دل مرا ببری طفیل هستی عشقند آدمی و پری همیشه پشت در خانه ی تو مهمان است بیا زِ خانه كه در كوچه راهبندان است هرآن كسی كه گدایت نشد، پشیمان است الا كه گوشه‌ای از سفره ی تو ایران است چه خوب می‌شد اگر قبر تو در ایران بود شب ولادت تو این حرم چراغان بود سه بار زندگی‌ات را به این و آن دادی جزامی آمده و روی خوش نشان دادی به آن كه گفت به تو ناسزا امان دادی گرسنه بود و به او قرص‌های نان دادی هزار سفره اگرچه فراهم آورده كرم كنار كریمیِ تو كم آورده ازل ندیده دگر تا ابد همانندت غزل چه هست به جز بندهای در بندت جمل شكسته‌شده فتنه‌اش زِ ترفندت عسل شده‌ست چه شیرین زِ كام فرزندت تو از حوادث کرب و بلا خبر داری برای روز مبادا دو تا پسر داری سفیدنیست كه سرخ است پرچم صلحت ونیست صحبت سازش در عالم صلحت نبود تیغِ برنده‌تر از دم صلحت به پاست كرب و بلا از محرم صلحت سكوت تو ثمرش می‌شود قیام حسین شما امام حسن هستی و امامِ حسین گدا اگر كه دمی با شما قدم بزند غنی شود، برود خانه ی كرم بزند كجاست آن كه تَهِ قصه را رقم بزند بیاید او و برای شما حرم بزند بیا كه جمعه ی ما موعد قیام شود بیا كه ندبه ی این‌الحسن تمام شود @nohe_sonnati
مرا عشق دادند و سر را گرفتند مرا بال دادند و پر را گرفتند به آتش نشستیم و باغش نکردند و از دستمان هم تبر را گرفتند سلوکِ بدون تبادل نداریم چنین حال اهل نظر را گرفتند زمین می‌زنند عاشقان را به زودی همین عده که دور و بر را گرفتند که عشاق باید رهایی ببینند و این گونه راز سفر را گرفتند اگر دل ببندی به اشکی که داری بگیرند، این چشم تر را گرفتند به ما عشق دادند هستی گرفتند ولی دستمان را دو دستی گرفتند سپردند دست حسن کارها را گرفتار‌ها را گرفتار‌ها را مرا دور ننداخت این خانواده نگیرد خدا این نگه‌دار‌ها را تو باشی و ما دست‌خالی بمانیم؟ بپرداز دین بدهکارها را تو این قدر دل را که لازم نداری چرا پس به زلفت زدی دارها را نخوابیدن ما پس از پانزده شب تو را هدیه دادند بیدار‌ها را به دست تو دادند این سائلان را به چشم تو دادند بیمار‌ها را به ماها اگر این فقیری می‌آید به تو بیشتر دستگیری می‌آید دَرِ خانه‌ات را زدن کار ماهاست گدایی زِ کوی حسن کار ماهاست مزار تو شمع است و پروانه‌ات ما به دور شما سوختن کار ماهاست تو آن وحی شعری ـ كه کار تو باشد نوشتن ـ نوشته شدن کار ماهاست تو پیغمبری و به ما می‌رسد پس نیاز اویس قرن کار ماهاست تو جایی نرفتی چگونه غریبی؟ که غربت میان وطن کار ماهاست به لطف تو ما تکیه کردیم آقا الهی که دورت بگردیم آقا نگاهی بینداز سلمان بسازی از این قوم کافر مسلمان بسازی تو با صبر کردی همان کار شمشیر بنا بود از کفر ایمان بسازی تو تنها توانایی‌اش را نداری ـ که از سائلانت پشیمان بسازی درِ خانه ی تو مسیر گذر نیست اگر دست را رحل قرآن بسازی چنان صوت تو جذبه می‌آفریند که قرآن بخوان راه‌بندان بسازی اگر لم به لطف خداوند دادیم خدا را به نام تو سوگند دادیم به رنگ خزانت چمن می‌نویسم تو را غربتِ در وطن می‌نویسم تو را زهر دادند و ناله نکردی تو را از جگر سوختن می‌نویسم برای حسین هر زمان هم نوشتم به اذن نگاه حسن می‌نویسم تنی می‌نویسم که سر هم ندارد سری را جدا از بدن می‌نویسم کفن بی‌کفن بی‌کفن بی‌کفن کفن بی‌کفن بی‌کفن می‌نویسم سرش را گرفتند بالا، سرش رفت سرش از روی دامن مادرش رفت حسینا حسینا حسینا حسین حسینا حسینا حسینا حسین @nohe_sonnati
دوبیتی در ماهِ صیام فاطمه مادر شد آن زاده ی عشق صاحبِ ساغر شد اوّل پسرِ خانه ی حیدر امشب اوّل نوه ی دامنِ پیغمبر شد ▪️ ای اهلِ ولا کریم آمد از راه از گلشنِ فاطمه به لطفِ الله تا دید نبی جمالِ ماهش فرمود لاحولَ وَلا قوهً اِلا بِالله ▪️ در نیمه ی ماهِ رمضان ماه آمد ماهِ علی و فاطمه دلخواه آمد از هر قدمش عطرِ سحر می ریزد دل مژده نسیمِ جنت از راه آمد ▪️ معنیِ سلام و صلوات است حسن بر اهلِ ولا بابِ نجات است حسن عالم به کرامتش چنان می بالد سرمنشاء خیر و برکات است حسن @nohe_sonnati
مژده بده ساقیا! مژده که نور آمده از دمِ جان پرورش، عرش به شور آمده بود به وقت سحر، نور چو قرصِ قمر آینه ی ذاتِ حق، شعر و شعور آمده شادی و شور و شعَف، نغمه کنان می رسد بر دلِ ما عاشقان، عشق و سرور آمده نور فشان شد زمین، از رخِ زیبای او جلوه ی نورِ خدا، پا به ظهور آمده ساقیِ کوثر فتد، قرعه به نامِ حسن آن که به دستش بوَد، جامِ طهور آمده باز تو دعوت شدی، سفره ی اکرامِ او دستِ نوازش گرش، بهرِ امور آمده بخشش و احسانِ او، بر همگان روشن است جمله عنایت کند، هرکه حضور آمده سبز شود باغِ دین، شوقِ ولای حسن مرهمِ غم های ما، سنگِ صبور آمده بهرِ تولای او، با دل و جان چاکریم مژده بده ساقیا! مژده که نور آمده! @nohe_sonnati
آسمان امشب زمین را تا تماشا می کند ماه را در خانه ی زهرا تماشا می کند خانه ی زهرای اطهر را زِ بس نورانی است جبرئیل از عالم بالا تماشا می کند دومین نخل ولا را رحمت اللعالمین در کنار نخله ی طوبا تماشا می کند گلشن روی حسن دارد تماشا و علی بر رخ این یاس بی همتا تماشا می کند گاه می بوسد رخش را گاه با شوق و سرور فاطمه رخسار ماهش را تماشا می کند تا که در دامان زهرا هست گوئی مرتضی گوهری را در دل دریا تماشا می کند لب به خنده وا کند این غنچه ی زیبا جمال تا ورا صدیقه ی کبری تماشا می کند مصطفی گاهی لبش را بر لب او می نهد گاه نور چهره ی او را تماشا می کند هر کجا امشب برای مجتبی جشنی بود سوی آن بزم وفا زهرا تماشا می کند گلشن عصمت تجلی بخش طور عشق بود جانب طور وفا موسی تماشا می کند این مسیحا دم هرآن گه لعل لب را وا کند با ارادت سوی او عیسی تماشا می کند آفرین گوید به اخلاص کریم اهل بیت چون که او را خالق یکتا تماشا می کند دیدنی شد او زِ بس در صحنه ی جنگ جمل جبرئیل او را در آن غوغا تماشا می کند آن که گردد پیرو این رهبر ایمان و عشق جای خود در جنّت اعلا تماشا می کند با ارادت هرکه آید در گلستان بقیع گلشن فردوس را یکجا تماشا می کند ای «وفایی» غم مخور در روز میزان عمل مجتبی با لطف خود ما را تماشا می کند @nohe_sonnati