پرتو اشراق
🔺طلبه مضروب مشهدی درگذشت ▪ طلبه مضروب مشهدی که چندی پیش از سوی فردی در کوچه باغ عنبر مشهد مورد حمله
🔺هماینک؛ تشییع غریبانه پیکر شهید #محمد_تولایی در بهشت رضا(ع) مشهد
🌐 @partoweshraq
🌹 #يا_قمر_بنى_هاشم
▪چه با غیرت، چه با عزت، چه با احساس می گویند
▪فدای ارمنی هایی که یا عباس می گویند...
💔 #یاقمر_العشیره...
🌐 @partoweshraq
🌹 مقام عظیم #حضرت_عباس (علیه السلام) نزد #حضرت_صدیقه_کبری (سلام الله علیها)
⚜ جناب فاضل دربندی، آیت الله کلباسی نجفی و شیخ مهدی حائری مازندرانی (رضوان الله علیهم) نقل کردهاند:
👣 عدهای از ثقات برای من نقل کردند که یکی از افراد مومن، هر روز به زیارت حضرت ابی عبد الله علیه السلام میرفت و هفتهای یک بار به زیارت قمر بنی هاشم علیه السلام میرفت؛ این شخص، شبی در عالم رویا حضرت صدیقهی طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها را میبیند؛ به او سلام میکند، آن حضرت روی خود را برمیگرداند.
👳🏻 سپس آن مرد میگوید:
✋🏻پدر و مادرم به فدایتان باد! چرا از من روی برمیگردانید مگر من چه تقصیری نمودهام؟
🌸 حضرت فاطمه سلام الله علیها به او میگوید:
🔅تو از زیارت فرزندم خودداری میکنی!
👳🏻 آن مرد گفت: من هر روز به زیارت فرزندت حسین علیه السلام میروم.
🌸 حضرت فاطمه علیه السلام به او میگوید: تو هر روز به زیارت فرزندم حسین میروی و کمتر به زیارت فرزندم عباس میروی.
📚 إکسیر العبادات فی الاسرار الشهادات، تألیف ملای دربندی جلد ۲، صفحه ۵۱۴.
📃 اسکن کتاب:
🌐 http://bit.ly/2fZ1bP8
📃 پوستر:
🌐 http://bit.ly/2hCGr3c
📚 خصائص العباسية، تألیف آیت الله محمد ابراهیم کلباسی نجفی، صفحه ۲۰۹-۲۱۰
📃 اسکن کتاب:
🌐 http://bit.ly/2yNg3b9
📃 پوستر:
🌐 http://bit.ly/2xRhbwq
📚 معالی السبطین، تألیف شیخ مهدی حائری اصفهانی، صفحه ۶۳۹
📃 اسکن کتاب:
🌐 http://bit.ly/2xNmTih
📃 پوستر:
🌐 http://bit.ly/2xFc6Yg
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#حـلقـہ_عشـاق
#داستان_کوتاه
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #روضه
⁉ چرا حضرت عباس (ع) چشم هایش را از دست داد؟!
🎙حجت الاسلام #پناهیان
🌐 @partoweshraq
4_5841680487822656708.mp3
1.38M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #روضه
⁉ چرا حضرت عباس (ع) چشم هایش را از دست داد؟!
🎙حجت الاسلام #پناهیان
🌐 @partoweshraq
🔺توی کربلا تمام داش مشتیها رفتند به کمک امام حسین(ع) و شهید شدند مقدسها استخاره کردند استخارههاشون بد اومد!!
🌐 @partoweshraq
#حـلقـہ_عشـاق
#پندها
🌹این حسین (ع) کیست که عالم همه دیوانه اوست...؟!
🔺دکتر وحیدیامین پور:
🎙جوانی از لورکوزن آلمان مقداری پول به حسابم واریز کرد که آنرا خرج عزاداری سیدالشهدا علیه السلام کنم.
📱همزمان یکی از دوستان اهل تسنن که امام جمعه منطقهای سنی نشین است پیغام داد برای مجلس عزایی که برپا کردهایم پول کم داریم.
🌍 حضرت خرج عزای اهل تسنن شرق ایران را از غرب اروپا رساند.
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و سی و نهم
👁 از لحن گرم و مهربانم، نگاهش محو صورتم شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد:
- مواظب خودت باش الهه جان! من زود بر میگردم!
🏻 و از کنارم گذشت و هنوز به درِ خانه نرسیده بود که صدایش کردم:
- مجید! خیلی خوشحالم که قبول کردی اینجا رو خالی کنیم! دل یه خونواده رو شاد کردیم! ممنونم!
🚪دستش به دستگیره در ماند و صورتش به سمت من چرخید.
👁 نگاه غرق محبتش را به چشمان مشتاقم هدیه کرد و با مهربانی بینظیرش پاسخ قدردانیام را داد:
🏻من که کاری نکردم الهه جان! این خونه زندگی مال خودته! تو قبول کردی که این زحمت رو به خودت بدی تا دل اونارو شاد کنی!
🚪 و دیگر منتظر جواب من نشد که در را باز کرد و رفت.
🏻هنوز صورت مهربان و چشمان زیبایش مقابل نگاهم مانده و پرنده عشقش در دلم پَر پَر میزد که پشت سرش آیتالکرسی خواندم تا این معامله هم ختم به خیر شود.
🛌 بسته گوشت و لوبیا سبز خُرد شده را از فریزر درآوردم تا یخشان باز شود، برنج را هم در کاسهای خیس کردم و تا فرصتی که داشتم، کمی روی تختم دراز کشیدم تا کمر درد کمتر آزارم بدهد. شاید هم به خاطر اضطراب اجاره خانه بود که از لحظه رفتن مجید، باز تپش قلب گرفته و نفسم به شماره افتاده بود.
🏻دستم را روی بدنم گذاشته و به بازی لطیف حوریه در بدنم دل خوش کرده بودم. خودش را زیر انگشتانم میکشید و گاهی لگدی کوچک میزد و من به رؤیای صورت زیبا و ظریفش، با هر فشاری که میآورد، به فدایش میرفتم که کسی به در خانه زد و نمیدانم به چه ضربی زد که قلبم از جا کَنده شد.
💓 طوری وحشت کردم و از روی تخت پریدم که درد شدیدی در دل و کمرم پیچید و نالهام بلند شد و کسی که پشت در بود، همچنان میکوبید.
🚪از در زدنهایِ محکم و بیوقفهاش، بدنم به لرزه افتاده و به قدری هول کرده بودم که نمیتوانستم چادرم را سر کنم.
🏻به هر زحمتی بود، چادر را به سرم کشیدم و با دستهایی لرزان در را باز کردم که دیدم پسر همسایه پشت در ایستاده و با صدای بلند نفس نفس میزند.
👦 رنگ از صورت سبزهاش پریده و لبهایش به سفیدی میزد و طوری ترسیده بود که زبانش به لکنت افتاده و نمیتوانست حرفی بزند.
🏻از حالت وحشت زدهاش، بیشتر هول کردم و مضطرب پرسیدم:
⁉چی شده علی؟
👦 به سختی لب از لب باز کرد و میان نفسهای بُریده اش خبر داد: آقا مجید ... آقا مجید...
💓 برای یک لحظه احساس کردم قلبم از وحشت به قفسه سینهام کوبیده شد که دستم را به چهارچوب در گرفتم تا تعادلم را حفظ کنم و تنها توانستم بپرسم:
⁉ مجید چی؟!
👦انگار از ترس شوکه شده و نمیتوانست به درستی صحبت کند که با صدای لرزانش تکرار کرد: آقا مجید رو کُشتن...
👁 و پیش از آنکه بفهمم چه میگوید، قالب تهی کردم که تمام در و دیوار خانه بر سرم خراب شد. احساس کردم تمام بدنم روی کمرم خُرد شد که کمرم از درد شکست و نالهام در گلو خفه شد. چشمانم سیاهی میرفت و دیگر جایی را نمیدیدم. تنها درد وحشتناکی را احساس میکردم که خودش را به دل و کمرم میکوبید و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که با پهلو به زمین خوردم. تمام تن و بدنم از ترس به لرزه افتاده و مثل اینکه کسی جنینم را از جا کنده باشد، از شدت درد وحشتناکی جیغ میکشیدم و میشنیدم که علی همچنان با گریه خبر میداد:
👦 خودم دیدم، همین سرِ خیابون با چاقو زدنش! خودم دیدم افتاد رو زمین، پولش رو زدن و فرار کردن! همه لباسش خونی شده بود...
🏻 دیگر گوشم چیزی نمیشنید، چشمانم جایی را نمیدید و تنها از دردی که طاقتم را بریده بود، ضجه میزدم.
👦 حالا پسرک از حال من وحشت کرده و نمیدانست چه کند که بیشتر به گریه افتاده و فقط صدایم میکرد: الهه خانم! مامانم خونه نیس، من میترسم! چی کار کنم...
🏻 و من با مرگ فاصلهای نداشتم که احساس میکردم جانم به لبم رسیده و از دردی که در تمام بدنم رعشه میکشید، بیاختیار جیغ میزدم و شاید همین فریادهایم بود که مردم را از کوچه به داخل ساختمان کشاند و من دیگر به حال خودم نبودم که چادرم دور بدنم پیچیده و در تنگنایی از درد و درماندگی دست و پا میزدم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
🛫 یکسری اول رفت سوریه و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش است، دائم میگفت:
🌷دوباره برم.
⏳با دیدن اوضاع آنجا، طاقت ماندن در اینجا را نداشت.
🛫 پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت سوریه و طولی نکشید که گفتند پر زده است.
🛫 وقتی بار اول از سوریه برگشت، میگفت:
🌷 جایتان خالی؛ در حرم خانم زینب(س) نماز خواندم.
🕋 مکهاش را رفت.
👣 کربلا هر سال میرفت. پیاده روی اربعین را میرفت و سوریهاش را هم رفت و زیارت کرد، چه ذوق و شوقی داشت
🌷 میگفت: «قربان مظلومیت خانم زینب(س)، چقدر حرمش خلوت بود، به خاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد، خدا انشاءالله کمک کند که زودتر داعشیها و تکفیریها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد».
🛫 وقتی میرفت، میگفت:
🌷«میرویم تا انشاءالله سوریه را از چنگال داعشیها، تکفیریها، آمریکاییها و اسرائیلیها نجات دهیم».
🎙راوی :دایی شهید
🌷 شهید عبدالله باقری
🏴 شهید تاسوعا.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
⛩ مستند بودائیان و #امام_حسین علیه السلام
🎥 آقای #مجید_مجیدی، از سفر خود به محلِ زندگی بودائیان و ارتباط آنها با امام حسین علیه السلام میگوید.
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #امام_حسین (علیه السلام) - {٢}
✋🏿 آقا! به تو پناه آورده ام!
⚜ از پدر #شیخ_بهایی (ره) نقل می کنند که فرمود:
👣 شبی به حرم سیدالشهدا علیه السلام مشرف شدم.
🌌 وقت سحر شد؛ دیدم دو نفر به صورت های مهیب و عجیبی آمدند، در حالی که زنجیری از آتش به دست آنها بود، سپس سر قبری رفتند که صاحبش را در همان روز دفن کرده بودند، نعشی را از آن قبر بیرون آوردند و آن زنجیر آتشین را به گردنش انداختند و گفتند:
🔥⛓ای بدبخت! تو لیاقت این زمین را نداری!!
👥 خواستند او را بیرون ببرند که رو کرد به قبر حضرت سید الشهدا علیه السلام و عرض کرد:
✋🏿 «آقا! من مهمان تو هستم، به تو پناه آورده ام!!»
🕌 ناگهان دیدم در ضریح باز شد و آقا سید الشهدا علیه السلام بیرون آمدند وبه آن دو نفر فرمودند:
🌹«او را رها کنید؛ زیرا به من پناه آورده است!»
⛓ پس غل زنجیر آتشین را از گردنش برداشتند و رفتند.
📗 کتاب طوبای کربلا.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#کرامات
#حـلقـہ_عشـاق
#داستان_کوتاه
#پندها
#تکیه
🕙 💠💎💠 #نڪٺه_هاے_قرآنے
🏴 آداب عزاداری
🍛 اگر كسي روز عاشورا به پنجاه هزار نفر پلو بدهد، اما خمس ندهد، خود امام حسين ميگويد:
⚠ قبول نيست، چون «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» (مائده/۲۷)
📖 قرآن ميگويد: از آدم با تقوا كار قبول ميكنيم.
🔅آدم باتقوا آن كسي است كه مالش حساب و كتاب داشته باشد.
🌹 #استاد_قرائتی - درس هايی از قرآن -
🗓 ۲۵ آبان ۱۳۹۱.
🌐 @partoweshraq