eitaa logo
پرتو اشراق
786 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
14.3هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 🌹 (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ❓آيا مى دانيد غيبت چيست؟ 👥 عرض كردند: خدا و پيامبر او بهتر مى دانند. 🌹فرمودند: اين كه از برادرت چيزى بگويى كه دوست ندارد. 👥 عرض شد: اگر آنچه مى گويم در برادرم بود چه؟ 🌹فرمودند: 🔥 اگر آنچه مى گويى در او باشد، غيبتش كرده اى و اگر آنچه مى گويى در او نباشد، به او تهمت زده اى. 📚 الترغيب والترهيب، ج ٣، ص ٥١٥. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌋 ! 🌹 (صلي الله عليه و آله) فرمود: 🏜 در روزگار گذشته قوم دانيال نبي(ع) بر اثر كفران نعمت دچار قحطي شدند و كارشان به آدم خواري كشيد!! 👌 قالت امراءة... (١)  🔅ترجمه... 👶 زن بچه داري به زن ديگر، كه او نيز فرزند داشت، پيشنهاد كرد كه فلاني! بيا امروز من بچه خود را مي گذارم و هر دو نفر گوشتش را مي خوريم و روز بعد تو بچه ات را بياور تا هر دو بخوريم! 🔪 گفته او مورد قبول واقع شد. زن اول كه خود پيشنهاد دهنده بود از فرزندش دل بر گرفت و هر دو نفر طفلش را قطعه قطعه كردند و خوردند!! 👶 نوبت بعد كه گرسنه شدند، زن اولي به دومي مراجعه كرد ولي زن دوم از كشتن بچه خود امتناع نمود و كار به خصومت و دعوا كشيد!! 👥 براي حكميت به دانيال مراجعه كردند، دانيال نبي از شنيدن چنين دعوايي سخت ناراحت شد و گفت: 🔅كار گرسنگي به اين جا كشيده شده است؟ 👥 گفتند: بلي! و از اين هم سخت تر شده است! ⛈ دانيال دست به دعا برداشت و از پيشگاه الهي درخواست تفضل و رحمت نمود و خداوند قحطي را برطرف نمود. (٢)  📚 منابع: ١- الكافي ، ج ۶، ص ٣٠٢.  ٢- جوان از نظر عقل و احساسات، ج ٢، ص ۴٠۴. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌹با آمدنت، واژه ها سر و سامان گرفتند و عاقبت شان به خیر شد! 💚 با آمدنت، « » درست شد! ⚜ (صلی الله علیه و آله) فرمودند: 🔅...ای ! 🌺 تو را بشارت باد! این دختری که در شکم داری، به مشیت الهی، مادر یازده نفر از جانشینان من می‌باشد. که پس از من و پدرشان، یکی پس از دیگری، این مقام را احراز می‌کنند. 📚 احقاق الحق، قاضی نورالله شوشتری، جلد ده، صفحه دوازده. 🌹 ...در چنین روزی حضرت حوراء انسیه، عذراء، بتول، ام‌ابیها، (سلام الله علیها) در سال پنجم بعثت در مکه مکرمه به دنیا آمدند. 📚 کافی ۴۵۸/۱. 🆔 @partoweshraq
📜 (علیها السلام) چیست؟! 📖 در این که کتاب شریف مُصحَف (سلام اللّه علیها) چگونه تدوین شده و با چه کیفیّتی بوده است، احادیث و روایات مختلفی وارد شده است که به جمع سه حدیث می پردازیم: 👥👥 روزی عدّه ای از اصحاب و افرادی که در مجلس (علیه السلام) حضور داشتند، پیرامون کتاب جَفر، جامعه و مُصحَف سؤالاتی را مطرح کردند. 👌🏻حضرت درباره هر کدام، مطالبی را بیان فرمود و سپس پیرامون مُصحَف چنین اظهار داشت: 🏴 چون خداوند متعال، حضرت (صلّی اللّه علیه و آله) را قبض روح کرد و رحلت نمود، غم و اندوه سختی بر مرضیّه (علیها السلام) روی آورد که ناگوار و غیر قابل تحمّل بود و در این راستا، کسی غیر از خدای متعال از دردها و ناراحتی های درونی آن حضرت آگاه نبود. ⚜️ پس خدای منّان جهت تسّلای آن بزرگوار فرشته ای را مأمور نمود تا با وی هم سخن و هم راز گردد؛ و مدّتی به این منوال گذشت، تا آن که روزی این موضوع را با همسر خود امیرالمؤمنین علیّ (علیه السلام) در میان نهاد که فرشته ای نزد من می آید و با من حدیث می گوید و مونس من گشته است! 🌷 (علیه السلام) اظهار داشت: 🔅هرگاه متوجّه صدای او شدی و احساس نمودی که آمده است مرا آگاه کن. ⚜️ پس از آن، هر زمان که بر (علیها السلام) وارد می شد، همسر خود، علیّ (علیه السلام) را خبر می نمود. 📜و حضرت علیّ (علیه السلام) نیز تمامی آنچه را که گفته می شد می نوشت، تا آن که یک کتاب کامل و جامع شد و به نام مُصحَف حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) تدوین و ثبت گردید. ⏳و تمام علوم و آنچه که انسان ها در تمام دوران ها نیازمند آن باشند در آن مصحف شریف موجود است. 👌🏻و سپس امام جعفر صادق (علیه السلام) افزود: 📚📜 کتاب مصحف و نیز جامعه و جفر أبیض و جفر أحمر، همه آن ها نزد ما اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به موجود می باشد. 📚 اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۰، ح ۲ و ۳ و ۵. 📗چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام)، عبداللّه صالحی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
👨🏻 اسلام فیروز دیلمی 📜 هنگامی که (ص) برای شاهان و رؤسای کشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام کرد یکی از آن نامه ها را برای کسری (خسرو پرویز) پادشاه ایران نوشت که طبق نقل مشهور، وقتی نامه به او رسید، گفت او (پیامبر) نامش را بر نام من مقدم داشته است، از روی غرور نامه رسول خدا (ص) را پاره کرد! 🏛️ جالب اینکه روایت شده: 👑 « نامه ای برای « » (که از بقیه اصحاب سیف بن ذی یزن در گیلان بود) به این مضمون نوشت: 📜 «به برو و این بنده ای که نامش را بر نام من مقدم داشته است و با کمال گستاخی مرا به غیر دین خودم دعوت می کند دستگیر کن و به سوی من بیاور». 🌴 وقتی که نامه او بدست فیروز دیلمی رسید، فوراً برای اجرای فرمان شاه، به سوی مدینه رفت و به حضور پیامبر(ص) رسید و گفت: 👨🏻✋🏻 «صاحب من (شاه ایران) به من فرمان داده که تو را به نزد او ببرم!!» 🌹 (ص) فرمود: 🔅«اما پروردگار من به من خبر داد که شب گذشته، صاحب تو کشته شده است». 🌌 بعداً خبر رسید که «شیرویه» پسر خسرو پرویز، پدرش (خسرو) را در همان شب کشته است. 👨🏻 فیروز و همراهان از این جریان و غیب گوئی، به حقانیت اسلام، پی بردند و قبول اسلام کردند. 📚 داستان دوستان، جلد ۲، محمد محمدی اشتهاردی‏. 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
پرتو اشراق
🦋 سخنی که به ابوطالب نیرو داد! 🌹 بدون آنكه اهمیتی به پیشامدها بدهد با سرسختی عجیبی در مقابل قریش مقاومت می كرد و راه خویش را به سوی هدفهایی كه داشت طی می كرد؛ از تحقیر و اهانت به بت ها و كوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نمی كرد. 🕋🌴 اكابر به تنگ آمدند، مطلب را با در میان گذاشتند و از او خواهش كردند یا شخصا جلو برادرزاده اش را بگیرد یا آنكه بگذارد قریش مستقیماً از جلو او بیرون آیند. 🦋 ابوطالب با زبان نرم هر طور بود قریش را ساكت كرد. تا كار تدریجا بالا گرفت و برای قرشیان دیگر قابل تحمل نبود. 🌴 در هر خانه ای سخن از (صلی اللّه علیه و آله) بود و هر دو نفر كه به هم می رسیدند، با نگرانی و ناراحتی سخنان و رفتار او را و اینكه از گوشه و كنار یكی یكی و یا گروه گروه به پیروان او ملحق می شوند ذكر می كردند. جای معطلی نبود. همه متفق القول شدند كه هر طور هست باید این غائله كوتاه شود. تصمیم گرفتند بار دیگر با ابوطالب در این موضوع صحبت كنند و این مرتبه جدی تر و مصمم تر با او سخن بگویند. 👥👥 رؤسا و اكابر قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ⚔️ «ما از تو خواهش كردیم كه جلو برادرزاده ات را بگیری و نگرفتی. ما به خاطر پیرمردی و احترام تو قبل از آنكه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمل نخواهیم كرد كه او برخدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد. این دفعه برای اتمام حجت آمده ایم، اگر جلو برادرزاده ات را نگیری ما دیگر بیش از این رعایت احترام و پیرمردی تو را نمی كنیم و با تو و او هر دو وارد جنگ می شویم تا یك طرف از پا درآید». 🦋 این اولتیماتوم صریح، ابوطالب را بسی ناراحت كرد. هیچ وقت تا آن روز همچو سخنان درشتی از قریش نشنیده بود. معلوم بود كه ابوطالب تاب مقاومت و مبارزه ی با قریش را ندارد و اگر بنا شود كار به جای خطرناك بكشد، خودش و برادرزاده اش و همه ی فامیل و بستگانش تباه خواهند شد. 👌🏻این بود كه كسی نزد رسول اكرم فرستاد و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت: «حالا كه كار به اینجا كشیده، سكوت كن كه من و تو هر دو در خطر هستیم». 🌹رسول اكرم احساس كرد اولتیماتوم قریش در ابوطالب تأثیر كرده؛ در جواب ابوطالب جمله ای گفت كه همه ی سخنان قریش را از یاد ابوطالب برد، فرمود: ▪️«عمو جان! همین قدر بگویم كه اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشكار كند یا آنكه خودم جان بر سر این كار بگذارم». 🌹 این جمله را گفت و اشك هایش ریخت و از پیش ابوطالب حركت كرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود كه به دستور ابوطالب برگشت! 🦋 ابوطالب گفت: «حالا كه این طور است، پس هر طور كه خودت می دانی عمل كن. به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم كرد». [۱] 📚 پی نوشت: ۱. سیره ی ابن هشام، ج ۱، ص ۲۶۵. 📚 منبع: ، شهید مطهری، جلد اول. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
❤️ عشق سوزان 👳🏻‍♂ ماجرای علاقه مندی و عشق سوزان مردی كه كارش فروختن روغن زیتون بود نسبت به ، معروف خاص و عام بود. همه می دانستند كه او صادقانه رسول خدا را دوست می دارد و اگر یك روز آن حضرت را نبیند بیتاب می شود. 🕌 او به دنبال هر كاری كه بیرون می رفت، اول راه خود را به طرف مسجد (یا خانه ی رسول خدا یا هر نقطه ی دیگری كه پیغمبر در آنجا بود) كج می كرد و به هر بهانه بود خود را به پیغمبر می رساند و از دیدن پیغمبر توشه بر می گرفت و نیرو می یافت، سپس به دنبال كار خود می رفت. 👥👥 گاهی كه مردم دور پیغمبر بودند و او پشت سر جمعیت قرار می گرفت و پیغمبر دیده نمی شد، از پشت سر جمعیت گردن می كشید تا شاید یك بار هم شده چشمش به جمال پیغمبر اكرم بیفتد. 🌤 یك روز پیغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعیت سعی می كند پیغمبر را ببیند. پیغمبر هم متقابلا خود را كشید تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببیند. آن مرد در آن روز پس از دیدن پیغمبر دنبال كار خود رفت اما طولی نكشید كه برگشت!! ✋🏻 همینكه چشم رسول خدا برای دومین بار در آن روز به او افتاد، با اشاره ی دست او را نزدیك طلبید. 👣 آمد جلو پیغمبر اكرم و نشست! 🌹 پیغمبر فرمود: «امروزِ تو با روزهای دیگر فرق داشت. روزهای دیگر یك بار می آمدی و بعد دنبال كارت می رفتی، اما امروز پس از آنكه رفتی، دو مرتبه برگشتی، چرا؟» 👳🏻‍♂ گفت: «یا رسول اللّه! حقیقت این است كه امروز آن قدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم». 🤲🏻 پیغمبر اكرم درباره ی او دعای خیر كرد. ⏳او آن روز به خانه ی خود رفت اما دیگر دیده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثری نبود. 🌹رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت، همه گفتند: «مدتی است او را نمی بینیم!» 👥👥 رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبری بگیرد و ببیند چه بر سرش آمده. به اتفاق گروهی از اصحاب و یارانش به طرف «سوق الزیت» (یعنی بازاری كه در آنجا روغن زیتون می فروختند) راه افتاد. 🔒 همینكه به دكان آن مرد رسید دید تعطیل است و كسی نیست. از همسایگان احوال او را پرسید، گفتند: 👥 «یا رسول اللّه! چند روز است كه وفات كرده است!!» 👥👤همانها گفتند: «یا رسول اللّه! او بسیار مرد امین و راستگویی بود، اما یك خصلت بد در او بود!» 🌹 چه خصلت بدی؟ 👥 از بعضی كارهای زشت پرهیز نداشت، مثلا دنبال زنان را می گرفت. 🌹«خدا او را بیامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آنچنان زیاد دوست می داشت كه اگر برده فروش هم می بود خداوند او را می آمرزید». [۱] 📚 پی نوشت: ۱. روضه ی كافی، صفحه ی ۷۷. 📙 منبع: داستان راستان، شهید مطهری، جلد دوم. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq