💞 سهولت عفو #امام_رضا(ع)
👳🏻 جَلُودی یکی از افسران مشهور و سختگیر زمان خلافت #هارون الرشید نسبت به #خاندان_پیامبر(ص) بود.
🌴 هنگامی که یکی از فرزندان اهلبیت(ع) به نام #محمد_بن_جعفر_بن_محمد در مدینه قیام کرد، هارون الرشید به #جلودی دستور داد که اگر محمد بن جعفر را یافت، او را گردن بزند و خانههای آل ابیطالب را خراب و جامهها و لباسهای زنان آنها را غارت کند و هیچ یک از ایشان را رها نکند؛ مگر اینکه چنان ایشان را غارت کرده باشد که فقط یک لباس برای پوشانیدن خود داشته باشند.
⚔ جُلودی با لشکری به #مدینه آمد و با سواران خود به خانۀ امام رضا(ع) حمله کرد.
🏴 در آن زمان حضرت #موسی_بن_جعفر(ع) وفات یافته بود.
🌹 هنگامی که امام رضا(ع) متوجّه چنین وضعیت اسفباری شدند، همۀ زنان و اهلبیت خود را در اتاقی جمع کرده و بر درِ خانه ایستادند.
👳🏻 اما جلودی با کمال جسارت رو به حضرت(ع) گفت: من باید داخل این خانه شوم و جامهها و زر و زیور این زنان را از آنها بگیرم؛ زیرا که هارون به من چنین امر کرده است!!
🌹 امام رضا(ع) به او فرمودند: من زر و زیور آنها را برای تو میآورم و سوگند یاد میکنم که هیچ زر و زیوری برای ایشان نمیگذارم...
👌 آن حضرت پیوسته از جلودی درخواست و خواهش میکردند و سوگند یاد میفرمودند؛ تا اینکه بالاخره آن ملعون ساکت شد.
💍 سپس امام رضا(ع) بنا بر وعدۀ خود داخل خانه شده و چیزی برای زنان مظلومه باقی نگذاشتند؛ مگر آنکه همۀ گوشوارهها، خلخالها و زیورآلات و جامههای ایشان و جمیع آنچه را در خانه بود از ایشان گرفتند و به آن بیبنیاد دادند.
🐪🐫🐪 پس از آنکه امام رضا(ع) به مرو منتقل گردیده و [به ظاهر] ولیعهد مأمون شدند، مأمون مجلسی را بر پا نمود و به جلودی و آنان که مرتکب چنین عملی شده بودند، غضب نمود.
🌹در این هنگام امام رضا(ع) [آرام] به مأمون فرمودند:
🔅این مرد پیر را به من ببخش!
✋مأمون عرض کرد: ای سید من! این همان کس است که نسبت به آل پیامبر و دختران رسول خدا(ص) دست به چپاول و غارت زد.
👳🏻 جلودی به حضرت مینگریست و حضرت به #مأمون اصرار میکردند که وی را آزاد کند و از ریختن خون او بگذرد؛ اما جلودی با توجه به سابقه جنایاتش به خاندان حضرت، چنین پنداشت که آن بزرگوار بر قتل او اعانت میکند... پس به مأمون گفت:
☝یا امیرالمؤمنین! به حق خدا و به حق خدمتی که بر پدرت رشید کردهام، از تو درخواست میکنم که قول این مرد را در حقّ من قبول نکنی!!
✋مأمون عرض کرد: یا اباالحسن(ع) جلودی ردّ قول شما را طلب میکند و ما قسم او را قبول میکنیم...
👳🏻 پس از آن به جلودی گفت: نه؛ به خدا قسم قول وی را در حق تو قبول نمیکنم....
🗡 پس او را بردند و گردنش را زدند». (۱)
🌹آری! امام رضا(ع)، امام رئوف و مهربان خیرخواه جلودی بود؛ حال آنکه جلودی که فردی بدطینت و خبیث بود، خود را از این مهر و رأفت محروم کرد.
🔺آنچه گذشت، تنها از باب اشارهای بود؛ چرا که در نوشتار حاضر مجالی برای پرداختن همهجانبه به فضایل و سجایای اخلاقی معصومین وجود ندارد.
📚 پی نوشت:
[۱]. عیون اخبار الرضا ۲ / ۱۶۱؛ بحارالأنوار ۴۹ / ۱۶۴ ـ ۱۶۹، ح ۵.
📔 برگرفته از کتاب اسلام دین آسان نوشته #استاد_حسین_انصاریان.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#داستان_کوتاه
#روایت
#پندها
📿 #یک_دانه_تسبیح_از_تربت_کربلا
⚜ #شیخ_طوسی (قدس الله سره) نقل فرموده که:
🌹 #حسین_بن_محمّد_عبداللّه از پدرش نقل نمود، که گفت:
🕌 در مسجد جامع #مدینه نماز می خواندم مردان غریبی را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت می کردند.
👳🏻 یکی به دیگری می گفت: هیچ می دانی که بر من چه واقع شده؟
👤گفت: نه!
👳🏻گفت: مرا مرض داخلی بود که هیچ دکتری نتوانست آن مرض را تشخیص بدهد تا دیگر ناامید شدم!
👌روزی پیرزنی بنام #سلمه که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت اگر من تو را مداوا کنم چه می گویی؟
👳🏻 گفتم! به غیر از این آرزویی ندارم.
🌴به خانه خود رفته و پیاله ای از آب پر کرده و آورد و گفت:
🍶 این را بخور تا #شفا یابی!
⏳ من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحیح و سالم یافتم!! و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیّه گذشت و مطلقاً اثری از آن مرض در من نبود!
☀ روزی همان عجوزه به خانه من آمد، به او گفتم:
👳🏻 ای سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادی و مرا خوب کردی؟! و از آن روز تا به حال دردی احساس نمی کنم و آن مرض برطرف گردید!!
📿 گفت: یک دانه از تسبیحی که در دست دارم!!
👳🏻 پرسیدم، که این چه تسبیحی بود؟!
📿 گفت: تسبیح از #تربت_کربلا بوده است که یک دانه از این تسبیح در آب کرده به تو دادم!
👳🏻 من به او پرخاش کردم و گفتم: ای #رافضه (ای شیعه) مرا به خاک قبر #حسین مداوا کرده بودی؟!!
👣 دیدم غضبناک شد و از خانه بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت!!
👳🏻 و الحال به آن مرض گرفتار و هیچ طبیبی آن را علاج نمی تواند بکند، و من بر خود ایمن نیستم و نمی دانم که حال من چه خواهد شد!!
🕌 در این سخن بودند که مؤذّن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمی دانم که حال آن مرد به کجاست و چه به حال او رسیده است.
📗امالی شیخ طوسی، ص ٢۵٨.
▪ای مهد پناه بی کسان درگاهت
▪ای شهد شفاء محبّت دلخواهت
▪ای تربت پاک کربلای تو حسین
▪درد همه را دوای درمانگاهت
📙 داستانهایی از زمین #کربلا، ر - یوسفی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#پندها
#کرامات
#ماه_محرم
#داستان_کوتاه
🌌 « #و_اما_آن_شب... »
⛺ آن شب #عاشورا حسین (علیه السلام)، یاران را جمع کرد و گفت:
▪عهدی میان من و شما نیست. آنان به دنبال مناند و کاری به شما ندارند. این هم تاریکی شب، هر کدام سر خویش گیرید و به دیار خود بروید...
👌آنچه امام گفت، یک نمایش و صحنه آرایی نبود. او یک تعهد اخلاقی به یاران داشت. یاران با #حسین (ع) به عنوان رهبر و حاکم بیعت کرده بودند، نه برای کشته شدن در جنگی نابرابر.
⚔ حالا دیگر از آن جلالتها و شوکتها خبری نبود و فردا، فردای خون بود و خون. حسین (ع) نگران بود مبادا کسی در محذور مانده باشد.
👥 #یاران در جواب گفتند، حسین! با ما چه میکنی؟ ما همه چیز را میدانیم! گر چه شب است، ولی صحنه کاملا برای ما روشن است. پیش از این نیز در میانه راه بارها گفتهای که دیگر میان تو و ما عهدی نیست، خیلیها هم رها کردند و رفتند.
✋ ما به میل خود ماندهایم. میدانیم آنان به دنبال تواند و با تو کار دارند. اما بدان! اتفاقا ما هم به دنبال توایم و با تو کار داریم. میخواهیم دنیا نباشد اگر تو نباشی...
✋🤚 حسین دعایشان کرد!
⛺ امام به فرزندان #عقیل گفت، شما #مسلم دادهاید، مسلم شما را بس است. شما بروید... آنها نپذیرفتند... به #ابن_بشیر گفت، فرزندت در #دیلمان اسیر شده، تو برو! این هم پول برای آزاد کردنش. بشیر نپذیرفت، گفت راه دیگری برای آزادیاش میشناسم. او را به دیگران میسپارم و خودم با تو میمانم.
👥 #امام گفت هر کس حق الناسی دارد، برود. دو نفر آمدند و گفتند ما بدهی داریم. عیالوار هم هستیم. ما برویم؟
🌷 امام فرمود، بروید. شما با من عهدی ندارید. آنها هم رفتند...
⚔ نگرانی حسین (ع) آن بود که مبادا کسی، ناخواسته، درگیر آن جنگ نابرابر شود. حسین (ع) از روز اول هم همین دغدغه را داشت. اگر حسین (ع) میخواست، میتوانست با برخی طراحیها و تحریکها، جریان را به سمتی ببرد که کارزار میان او و #یزید، تبدیل به یک جنگ شهری شود که در این صورت احتمال موفقیت امام بسیار بیشتر میشد. این کاری بود که #عبدالله_بن_زبیر از مخالفان یزید کرد.
🕋 چندی پس از عاشورا، به تحریک مردم #مکه علیه یزید پرداخت که در نتیجه خونها ریخته شد و فاجعه پدید آمد.
🌴🕌 در #مدینه نیز در سال شصت و سه ه.ق، به دلیل تحرکات #آل_زبیر و کشاندن درگیریها به درون شهر، پس از شکست مخالفان، قتل و غارت مردم شهر توسط عاملان یزید تا جایی پیش رفت که ناموس شهر به مدت سه روز بر سپاهیان #بنی_امیه حلال اعلام شد و جنین از شکم مادران بیرون کشیدند!!
🌷 حسین (ع) اهل این کارها نبود.
🛡 حسین (ع)، مردم را ابزار رسیدن به اهدافش نکرد. اهدافی که مقدس بودند. گر چه حقایق را گفت، ولی انتخاب را به عهده خودشان گذاشت. آنان که پای آمدن با حسین (ع) نداشتند، باید جوابگوی خدای خودشان باشند. حسین (ع) کاری با آنان ندارد. حسین (ع) بار خود را به دوش دیگرانی که نمیخواهند نمینهد. حسین (ع) خود در وسط میدان است.
🌌 آن شب به نیمه که رسید، حسین (ع) آرام بود. آخرین رفتنیها هم رفتند و صحنه عاشورا خالی از اغیار شد. حالا حسین (ع) مانده و هفتاد و چند یار بیقرار در میانه یک بیابان. خوش به حال یاران. خوش به حال عاشقی که من رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
✍ #دکتر_مهدی_نساجی، پژوهشگر علم و دین، دانشگاه کانتربری
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#مــقــالـاٺ
✡ یهود و شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله)
1⃣ مطابق روایات معتبر، رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، با #شهادت از دنیا رفته است. (١)
2⃣ برخی شهادت حضرت را بر اثر سمّی دانستهاند که زنی یهودی در عملیات #خیبر در گوشت گوسفند کرده و به ایشان خورانده بود. (٢)
3⃣ اما اشکال بزرگی بر این نظر وارد است؛ با توجه به فاصله چهار سالهی عملیات خیبر تا شهادت #پیامبر (صلی الله علیه و آله) آیا اثر کردن این زهر چهار سال طول کشیده است؟!
4⃣ بنابراین، نمیتوان پذیرفت که این سم مربوط به خیبر باشد. شاید در تاریخ دست برده و کلمه «خیبر» را بدان افزوده باشند تا خطی را در کوره راههای تاریخ گم کنند.
5⃣ شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله) در برههی حساس و مهمی رخ داد.
6⃣ درست در زمانی که آن حضرت #سپاه_اسامه را بسیج کرده بود تا به سوی #موته پیش رود و شکست پیشین مسلمین را در این منطقه جبران کند، به یکباره و بدون هیچ سابقهای، حال پیامبر (صلی الله علیه و آله) دگرگون شد.
7⃣ اگر اسامه در این نبرد پیروز میشد، سد مستحکم #یهود به سوی #قدس فرو میریخت و از سوی دیگر با شکست یهود، #نفاق نیز در #مدینه شکست میخورد و یهود آخرین پایگاه امید خویش را هم از دست میداد.
8⃣ بنابراین، یهود برای جلوگیری از #فتح_قدس به دست پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دست به کار شد.
9⃣ اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) تنها یک ماه دیگر زنده میماند و این سپاه به جنبش درمیآمد، مرگ یهود قطعی بود، اینجا بود که #منافقان_مدینه، برای حفظ حیات خویش و یهود، به پیامبر (صلی الله علیه و آله) زهر نوشاندند. (٣)
📚 منابع:
١- تفسیر العیاشی، ج ١، ص ٢٠٠؛ تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۲.
۲- السیرة النبویة، ج ٢، صص ٣٣٧ و ٣٣٨.
٣- ر.ک: تفسیر العیاشی، ج ١، ص ٢٠٠.
🔻متن كامل مقاله به همراه مستندات:
🔗 http://jscenter.ir/judaism-and-islam/jewish-intrigue/3658
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#مــقــالـاٺ
🗿 دزدی بت و مسلمان شدن ابودرداء!!
🌴 #عامر_بن_حارث معروف به #ابودرداء یکی از افراد قبیله #خزرج بود و در مدینه می زیست، او در مدینه از افراد فهیم و دانشمند به شمار می آمد، ولی مانند سایر مردم بت پرست بود، حتی در خانه خود بتی داشت و آن را می پرستید، همسر و افراد خانواده او نیز بت پرست بودند.
🕋 🐪🌴 #پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با جمعی از مسلمانان #مکه به #مدینه هجرت کرده بودند، مردم مدینه گروه گروه به اسلام گرویدند، ولی ابودرداء با اینکه سن و سالی (بیش از پنجاه سال) داشت هنوز به بت پرستی ادامه می داد!!
👥 دو نفر از مسلمانان به نامهای: #عبدالله_بن_رواحه و #محمد_بن_سلمه تصمیم گرفتند مخفیانه در یک فرصت مناسب، به خانه ابودرداء بروند، و بت او را بشکنند!!
⏳این دو نفر همچنان در کمین بودند تا اینکه دیدند ابودرداء از خانه اش بیرون آمد و به صحرا رفت.
👥 با هم گفتند: اکنون فرصت خوبی است که در غیاب او، به خانه او برویم و بتش را بشکنیم!!
🗿به دنبال این تصمیم، آرام آرام وارد خانه ابودرداء شدند، یکراست به سراغ #بت رفتند و آن را محکم بر زمین کوبیده و شکستند.
👥 همسر ابودرداء که در خانه بود صدای شکستن بت را شنید، به سوی محل بت دوید، دید دو نفر از مسلمانان بت را شکسته اند و هماندم آن دو نفر فرار کردند! ولی آن زن، کاری نمی توانست انجام دهد و نمی توانست فراریان را تعقیب نماید.
💭 در خانه خود نشست و آرام گرفت، در این فکر فرو رفت که اگر به راستی بتها شریک خدا هستند و قابل پرستش می باشند، می بایست بتوانند از خود دفاع کنند، اینکه بت خانه ما نتوانست از خود دفاع کند، بلکه با کمال ذلت و زبونی شکسته شد، دلیل بر این است که بت پرستی، یک آیین بی اساس و خرافاتی است.
👳🏾 او در این فکر بود که ناگاه ابودرداء بازگشت و وارد خانه شد و از همه چیز آگاه گردید، در حالی که بسیار خشمگین شده بود با تندی به همسرش گفت:
⁉ چه کسی بت ما را شکست؟!
- همسر: دو نفر از مسلمانان مخفیانه وارد خانه شدند و بت را شکستند، سپس فرار کردند.
👳🏾 ابودرداء: مگر تو در خانه نبودی، چرا جیغ و فریاد نکشیدی، چرا از بت حفاظت ننمودی؟ چرا و چرا؟!
- همسر: ای مرد! این حرفهای درشت را کنار بگذار، من یک سخن منطقی دارم، خوب گوش کن: اگر بت قابل پرستش بود و دارای قدرت اراده و فکر می باید از خود در برابر مهاجمین دفاع می کرد! اکنون که دفاع نکرده، دلیل بر این است که قابل پرستش نیست.
👳🏾 این سخن آن چنان فکر ابودرداء را شکوفا کرد و او را تحت تاثیر قرار داد که همان لحظه نور اسلام بر قلبش جرقه زد، همان دم برخاست و تصمیم گرفت به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) برود و رسما اسلام را بپذیرد و از بت پرستی بیزاری جوید.
🌴 او به سوی مسجد رهسپار شد.
👥👥 پیامبر (صلی الله علیه و آله) با جمعی از اصحاب، کنار هم نشسته بودند، تا نگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ابودرداء افتاد، فرمود:
🔅این ابودرداء است که اینجا می آید تا مسلمان شود!!
👳🏾 بعد از چند لحظه، او به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) شرفیاب شد و با کمال میل با گواهی به یکتایی خدا و رسالت محمد (صلی الله علیه و آله) مسلمان شد. (١)
📚 پی نوشت:
١. اقتباس از الخرائج و الجرایح، ص ۵۲ - ۵۱.
📚 بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۱۱.
📔 داستانهای خواندنی از پیامبران اولواالعزم، محمد محمدی اشتهاردی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
💚 ایثار پیرزن و عکس العمل #امام_حسن (علیه السلام)
🌴روزی #امام_حسن_مجتبی و برادرش #حسین (علیهم السلام) به همراهی شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مکّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدینه خارج شدند.
🏜️ در مسیر راه آذوقه خوراکی آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادری نزدیک شدند، پیرزنی را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند:
❓ما تشنه ایم، آیا نوشیدنی داری؟
⛺ پیرزن عرضه داشت: بلی!
🐑 بعد از آن هر سه نفر از مَرکب های خود پیاده شدند؛ و پیرزن بُزی را که جلوی سیاه چادر خود بسته بود، به میهمانان نشان داد و گفت: خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.
👥👤 میهمانان گفتند: آیا خوراکی داری که ما را از گرسنگی نجات دهی؟
✋🏼 پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم، یکی از خودتان آن را ذبح نماید و آماده کند تا برایتان کباب نمایم؛ و آن را میل کنید.
🐑🔪 لذا یکی از آن سه نفر گوسفند را سر برید و پوست آن را کَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحویل پیرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوی میهمانان عزیز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.
👥👤 و هنگامی که خواستند خداحافظی نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده #قریش هستیم؛ و اکنون قصد مکّه داریم، چنانچه از این مسیر بازگشتیم، حتماً جبران لطف تو را خواهیم کرد.
👳🏽♂️ پس از رفتن میهمانان ناخوانده، شوهر پیرزن آمد؛ و چون از جریان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد که چرا از کسانی که نمی شناختی، پذیرائی کردی؟!
🌴و این جریان گذشت، تا آن که سخت در مضیقه قرار گرفتند؛ و به شهر #مدینه رفتند، پیرزن از کوچه #بنی_هاشم حرکت می کرد، امام حسن مجتبی (علیه السلام) جلوی خانه اش روی سکّوئی نشسته بود، پیرزن را شناخت.
💚 حضرت مجتبی (علیه السلام) فوراً غلام خود را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتی پیرزن نزد حضرت آمد فرمود:
❓آیا مرا می شناسی؟
✋🏼 عرضه داشت: خیر!
💚 امام (علیه السلام) اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم که در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم؛ و تو به ما خدمت کردی و ما را از گرسنگی و تشنگی نجات دادی.
✋🏼 پیرزن عرضه داشت: پدر و مادرم فدای تو باد! من به جهت خوشنودی خدا به شما خدمت کردم؛ و انتظار چیزی نداشتم.
🐑🐑🐑 حضرت دستور داد تا تعدادی گوسفند و یک هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین (علیه السلام) - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفی نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پیرزن کمک نمودند.
📚 بحارالأنوار، ج ۴٣، ص ۳۴۱، ح ۱۵، و ص ۳۴۸.
📚 أعیان الشّیعة، ج ۱، ص ۵۶۵.
📕 چهل داستان و چهل حدیث از إمام حسن مجتبی (علیه السلام)، عبداللّه صالحی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
🚩 #چگونگی_قیام_سفیانی
⚔️ روایاتی هستند که به درگیری #سفیانی با دیگر مدعیان حکومت و پیروز شدن آن اشاره می کنند.
📓 طبق #روایت معتبری از امام باقر(ع) در کتاب #الغیبة_نعمانی، ص ۲۸۸ اولین سرزمینی که سفیانی می گیرد #شام است.
📚 روایت معتبر دیگری بر پنهان کاری فوق العاده سفیانی و زندگی مخفیانه او دلالت می کند و روایت دیگر هم بر آشفتگی اوضاع شام در زمان به قدرت رسیدن سفیانی دلالت می کند که اوضاع شام در آن زمان آشفته است.
⚠️ اما نکته مهمی که ما از روایات پیدا می کنیم، پیوستگی #قیام_سفیانی با #ظهور امام زمان (عج) می باشد.
📓 امام باقر(ع)در روایت معتبری در کتاب الغیبة نعمانی، ص ۲۸۸، پس از اشاره به جنگ های سفیانی و حمله آن به #کوفه و #مدینه و فرو رفتن سپاهش در #خسف_بیداء می فرمایند:
🕋 قائم در آن روز در مکه است و به #کعبه تکیه کرده است (آن روزی که خسف بیداء می شود #امام_زمان (عج)در #مکه است، پس هم زمانی قیام سفیانی و امام زمان (عج) را می شود فهمید).
📚 در حدیث معتبر دیگری در کتاب تفسیر قمی، ج ۲، ص ۲۰۵، امام باقر(ع) می فرمایند:
🔅«به خداوند سوگند آنان یاران قائم اند به خدا سوگند در یک لحظه اطرافش گرد می آیند، چون به #بیداء می رسد سپاه سفیانی به سویش حرکت می کند پس خداوند به زمین دستور می دهد سپاه سفیانی را ببلعد».
📓 از امام صادق (ع) در حدیث معتبری در کتاب الغیبة نعمانی، ص ۲۷۹ سوال شد که زمان #فرج_شیعیان کی خواهد بود؟
🚩 حضرت فرمودند: وقتی که سفیانی خروج کند و #یمانی آشکار شود و #حسنی جنبش خود را آغاز نماید در این هنگام است که صاحب امر ظهور می کند.
❓سیر قیام سفیانی چگونه است؟ یعنی از کجا شروع شده و به کجا ختم می شود؟
⚔️ سفیانی مخالفانی دارد، در روایت معتبری که عرض کردیم اول سفیانی شام را می گیرد، سفیانی پس از سرکوب مخالفان خودش ۵ منطقه را تصرف می کند، #دمشق، #حمص، #فلسطین، #اردن و #قنسرین که این ۵ منطقه طبق نقشه الان ۴ کشور #سوریه، فلسطین، #اردن و #لبنان می شود. (داعش صد درصد سفیانی نیست، داعش در عرض ۴ سال کل یک کشور را هم نتوانسته بگیرد ولی سفیانی در عرض ۶ ماه ۴ کشور را تصرف می کند. که اولین شام است، پس #داعش سفیانی نیست).
📆 بعد از ۶ ماه امام زمان (عج) ظهور می کند و سفیانی ۹ ماه بر این مناطق حکومت می کند ۹+۶ =۱۵ پس از اول #خروج_سفیانی تا مرگ سفیانی ۱۵ ماه بیشتر طول نمی کشد.
🇮🇶 وقتی سفیانی این ۴ کشور را تصرف کرد، مرحله ی بعدی به عراق می آید داعش بعد از سوریه بلافاصله به عراق آمد، ولی سفیانی ۴ کشور سوریه، فلسطین و لبنان و اردن را که تصرف کرد به #عراق می آید.
🇮🇶⚔️🇸🇾 بین راه عراق در محل یک شهری در سوریه محل اتصال دو رود خابور و فرات یک نبرد هولناکی به نام نبرد «قرقیسیا» ایجاد می شود.
📚 احادیث معتبری در این زمینه هستند امام صادق (ع) می فرمایند.
🦅 در الغیبة نعمانی، ص ۲۸۷، برای خداوند در #قرقیسیا سفره ای است از آسمان ندا دهنده ای آشکار می شود و آواز می دهد ای پرندگان آسمان و ای درندگان زمین بشتابید برای سیر شدن از گوشت ستمگران یعنی از باقیمانده لاشه های اجساد.
⚔️ روایاتی دو گروه درگیر یعنی دو طرف جنگ را فرزندان « #بنی_عباس » و فرزندان « #مروان » می خوانند.
🚩 از بین این روایات یک روایت معتبر است که یک طرف قضیه را سفیانی می دانند.
📓در الغیبة نعمانی، ص ۲۸۸، روایت معتبر است می گوید:
💥سپاه سفیانی به قرقیسیا می رسد، در آنجا نبردی در می گیرد و از ستمگران صد هزار نفر کشته می شوند. (این صد هزار نفر منظور کثرت است نه اینکه دقیقا صد هزار نفر، یعنی خیلی زیاد کشته می شوند).
⚠️ در رابطه ی با قرقیسیا ما به پنج موضوع جمع بندی می رسیم:
1⃣ نبرد قرقیسیا صد در صد واقع خواهد شد و نبرد هولناکی است.
2⃣ یکی از دو طرف جنگ سفیانی است.
3⃣ هر دو طرف جنگ، باطل هستند.
4⃣ این نبرد تلفات انسانی فراوانی بر جای خواهد گذاشت
5⃣ علی رغم این تلفات سنگین، سپاه سفیانی هست که پیروز می شود (یعنی سفیانی وقتی این ۴ کشور را گرفت می آید به سمت قرقیسیا، می آید جنگ بزرگی راه می اندازد و بر دشمنانش پیروز می شود و سپس به عراق می آید).
💥اینکه چرا نبرد قرقیسیا رخ می دهد، روایات خیلی اشاره به انگیزه ی این نبرد نکرده است...
💽 برگرفته از فایل حدیث شناسی مهدوی، شماره ۲۰، استاد عبادی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایات_مــهـــدوے
#مـوعـود_شـنـاسے
#مــقــالـاٺ
🌹 #اویس_قرنی و اطاعت عجیب از مادر
🐫🐪 گویند اویس شتربانی می کرد و از اجرت آن مخارج #مادر خود را می داد.
👳🏻♂️ یک روز از مادر اجازه خواست که برای زیارت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به #مدینه رود.
⏳ مادرش گفت: اجازه می دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی!!
🐪 اویس حرکت کرد وقتی به خانه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید اتفاقا ایشان هم تشریف نداشتند.
👳🏻♂️ ناچار اویس بعد از یکی دو ساعت توقف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ندیده به یمن مراجعت کرد.
🌹چون حضرت به خانه برگشت پرسید این نور کیست که در این خانه تابیده؟
👥 گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا رسید و بازگشت!
🌹فرمود: آری اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت.
👌🏻درباره چنین شخصی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
🔅«یفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه الیک یا اویس القرن»؛
🔅«نسیم #بهشت از جانب #یمن و قَرَن می وزد چه بسیار مشتاقم به دیدارت ای اویس قرنی». (۱)
📚 پی نوشت:
۱- منتهی الامال، ج ۱، ص ۱۴۲.
📗آگاه شویم (۲) خدمت به پدر و مادر چرا؟- حسن امیدوار.
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
💭 برخورد بر مبنای نیّت افراد
🌟 حکایتی خواندنی از قدرت خارق العاده امامان معصوم در خواندن نیت افراد
⚜️ #حسین_بن_محمّد_اشعری به نقل از پیرمردی به نام #عبداللَّه_زرّین حکایت کند:
🌴 در مدّتی که ساکن #مدینه منوّره بودم، هر روز نزدیک ظهر #حضرت_جوادالأئمّه (علیه السلام) را می دیدم که وارد #مسجدالنّبی می شد و مقداری در صحن مسجد می نشست؛ و سپس قبر مطهّر جدّش، #حضرت_رسول و نیز قبر شریف مادرش، #فاطمه_زهرا (علیها السلام) را زیارت می نمود و نماز به جای می آورد.
👣 روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را جهت #تبرّک بر دارم!
⏳پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد!!
🌤️ و چندین روز به همین منوال و کیفیّت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که با خود گفتم:
💭 هر کجا حضرت، کفش خود را در آورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک بر می دارم!!
🕌 فردای آن روز متوجّه شدم که امام (علیه السلام) با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتی نیز به همین منوال سپری شد!!
💭 این بار با خود گفتم: می روم جلوی آن حمّامی که حضرت داخل آن می شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید.
❓پس از سؤال و جستجو از این که #امام_جواد (علیه السلام) به کدام حمام می رود؟
👥 در جواب گفتند: حمّامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه می باشد.
👴🏻👳🏼♂️ لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمّام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمّام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت #جوادالأئمّه (علیه السلام) بودم.
👴🏻 صاحب حمّام گفت: چرا این جا نشسته ای؟ اگر می خواهی حمّام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه السلام بیاید، دیگر نمی توانی حمّام بروی.
🌹در بین صحبت ها بودیم که ناگاه متوجّه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند.
‼️چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد!!
👳🏼♂️ به حمّامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟!
👴🏻 صاحب حمّام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اوّلین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد!!
💭 در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شده ام؛ و از تصمیم خود بازگشتم.
☀️ پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام (علیه السلام) همانند روزهای اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهّر جدّش، رسول اکرم و مادرش، فاطمه زهراء (علیها السلام) را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید.
📚 اصول کافی ج ۱، ص ۴۹۳، ح ۲.
📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۳۳۱، ح ۶.
📘 چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)، عبداللّه صالحی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
⚜️ #مشورت!
🤲🏽 نماز می خواندم که صدای الله اکبر عده ای را شنیدم!
👥👥 بعد از نماز به کوچه رفتم و به دنبال جمعیت به راه افتادم.
❓پرسیدم: چه شده؟ این جمعیت کجا می روند؟
⚔️ یکی گفت: مگر نمی دانی؟! #ابوسفیان با حدود ده هزار نفر به سمت مدینه در حرکت است! آنان هزاران مرد جنگی، هزار اسب و سیصد شتر دارند و می خواهند #مدینه را ویران کنند!
⏳درنگ جایز نبود. مردم خود را به #پیامبر (صلی الله علیه و آله) رساندند. گروهی در حال تهیه ساز و برگ جنگ بودند.
👥 همه از یکدیگر می پرسیدند:
❓چگونه و در کجا می جنگیم؟ پیامبر چه تصمیمی خواهد گرفت؟
🌹پیامبر خدا جلسه ای ترتیب داد و نظر مردم را پرسید.
- یا رسول الله! در شهر بمانیم و دفاع کنیم. تعداد ما کمتر از آنها است.
- ای رسول خدا! اگر در شهر بمانیم، می گویند ترسیدند و مرد میدان نیستند!
🌹 سلمان! نظر تو چیست؟
- سرور من! در سرزمین ما، هر گاه لشکری قصد تجاوز به شهری را داشت، دور شهر را خندق می کندند و فقط در مناطق خاصی که #خندق نداشت، می جنگیدند. فکر می کنم بتوانیم این جا هم از آن روش استفاده کنیم.
👁️ اصحاب با نگاه های پرسشگرانه، اما امیدوار به هم نگاه کردند. او #عجم بود و غیر عرب.
💭 من هم فکر نمی کردم پیامبر نظر #سلمان_فارسی را قبول کند، ولی دیدم از همه زودتر بیل و کلنگ به دست گرفت. (۱)
📚 پی نوشت:
بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۲۱۷.
📗 حیات پاکان / ۱ داستان هایی از زندگی #پیامبر_اکرم، امیر مؤمنان و حضرت فاطمه (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#عید_مبعث
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
🍗 #مائده_آسمانی!
📚 زمخشری(۱) در تفسیر خود، ذیل آیه «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا... (۲) از #رسول_خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند:
🌴 در یکی از روزهای قحطی #مدینه که گرسنگی طاقتم را برده بود، زهرا برایم طبقی از غذا فرستاد، غذا را گرفته و به خانه زهرا درآمدم، او را صدا زدم، آمد و پارچه از روی طبق کنار زد!
🍗🍖🍪 دیدم پر از گوشت و نان است. تعجب کردم و دانستم که این مائده های آسمانی است!!
⁉️ به زهرا گفتم: این از کجاست؟!
🌷 جواب داد: از جانب خدای سبحان، او هر که را بخواهد بی حساب روزی دهد.
🌹 اشک شوق بر دیدگان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دوید؛ آن گاه فرمود:
🤲🏻 حمد خدایی را که تو شبیه #مریم قرار داد.
🍗🍖🍪 و سپس علی و حسن و حسین - علیهم السلام - و تمامی همسرانش را فرا خواند و همه از آن خوردند و سیر شدند، در حالی هنوز غذاها باقی بود!!
🌴 #فاطمه (سلام الله علیها) برای تمامی همسایگانش هم از آن فرستاد.
🍲 آن روز گرسنگان مدینه همه به برکت کرامت زهرا(سلام الله علیها) سیر شدند. (۳)
📚 پی نوشت ها:
۱. کشاف، ج ۱، ص ۳۵۸، الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۰؛ فوائد السمطین، ج ۲، ص ۵۱.
۲. سوره آل عمران، آیه ۳۷.
۳. چشمه در بستر، ص ۱۸۶، ۱۸۷.
📘 سیصد و شصت داستان از فضایل مصائب و کرامات #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها)، عباس عزیزی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
🌌 #شب_جهنی
🌖 اهل معرفت و مراقبه، شب بیست و سوم #ماه_مبارک_رمضان را شب جهنی گویند و سبب این نام گذاری، حدیثی از #امام_محمد_باقر - علیه السلام - است که فرمود:
🌴 شخصی به نام #جهنی به نزد #پیامبر_اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - شرفیاب گردید و خدمت آن حضرت عرض کرد:
👳🏼♂️ یا رسول الله! من شتر و گوسفند و غلامانی در بیرون شهر دارم و بدین سبب، مرا یارای آن نیست که هر روز و شب به شهر بیایم و در محضر مبارکتان به عبادت پردازم. دوست می دارم شبی را از شب های ماه مبارک #رمضان به من معرفی فرمایید تا در آن شب به شهر آیم و به عبادت و راز و نیاز و اقامه نماز پردازم.
🌹پس پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - او را نزد خویش خواند و در گوشش چیزی فرمود.
🌌 از آن به بعد، آن شخص شب های #بیست_و_سوم ماه مبارک رمضان با خانواده و غلامان و حیوانات خویش به #مدینه می آمد و صبح بیست و سوم به محل خویش در بیرون شهر باز می گشت.
👳🏼♂️ اسم آن مرد، #عبدالرحمن_بن_انیس_انصاری بود. (۱)
▪️بودم به تو عمری و تو را سیر ندیدم
▪️وز وصل تو هرگز به مرادی نرسیدم
▪️از بهر تو بیگانه شدم از همه خویشان
▪️وحشی صفت از خلق به یک بار بریدم
📚 پی نوشت:
📓 اقبال الاعمال، ص ۲۰۷.
📚 بحارالانوار، ج ۹۵، ص ۱۶۰.
📗صهبای معرفت، محمد جواد نوری.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#شب_قدر
#داستان_کوتاه
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
✌🏻آرمان و هدف ما در کلام حاج احمد:
🎙️از خداوند توفیق همهٔ برادرها را میخواهم، و آرزو میڪنم یک زمان دیگری هم برسد که با هم صحبت بکنیم موقعیکه #کربلا را آزاد کرده باشیم، موقعی که #نجف را آزاد کرده باشیم، موقعی که #مدینه را، #مکه را
و #قدس عزیز را رها کرده باشیم.
👌🏻چرا که این اماکن نمودار سه چهرهاند:
🚩 کربلای ما و نجف ما در دست کافرین،
🇸🇦 مدینه و مکه ما در دست منافقین،
🇬🇧🇺🇸 و قدس عزیز ما در دست ظالمین،
✌🏻 یعنی سه چهرهای که ما با آنها در جنگیم.
🗓️ ۱۱ خرداد ۱۳۶۱
📌 انرژی اتمی؛ دارخوین
🎙️مصاحبه #حاج_احمد_متوسلیان
فرمانده جاویدالاثر لشکر ۲۷ حضرت رسول ﷺ
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
👨🏻 اسلام فیروز دیلمی
📜 هنگامی که #رسول_اکرم (ص) برای شاهان و رؤسای کشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام کرد یکی از آن نامه ها را برای کسری (خسرو پرویز) پادشاه ایران نوشت که طبق نقل مشهور، وقتی نامه به او رسید، گفت او (پیامبر) نامش را بر نام من مقدم داشته است، از روی غرور نامه رسول خدا (ص) را پاره کرد!
🏛️ جالب اینکه روایت شده:
👑 « #خسرو_پرویز نامه ای برای « #فیروز_دیلمی » (که از بقیه اصحاب سیف بن ذی یزن در گیلان بود) به این مضمون نوشت:
📜 «به #مدینه برو و این بنده ای که نامش را بر نام من مقدم داشته است و با کمال گستاخی مرا به غیر دین خودم دعوت می کند دستگیر کن و به سوی من بیاور».
🌴 وقتی که نامه او بدست فیروز دیلمی رسید، فوراً برای اجرای فرمان شاه، به سوی مدینه رفت و به حضور پیامبر(ص) رسید و گفت:
👨🏻✋🏻 «صاحب من (شاه ایران) به من فرمان داده که تو را به نزد او ببرم!!»
🌹 #پیامبر (ص) فرمود:
🔅«اما پروردگار من به من خبر داد که شب گذشته، صاحب تو کشته شده است».
🌌 بعداً خبر رسید که «شیرویه» پسر خسرو پرویز، پدرش (خسرو) را در همان شب کشته است.
👨🏻 فیروز و همراهان از این جریان و غیب گوئی، به حقانیت اسلام، پی بردند و قبول اسلام کردند.
📚 داستان دوستان، جلد ۲، محمد محمدی اشتهاردی.
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
❓کدام برادر؟
👳🏻♂️ اسماعیل کوله بار خود را بسته بود و برای دیدنش از شهر و دیار خود به راه افتاده بود.
🏜️ سختی راه و ترس از راهزنان را به جان خریده بود تا او را ببیند. از زمانی که با او خداحافظی کرده بود حدود یک سال می گذشت، اما از عشقش به او کاسته نشده بود، واقعاً عاشقش بود، اما بنا به جهاتی مجبور بود بیشتر بماند و کمتر مسافرت کند.
🕌🌴 یک ساعت به اذان مغرب مانده بود که او به #مدینه رسید.
👣 پاهای خسته اش را به زور به دنبال خود می کشید، کوله بار سنگینی که روی چوب دستی بسته بود به دوش خود می کشید تاب و توان او را ربوده بود، اما ناگهان شوق دیدار امام قدرتش را بیشتر و خستگی را از تنش دور کرد، گویی روح تازه ای در تن او دمیده بودند.
👳🏻♂️ به محلی که امام باقر حضور داشت رسید. چوب دستی اش را به زمین انداخت و مثل طفلی که مدت ها از مادر دور مانده باشد خود را در آغوش امام رها کرد. سر و صورت امام را غرق بوسه کرد.
از شدت خوشحالی زبانش بند آمده بود. طولی نکشید که صحبت ها گل گرفت و از هر دری برای هم سخن گفتند.
☝🏻اسماعیل از اوضاع شهر و دیارش برای امام گفت، از مردم خوب و مهربانی که آنجا زندگی می کردند، از آداب و رفتارشان... از کسب و کارشان... و این که برادرانه با هم می زیستند.
⏳امام صبر کرد تا خوب حرف هایش را بزند و صحبتش تمام شود، سپس فرمود:
❓اسماعیل، آیا در میان مردمی که زندگی می کردی اگر کسی «عبا»ی اضافه ای داشت آن را به برادر نیازمندش که عبا نداشت می بخشید، آیا کاری می کرد که برادر مؤمنش از فقر بیرون آید؟
- نه.
❓اگر کسی پیراهن اضافی داشت آن را به نیازمند هدیه می کرد؟
- خیر، چنین نبود.
🌷 #امام_باقر (علیه السلام) آه کشید و با ناراحتی دستش را به زانوی خود زد و فرمود: آنان برادر نیستند.
- ولی با هم خیلی خوب و مهربان هستند و هرگز آزارشان به هم نمی رسد.
🌷 امام گفت: می دانی اسماعیل، مهم ترین اعمال سه چیز است؛ در همه حال به یاد خدا بودن، رعایت انصاف درباره مردم، و کمک کردن در مسائل زندگی و نیازهای مالی به برادر مؤمن.
👳🏻♂️ اسماعیل پس از شنیدن این جملات از امام، گفت: اگر این گونه بود آن جا دست کمی از بهشت نداشت و هر دو برخاستند تا وضو بگیرند و نمازشان را در اول وقت بخوانند. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. ارشاد مفید، ج ۲، ص ۱۶۷.
📗 حیات پاکان ۳/ داستان هایی از زندگی #امام_محمد_باقر، امام جعفر صادق و امام موسی کاظم (علیهم السلام)، مهدی محدثی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
🌴 علی (ع) به دنبال کارگری
☀️ روزی شرائط زندگی بر علی (ع) به قدری تنگ شد که گرسنگی شدیدی #امام_علی (ع) را فرا گرفت.
🌾 امام علی (ع) از خانه بیرون آمد و در جستجوی آن بود تا کاری پیدا شود، و کارگری کند و با مزد آن گرسنگی خود را رفع نماید، در #مدینه کار پیدا نکرد و تصمیم گرفت به حوالی مدینه (مزرعه ای به فاصله یک فرسخ و نیم مدینه) برود بلکه آنجا کار پیدا شود.
🧕🏽به آنجا رفت، ناگاه دید زنی خاک علک کرده و جمع نموده است، با خود گفت:
👌🏻لابد این زن منتظر کارگری است تا آب بیاورد و آن خاک را برای ساختن ساختمان گل نمایدن نزد آن زن رفت و معلوم شد که او منتظر کارگر است.
🕳️ پس از صحبت با او، قرار بر این شد که علی (ع) آب از درون چاه بیرون بکشد، و برای هر دلوی، یک #خرما اجرت بگیرد، شانزده دلو از چاه (عمیق آنجا) آب بیرون کشید بطوری که دستش تاول زد، آن آبها را طبق قرار داد بر سر آن خاک ریخت.
🌴 زن شانزده خرما به امام علی (ع) داد، و آن حضرت به مدینه بازگشت و جریان با به #پیامبر (ص) گفت، و باهم نشستند و آن خرماها را خوردند و گرسنگی آن روزشان برطرف گردید.
📘 داستان دوستان، جلد ۵، محمد محمدی اشتهاردی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#غدیر
#روایت
#عید_غدیر
#غـدیـرنـامـہ
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
💐 مباهله با دُردانه های خدا
🔅«فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَکُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَکُمْ وَ أنفُسَنَا وَ أنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَٰذِبِینَ».
🔅«پس هر که با وجود دانشی که (درباره عیسی) سوی تو آمد، با تو محاجّه کند پس بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان (نفس و جانمان) و خودتان را فرا بخوانیم، سپس (به درگاه خدا) تضرّع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
📗 سوره آل عمران، آیه ۶۱.
📜 هنگامى كه خبر دعوت #پیامبر (ص) منتشر شد و به آنجا رسيد، گروهى از علماى #نجران براى بحث و مناظره با پيغمبر(ص) به #مدينه آمدند.
👥👤 علماى نجران در بحث محكوم شدند ولی گفتند #مباهله کنیم!
👌🏻زمانى كه دو طرف بحث نمى توانستند يكديگر را قانع كنند، مقابل هم مىايستادند و به اين صورت #نفرين مىكردند:
🤲🏻 «خدايا! هر يك از ما را كه بر باطل هستيم با عذاب خود هلاك كن!»
💐 هنگام مباهله، پیغمبر (ص) فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين (علیهم السلام) را با خود همراه كردند.
👁️ #اسقف_نجران هنگامى كه از دور چهرههاى نورانى آن بزرگواران را ديد به نصارى گفت:
👈🏻 من چهره كسانى را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جا بكند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد كرد. با چنين كسانى مباهله نكنيد كه آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهيد سوخت و تا روز قيامت هيچ نصرانى اى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگرديد و از اين مباهله صرف نظر كنيد!
💰 در نهايت نيز علماى نجران حاضر به مباهله با پيامبر(ص) نشدند و دادن #جزيه را پيشنهاد كردند.
📗 در پرتو ولایت، ص ۴۴.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#فضائل_مولا_علی
پرتو اشراق
👤 رفع حاجت بوسیله جنّ!
⚜️ #محمد_بن_مسلم به نقل از دربان امام صادق (علیه السلام) به نام #مفضل_بن_عمر حکایت کند:
🐪🐫 روزی دو نفر از دوستان و اصحاب آن حضرت مقداری پول نقد و دیگر اجناس از خراسان به سوی مدینه می آوردند؛ در بین راه، عبورشان به شهر ری افتاد.
💰در آنجا یکی دیگر از دوستانشان نیز کیسه ای پول تحویل آن ها داد تا خدمت #امام_صادق (علیه السلام) تحویل دهند؛ و مرتّب از آن کیسه محافظت و نگه داری می کردند، که مبادا مفقود شود.
🐫🌴 همین که وارد #مدینه منوّره شدند، قبل از آن که به حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شوند، به جستجوی اموال و اشیاء پرداختند، ناگاه با حالت تعجّب دیدند، که تمام آن ها موجود است؛ مگر کیسه أمانی آن مردی که در بین راه برای حضرت فرستاده بود، هر چه تلاش کردند، آن کیسه را نیافتند.
🧔🏻 یکی از آن دو نفر به دیگری گفت: خدا به فریاد ما برسد، چه جوابی به حضرت بدهیم؟
☝🏻دیگری پاسخ داد: آن حضرت کریم و بزرگوار است، عذر ما را می پذیرد، او می داند که ما مقصّر نیستیم.
🌴 به هر حال اموال و پول ها را برداشتند و به محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدند؛ و سپس آن اموال را به خدمت حضرتش تقدیم کردند.
🌹حضرت پیش از آن که آن اموال را بررسی و محاسبه نماید که چیست و چقدر است، فرمود:
❓کیسه آن مرد رافضی، که از شهر ری برای ما فرستاده بود کجا است؟
🧔🏻👳🏻♂️ آن ها جریان خود را تعریف کردند.
🌹 امام (علیه السلام) فرمود: اگر آن را ببینید، می شناسید؟
🧔🏻👳🏻♂️ گفتند: بلی، آن را می شناسیم.
🌹 حضرت پیش خدمت خود را صدا زد و فرمود: آن کیسه را بیاور، همین که کیسه را آورد، گفتند:
🧔🏻👳🏻♂️این همان کیسه است!!
🌹 و در این لحظه امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود:
🌌 شبانگاه به مقداری پول محتاج شدم، یکی از جنّیان را که از دوستان و شیعیان ما بود فرستادم تا کیسه را از بین اموال بردارد و بیاورد.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۶۵، ح ۵، به نقل از بصائرالدّرجات، ج ۲، ب ۱۸، ص ۲۷.
📗 چهل داستان و چهل حدیث از #امام_جعفر_صادق (علیه السلام)، عبداللّه صالحی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🐪🐫🌴 تازه مسلمانان از نقاط دور و نزدیک خودشان را به #مدینه می رساندند. اما نه آذوقه ای برای خوردن داشتن و نه پول کافی برای رفع سایر نیازهایشان، خانه پیامبر (ص) و #علی (ع) و #فاطمه (س) در شهر به بخشش و انفاق مشهور بود و تنها خانه هایی بود که کسی از آن ناامید باز نمی گشت!
👳🏽♂️ روزی عربی مستمند به محضر #پیامبر(ص) رسید و از درد گرسنگی به آن حضرت شکوه کرد حضرت نیز پیکی را به سراغ زنان خویش فرستاد و از آنها درخواست طعام کرد.
👥👤 ولی همگی گفتند: چیزی در خانه ندارد پیامبر(ص) از مسلمانان درخواست کرد که آن مرد را میهمان کنند.
🌹 در این میان علی(ع) اظهار آمادگی کرد و به طرف خانه حرکت کرد و ماجرا را به فاطمه (س) اطلاع داد.
🌷 زهرای مرضیه (س) گفت:
🍪 جز اندازه خوراک یک بچه طعامی نداریم ولی آن را به میهمان خود می دهیم.
🕯️فاطمه (س) با توافق امیرالمومنین (ع) بچه ها را بدون آنکه غذا بخورند، خوابانیدن سپس علی (ع) چراغ را خاموش کرد و خود به همراه مهمان سر سفره نشست و وانمود کرد که او نیز طعام می خورد تا میهمان متأثر نشود.
🌌 این چنین مهمان سیر شد و خودشان گرسنه شب را صبح کردند.
🕌 روز بعد که علی (ع) در مسجد حاضر شد رسول خدا (ص) با دیدن آن حضرت گریه کرد و فرمود:
🔅دیشب ملائکه الهی از میهمان نوازی شما تعجب کردند و پیک وحی در شأن فداکاری شما آیاتی نازل کرد.... «آیه ۹ سوره حشر»
📚 منبع: کتاب مهربانو، نشر معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#حضرت_زهرا
#بانـوے_همـیـشہ
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
🍪 نتيجه خوشحال كردن سگ!!
🌴 روزى #امام_حسن_مجتبى (عليه السلام) در يكى از باغستان هاى شهر #مدينه قدم مى زد، كه ناگاه چشمش به يك غلام سياه چهره افتاد كه نانى در دست دارد و يك لقمه خودش مى خورد و يك لقمه هم به سگى كه كنارش بود مى داد تا آن كه نان تمام شد.
🌹حضرت با ديدن چنين صحنه اى، به غلام خطاب كرد و فرمود:
❓چرا نان را به سگ دادى و مقدارى از آن را براى خود ذخيره نكردى؟
👨🏿 غلام به حضرت پاسخ داد: زيرا چشم هاى من از چشم هاى ملتمسانه سگ خجالت كشيد و من حيا كردم او اين كه من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
🌹 امام حسن (عليه السلام) فرمود: ارباب تو كيست؟
👨🏿✋🏿 پاسخ گفت: مولاى من ابان بن عثمان است.
🌹 حضرت فرمود: اين باغ مال چه كسى است؟
👨🏿 غلام جواب داد: اين باغ مال ارباب و مولايم مى باشد.
🌹 پس از آن حضرت اظهار داشت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه از جايت برنخيزى تا من باز گردم!
📜 سپس حضرت حركت نمود و به سمت ارباب غلام رفت و ضمن گفتگوهايى با ابان بن عثمان، غلام و همچنين باغ را از او خريدارى نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود:
🔅«اى غلام! من تو را از مولايت خريدم!»
👨🏿پس ناگاه غلام از جاى خود برخواست و محترمانه ايستاد.
🌹سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود:
🔅«اين باغ را هم خريدارى كردم؛ و هم اكنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده؛ و اين باغ را نيز به تو بخشيدم». (۱)
📚 پی نوشت:
۱- تاريخ ابن عساكر ترجمة الا مام الحسن عليه السلام، ص ۱۴۸، ح ۲۴۹، احقاق الحقّ، ج ۱۱، ص ۱۴۶.
📗 چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن (علیه السلام)، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
🌖 به مناسبت ۲۸ رجب
🌴 حرکت #امام_حسین علیه السلام از مدینه به مکه
🌌 شب فراگیر است و دستان صبح را به زنجیر میخواهد،
🕌 حرامیان به منبر رسول حق نشستهاند
و بر تأیید باطلشان، نور چشمان رسول را میطلبند.
❓نور را اما با سیاهی چه کار؟
🌴 #مدینه است و زادگاه نور،
مدینه است و مسجد رسول)(صلی الله علیه و آله)،
مدینه است و مزار مادر، مزار برادر،
حالا اما شب پرستان احاطهاش کردهاند.
این محراب خاطرات رحمه للعالمین را جلوهگر است.
❓حرامیان چه میخواهند؟
نور خدا را مگر می توانند با دهانشان خاموش کنند؟ هیهات. [۱]
🦋 او میرود به فتح الفتوحی شگرف،
میرود تا رسم و راه پیامبر عالمیان برای عالمیان باقی بماند.
✨✨ میرود تا رهروان، راه از چاه بشناسند.
میرود تا طور بشکافاند و سر حضور بنمایاند.
میرود تا اولیا را پیر باشد و عاشقان را امیر.
میرود تا نشان از اله باشد و راز راه.
🌌 گویا شبِ پایان آفرینش بود
صبح روشن خروج نور از مدینه النبی به سمت شهر وحی.
🐪🐫 پردگیان [۲] بیتالنور و نوادگان و فرزندان رسول (ص)، نشسته بر محمل عشق، مدینه را به خاطرهها میبرند.
🕋 کاروان حسینی عزم خانه خدا دارد،
من ماندهام او که خود حرم است قصد کدامین حرم دارد؟
حاجیان! به طواف وجود نازنینش شتاب کنید.[۳]
⏳ و این التماس زمین و زمان است به امیر کاروان که بمان.
📚 پی نوشت ها:
۱. سوره توبه، آیه ۳۲ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ
۲. پرده نشینان، حرم اهل بیت (ع)
۳. بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۳۵۳. عن فاطمه الزهرا سلام الله علیها: «لقد قال رسول الله مثل الامام مثل الکعبه...»
🔅تٰازِه میخوٰاسْت دِلَم سَرخوشِ مَبعَثْ گَردَدْ
🔅خَبَر آمَدْ کِه حُسـَینِ ابنِ عَلی رٰاهی شُد...
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#عاشورا
#داستان_کوتاه
🕎 پاسخ زیبای امام حسن (علیه السلام) به اعتراض مرد یهودی
🦋 #امام_حسن (عليه السلام)، در عین آنکه پارسا بود، خوش پوش، آراسته و باوقار بود.
🌴 روزی، آن حضرت، باشکوه و نورانیت خاصی، سوار بر قاطری زیبا، از کوچه های مدینه، عبور می کرد و می خواست به بیرون #مدینه برود.
👳🏼♂️ در مسیر راه آن حضرت، یک نفر یهودی، که آن حضرت را دید، به پیش آمده و به آن حضرت عرض کرد: من از شما سؤالی دارم!
🌹 امام حسن (عليه السلام) فرمود: سؤال خود را بپرس.
👳🏼♂️ مرد یهودی گفت: جد شما، رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، فرموده است: «الدُّنيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ و َ جَنَّةُ الْكافِرِ»؛ یعنی: دنیا، زندان مؤمن، و بهشت کافر است»، ولی من، اکنون که وضع تو را با وضع خودم مقایسه می کنم، می بینم که تو در آسایش هستی و من در سختی!
🌹 امام حسن (عليه السلام) فرمود:
🔅این تصور غلط است که مؤمن باید از همه چیز محروم باشد، (مقایسه تو بیجا است؛ بلکه، تو اینچنین، مقایسه کن که) هرگاه، مقام ارجمند مؤمن را در بهشت با وضع مؤمن در دنیا، مقایسه کنی و همچنین اگر مقام پست کافر را در دوزخ، با وضع کافر در دنیا مقایسه کنی، آنگاه خواهی فهمید که دنیای مؤمن نسبت به آخرتش زندان و دنیای کافر نسبت به آخرتش، بهشت می باشد». (۱)
📚 پی نوشت:
۱. فصول المهمه، ابن صباغ مالکی (به صورت اقتباس) ص ۱۳۸، طبق نقل سیره ی چهارده معصوم، ص ۲۹۱.
📗 قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)، علی اصغری همدانی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
❓ماجراى حديث زلزله چيست؟
🌹از فاطمه (عليها السلام) نقل شده است:
🌴 در عهد #ابوبكر زلزلهاى پيش آمد و مردم از وحشت به ابوبكر و #عمر پناه بردند و آنها را در حالى مشاهده كردند كه آن دو نفر با وحشت به على بن ابيطالب (عليه السلام) پناه مىبردند!!
👥👥 پس مردم هم از آنها تبعيت كردند تا به در خانه على (عليه السلام) رسيدند.
🏰 آنگاه #حضرت_على (عليه السلام) با حالتى آرام و بدون اضطراب بيرون آمد و به سمت خارج #مدينه روانه شد و مردم هم به دنبال ايشان به راه افتادند تا به قلعهاى رسيد و كنار آن نشست.
👥👥 مردم نيز چنين كردند و از آنجا ديوارهاى مدينه را مشاهده كردند كه به شدّت مىلرزيد و جلو و عقب مىرفت.
🌷 على (عليه السلام) فرمود: «گويا آنچه مىبينيد شما را به وحشت افكنده است؟»
👥👤 گفتند: «چگونه وحشت نكنيم حال اين كه پيش از اين چنين چيزى نديدهايم!!»
🌷 سپس اميرالمؤمنين (عليه السلام(، لبهاى مباركش را حركت داد و با دست خود بر زمين زد و فرمود:
🔅«تو را چه شده؟ آرام باش!»
👥👥 پس زمين آرام گرفت و مردم تعجّب كردند!!
🌷 حضرت (عليه السلام) فرمود: «آيا شما از عمل من متعجّب گشتيد»؟
👥👥 گفتند: «آرى!!»
📖 على عليه السلام آيات ۱ تا ۳ سوره زلزال را قرائت فرمود:
🔅«إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا»
🔅«آن زمان كه زمين به لرزش افتد و اثقال خود را بيرون آورد و انسان گويد: تو را چه شده است؟»
🌷 سپس فرمود: من همان انسانى هستم كه در روز حشر به زمين خواهم گفت:
🔅«مالها؟!»
🌎 در آن روز زمين اخبار خود را به من مىگويد. (۱)
🔅«يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا»
📚 پی نوشت:
۱ - دلائل الامامت، صفحه ۱.
📗 پرسش و پاسخ درباره زندگانی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، مترجم: فاطمه مشایخ
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#رلزله
#کرامات
#عید_غدیر
#داستان_کوتاه
#فضائل_مولا_علی
پرتو اشراق
💚 علي دوستی پیامبر (ص)
🌹جايگاه ويژه و نقش ممتاز علي (عليه اسلام) نزد پيامبر گرامي اسلام، به قدري شفّاف و روشن بود که دوست و دشمن بر آن صحّه گذارده اند.
📚 منابع اهل سنّت، مملوّ از شواهد تاريخي در اين خصوص است که نمونه ای از آن، در اين مقال آورده ميشود.
🌷 علي (علیه السلام)، هارون پيامبر (ص)
⚔ مسلمانان براي جنگ با رومي ها آماده مي شدند، #پيامبر_اعظم (ص) حضرت علي (عليه السلام) را در مدينه باقي گذارد و فرمود:
🔅«علي جان! #مدينه در اين شرايط جز با وجود من يا تو سامان نمي پذيرد. دشمن منتظر است با خروج من از مدينه، به شهر حمله کند، و من هم به فرمان خدا بايد به #تبوک عزيمت کنم. اگر تو در مدينه بماني کسي جرأت حمله به مدينه را نخواهد داشت».
🌴 علي (علیه السلام) در شهر ماند اما منافقين شايعه پراکني کردند که چون علي از همراهي با پيامبر در جنگ با روميان سرپيچي کرده است، پيامبر به ناچار براي حفظ آبرو، او را در مدينه گذارده است!
🗡 علي (عليه السلام) پس از شنيدن اين شايعه، فوري سلاح برگرفت، لباس رزم پوشيد و خود را به اردوگاه پيامبر رسانيد.
🌹خدمت حضرت شرفياب شد و عرض کرد:
✋🏻 «اي رسول خدا! دشمن شايع کرده است که شما بخاطر سرپيچي من از رفتن به جنگ، مرا در مدينه با کودکان و پيرمردان و بيماران باقي گذارده ايد. اينک من به لشگر پيوسته ام و منتظر فرمان شما هستم».
🌹حضرت به مجرّد شنيدن اين سخن از علي (ع)، فرمود:
🔅«مدينه جز با وجود من يا تو سامان نمي پذيرد. آيا راضي نيستي که منزلت تو نزد من همانند #هارون به #موسي باشد، جز آنکه پس از من پيامبري نخواهد آمد؟»
🌷علي (عليه السلام) در پاسخ عرض کرد:
✋🏻 «راضي و خشنود شدم».
🌴 و اين سخن را سه بار تکرار نمود. سپس به مدينه بازگشت تا مأموريت خويش را به انجام رساند. [۱]
📚 پی نوشت؛
۱- اَما تَرْضي اَنْ تَکُونَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي اِلا اَنَّهُ لانبيّ بَعْدي. سنن ترمذي، ج ۵، ص ۶۳۸، صحيح بخاري، ج ۱۴، ح ۲۴۵.
📕 سيره پيامبر اعظم (ص)، على اصغر عطاران طوسى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#فضائل_مولا_علی
پرتو اشراق
🏳 بیرون راندن یهودیان از مدینه به وسیله پیامبر اسلام (ص)
⚔ به مناسبت ۲۲ #ربیع_الاول سالروز غزوه بنی النضیر
🕎 تاریخ یهود در مدینه:
🌴 یثرب که امروزه به #مدینه منوره مشهور است، بزرگ ترین مرکز تجمع یهودیان به هنگام ظهور اسلام بود. [۱] علت کوچ یهودیان به مناطقی از جزیرة العرب و به ویژه مدینه، آگاهی آنان از ظهور پیامبر آخرالزمان در این سرزمین بود.
📖 آیه ۸۹ سوره بقره که می فرماید: «یهودیان هنگام درگیری با اعراب جاهلی، وعده پیروزی خود را به همراه پیامبر موعود می دادند»، می تواند اشاره به این نکته و دلیل مهمی برای کوچ یهود به این منطقه باشد.
📖 افزون بر این آیه، در آیات قرآن آمده است که یهودیان، پیامبر اسلام را می شناختند؛ چنان که به فرزندان خود شناخت داشتند! [۲]
🔥 با این حال، آن گاه که موعود تورات آشکار گشت و به یثرب گام نهاد، همین گروهِ منتظر، بدین بهانه که محمد (صلی الله علیه و آله) از قوم #بنی_اسرائیل نیست، به او ایمان نیاورد و به دشمنی و کارشکنی بر ضد او پرداخت، تا جایی که خدای متعالی، یهود را بدترین دشمنان اسلام و مسلمانان خواند. [۳]
🕋 🐪 🌴 هجرت پیامبر به مدینه:
🍶 با هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به مدینه، یهودیان آن سامان، منافع اقتصادی خود را در معرض خطر جدی یافتند؛ زیرا آنها در مدینه، کار مشروب سازی و اداره مراکز فساد را بر عهده داشتند و محل هایی برای پرورش خوک ترتیب داده بودند.
🗡 همچنین معاملات رَبَوی و اسلحه سازی تنها در اختیار آنها بود. خلاصه آنکه یهودیان نبض اقتصادی مدینه را در دست داشتند.
☪ با ظهور اسلام و تشکیل حکومت اسلامی در مدینه، امتیازهای اقتصادی و سودهای سرشار #یهود در معرض خطر قرار گرفت و بازار یهود از رونق افتاد.
🐷 این بدان دلیل بود که جوانان مدینه دیگر سراغ میکده های آنها نمی رفتند و مسلمانان هم از گوشت خوک استفاده نمی کردند. [۴]
🌴🕌 همچنین پیامبر به بازرگانان مسلمان فرمان داد بازار جدیدی در مدینه تأسیس کنند.
🐫🐪 مسلمانان نیز به دستور پیامبر، بازاری بنا کردند که بازرگانان دیگر سرزمین ها به آنجا روی آوردند و آن را بر بازار یهودیان ترجیح دادند و بدان رونق چشم گیری بخشیدند. یهودیان به دلیل این ضررهای مادی و از میان رفتن منافع دنیوی که پیش از هجرت مسلمانان به مدینه از آن برخوردار بودند، به دشمنی با اسلام و مسلمانان پرداختند تا از پیشرفت روزافزون این آیین پاک جلوگیری کنند.
⚔ جنگ بنى النضير:
🤝 بنى نضير كه با مسلمانان پيمان بسته بودند، آهنگ كشتن پيامبر (صلى الله عليه و آله) كردند. پيامبر خدا كه از خيزشهاى پنهان آنان پس از جريان احد آگاه شده بود، براى بررسى حقيقت، به سوى دژ آنان حركت كرد و عنوان ظاهرى اين حركت را پرداختِ خون بهاى دو نفر از قبيله بنى عامر قرار داد.
🏰 آنان، در آستان دژ، به ظاهر از پيامبر (صلى الله عليه و آله) استقبال كردند و چون پيامبر خدا با يارانش در سايه دژ آرميدند، نقشه قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله) را كشيدند و هنوز در مقدّمات اجراى آن بودند كه پيامبر خدا آگاه شد و بى آن كه آنان بفهمند، راه مدينه را پيش گرفت.
🔥 اكنون آنان پيمان را شكسته بودند.
👈🏻 پيامبر (صلى الله عليه و آله) پيشنهاد كرد كه خانههاى خويش را وا نهند و از آن ديار بروند؛ امّا آنان خيرهسرى كردند و پيامبر (صلى الله عليه و آله) هم در ۲۲ ربيع اوّل سال چهارم هجرى، آنان را محاصره كرد و بنا به برخى گزارشها پس از آنكه ده نفر كشته دادند، با ذلّت از آن ديار رفتند.
📚 پی نوشت ها:
۱. حمید محمد قاسمی، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان انبیا در تفاسیر قرآن، تهران، سروش، ۱۳۸۰، چ ۱، ص ۳۴.
۲. بقره، ۸۹، ۱۰۱ و ۱۴۶؛ انعام، ۲۰ و ۱۱۴؛ اعراف، ۱۵۷؛ آل عمران، ۸۲، ۱۷۸ و ۱۸۸؛ قصص، ۵۲.
۳. مائده، ۸۲.
📗 منبع: دانشنامه امیرالمؤمنین(ع)، ج ۱، ص ۳۰۹ ـ ۳۱۵.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه