eitaa logo
پرتو اشراق
786 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
60 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥ترحم باعث تخفيف !! 💚 داستانی بسیار زیبا از مهربانیِ بی انتهای پروردگار ⚜ حضرت (عليه السلام) مى فرمايد: 🐋 (عليه السلام) در حالى كه از معصيت هاى قومش خشمگين بر كشتى شد، نهنگى براى غرق كردن آنان به كشتى حمله كرد. 🗳 سه بار انداختند كه به نام هر كس افتاد او را در دهان اندازند تا نهنگ با مشغول شدن به او از حمله به كشتى دست بردارد، هر سه بار قرعه به نام يونس افتاد. ✋🏻 يونس گفت: منظور از حمله نهنگ من هستم، مرا در كام او بيندازيد، هنگامى كه او را در كام نهنگ انداختند خدا به نهنگ وحى كرد: 🔅من يونس را رزق و روزى تو قرار نداده ام، استخوانى از او مشكن و گوشتى از او نخور. 🐋 نهنگ يونس را با خود در دريا به اين طرف و آن طرف مى برد و يونس هم در تاريكى شكم نهنگ و تاريكى شب و تاريكى زير آب فرياد مى زد: ✋🏻 [... أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ]؛ 🔅[... معبودى جز تو نيست، تو از هر عيب و نقصى منزّهى، همانا من از ستمكارانم]. 🐋 نهنگ در دريايى حركت مى كرد كه برزخش در آن جا بود و به عذاب الهى به جريمه بخل و امساكش از پرداخت مال در راه خدا، رنج مى كشيد، صدايى شنيد كه نشنيده بود. 👳🏾 به فرشته گمارده شده بر خود گفت: اين چه صدايى است؟ ✨گفت: صداى يونس پيامبر در شكم نهنگ است! 👳🏾 قارون گفت: اجازه مى دهى با او سخن بگويم؟ ✨ فرشته گفت: آرى. 👳🏾 قارون گفت: يونسا! در چه حالى است؟ ✋🏻 يونس گفت: از دنيا رفت... 👳🏾 قارون گريه كرد! گفت: چه مى كند؟ ✋🏻 گفت: موسى نيز از دنيا رفت، قارون گريست! ⚜ خداى بزرگ كه عظمتش بى نهايت است، به فرشته گمارده شده بر قارون وحى كرد: ✨عذاب را به خاطر دل رحمى و مهر او به اقوامش، بر او سبك گردان! 📗 برگرفته از کتاب فرهنگ مهرورزى اثر . 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🏰 ای که را قبول نکرد! 🕯حکایتی زیبا و بسیار شنیدنی از جوانی که به هنگام مرگ بر بالینش حاضر شد! 🏰 روزى وزیر در مجلس بود، در آن لحظه پسر هارون که نامش بود از مقابلش گذر کرد. 👨🏻 خندید!! 👳🏾 هارون از سبب خنده پرسید؟ 👨🏻 پاسخ داد، بر احوال این پسر مى خندم که تو را رسوا نموده! این است لباس و وضع و روش و منش او، با فقرا و تهیدستان مى نشیند!! 👳🏾 هارون گفت: حق دارد زیرا ما تاکنون منصب و مقامى به او واگذار نکرده ایم، امر کرد او را به حضور آوردند، وى را نصیحت کرد و گفت: 👈🏿 مى خواهم تو را به حکومت شهرى منصوب نمایم، هر منطقه اى را علاقه دارى بگو. 👳🏽‍♀گفت: اى پدر! مرا به حال خود بگذار، علاقه ام به بندگى خدا بیش از حکومت است، تصور کن فرزندى چون مرا ندارى! 👳🏾 گفت: مگر نمى توان در لباس حکومت به عبادت برخاست؟ حکومت منطقه اى را بپذیر، وزیرى شایسته براى تو قرار مى دهم تا اکثر امور منطقه را به دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشى. 👳🏽‍♀ قاسم گفت: من هیچ نوع برنامه اى را نمى پذیرم و زیر بار قبول امارت و حکومت نمى روم. 👳🏾 هارون گفت: تو فرزند خلیفه و حاکم و سلطان مملکتى پهناور و سرزمینى وسیع هستى، چه مناسبت دارد که با مردمان بى سر و پا معاشرى و مرا در میان بزرگان سرشکسته کرده اى؟ 👳🏽‍♀ پاسخ داد: تو هم مرا در میان پاکان و اولیاى خدا از اینکه فرزند خود مى دانى سرشکسته کرده اى! 🏰 نصیحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نکرد، از سخن گفتن ایستاد و در برابر همه سکوت کرد. 📜 حکومت مصر را به نام او نوشتند. 🏇 چون شب رسید از بغداد به جانب بصره فرار کرد، به وقت صبح هر چند تفحص کردند او را نیافتند. 👴🏻 مردى از اهالى بصره به نام عبد الله بصرى مى گوید: من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود، روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد کنار مسجدى جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است، گفتم: ⁉ کار مى کنى؟! 👳🏽‍♀ گفت: آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تامین معیشت از راه حلال آفریده. 👴🏻 گفتم: بیا به خانه من کار کن. 🌅 همراهم آمد تا غروب کار کرد، دیدم به اندازه دو نفر کار کرده، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد، گفت: 👳🏽‍♀ بیشتر نمى خواهم، روز بعد دنبالش رفتم او را نیافتم، از حالش جویا شدم گفتند: 👤 جز روز شنبه کار نمى کند. 🕌 روز شنبه اول وقت نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم او را به منزل بردم مشغول بنایى شد، مزدش را دادم و رفت، چون دیوار خانه تمام نشده بود صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم، شنبه رفتم او را نیافتم، از او جویا شدم گفتند، بیمار شده، از منزلش جویا شدم محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند به آن محل رفتم، دیدم در بستر افتاده به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم، دیده باز کرد و پرسید: 👳🏽‍♀ تو کیستى؟ 👴🏻 گفتم: مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبدالله بصرى مى باشم... 🛌 گفت: تو را شناختم... آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟ 👴🏻 گفتم: آرى، بگو کیستى؟ 🛌 گفت: من قاسم پسر هارون الرشید هستم! ⁉ تا خود را معرفى کرد از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید، گفتم: 👴🏻 اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگى کرده مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد. 🛌 قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام، گفت: نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام. 👌اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم حاضر به معرفى خود نبودم، مرا از تو خواهشى است، هرگاه دنیا را وداع کردم این بیل و زنبیل مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار، انگشترى هم به من داد و گفت: 💍 اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد، آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى: 🛌 فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت: چون جرات تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست، این را گفت و خواست که برخیزد ولی نتوانست، دو مرتبه خواست برخیزد قدرت نداشت، گفت: 🛌 عبدالله، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمومنین(علیه السلام) آمده، او را از جاى بلند کردم به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد! 📔 برگرفته از کتاب اثر 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🔥حکایتی از 👌 مى گويد: 👳🏻 ، كه از بالاترين حسب برخوردار بوده است، چون اين شخص عالم، از بزرگان قبيله اى بوده است كه شاخص ترين چهره آن قبيله وجود مبارك است، كه (عليه السلام) فرمود: 🔅مادرى را سراغ ندارم كه نمونه او را بزايد، يعنى انسان بى نظيرى بود. 🏰 فضل مى گويد: شريك بن عبد اللّه را روزى به دربار آوردند، كه قبل از بوده است. 👑 مهدى عباسى به او گفت: شريك! نمى گذارم از دربار بروى، مگر يكى از اين سه كار را قبول كنى؛ ⚖ يا رئيس قوه قضائيه مملكت بشوى، كه آن زمان «قاضى القضات» بود. 📐 يا شغل معلمى بچه هاى مرا قبول كن. ما در اينجا يك اتاق به تو مى دهيم، هر روز بيا و به بچه هاى ما درس بده. 🍽 و يا امروز ناهار را ميهمان ما باش و از غذاى ما ميل كن!!! 👳🏻 شريك بن عبد اللّه در فكر فرو رفت. اگر هر سه قسمت را قبول نمى كرد، آخرش اين بود كه مهدى عباسى مى گفت: 🗡 جلاد! گردن او را بزن! و از شهداى اصيل عالم مى شد. 👳🏻 اما شريك در جواب گفت: 👌منصب قاضى القضاتى، قرار دادن خودم در لب جهنم است، پس اين را نمى خواهم. معلمى بچه هايت را هم نمى خواهم، چون فكر كرد اين بچه ها در نزد او درس بخوانند، فردا بعد از مرگ پدرشان رئيس مملكت مى شوند و مثل او به تمام اهل مملكت ظلم مى كنند، لذا گفت: 👳🏻 نه، من ظالم پرورى هم نمى كنم. 🍽 اما يك ناهار ميهمان بودن و خوردن عيبى ندارد. قبول كرد!! 🍗🍖🍲 مهدى عباسى به رئيس آشپزخانه دستور داد، فقط از مغز استخوان (نخاع) و شكر، چند نوع غذا درست كنيد و بياوريد. رئيس آشپزخانه كه شاهد جريان بود، رفت و بعد از دو ساعت آمد، گفت: غذا آماده است و سفره را چيده ايم، بفرماييد و به مهدى عباسى آرام گفت: 👨🏻 شريك بن عبد اللّه، اگر امروز اين غذا را بخورد، هيچگاه رستگار نخواهد شد. يعنى به قدرى معلوم بود كه آشپز هم فهميد!! 👳🏻 شريك بن عبد اللّه سنان غذاى حرام را خورد، بعد، هم منصب قاضى القضاتى را قبول كرد و هم معلمى بچه ها را پذيرفت، چون لقمه حرام تمام نور خدا را از باطن مى برد و انسان را زمين گير مى كند. 📜 براى دريافت حقوقِ يك ماه، به او نامه دادند كه به سراغ فلان صرّاف برو. 👴🏻 وقتى رفت، صراف به او گفت: يك مقدارى را الآن و يك مقدار آن را چند روز ديگر مى دهم، يك مقدارى هم جنس مى دهم 👳🏻 اصرار كرد كه بايد نقد بدهى. 👴🏻 صرّاف عصبانى شد، گفت: مگر كتان و پارچه قيمتى فروخته اى كه پول آن را نقد مى خواهى؟! 👳🏻 گفت: نه، از پارچه قيمتى بالاتر دينم را فروخته ام. 🔥اين حكايت به ما هشدار مى دهد كه خوردن حرام، مساوى با دين فروشى است. حرام نخوريد، حرام نپوشيد، در خانه حرام زندگى نكنيد، شغل حرام قبول نكنيد، كار حرام نكنيد. رشوه نگيريد. به دنبال مال غصبى نرويد. بيت المال را اختلاس نكنيد؛ زيرا باعث مى شود كه به دين فروشى دچار شويد. 📙بر گرفته از کتاب عرفان اسلامی نوشته 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌴 روزی (ع) همراه پیامبر(ص) از راه مدینه عبور می کردند؛ ناگاه مردی بلند قامت و چهارشانه جلو آمد و بر (ص) سلام کرد و احترام شایانی نمود. 👤سپس رو به علی(ع) کرد و گفت: ✋ سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو ای ، آنگاه به رسول خدا(ص) رو کرد و گفت: 👤 آیا این گونه نیست که گفتم؟ 🌹رسول خدا(ص) فرمود: 🔅«آری چنین است!» 👣 آن شخص ناشناس از آنجا رفت‌!! 🌷 مولا علی(ع) از پیامبر(ص) پرسید: ⁉ «این چه لقبی بود که این مرد ناشناس به من داد و شما هم آن را تصدیق کردید، آیا من خلیفه چهارم هستم؟» 🌹پیامبر(ص) فرمود: 🔅«حمد و سپاس خدا را، همان گونه که او گفت تو خلیفه چهارم هستی؛ زیرا؛ 🔅اوّلین خلیفه، (ع) است؛ 🔅و دومین خلیفه (ع) است؛ 🔅و سومین خلیفه ، برادر موسی(ع) است که خلیفه موسی شد و خداوند در (آیه ٣ سوره توبه) می فرماید: 📜«و این اعلامی است از طرف خدا و رسولش بر عموم مردم در روز حجّ اکبر ( ) که خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزار است». 🔅ای علی! ابلاغ کننده برائت از مشرکان از جانب خدا و رسولش تو هستی و تو وصّی و وزیر من می باشی و دین مرا ادا می کنی... پس تو چهارمین خلیفه می باشی؛ چنان که آن شخص با این عنوان بر تو سلام کرد. 🌹آیا می دانی او چه کسی بود؟ او برادرت (ع) بود». 📚 عيون الاخبارالرضا، ج ٢، ص ٩. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
⚜️ فرق و عبّاسی در مناظره با هارون عباسی 📚 مرحوم و و دیگر بزرگان در کتابهای مختلف حکایت کرده اند: 🌹حضرت ابوالحسن، (علیهما السلام) در جمع بعضی از اصحاب خاصّ، فرمود: 🏰 روزی هارون الرّشید مرا احضار کرد و چون بر او وارد شدم سلام کردم، وی پس از آن که جواب سلام مرا داد؛ گفت: ❓آیا ممکن است دو خلیفه از مردم مالیات دریافت نمایند؟! 🌹 گفتم: مواظب باش و تقوای الهی را رعایت نما، مبادا سخن بی محتوای دشمنان ما را بپذیری، اگر صلاح می دانی حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بخوانم! 👑 هارون گفت: مانعی نیست! 🌹 اظهار داشتم: پدرم از پدران بزرگوارش، از جدّم رسول خدا (صلوات اللّه علیهم) نقل فرمود: 🔅همانا چنانچه بدن خویشان با یکدیگر تماس پیدا کنند، تحریک و آرامش به وجود می آورد؛ بنابراین دستت را در دست من قرار ده! 🤝🏻 و سپس جلو رفتم و دست مرا گرفت و کنار خود نشانید و گفت: 👑 دیگر وحشتی نداشته باش، راست گفتی و نیز جدّت راست گفته است، سکون و آرامش پیدا کردم و دوستی تو در دلم جای گرفت، اکنون سئوال هایی را مطرح می کنم که کسی پاسخ آن ها را نمی داند، چنانچه جواب صحیحی دادی، تو را آزاد می گذارم و پس از این، سخن هیچ کسی را بر علیه تو اهمیّت نمی دهم. 🌹 گفتم: آنچه می خواهی سئوال کن، اگر در امان بودم پاسخ می گویم. 👑 هارون اظهار داشت: چناچه راست گفتی و جواب از روی تقیّه نبود در امان خواهی بود. و سپس گفت: ❓به چه دلیلی شما بر ما ترجیح داده شده اید؛ و بر ما برتری دارید؟ و حال آن که ما و شما از نسل هستیم و پسر عمو خواهیم بود؟ 🌹 در پاسخ گفتم: به جهت آن است که و از یک پدر و مادر بوده اند؛ ولی ، مادرش غیر از مادر آن دو نفر بود و فقط از جهت پدر یکی هستند. ❓سپس گفت: چگونه به خود اجازه می دهید که مردم شما را پسران حضرت رسول نامند و حال آن که شماها فرزندان (علیه السلام) هستید و انسان از ناحیه پدر به اجداد خود منسوب می شود و مادر نقشی ندارد؟ 🌹در جواب هارون چنین اظهار داشتم: ❓چنانچه (صلی الله علیه و آله) زنده گردد و دختر تو را برای خود خواستگاری نماید، آیا قبول می کنی؟ 👑 پاسخ داد: بلی!! 🌹گفتم: ولی چنانچه از من خواستگاری نماید، نمی پذیرم! 👑 هارون گفت: چرا؟ 🌹 جواب دادم: چون من توسّط او (از ) متولّد شده ام، لیکن تو از دیگری به دنیا آمده ای. 👑 پس از آن، هارون الرّشید پرسید: چگونه خود را ذرّیّه رسول اللَّه می نامید؛ و حال آن که ذراری شخص به وسیله مرد شناخته می شود و شماها فرزندان دختر رسول اللَّه می باشید؟ 👌🏻از او خواستم تا از جواب این سئوال مرا معذور دارد، ولی او نپذیرفت و اصرار ورزید تا پاسخ گویم؛ و نیز افزود: 👑 شما فرزندان علیّ ابن ابی طالب (علیه السلام) هستید؛ چرا خودتان را رئیس و رهبر مسلمین و ذراری رسول اللَّه - صلوات اللّه علیه - معرّفی می کنید؟! 🌹در جواب گفتم: به خدا پناه می برم از شرّ شیطان، خداوند (علیه السلام) را از ذرّیّه حضرت ابراهیم و داود و موسی و سلیمان (علیهم السلام) معرّفی کرده است، اکنون بگو که عیسی کیست؟ 👑 هارون پاسخ داد: عیسی پدر نداشت. 🌹گفتم: بنابراین از طریق مادرش، از ذراری انبیاء (علیهم السلام) قرار گرفته است. و همچنین ما نیز از طرف مادر ذرّیّه پیغمبر خدا می باشیم، آیا کفایت می کنی یا بیفزایم؟ 👑 گفت: توضیح بیشتری بده؟ 🌹 گفتم: آن هنگامی که رسول خدا (صلوات اللّه علیه) خواست با نصاری مباهله نماید، اظهار داشت: 🔅فقط پسران و زنان و خودمان باشیم و درباره یکدیگر نفرین نمائیم؛ و تنها امام حسن، حسین، علیّ و زهراء (علیهم السلام) را همراه برد؛ پس همانطور که امام حسن و حسین را فرزند خود نامید، ما هم فرزند و ذرّیّه او هستیم. 👑 در پایان، هارون الرّشید مرا تحسین کرد و گفت: مشکلات و خواسته های خود را مطرح نما که برآورده خواهد شد! 🌹 گفتم: اوّلین خواسته من این است که اجازه دهی پسر عمویت به حرم جدّش، کنار اهل عیالش باز گردد؟ 👑 در جواب اظهار داشت: بررسی کنیم!! 🕎 در ادامه گفته شده است که هارون دستور داد تا حضرت را نزد - یهودی - محبوس (زندان) نمایند!! 📚 عیون أخبار الرّضا (علیه السلام)، ج ۱، ص ۸۱. 📗 اختصاص شیخ مفید، ص ۵۴، س ۱۹. 📚 بحارالأنوار، ج ۴۸، ص ۱۲۱، ح ۱، و ص ۱۲۵، ح ۲. 📚 مدینة المعاجز، ج ۶، ص ۴۲۷، ح ۲۰۸۰. 📚 أعیان الشّیعة، ج ۲، ص ۸. 📚 ینابیع المودّة، ج ۳، ص ۱۱۷. 📘 چهل داستان و چهل حدیث از (علیه السلام)، عبدالله صالحی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
📜 🌄 روزها یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند و خورشید عالم افروز به عادت همیشگی اش هر روز از مشرق سر در می آورد و در مغرب غروب می کرد، اما چیزی که او می دید فقط تاریکی سیاه چال بود! 🌗 سال های سال بود که سهم او از روشنایی روز، فقط نور اندک از روزنه کوچکی بود و بس، تنها چیزی که او را زنده نگه داشته بود نور ایمان بود. 🤲🏻 آنجا از رفاه و آسایش و آزادی خبری نبود، اما زمزمه های عاشقانه او در «خلوت خانه تنهایی» و به هنگام راز و نیاز با معبودش روح او را به عالم ملکوت پیوند زده بود و از این دنیای حقیر به عبادت دلخوش کرده بود. 🧕🏻 نور ایمان او دل کنیز زیبا رو - که زندان بان او برای آزار روحی امام به زندان فرستاده بود - را نیز در کنج زندان روشن کرده بود. 🏰 بر عکس در کاخ نعره های مستانه دیوسیرتان تا آسمان بلند بود و بساط عیش و نوش همیشه به راه، زندانی آنجا نیز دست از ارشاد گمراهان بر نمی داشت، می خواست حرف آخرش را بزند و حجت را تمام کند. 📜 زندان بان را صدا کرد و قلم و کاغذی از او خواست. آنگاه زیر روزنه کوچکی که کمی نور همراه داشت نشست و نامه ای نوشت. یک بار خواند و نامه را به نگهبان داد تا به هارون الرشید برساند! 🏰 نگهبان وارد کاخ شد، هارون پرسید: + چیست؟ - نامه! + از چه کسی است؟ - از زندانی، ، اما گفته بلند بخوانید تا همه بشنوند!! + بده ببینم، حتماً تقاضای آزادی کرده و نامه را گرفت و طوری که حاضران همه بشنوند خواند: 📜 «روزگار بر من در این زندان تاریک با مشکلات و سختی های فراوانی می گذرد، در حالی که روزگار تو سراسر خوشگذرانی است. من و تو در روز قیامت - که پایانی برایش نیست - به هم خواهیم رسید و به حساب هایمان رسیدگی خواهند کرد. این را بدان که آن جا ستمگران و اهل باطل زیانکار خواهند بود».(۱) 👳🏽‍♂️ هارون به اطرافش نگاه کرد. و حاضران چهره ای غمگین به خود گرفته بودند. رگ وسط پیشانی هارون از شدت خشم بر آمده بود. 📜 نامه را مچاله کرد و به گوشه ای پرتاب کرد و دست هایش را به کمرش زد و مشغول قدم زدن شد. 🍷آن نامه کوتاه ولی پر معنا مستی را از سرش پرانده بود. دست آخر از شدت عصبانیت نعره ای کشید که گوش فلک را کر کرد. 🏰 روی تخت ریاستش تکیه کرد و در حالی که دندان هایش را به هم می فشرد به فکر فرو رفت. 💭 با خود اندیشید که این حرف حق را - که بسیار تلخ و شکننده بود - چگونه پاسخ گوید. 🥀روز بعد جسم نحیف (علیه السلام) در گوشه ای از زندان روی زمین بود، اما پرنده روحش به نزد جد بزرگوار و پدر و مادر شهیدش پر کشیده بود. 📚 پی نوشت: ۱. بحارالأنوار، ج ۴۸، ص ۱۴۸. 📗 حیات پاکان / ۳ داستان هایی از زندگی امام محمد باقر، امام جعفر صادق و (علیهم السلام)، مهدی محدثی 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
⏳خبر (ع) از حوادث آینده و تحقق آن 🕋 یکی از اصحاب (ع) می گوید: در آن سالی که به مکه رفت، حضرت رضا(ع) نیز به قصد حج از مدینه خارج شد، در مسیر راه در جانب چپ جاده، به کوهی رسید، که نام آن کوه بود! ⛰️ حضرت رضا(ع) فرمود: بنا کننده ساختمان در این کوه و ویران کننده آن کشته می شود و قطعه قطعه می گردد!! 🐫🐪🐪 ما نفهمیدیم که منظور حضرت رضا(ع) چیست، هنگامی که حضرت رضا(ع) از آنجا به سوی مکه رفت، کاروان هارون به آنجا رسید، و در آنجا بار انداخت! 🏰 (شخصیت برجسته دربار هارون) که در آن کاروان بود، بالای کوه رفت و دستور داد در آنجا ساختمانی بنا کنند. ⛏️ سپس کاروان به سوی مکه رهسپار شدند، پس از مراسم حج هنگام مراجعت، وقتی که کاروان هارون به پای کوه (فارع) رسیدند، جعفر برمکی بالای آن کوه رفت و دید طبق دستور قبلی، ساختمان ساخته شده است، دستور داد آن را ویران نمودند! ⚔️ هنگامی که کاروان هارون به بغداد بازگشت (بر اثر خشم هارون بر ، زندگی برمکیان تار و مار شد، عده ای از آنها کشته و عده ای در بدر شدند) جعفر برمکی کشته شد و بدنش را قطعه قطعه نمودند (۱) به این ترتیب خبر امام رضا(ع) از حوادث آینده تحقق یافت. 📚 پی نوشت؛ ۱. همان، حدیث ۵، ص ۴۸۸، ج ۱. 📚 داستانهای اسلامی از اصول کافی جلد دوم، محمد محمدی اشتهاردی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
⏳آشکار شدن قبر مخفی (ع) بعد از ۱۳۰ سال! 🌌 هنگامی که (ع) به شهادت رسید، فرزندانش شبانه جنازه آن بزرگوار را به طور مخفی دفن کردند، و محل قبرش مخفی بود، زیرا آن حضرت دشمنان کینه توز بسیار داشت، بخصوص و ، آن قدر با او دشمن بودند که احتمال نبش قبر آن حضرت در میان بود. 🗓️ دهها سال گذشت، همچنان قبر آن حضرت مخفی بود، تا اینکه در زمان خلافت عباسی حادثه ای موجب پیدا شدن قبر آن حضرت گردید (۱) آن حادثه این بود: 🏹 می گوید: 🦅 روزی برای شکار همراه هارون از کوفه بیرون رفتیم، در بیابان به ناحیه غریین، رسیدیم، در آنجا آهوانی را دیدیم، بازها و سگهای شکاری را به سوی آنها فرستادیم، آن آهوان به تپه ای که در آنجا بود پناه بردند، و بالای همان تپه ایستادند، ناگهان بازها در کنار آن تپه فرود آمدند، و سگهای شکاری بازگشتند. ⁉️ هارون از این جریان در شگفت شد که این چه رازی است که آهوان به آن تپه پناه می برند، و بازها و سگها جرئت رفتن به آنجا را ندارند؟! 🦌 بار دیگر دیدیم؛ آهوان از آن تپه فرود آمدند، و سگها به سوی آنها رفتند، آهوان به سوی آن تپه رفتند، و بازها و سگها از رفتن به سوی تپه باز ایستادند، و این حادثه سه بار تکرار شد!! 👈🏻 هارون به من گفت: بشتاب به جستجو پرداز، احتمالا این تپه مکان مقدسی است و اسراری در آن نهفته است!! ⛺ ما به جستجو پرداختیم تا پیرمردی از طائفه را یافتیم، او را نزد هارون آوردیم. هارون از او سؤالاتی کرد. 👳🏼‍♂️ پیرمرد گفت: آیا در امان هستم؟ ✋🏻 هارون به او امان داد. 👳🏼‍♂️ پیرمرد گفت: پدرم از پدرش کرد که آنها گفتند: قبر شریف حضرت علی (ع) در این تپه است، و خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است، و هر کس به آنجا پناه نمی برد مگر اینکه ایمن گردد؟ 📿 هارون از اسب پیاده شد و آبی طلبید و وضو گرفت و کنار آن تپه رفت و در آنجا نماز خواند و خود را به خاک آن مالید و گریه کرد سپس از آن جا به سوی بازگشتیم. (۲) ⏳به این ترتیب قبر مقدس امام علی (ع) پس از حدود ۱۳۰ سال مخفی بودن، آشکار گردید. 📚 پی نوشت ها: ۱. با توجه به آغاز خلافت هارون که در سال ۱۷۰ هجری اتفاق افتاده و باتوجه به سال شهادت علی (ع) که سال ۴۰ هجری بود، بدست می آوریم که بیش از ۱۳۰ سال، قبر علی (ع) مخفی بوده است. ۲. ترجمه ارشاد مفید (ره) ج ۱، ص ۲۳ و ۲۴. 📗 داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم (علیهم السلام)، محمد محمدی اشتهاردی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
💚 نسبت هارون و مولا علی (علیه السلام) 📖 از قرآن کریم چنین بر می آید که جناب نسبت به حضرت موسی (علیه السلام) پنج نسبت داشته است؛ 🔅 ۱- برادر 🔅 ۲- شریک نبوت 🔅 ۳ - وزیر و یاور 🔅 ۴ - پشتیبان 🔅 ۵ - خلیفه و جانشین. 🌹 بنابراین (علیه السلام) نیز همین پنج نسبت را با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد: 🔆 ۱- برادر اوست، چون او را به برادری برگزیده و فرمود: در دنیا و آخرت تو برادر منی. 🔆 ۲- در ابلاغ پیام الهی شریک اوست، چون فرمود: جز من و علی کسی از جانب من پیام نمی رساند. 🔆 ۳ - وزیر اوست، چون فرمود: علی وزیر من است. 🔆 ۴ - پشتیبان اوست، چون خداوند او را با علی (علیه السلام) یاری کرد. 🔆 ۵ - خلیفه اوست، چون خود، او را به خلافت برگزید. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. غدیر از دیدگاه اهل سنت، ص ۵۸. 📕 پیام غدیر، اکبر صادقلو 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌴 فدک، رمزی از قلمرو حکومت اسلامی اهلبیت (ع) 🔥هارون الرّشید می دانست که (علیهم السلام) و پیروانش، وی را غاصب خلافت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) می نامند. 🏰 برای همین روزی هارون (شاید به منظور آزمایش و کسب آگاهی از آرمانِ پیشوای هفتم) به آن حضرت اعلام کرد که حاضر است «فدک» را به او برگرداند. 🌹 فرمودند: «در صورتی حاضرم را تحویل بگیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس دهی!» ⏳از حدود ۲۵۰ سالی که مدّت حضور امام معصوم در میان مردم است، فقط ۱۵ سال تحت حکومت اسلامی مشروع بوده است؛ در باقی این مدّت طولانی، آیا ائمّه معصومین علیهم السلام، دخالت در امور حکومتی و سیاسی می کردند یا اینکه به هیچ وجه در این امور ورود نمی کردند؟ ❓هارون پرسید: حدود و مرزهای آن کدام است؟ 🌹امام فرمودند: «اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهی داد.» 🔥 اصرار کرد و سوگند یاد نمود که این کار را انجام خواهد داد. 🌹امام حدود آن را چنین تعیین فرمود: 📌 «حدّ اوّلش، عدن؛ 📌حدّ دومش، سمرقند؛ 📌حدّ سومش، آفریقا؛ 📌حدّ چهارم آن نیز مناطق ارمنیّه و دریای خزر است». 🔥 هارون که با شنیدن هر یک از این حدود، تغییر رنگ می داد و به شدّت ناراحت می شد، با شنیدن حدود چهارگانه، نتوانست خود را کنترل کند و با خشم و ناراحتی گفت: با این ترتیب چیزی برای ما باقی نمی ماند. 🌹امام فرمودند: «می دانستم که نخواهی پذیرفت و به همین دلیل از گفتن آن امتناع داشتم.» (۱) 🌴امام با این پاسخ می خواستند به هارون بگویند «فدک» رمزی از مجموع قلمرو حکومت اسلامی است. 📚 پی نوشت: ۱. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق علیه‌السلام ،چاپ چهاردهم،۱۳۸۱ ش. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🤲🏻 تاثير دعا در تعجيل فرج مولا (عج) 👳🏻‍♂️ فضل گويد از (عليه السلام) شنيدم که مى فرمايد: ✨✨ روزى خداوند به ابراهيم (عليه السلام) وحى کرد که به زودى صاحب فرزندى خواهى شد. 👣 ابراهيم (عليه السلام) بسيار خوشحال شد به سرعت به نزد ، همسر خود، شتافت تا اين مژده مسرّت بخش را به او برساند. 🌟 وقتى ساره از بشارت الهى مطلع شد، به ابراهيم (عليه السلام) گفت: ⁉️ چه مى گويى؟ من پير شده ام. چه طور ممکن است که صاحب فرزندى شوم؟! 💭 (عليه السلام) سخت به فکر فرو رفت. ✨✨ حق تعالى دوباره به او وحى کرد و فرمود: 🔅«اى ابراهيم! همسرت به زودى فرزندى به دنيا خواهد آورد که اولاد او به خاطر اين که مادرشان وعده مرا انکار کرد، چهارصد سال گرفتار عذاب خواهند شد!! (فرزندان ساره يعنى) بنى اسراييل، سال ها (به همين جهت) گرفتار عذاب (و ستم فرعونيان) بودند. تا اين که روزى از طولانى شدن مدّت عذاب به تنگ آمده و چهل شبانه روز تمام به درگاه الهى گريه وزارى نمودند. در اين هنگام، خداوند متعال و (عليهما السلام) را مبعوث نمود تا آن ها را از دست فرعونيان نجات دهند، و صد و هفتاد سال زودتر از موعد مقرر گرفتارى آنها را بردارند». 🌹 آنگاه امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود: 🔅شما نيز اگر برى تعجيل در فرج قائم ما (عليه السلام) گريه و زارى کنيد، خداوند فرج ما را نزديک خواهد نمود. والاّ بايد تا آخرين روز موعد ظهور او در انتظار به سر بريد!» (۱) 📚 پی نوشت؛ ۱. تفسير عياشى، ج ۲، ص ۱۶۳، در تفسير سوره هود، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۳۱ و ۱۳۲. 📗  داستانهایی از امام زمان (عج) از کتاب بحارالانوار، حسن ارشاد. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
📜 اين لباس را نگهدار! 🌹 على بن يقطين - كارگزار امام هفتم در دربار هارون‏ در پرتو خدمات خالصانه به شیعیان، همواره مورد تأييد و حمايت بى دريغ (عليه السلام) - بود و چندين بار در اثر تدبير امام از خطر قطعى رهايى يافت كه يكى از آنها چنين بوده است: 🏰 يك سال تعدادى لباس به عنوان خلعت به على بخشيد كه در ميان آنها يك لباس خز مشكى رنگ زربفت از نوع لباس ويژه خلفا به چشم مى‏خورد. 🐪🐫 على اكثر آن لباس ها را كه لباس گرانقيمت زربفت نيز جز آنها بود، به امام كاظم عليه‏السلام اهدا كرد و همراه لباسها اموالى را نيز كه قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده كرده بود، به محضر امام فرستاد. 📜 حضرت همه اموال و لباسها را پذيرفت، ولى آن يك لباس مخصوص را پس فرستاد، و طى نامه‏اى نوشت: 🔅اين لباس را نگهدار و از دست مده، زيرا در حادثه‏اى كه برايت پيش مى‏آيد به دردت مى‏خورد!! 🏰 از راز رد آن لباس آگاه نشد، ولى آن را حفظ كرد. اتفاقاً روزى وى يكى از خدمتگزاران خاص خود را به علت كوتاهى در انجام وظيفه، تنبيه و از كار بركنار كرد. آن شخص كه از ارتباط على با امام كاظم عليه‏السلام و اموال و هدايايى كه او براى حضرت مى‏فرستاد، آگاهى داشت، از على نزد هارون سعايت كرد و گفت: 👨🏻✋🏻 او معتقد به امامت موسى بن جعفر است و هر ساله اموال خود را براى او مى‏فرستد!! آنگاه داستان لباسها را گواه آورد و گفت: ☝🏻لباس مخصوصى را كه خليفه در فلان تاريخ به او اهدا كرده بود، به داده است. 🔥 هارون از شنيدن اين خبر سخت خشمگين شد و گفت: 🗡️حقيقت جريان را بايد به دست بياورم و اگر ادعاى تو راست باشد خون او را خواهم ريخت. 🏰 آنگاه بلافاصله على را احضار كرد و از آن لباس پرسش نمود. 👳🏻‍♂️ وى گفت: آن را در يك بقچه گذاشته‏ام و اكنون محفوظ است. 👈🏻 هارون گفت: فوراً آن را بياور! 🗝️ پسر يقطين فورا يكى از خدمتگزاران خود را فرستاد و گفت: به فلان اطاق خانه ما برو و كليد آن را از صندوقدار بگير و در اطاق را باز كن و سپس در فلان صندوق را باز كن و بقچه‏اى را كه در داخل آن است با همان مهرى كه دارد به اينجا بياور. ⏳طولى نكشيد كه غلام، لباس را به همان شكل كه قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. 👈🏻 هارون دستور داد مهر آن را بشكنند و سر آن را باز كنند. وقتى كه بقچه را باز كردند ديد همان لباس است كه عيناً تا شده باقى مانده است! 🔥 خشم هارون فرو نشست و به على گفت: بعد از اين هرگز سخن هيچ سعايت كننده‏اى را درباره تو باور نخواهم كرد، و آنگاه دستور داد جايزه ارزنده‏اى به او دادند و شخص سعايت كننده را سخت تنبيه كردند! (۱) 📚 پی نوشت: ۱. شيخ مفيد، الاًّرشاد،، ص ۲۹۳، شبلنجى، نور الأبصار، ص ۱۵۰، ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمة،، ص ۲۱۸، ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۲۸۹. 📗 سیره پیشوایان زندگانی امام کاظم علیه السلام، مهدى پيشوايى، ص ۴۱۳ - ۴۶۳. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌍 آرمان تشكيل حكومت اسلامى‏ با اسم رمز «فدک» 🔥 هارون عباسی مى‏دانست كه موسى بن جعفر عليه السلام و پيروانش، وى را غاصب خلافت پيامبر و زمامدار ستمگرى مى‏دانند كه بازور و قدرت سرنوشت مسلمانان را در دست گرفته است، و اگر روزى قدرت رزم با او را به دست آوردند، در نابودى حكومت او لحظه‏اى درنگ نخواهند كرد. 🔰 گفتگوى خواندنی زير كه ميان پيشواى هفتم و هارون رخ داده بخوبى از اهداف عالى امام در زمينه تشكيل حكومت اسلامى، و نيز از نيات پليد پرده بر مى‏دارد. 🏰 روزى هارون (شايد به منظور آزمايش و كسب آگاهى از آرمان پيشواى هفتم) به آن حضرت اعلام كرد كه حاضر است «فدك» را به او برگرداند. 🌷 فرمود: ☝🏻«در صورتى حاضرم را تحويل بگيرم كه آن را با تمام حدود و مرزهايش پس بدهى!» ❓هارون پرسيد: حدود و مرزهاى آن كدام است؟ ✋🏻 امام فرمود: اگر حدود آن را بگويم هرگز پس نخواهى داد!! 🔥هارون اصرار كرد و سوگند ياد نمود كه اين كار را انجام خواهد داد. امام‏ حدود آن را چنين تعيين فرمود: ➖ حد اولش، عدن؛ ➖ حد دومش، سمرقند؛ ➖ حد سومش، آفريقا؛ ➖ و حد چهارم آن نيز مناطق ارمنيه و بحر خزر است!! 🔥 هارون كه با شنيدن هر يك از اين حدود، تغيير رنگ مى‏داد و به شدت ناراحت مى‏شد، با شنيدن حدود چهارگانه، نتوانست خود را كنترل كند و با خشم و ناراحتى گفت: ⁉️ با اين ترتيب چيزى براى ما باقى نمى‏ماند! ☝🏻امام فرمود: «مى‏دانستم كه نخواهى پذيرفت و به همين دليل از گفتن آن امتناع داشتم!» (۱) 🔺 امام با اين پاسخ مى‏خواست به هارون بگويد: 🌍 «فدك رمزى از مجموع قلمرو حكومت اسلامى است، و اصحاب كه فدك را از دختر و داماد پيامبر عليهم السلام گرفتند، اين كار آنان در حقيقت جلوه‏اى از مصادره حق حاكميت اهل بيت عصمت و طهارت سلام‏اللّه عليهم اجمعين بود، بنابراين اگر قرار باشد حق ما را به ما برگردانى، بايد همه قلمرو حكومت اسلامى را در اختيار ما بگذارى». 🔺 اين گفتگو، هدفهاى بزرگ امام را بخوبى نشان مى‏دهد. 💎 جمع آورى بيت المال‏: ⚔️ از طرف ديگر، گرچه حكومت و قدرت ظاهرى در دست هارون بود، اما حكومت او فقط بر «تن»ها بود و در «دل»هاى مردم جا نداشت، ❤️ اما حكومت بر «دل»ها و «قلب»ها از آن پيشواى هفتم بود و در پرتو محبوبيت گسترده آن حضرت در افكار عمومى، مسلمانان مبارز و روشن‏بين، خمس اموال خود، و ديگر اموال متعلق به بيت‏المال را به محضر آن حضرت مى‏فرستادند و اين معنا بر هارون پوشيده نبود، زيرا او از طريق جاسوسان خويش گزارشهايى دريافت مى‏كرد مبنى بر اينكه از چهار گوشه كشور پهناور اسلامى، اموال و وجوه اسلامى به سوى امام موسى بن جعفر سرازير مى‏گردد، به طورى كه از صندوق بيت‏المال تشكيل داده است. (۲) 📚 پی نوشت ها: ۱. سبط ابن الجوزى، تذكرةالخواص، ص ۳۵۰ - ابن شهرآشوب، همان كتاب، ص ۳۲۰ - ابوالفرج‏الاًّصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص ۳۵۰. ۲. مجلسى، همان كتاب، ج ۴۸، ص ۲۳۲ - شبلنجى، همان كتاب، ص ۱۵۱ - ابن صبّاغ مالكى، همان كتاب، ص ۲۲۰ - ابن حجر هيتمى، الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴. 💰 براى آنكه به حجم و جوهى كه از نقاط مختلف به حضور امام ارسال مى‏شد پى ببريم، كافى است به ارقام زير توجه كنيم: 🔹 هنگام شهادت امام كاظم عليه‏السلام - مبلغ هفتاد هزار دينار نزد زياد بن مروان قندى و مبلغ سى هزار دينار در تحويل على بن حمزه (دو نفر از نمايندگان آن حضرت) بود. 🔸 علاوه بر اينها مبلغ سى هزار دينار نيز در تحويل عثمان بن عيسى رواسى نماينده امام در مصر بود (مجلسى، همان كتاب، ج ۴۸، ص ۲۵۲ - ۲۵۳). 📗 سیره پیشوایان زندگانی امام کاظم علیه السلام، مهدى پيشوايى، ص ۴۱۳ - ۴۶۳. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
💚 علي دوستی پیامبر (ص) 🌹جايگاه ويژه و نقش ممتاز علي (عليه اسلام) نزد پيامبر گرامي اسلام، به قدري شفّاف و روشن بود که دوست و دشمن بر آن صحّه گذارده اند. 📚 منابع اهل سنّت، مملوّ از شواهد تاريخي در اين خصوص است که نمونه ای از آن، در اين مقال آورده مي‌شود. 🌷 علي (علیه السلام)، هارون پيامبر (ص) ⚔ مسلمانان براي جنگ با رومي ها آماده مي شدند، (ص) حضرت علي (عليه السلام) را در مدينه باقي گذارد و فرمود: 🔅«علي جان! در اين شرايط جز با وجود من يا تو سامان نمي پذيرد. دشمن منتظر است با خروج من از مدينه، به شهر حمله کند، و من هم به فرمان خدا بايد به عزيمت کنم. اگر تو در مدينه بماني کسي جرأت حمله به مدينه را نخواهد داشت». 🌴 علي (علیه السلام) در شهر ماند اما منافقين شايعه پراکني کردند که چون علي از همراهي با پيامبر در جنگ با روميان سرپيچي کرده است، پيامبر به ناچار براي حفظ آبرو، او را در مدينه گذارده است! 🗡 علي (عليه السلام) پس از شنيدن اين شايعه، فوري سلاح برگرفت، لباس رزم پوشيد و خود را به اردوگاه پيامبر رسانيد. 🌹خدمت حضرت شرفياب شد و عرض کرد: ✋🏻 «اي رسول خدا! دشمن شايع کرده است که شما بخاطر سرپيچي من از رفتن به جنگ، مرا در مدينه با کودکان و پيرمردان و بيماران باقي گذارده ايد. اينک من به لشگر پيوسته ام و منتظر فرمان شما هستم». 🌹حضرت به مجرّد شنيدن اين سخن از علي (ع)، فرمود: 🔅«مدينه جز با وجود من يا تو سامان نمي پذيرد. آيا راضي نيستي که منزلت تو نزد من همانند به باشد، جز آنکه پس از من پيامبري نخواهد آمد؟» 🌷علي (عليه السلام) در پاسخ عرض کرد: ✋🏻 «راضي و خشنود شدم». 🌴 و اين سخن را سه بار تکرار نمود. سپس به مدينه بازگشت تا مأموريت خويش را به انجام رساند. [۱] 📚 پی نوشت؛ ۱- اَما تَرْضي اَنْ تَکُونَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي اِلا اَنَّهُ لانبيّ بَعْدي. سنن ترمذي، ج ۵، ص ۶۳۸، صحيح بخاري، ج ۱۴، ح ۲۴۵. 📕 سيره پيامبر اعظم (ص)، على اصغر عطاران طوسى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq