💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ
❄ زمستان، سرد بود و استخوان سوز.
👥 طلبه ها، تقاضای عبای زمستانی داشتند، از #شیخ_محمد_تقی_بافقی.
💰مسئول تقسیم شهریه ها، او بود.
👌مطلب را به زعیم حوزه قم رساند.
🌹از #شیخ_عبدالکریم_حائری، شنید که:
⁉ دستم خالی است. چهارصد عبا از کجا بیاوریم؟!
🕌 گفت: #شب_جمعه به #مسجد_جمکران می روم.
✋🤚 آنجا متوسل به مولایمان خواهم شد! ان شاء الله که دست خالی بر نخواهم گشت.
👌روز جمعه، برای شیخ عبدالکریم، پیغام فرستاد که:
🔅فردا، امام زمانمان، چهارصد عبا مرحمت می کنند!
🚚 روز بعد، تاجری آمد قم. با خودش چهارصد عبای زمستانی، هدیه آورده بود!
🎙به نقل از #آیت_الله_سید_محمد_رضا_گلپایگانی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#تشرفات
#کرامات
#داستانک_مهدوی
#حـلقـہ_عشـاق
@ostad_aali110.mp3
2.28M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه | #کرامات
🌷 عنایت عجیب #امام_حسین(ع) به حاج #شیخ_عبدالکریم_حائری (ره)
🎙️حجت الاسلام #عالی
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
پرتو اشراق
🌹 شفاعت امام حسين (علیه السلام)
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🌟 يكى از عجائبى كه در مورد مرحوم آيت الله العظمى حاج #شيخ_عبدالكريم_حائرى، موثقين نقل مى كنند اين است:
⚜ معظم له در موقعى كه سرپرستى حوزه علميه اراك را به عهده داشتند براى حضرت آيت الله حاج آقا مصطفى اراكى نقل كردند:
🌌 هنگامى كه من در كربلا بودم، شبى كه سه شنبه بود در خواب ديدم، شخصى به من گفت:
⏳«شيخ عبدالكريم كارهايت را انجام بده، سه روز ديگر خواهى مُرد!!»
🛌 من از خواب بيدار شدم و متحير بودم گفتم البته خواب است، و ممكن است تعبير نداشته باشد!
🌴🌳 روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت، روز پنجشنبه كه تعطيل بود با بعضى از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نموديم تا ظهر شد، نهار را همانجا صرف كرديم پس از نهار ساعتى خوابيدم.
⚡️در همين موقع لرزه شديدى مرا گرفت، رفقا آنچه عبا و روانداز داشتم روى من انداختند ولى همچنان بدنم لرز داشت و در ميان آتش تب افتاده بودم، حس كردم كه حالم بسار وخيم است به رفقا گفتم زودتر مرا به منزلم برسانيد، آنها وسيله اى فراهم كرده و مرا به شهر كربلا آورده و به منزلم رساندند.
🛌 در منزل بيحال و حس در بستر افتاده بودم، بسيار حالم دگرگون شد، و در اين ميان به ياد خواب سه شب پيش افتادم؛ علائم مرگ را مشاهده كردم با در نظر گرفتن خواب احساس آخر عمر كردم!
👥 ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند، و به همديگر نگاه مى كردند و گفتند، اجل اين مرد رسيده، مشغول قبض روحش شويم!
❤️ در همين حال با توجه عميق قلبى به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسين (ع) متوسل شده و عرض كردم؛
🤲🏻 اى حسين عزيز! دستم خالى است، كارى نكرده ام و زادى تهيه ننموده ام. شما را به حق مادرتان زهرا (ع) از من شفاعت كنيد كه خدا مرگ مرا تاخير اندازد تا فكرى به حال خود نمايم!
👤 بلافاصله پس از اين توسل، ديدم شخصى نزد آن دو نفر كه مى خواستند روحم را قبض كنند آمد و گفت: حضرت سيدالشهداء (ع) فرمودند شيخ عبدالكريم به ما توسل كرد و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم كه عمرش را تاخير اندازد، خداوند اجابت فرمود بنابراين شما روح او را قبض نكنيد.
👥 در اين موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند: (سمعا و طاعة)...
👥👤 سپس ديدم آن دو نفر و فرستاده #امام_حسين (ع) (سه نفرى) صعود كردند و رفتند!
👁 در اين وقت، احساس سلامتى كردم، صداى گريه و زارى شنيدم كه بستگانم به سر و صورت مى زدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را گشودم و ديدم چشمم را بسته اند و به رويم چيزى كشيده اند، خواستم پايم را جمع كنم، ملتفت شدم كه شستم (انگشت بزرگ پايم) را بسته اند!
✋🏻 دستم را براى برداشتن چيزى بلند كردم، شنيدم مى گويند ساكت شويد، گريه نكنيد كه بدن حركت دارد، آرام شدند، رواندازى كه بر روى من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پايم را فورى باز كردند، با دست اشاره به دهانم كردند كه به من آب بدهيد، آب به دهانم ريختند كم كم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم، و بحمدالله از آن حالت به كلّى خوب شدم، اين موهبت به بركت مولايم امام حسين (ع) بود، آرى بخدا قسم. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. گنجينه دانشمندان، ج ۱، ص ۳۰۴.
📗 داستانها و پندها جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#حـلقـہ_عشـاق