eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مخصوصا رنگ تیره ای انتخاب کرد که اگر اتفاقی زخمش خون ریزی می کرد به راحتی قابل تشخیص نباشد. حوصله روسری نداشت. چادر نمازش را روی سرش انداخت با گیره زیر گلویش را ثابت کرد و یک طرف چادرش را روی شانه اش انداخت و توی آینه به خودش نگاه کرد: "چقدرم جای زخمش مسخره است.وسایلش را هم سر جایش گذاشت و تازه فهمید کسی توی اتاقش بوده. اخم هایش را در هم کشید و گفت: -بار من دیر کردم اینا اومدن اتاق من و تفتیش کردن. بعد هم از پله سرازیر شد.ارشیا درست رو بروی پله نشسته بود و وقتی ترنج با آن چادر سفید گلدار از پله پائین آمد دوباره دلش فرو ریخت. به سختی چشمانش را از او گرفت.ماکان ظرف میوه را گذاشت روی میز و با لبخند به ترنج نگاه کرد. ترنج بی خیال نشست کنار مادرش و گفت: -خوبی سوری جون. و به پدرش چشمک زد. مسعود خندید و گفت: -دوباره تو پا کردی تو کفش من؟ همه خندیدند و ترنج مطمئن شد حالا می تواند بگوید چه اتفاقی افتاده. ماکان قبل از اینکه ترنج دهن باز کند گفت: -چرا عین این سریاالی تلویزیونی هیجان انگیزش میکنی بگو دیگه بابا 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج خندید وهمانطور که دست مادرش توی دستش بود گفت: -باور کن بیشتر شبیه سریال طنزه بعد هم خودش خندید. ارشیا هم به خنده او لبخند زد و زیر لب گفت: ترنجه دیگه ترنج شروع به تعریف کرده بود: -کارم تمام شده بود داشتم می اومدم خونه. ساعت هنوز نه نشده بود. توی همین خیابون خودمون از ماشین پیاده شدم. چشمم افتاد به دو تا خانمه با یه بچهه. ترنج خم شد و برای خودش یه خوشه انگور برداشت و دانه ای از ان را به دهان گذاشت و در حالی که ان را فرو می داد ادامه داد: -اون دو تا خانمه به فاصله سه چهار متر جلو تر از بچهه داشتن می رفتن. خیابونم خوب خیلی شلوغ نبود ولی خوب اصلا حواسشون به بچه نبود. بچهه هم هی می دوید توی خیابون تا یه ماشین نزدیک میشد. می دوید تو پیاده رو. همه با دقت و تعجب به ترنج گوش می داند. -منم این طرف خیابون هی نگاه می کردم به مامانه ببینم اصاا بر میگرده ببینه بچه اش کجاست. که دیدم انگار نه انگار فاصله شون شد پنج متر شیش متر. نخیر چنان دو نفری گرم حرف بودن که انگار یادشون رفته بود بچه ای هم در کاره. سوری خانم حرف ترنج را قطع کرد و گفت: -خدایا مگه میشه آدم اینقدر بی خیال. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج گونه مادرش را بوسید و گفت: -همه که مثل سوری جون نمیشن. همه خندیدند که ماکان گفت: -مامان پیام بازرگانی نیا. ترنج خندید و تند تند دوتا دانه انگور گذاشت دهنش و گفت: -خلاصه می خواستم اول برم یه فصل کتک مفصل اون مامان بی خیال و بزنم بعد بیام خونه. بعد دیدم این بچهه یه کاری دست خودش و اون مامان بی خیالش میده. رفتم اون طرف خیابون و دستش و گرفتم و بش گفتم:آخه پسر خوب مگه می خوای خودتو به کشتن بدی بچه. خلاصه کلی نصیحتش کردم مامانه هم نمی دونم فکر کنم بچهه رو کلا فراموش کرده بود. اومدم بلند شم ببرم تحویل مامانش بدم که یه موتوری از تو پیاده رو اومد بره تو خیابون از روی پلی که من نشسته بودم کنارش. چادرم گیر کرد به چرخش و این جوری شد. -سوری خانم با حرص پرید وسط حرف ترنج و گفت: -بفرما حالا هی این روده رو بپیچ دورت 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هرلحظہ بگو‌میان قُنوتت به صد نیاز عَجّل علی ظُهورک یافارسَ الحجاز هردم بگو به اشک روان ‌روبه آسمان عَجّل علی ظُهورک یاصاحِبَ الزمان 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌤 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
خنده‌ ات زیباترین هدیه ی خدا بود... وقتی به چشم های من نگاه‌ می کنی و لبخند میزنی با خودم می‌گویم تــو که برای من می‌خندی انگار تمام دنیا همین‌جاست... کنار‌ همین خنده ها... 🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از شهید مدافع حرمی که امتحانات دانشگاه را شرکت نکرد تا خود را برای کمک به زلزله زدگان بم به آنجا برساند مدافع حرم محمدحسین محمدخانی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‌ در سوريه به ابوامير معروف بود.هميشه براي رزم آماده بود،به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات - رسانده بود به خط و عضو اطلاعات شده بود.روز 22دي ماه ساعت17،درست فرداي روزي كه بچه هاي گردان فاتحين نوبت به نوبت با ايثار و رشادت مثال زدني خود را فداي عمه سادات مي كردند،طاقت نياورد و با چند نيروي سوري به خط زد .فرداي آن روز يكي از دوستانش به مقر مي آيد و سراغش را مي گيرد؛دوستانش مي گويند:ابوامير گل گاشت و جاموند.💔 حالا ديگر ابوامير به شير خان طومان معروف است. 🌹 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
دوستش‌میگفت: ازکلاس‌زبان‌یك‌راست‌رفتم‌مسجد.. یه‌گوشه‌نشستم‌ودفترکتابم ‌رودرآوردم..روح‌الله‌اومد‌پیشم.. کتاب‌های‌زبانم‌روکه‌دید، ‌تشویقم‌کردوگفت: «آفرین..!سربازامام‌زمان‌ باید‌زبان‌بلد‌باشه...» یکبارم‌بهم‌گفت: «همیشه‌عینك‌آفتابی‌بزن‌چشمات‌ضعیف‌نشه.. سربازامام‌زمان‌باید‌چشماش‌سالم‌باشه...» تمام‌معیارزندگیش‌رو‌گذاشته‌بود‌به‌اینکه 《سربازخوبی‌برای‌امام‌زمانش‌باشه..》 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
در مسیــر ڪربلا🕌 چــــادرت را محڪم بگیــر و زیـنب(س)، را یــاد ڪن.. هــر چه محڪم میگــرفت محڪم‌تر میــزدند ...😔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنامه ریزی برای شهادت !❤️ 🔹لیسانس مدیریت داشت، دانش آموخته دانشگاه امام حسین بود و بر زبان عربی تسلط داشت. 🔸بسیار اهل مطالعه بود. 6 سال در واحد  فعالیت کرد و دو کارگاه تخریب زد یکی در تهران و دیگری در سوریه.. 😊 🔹بچه ها تو منطقه بهش میگفتن ! چون ایشون در نبود امکانات آهن یا آلومینیوم رو از منطقه جمع می کرد و با همین ابزار آلات ترکیباتی درست می کرد و  های کنار جاده ای میساخت. 🔸بعد از اربعین شهادت رسول وقتی در کارگاه تخریبش را باز کردند تابلویی دیدند که روی آن  کرده بود و نقشه هایی کشیده بود.. در کنار آن هم یک شعر نوشته بود: کز سنگ ناله خیزد، روز وداع یاران ..💔 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
▪️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی درگذشت سرلشکر سیّدحسن فیروزآبادی را تسلیت گفتند. 📝 بسم الله الرّحمن الرّحیم درگذشت همکار دیرین اینجانب، سرلشگر جناب آقای دکتر سیّدحسن فیروزآبادی رحمةالله علیه را به همسر گرامی و فرزندان محترم و دیگر بازماندگان تسلیت عرض میکنم. ▫️عمری مجاهدت ارزشمند، از تلاشهای مبارزاتی دوران دانشجوئی در مشهد، تا فعّالیّتهای متنوّع و گسترده در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در عرصه‌های مهم مانند جهاد سازندگی و مجموعه‌های وابسته به شورای عالی دفاع، و بویژه خدمات طولانی مدّت در رأس ستاد کل نیروهای مسلح و سرانجام عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام، ذخیره‌ی معنوی و توشه‌ی اخروی این برادر پرتلاش و خیرخواه است. ▫️روح تعبد و تدین و صدق و ثبات در پایبندی به ایمان و عمل انقلابی، امتیاز بزرگ دیگری است که همواره با این برادر گرامی همراه بود. این خصوصیات برجسته مایه‌ی رحمت و رضوان الهی برای ایشان خواهد بود ان‌شاءالله. مغفرت الهی برای وی و آرامش و بردباری برای بازماندگان را از خداوند متعال مسئلت مینمایم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۰/۶/۱۲ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
حضرت سیدالشهداء برای از چند صد کیلومتر آن طرف تر از کشورش به شهادت رسید... آری دفاع از حرم امتداد راه است... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
سه روزی که از آمدن‌مان به می‌گذشت، خیلی کم حرف شده بود... یک جا می‌نشست و به دور دست‌ها خیره می‌شد. چه نشانی در آن دور دست‌ها می دید، نمی‌دانم اما دائما به دوستان می‌گفت: "من می شوم "... یک روز مهدی بابت بازدید و سرکشی از یک موقعیت به خط فرستاده شد، چیزی نگذشته بود که بی‌سیم زدند و گفتند یک ماشین مهمات مورد اصابت موشک تاو قرار گرفته است و دو نفر از رزمندگان‌ نجبا و یک ایرانی به رسیدند. مطمئن بودم که مهدی شهید نشده بود چون موقعیتی که مهدی را فرستاده بودم با موقعیتی که گزارش کرده بودند، یکی نبود گفتند از ایرانی فقط یک پلاک مانده است. از نیروهای ایرانی که با مهدی اعزام شده بودند شماره پلاک را پرسیدم تا مطمئن شوم ردیف پلاک یکی هست یا نه ! اولین و دومین پلاک یکی نبود نفس راحتی کشیدم، پلاک سوم ردیفش با پلاک مهدی نزدیک بود. ، یکدفعه جا خوردم اما استعلام کردیم بله ! متعلق به مهدی بود. مهدی هم به رسید و شد. ✍ راوی: همرزم شهید 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo