#ازدواج_امام_علی_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#دو_بیتی
آمد رود به خانه آن همسری که او
در بین همسران جهان، شهریار بود
خالق سپرد این زر کامل عیار را
دست کسی که زرگر کامل عیار بود
@poem_ahl
#مرثیه_امام_باقر سلاماللهعلیه
در مزارت نفسِ ثانیهها میگیرد
باد، دَم میدهد و مرثیه پا میگیرد
زائرت پنجرهفولاد ندارد به بغل
ولی از آجرِ دیوار، شفا میگیرد
گنبدی نیست، ولی خاک تو تحتُالقُبّهست
هر کجا ذکر بگیریم، دعا میگیرد
در حرم، پشت حصاری که صدا زندانیست
هایهایم یقهی بغض مرا میگیرد
حرمت آنقدَر از روضهی مسکوت پُر است
آستین در دهن، از گریه، صدا میگیرد
ابرِ موقوفهی بارانِ حسینیّهی توست
هر کسی روضه به صحرای منا میگیرد
کفترِ نامهبر روی مزارت ذکرِ -
- "هر که دارد هوس کرببلا" میگیرد
در مفاتیحِ حرم راوی عاشورایی
زائر از دست تو «ششگوشهنما» میگیرد
اشک، تا میخورَد از مقتلِ چشمت به زمین
میشود همسفرِ ابر؛ هوا میگیرد
دفتر خاطرهی کودکی توست «لهوف»
«کربلا» در غمِ یک روزِ تو جا میگیرد
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_باقر سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت
دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت
درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد
برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت
بر دوشِ دل، بار مصیبت داشت عمری
جان دادن خون خدا یادش نمیرفت
بالاسرِ هر پیکر بر خاک خفته
لبخندِ شمرِ بی حیا یادش نمیرفت
بردند بی صبرانه بعد از گوشواره-
گهواره را بینِ عبا ... یادش نمیرفت
تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر آمد!
زد تازیانه بیهوا! یادش نمیرفت
هنگام غارت بود و در بین شلوغی ...
افتاد زیر دست و پا؛ یادش نمیرفت
لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد
سرهای روی نیزه ها یادش نمیرفت
کنج خرابه ... زیر نور ماه ... آرام ...
شب-گریه هایِ بیصدا یادش نمیرفت
در کنج حجره، داشت جان میداد امّا
کهنه حصیر و بوریا یادش نمیرفت!
#مرضیه_عاطفی
@poem_ahl
#مدح_امام_باقر سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_باقر سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_باقر سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
خشکیام رفت و وصل دریا شد
سردیام رفت و فصل گرما شد
فارغم از خودم، خدا را شکر
آسمانی شدم، خدا را شکر
آمدی و دلم نجات گرفت
باز هم مردهای حیات گرفت
ای حیات مجدد دنیا
دومین یا محمد دنیا
«یا من ارجوی» آستان لبم
پنجمین رکعت نماز شبم
ای که تنها خدا شناخت تو را
مثل بیت الحرام ساخت تو را
قافیههای بیت ما تنگ است
در مقامت کمیت هم لنگ است
ای نسیم پر از بهارِ حسین
حسنی زادۀ تبار حسین
قبلۀ مردم مدینه تویی
حسن دوم مدینه تویی
ای ظهور پیمبر اکرم
حاصل وصلت دعا و کرم
مادرت دختر کریم خدا
پدرت حضرت کلیم خدا
وسط هفتهها برای منی
التماس سهشنبههای منی
سر شب فکر نور تو بودم
فکر شبهای طور تو بودم
خواب سجادۀ تو را دیدم
صبح دیدم کنار خورشیدم
ای نماز پر از قنوت حسن
حاصل چلۀ سکوت حسن
تو تولای دفترم هستی
قسم نون والقلم هستی
تکیه بر بال جبرئیل زدی
مزرعه داشتی و بیل زدی
بهترین میوۀ تو ایمان بود
گندم کال تو پر از نان بود
بی تو این حوزهها کمال نداشت
میوهای غیر سیب کال نداشت
وقت آن است اجتهاد کنی
بی سواد مرا سواد کنی
وقت آن است منبری بزنی
حرف یک حرف بهتری بزنی
علم را باز هم شکاف دهی
در کلاست مرا طواف دهی
اگر علم تو را حساب کنند
زندگی تو را کتاب کنند
علم و اخلاق میشود با هم
آدمی میکند بنی آدم
پر جبریل زیر پای تو بود
گردن آویز بچههای تو بود
میوۀ بهتر از رطب، سیب است
باعث التیام تب، سیب است
فاطمه سیب جنت الاعلاست
پس شفای تب تو یا زهراست
چه کسی گفته بی مزاری تو؟
یا چراغ حرم نداری تو؟
قبر تو بارگاه توحید است
شمع بالاسر تو خورشید است
چه کسی گفته سایبانت نیست؟
صحن در صحن، آسمانت نیست؟
عرش که آسمان نمیخواهد
نور که سایبان نمیخواهد
تو خودت سایبان دنیایی
بهترین آسمان دنیایی
مردی از خانوادۀ خورشید
امتداد غم امام شهید
انعکاس صدای عاشوراست
روضههای غروب مناست
مرد سجاده، مرد نافلهها
مرد شب زنده دار قافلهها
مردی از جنس آیۀ تطهیر
خستگیهای بردن زنجیر
هم سفر با ستارۀ غمهاست
«کربلا زاده» محرّمهاست
هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان
راه طی کردۀ بیابانها
قدم زخمی مغیلانها
یاد خون طپندۀ گودال
خندههای زنندۀ گودال
زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
بغض غمگین عصر عاشورا
گریۀ پشت پای معجرها
غیرت دست بستۀ محمل
شاهد التماس دخترها
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها
برگ سبزی است با نشانۀ سرخ
کودک زیر تازیانۀ سرخ
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته
آفتاب کمی غروب شده است
گل یاس بنفشه کوب شده است
آشنای صدای سلسلههاست
سوزش ناگهان آبلههاست
او که آیینۀ محرم بود
گریههایش به رنگ ماتم بود
از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم
همه محو صدای او هستند
پای مرثیههای او هستند
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_باقر سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_باقر سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
عاقبت آه! کشیدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطرهای پرپر را
روضهخوانی مرا گرم نمودی امشب
روضۀ آنهمه گل، آنهمه نیلوفر را
آخرین حلقۀ شبهای محرّم هست
شکر ای زهر! ندیدم سحری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیدهاست
باورم نیست تماشای تنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدن سوختن چارقد دختر را
غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک
غارت پیرهن و غارت انگشتر را
ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون میریخت
نیزههایی که ربودند سر اکبر را
آه در گوشۀ ویرانه که دق مرگ شدیم
تا که همبازی من زد نفس آخر را
کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم
بین زنجیر، نهان کرد تنی لاغر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش، تکهای از معجر را
#حسن_لطفی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_باقر سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه
چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد
از چند صورت مثل مادر بودی و من نه
ما هر دو از بازار شامی ها گذر کردیم
با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشم حرامی بوده ایم اما
آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه
حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت
آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه
#مجید_تال
@poem_ahl
#مناجات
#مناجات_با_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مدح_امام_رضا سلاماللهعلیه
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش
باید رفاقت کرد با خار بیابانش
هجران کشیدن به امید وصل می ارزد
گر اولش تلخ ست شیرین است پایانش
هر کس که عاشق نیست پس اصلا چرا زنده ست
یا چه جوابى می دهد فردا به وجدانش
خاکستر پروانه اى را دیدم و گفتم
هر کس که عاشق می شود این است تاوانش
آن کوچه اى که یار ما از آن گذر کرده ست
عشاق منت می کشند از سنگ طفلانش
من که چهل سال است روى خاک می خوابم
حیف است نگذارم سرم را روى دامانش
این شمع ها که بر تن پروانه می گریند
زنده نمی مانند تا شام غریبانش
اشک جوانى بهترین سرمایه ی پیرى ست
خوب است باشد آدمى فکر زمستانش
در وقت مردن رو به قبله می شود هر کس
من وقت مرگم می شوم رو به خیابانش
در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد
عبدى که سجده می کند اول به ایوانش
باران که آمد بعد از آن خیرات می بارد
خیر کسى را خواستى اول بگریانش
سنگینى زنجیر بر گردن نمی گیرد
از گریه هر که خیس می گردد گریبانش
من سال ها در گیسوى تو سیر می کردم
سیرى که خیل عارفان خواندند عرفانش
وقتى دلم را دست چشمان تو می دادم
باور نمی کردم بیندازى به زندانش
یک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد
پژمرده می گردد گلى که نیست گلدانش
آن که لبش را از ضریحت برنمی دارد
صدها گره وا می کند از کار، دندانش
گفتم همه هستند شاید جاى من هم هست
من هم یکى از این کبوترهاى مهمانش
شکر خدا اینجا کریمان سلطنت دارند
دنیا به ایران نازد و ایران به سلطانش
سیرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است
هر کس که از قم می رود سمت خراسانش
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_امام_عسکری سلاماللهعلیه
#سامرا
چنانکه درد ز مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد
محرم و صفر و فاطمیه، نه هر روز
دل تو لحظهای از غم جدا نخواهد شد
پس از دو ماه عزا در غم پدر ز تنت
دوباره رخت محرم جدا نخواهد شد
به سامرا ببری یا نه امشب از چشمم
هوای ابری ماتم، جدا نخواهد شد
دخیل دست من از سامرا جداست، ولی
دخیل بستۀ قلبم جدا نخواهد شد
غم حسین و غم توست در دل و، دستم
از این دو رشتۀ محکم جدا نخواهد شد
شهید شد پدر تو ولی از انگشتش
به زور خنجر، خاتم جدا نخواهد شد
#محمد_بیابانی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
به هوای روی ماهت شده این دلم هوایی
ز گناه خسته ام من به تو دارم التجایی
تو نیامدی و من هم شب و روز گریه کردم
به کسی نگفتم اما.. چه کشیدم از جدایی
سرراه تو نشستم نظری اگر چه پستم..
سر راه با تو جانا..چه خوش است آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
بپذیر نوکرت را.. که خوشم به این گدایی..
ز بکای صبح و شامت برسان به چشمهامان
برسان تو قلب مارا به شهید کربلایی..
تن شاه بین گودال شده غارت اراذل
روی نیزه ای عمامه روی نیزه ای عبایی
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_علی سلاماللهعلیه
#مدح_امام_علی سلاماللهعلیه
دل شکسته ی من انس با علی دارد
امید از همه بگسسته تا علی دارد
منم ز شهر ولایت ز کوچه ی عشاق
شناسنامه ی من مهر یا علی دارد
خدا مدال علی دوستی به ما داده است
به غیر کشور شیعه کجا علی دارد؟
خدا یکی و علی هم یکیست در عالم
علی چنانکه خدا را، خدا علی دارد
در آن محیط که از دست و پا نیاید کار
دل شکسته ی بی دست و پا علی دارد
نه در گذشته، در آینده نیز هر ذی روح
نظر به مرحمت مرتضی علی دارد
به روز حشر برای شفاعت امّت
علی، حسین و رسول خدا، علی دارد
#سید_رضا_مؤید
@poem_ahl
#مولودی_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مدح_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
در بیابان جهان دریای دنیا آمده
ای خلایق، صاحب دینا به دنیا آمده
هیچ مخلوقی نبود و نور او تابنده بود
در ازل او خلق شد حالا به دنیا آمده
او که بر بالای طاق عرش جایش خوب بود
پس یقین دارم برای ما به دنیا آمده
پیش از آنی که بیاید عاشقانش را خرید
از همان اول چنین آقا به دنیا آمده
زود بشتابید ای بیچارگان، درماندگان
چون که امشب شافع فردا به دنیا آمده
جبرئیل امشب به پرّ و بال فطرس رشک بدرد
چون شنیده کودک زهرا به دنیا آمده
در شب میلاد اشک از چشم هایم جاری است
سوم شعبان شد؛ عاشورا به دنیا آمده
قصه ی زیبای عشق و عاشقی آغاز شد
تا حسین آمد در رحمت به عالم باز شد
عشق را در ذیل چشمان تو معنا کرده ام
هرچه غیر از نام تو گفتند حاشا کرده ام
بی تو شیرینی دنیا نزد من بی مزه است
من که کام خویش را با تربتت وا کرده ام
در پی ات بوده شنیدم در دلم داری حرم
خوش به حالم دوست را در خانه پیدا کرده ام
تو مرا با عاشقان روسپیدت می خری
گرچه می دانی که خود را بینشان جا کرده ام
هر که می پرسد ز من روزی چطوری پیرمرد؟
زود می گویم که قامت پیش تو تا کرده ام
بین خیل عاشقان تو شهیدش برتر است
بر در این خانه گیسویم سپیدش بهتر است
برکه ای بودم دلم را جلوه ی مهتاب برد
سجده ام را فکر ابروی تو در محراب برد
بگذر از من بی وضو گاهی صدایت کرده ام
مستی نامت چنین از خاطرم آداب برد
رحمت بی انتها هستی و کشتی نجات
دلبرا دل از گنهکاران همین القاب برد
خواب دیدم بوسه ای می گیرم از شش گوشه ات
ای ضریح عشق رویایت ز چشمم خواب برد
گریه کردم تا که نامت را شنیدم یا حسین
آنقدر که نامه ی اعمال من را آب برد
در صف دوزخ به هم مردم نشانم می دهند
دیدی آخر دست نوکر را گرفت ارباب برد
تو به قدر عالمی پیمانه داری یا حسین
تو چه کردی این همه دیوانه داری یا حسین
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
با سنّ و سال کم به فضه کار میآموخت
حتی به خدمتکار مادروار میآموخت
او بی معلم بود اما از زکات علم
به مریم و به آسیه بسیار میآموخت
پیراهنی را پیش زینب دوخت و هر رج
یک مرتبه میدوخت و یک بار میآموخت
خرمای بیت او وفا را یاد سلمان داد
بخشش ز گردنبند او عمار میآموخت
میگفت مولانا علی، طوری که میثم هم
از لحن زهرا تا به روی دار میآموخت
این زن مع الفارغ شبیه تیغ حیدر بود
چون ذوالفقار از فاطمه پیکار میآموخت
هرلاله در باغ علی گل کردن خود را
از زخم بسترهای این بیمار میآموخت
فرمود پیغمبر که زهرا بضعة منی
ای کاش این را نیز یار غار میآموخت
آتش به هیزم گفت چوب از تو شرار از من
پس اولی از دومی آزار میآموخت
پروانه هی میسوخت و میگشت دور شمع
پروانه درس معرفت به نار میآموخت
در هی تکان خورد و به روی فاطمه افتاد
ای کاش آن لحظه در از دیوار میآموخت
میخ در این خانه بودن هم سعادت داشت
ای کاش یک ذره وفا مسمار میآموخت
زهرا شجاعت را که یاد زینبش میداد
آتش جسارت کردن از اشرار میآموخت
زینب به سن خردسالی کربلا را دید
زینب که صبر از حیدر کرار میآموخت
حیدر به زینب هیبت گفتار میآموخت
رفتن میان کوچه و بازار میآموخت
#وحید_عظیم_پور
@poem_ahl