eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه ملکوت نگاه بارانیت راوی یک مدینه اندوه است سالیانی است از غم غربت خاطر خستۀ تو مجروح است این اهالی ظلمت دنیا مردمان قبیلۀ وهمند در سلوک هدایت و رحمت اشتیاق تو را نمی‌فهمند بی کسی خو گرفته بود آقا با اهالی شِعب دلتنگی می‌شکستی چنان غریبانه در حوالی شعب دلتنگی ماتم آن شکنجه‌های کبود غصه‌ها بی مجال پیرت کرد سینۀ غرق نور و سنگ ستم داغ چندین بلال پیرت کرد دیده هر دم غروب عامُ الحُزن چشم بارانی و پُر ابرت را تو چه کردی در این غریبستان که خدا می‌ستود صبرت را با عمو در دل پریشانت حس آرامش عجیبی بود آه دیگر پس از ابوطالب مکه زندان بی شکیبی بود داغ‌ها یاس بی‌قرارت را در غم خود سهیم می‌کردند مادری را به عرش می‌بردند دختری را یتیم می‌کردند ماه عالم بگو چه آورده به سر تو مُحاق خاکستر دختر تو چقدر دلخون شد بر سرت ریخت داغ خاکستر خوب دیدی میان این مردم دم به دم جوشش عواطف را بوسۀ سنگ و زخم پیشانیت غصه پر کرده بود طائف را قلبتان را چقدر می‌آزرد داغدار غم اُحد بودن زخمی از عهد بی بصیرت‌‌ها خسته از همرهان خود بودن ناگهان بر تن تو گل کردند زخم‌ها لاله‌ها شقایق‌ها لب و دندان تو شده مجروح آخر از لطف این منافق‌ها چه کشیدی در آن غروبی که تن مجروح حمزه را دیدی دلت آقا کدام سو می‌رفت بر دلش زخم نیزه را دیدی دید خیبر که گفتی آزاده آب را بر کسی نمی‌بندد گرچه از فرقۀ یهودی‌ها به اسیران کسی نمی‌خندد همه دیدند روز خندق هم رحم و آزادگی شعارت بود در مرام تو پیکر کشته ایمن از غارت و جسارت بود بر سر و سینه و گلوی حسین بوسه‌هایت چقدر معروف است روضه خوان را ببخش آقا جان روضه از این به بعد مکشوف است با تماشای قد و بالایش از نگاه تو آرزو می‌ریخت آه، ناگاه اگر زمین می‌خورد آسمان بر سرت فرو می‌ریخت پیش چشمت محاصره کردند پیکر ماه بی پناهت را خوب تکریم کرد اُمت تو نیزه در نیزه بوسه گاهت را سر خورشید غرق خونت را روی نیزه ببین چهل منزل بارش سنگ‌ها چه خواهد کرد با لبی نازنین چهل منزل خون او خون تازه‌ای جوشاند در رگ دین و مکتبت آقا تا ابد شور نهضتش باقی‌ است تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شد هفت بحر عشق عیان در وجود او عباس سابع است، بخوان ز انتها درست مجموع نام واحد او کثرت آورد در یک صد و سی و سه ببین هفت را درست ای در معیت نبوی دم به دم صحیح وی در بنوت علوی جا به جا درست خیل ملک به دست مریزاد آمدند دستت چو ریخت آبروی اشقیا درست ای با تو التجا به در مصطفی صحیح وی با نگاه تو مدد از مرتضی درست موسای پابرهنه به پیغمبری رسید بی کفش کرد آتش کشفی به پا درست موسی ز برق طور تو یک لمعه نور برد بگذاشت پا به وادی قدس طوی درست ای با عنایت تو صف انبیا ردیف وی با ولایت تو دم اولیا درست لطف ولی عصر که یکسان بود به خلق کار گدای کوی تو سازد جدا درست در شرح صدر تو چه نوشتند با قنات کین قدر جوی خون شده از دیده‌ها درست دندان گزیده‌ای به لب مشک روز سخت یعنی مریز آب رخ خود به نادرست هم قول و فعل تو به جهان چون قد تو راست هم حکم و رای تو به زمین چون سما درست هم از دو دست پر ثمر تو قدر تمیز هم از دو چشم خوش اثر تو قضا درست تزویر عشق کار رساند به عاشقی شد نادرست قوم به روی و ریا درست جنت به زیر سایه‌ی شمشیر خفته است بر چشم توست ز ابروی تو انحنا درست گرد و غبار پای سگان تو بود و باز کردند جاهلان طبابت دوا درست دستت درست باد که دست بریده‌ات کرده است کار خلق به روز جزا درست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه صبح ازل طلوعش  باطلعت حسن بود و الشمس و ضحها در صورت حسن بود یک ذره خاک او ماند مارا درست کردند گویا که خلقت ما از خلقت حسن بود بابا همیشه میگفت دیدی خدا کریم است؟! نانی که خوردی امشب از برکت حسن بود هرجا حسین قدم زد دنبال مجتبی بود شخصا حسین محو شخصیت حسن بود با دوستان مروت با دشمنان مروت این خُلق در یکی بود او حضرت حسن بود یک گوشه چشم کرد و شش گوشه را بنا کرد کرببلا محیطش تا تربت حسن بود صد سال اشک آدم یک گریه ی شبش بود صدسال صبر ایوب یک ساعت حسن بود در خانه جعده بود و در کوچه هم مغیره پس‌ کی خدا در این شهر هم صحبت حسن بود؟ در کوچه پیش رویش کشتند مادرش را فریاد از این زمانه این قسمت حسن بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه من الازل علی است و الی الابد زهراست به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شوند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد رفیق اشک حسین و قرین غم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه راحت‌تر است بابا خار از جگر کشیدن تا که برای دختر  یک شب پدر ندیدن گفتم که بوسه‌ای و اُفتادی از نوکِ نِی دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن بر دورِ گردن ما با این طناب سخت است تنها نه راه رفتن حتی نفس کشیدن دیروز با عمو و امروز با حرامی فرق است از عمو‌جان تا ناسزا شنیدن من را کدام کشته در دورِ قتلگاهت بر خارها کشیدن بر تیغ‌ها دویدن ما که گرسنه بودیم هر شب کباب خوردند خنده ندارد اما طفل گرسنه دیدن بوی شراب می‌داد دست و دهان این زجر لکنت زبان به من داد تا قافله رسیدن ترسانده است من را با خونِ دامنش شمر بعد از تو سهم من شد از خواب هِی پریدن از وضعِ حنجر تو  پیداست قاتل تو... هِی کرده استراحت هنگام سر بریدن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبهء او روز دشمن شد سیاه قصهء کرب و بلا را دختری تغییر داد کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر انا فتحنا اشک می ریزد ولی گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه بر سرش می ریخت خاک از بام ها، می سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هماند او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید با سرِ بابا سخن می گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالهء من بر دل دشمن فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می جنگید با دستان بسته، بی سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر پای من زخمی ست اما روبه راهم رو به راه... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دوست دارم دل بسوزانی به حالم بیشتر دختران بابایی اند و من دو عالم بیشتر اینکه نشناسی مرا حق می دهم، بابا ببین شد در این مدت حسابی سن و سالم بیشتر تاول پا راه رفتن را برایم سخت کرد دست آویزانم اما شد وبالم بیشتر راستی بابا سر و رویت چرا خاکستری است سوختی بین تنور و از سوالم بیشتر دختر شیرین زبانی داشتی، یادت که هست بعد از آن سیلی بیانم رفت، لالم‌ بیشتر بارها گفتم که می آیی، تو هم می آمدی راستش بودی فقط بین خیالم بیشتر آه سردم سوز دارد بسکه اشکم داغ بود مانده ام آیا بسوزم یا بنالم بیشتر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها گفتی حسین و قصه را آغاز کردی در قلب او جای خودت را باز کردی ناز پدر را می‌خرد عالم، ولی تو هر بار از راهی برایش ناز کردی آمد عمو هربار، سویش پر کشیدی تا دوش و آغوش قمر، پرواز کردی بر دوش اکبر بودی و آغوش اصغر با عطرشان، برگ سفر را ساز کردی پیغمبر غم‌ها شدی از کوفه تا شام گشتی عصای زینب و اعجاز کردی یاس سه ساله! مثل پیران راه رفتی قلب جهان را خون، از این ایجاز کردی شیرین زبان! تو با دل زینب چه کردی؟ تا لب گشودی، روضه‌ها را باز کردی عالم پریشان است، در تفسیر عشقت عشقی که با موی پدر ابراز کردی یک روز، او موی سرت را ناز می‌کرد امروز، تو موی سرش را ناز کردی بابا که آمد، پر درآوردی دوباره گشتی شبیه مادر و پرواز کردی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آمدی آخر پدر چشم انتظاری ها بس است چونکه هستی در کنارم گریه زاری ها بس است باز هم من با توام پس بی قراری ها بس است بارها گفتم به تو نیزه سواری ها بس است حمد لله آمدی و آرزو بر دل نماند خوانده‌ام امن یجیب الحق که بی‌حاصل نماند تو به فریادم برس از غصه ها افسرده ام گریه کردم آنقدر که سکسکه آورده ام اخرش از خواهرت هم حوصله سر برده ام مثل عمه شاخه نه؛ غنچه گلی پژمرده ام دختران شام دورم حلقه هرشب می‌زدند بی ادبها چنگ بر رویم مرتب می‌زدند نیمه شب بود که وحشت به جانم چیره شد زجر از راه آمد و برحال زارم خیره شد مشت زد بر گونه هابم تا نگاهم تیره شد سیلی و شلاق و تهمت ، پشت هم زنجیره شد زیر یاد سیلی اش قلب مرا محنت گرفت من زبانم از همان شب بود که لکنت گرفت خیزران میزد مرتب بر لب ودندان تو وقف میشد دائما هر آیه قرآن تو گاه گاهی چوبه اش می‌خورد بر چشمان تو گریه کردم آنقدر برداشت دست از جان تو ماجرای مجلس دربار پیرم کرده است ازدحام کوچه و بازار پیرم کرده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بگو به عشق بخواند کمی رساله‌ی ما را که احترام کند مرجع سه‌ساله‌ی ما را هزار شکر که اجداد من غلام تو بودند سپرده است خدا دست تو سلاله‌ی ما را چه افتخار بزرگی‌ست این که از دم خلقت سند زدند به عنوان تو قباله‌ی ما را یقین که اهل سعادت نمی‌شدیم، که جز تو کسی نگفت به ما فرق چاه‌وچاله‌ی ما را فقط تو از غم ما باخبر شدی و نگفتی که گوش کس نشنیده‌است آه‌وناله‌ی ما را بریده بود دل ما از آستانه‌ی رحمت که گریه بر تو روا کرد استحاله‌ی ما را گدای هیچ‌کسی نیستیم غیر تو بی‌بی که دست لطف تو پر می‌کند پیاله‌ی ما را بهشت قسمت ما می‌شود اگر که رقیه به دست کوچکش امضا کند حواله‌ی ما را همان که لطف و بزرگیش سهم اهل‌زمین شد ولی به جور ستم‌پیشگان خرابه‌نشین شد هزارشکر که آخر، سری زدی به خرابه مسیح نیزه‌نشینم خوش‌آمدی به خرابه چه‌خوب شد که به دیدارم آمدی دم رفتن چه‌خوب داشتی ای ماه مقصدی به خرابه دوباره آیه‌ی قرآن بخوان که از نفحاتت وزیده عطر گلاب محمدی به خرابه بگو به دیدنم آخر، چگونه آمدی ای‌سر؟ چرا که از تو نمانده به‌جا ردی به خرابه مرددی سر ماندن به احترام دل من اگر هرآینه در رفت‌وآمدی به خرابه چقدر فاصله افتاده است بین من و تو که از تمامی سرها سرآمدی به خرابه سر جسارت دشمن قدی به علقمه خم شد قدی به خیمه، قدی در حرم، قدی به خرابه مرا ببر که کنار تو راحت است خیالم که ناگهان نرسد آدم بدی به خرابه خوش‌آمدی که خوش‌آمد مرا رسیدن بابا که آرزوی دل دختر است دیدن بابا همین که بر سر نی آمدی به سوی رقیه شده‌ست با تو برآورده آرزوی رقیه دلیل اصلی آن ای عمو نبودن آب است گرفته است اگر رنگ خون وضوی رقیه دوباره راه مغیره رسیده است به مادر همین که زجر می‌آید به جست‌وجوی رقیه چنان که تیر کشیده کم از سه‌شعبه ندارد که بغض مرگ علی مانده در گلوی رقیه دلم خرابه‌نشین شد، از آن زمان که شنیدم که یک‌خرابه گرفته‌ست رنگ‌وبوی رقیه برای گریه پی یک بهانه بودم و دیدم روانه کرد دلم را یکی به سوی رقیه صدای هاتفی آمد که خواند مرثیه‌ای را؛ " فلک بسوز که آتش گرفته موی رقیه سری به‌نیزه بلند است رو‌بروی رقیه خدا کند که نباشد سر عموی رقیه" دوباره در دل صحرا غزل به‌بار می‌آید به احترام تو روزی که آن سوار می‌آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم می‌رسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم: «شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی» راه را گم کرده بودم، آخر آیا می‌رسیدم؟ خسته و تنها در آن صحرا، چه غربت‌ها که دیدم هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم دشت ساکت بود، اما این صدا را می‌شنیدم: «اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی» آرزوها داشتم، راهی شدم تا در سپاهش کاش من هم می‌شدم از کشتگان یک نگاهش آخر راه من و او تازه بود آغاز راهش راه او آغاز می‌شد از میان قتلگاهش «لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی» می‌زد آتش بر جهانی غربت بی‌انتهایش کودک شش‌ماهه هم می‌خواست تا گردد فدایش ناگهان شد غرق خون با یک سه‌شعبه ربنایش کاش آنجا آب می‌شد آب از هُرم صدایش: «كَيْفَ‌ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ‌ يَرْحَمُونی» بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری هر دلی بی‌تاب می‌شد با طنین سرخ قاری دخترش راوی خون بود آن میان با بی‌قراری می‌سرود این اشک‌ها را تا بماند یادگاری: «وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای دسته گل وحی به گلزار مدینه قرآن حسین ابن علی بر روی سینه بر عمۀ سادات همانند و قرینه دریای کمالی و وقاری و سکینه هم فرش‌نشین استی و هم عرش مقامی همه عمه و هم خواهر و هم دختِ امامی سر تا قدم آیینۀ پا تا سرِ زهرا زهرا به تو بالد که تویی کوثرِ زهرا هم کوثر زهرایی و هم دختر زهرا با زینب کبرا شده هم سنگر زهرا گردون شرف را ز ازل قائمه‌ای تو در شرم و حیا فاطمۀ فاطمه‌ای تو هنگام دعا مرغ سحر با تو سخن گفت هفتاد و دو تابنده قمر با تو سخن گفت خورشید به بالای شجر با تو سخن گفت از حنجر ببریده پدر با تو سخن گفت ای نهضت سالار شهیدان به تو مدیون تـو دختر قرآنی و قرآن بـه تو مدیون نه نام سکینه، که وجود تو سکینه است سر تا قدمت راضیه، مرضیه، امینه است مهر تو به طوفان بلا نوح و سفینه است جز زینب و کلثوم چه کس بر تو قرینه است؟ تو قلب حسین‌استی و تو روح ربابی در هُـرم عطش مـادر آیینه و آبی پیغمبر و زهرای مطهر به تو نازد هنگام سخنرانی، حیدر به تو نازد عباس و حسین و علی‌اکبر به تو نازد بر شانۀ بابا علی اصغر به تو نازد در کوفه گشودی لب خود را به تکلم دیدم پـدرت زد بـه سرِ نیزه تبسم دیدی پدرت سر به کف دست نهاده چون شعله کشیده سر و چون کوه، ستاده بـر رفتن میدان ز حرم کرده اراده تنها تـو ورا کردی، از اسب پیاده پای فرسش را بـه کف دست گرفتی انگار که یک لحظه از او هست گرفتی ای فاطمۀ فاطمه، ‌ای کوثر بابا همسنگر عمه به کنار سر بابا الحق که تویی پاره‌ای از پیکر بابا وز حنجر ببریده پیام آور بابا تنها نه همین در دل آرام حسینی تـا روز جزا حامل پیغام حسینی تو یک گل نیلوفری از گلشن زهرا دامان تو عکس گلی از دامن زهرا زیبد به تن پاک تو، پیراهن زهرا حتی بدنت گشت شبیه تن زهرا آغاز شد از دامن گودال، خروجت تا گوشۀ ویرانه چهل بار عروجت ای جای لبت مانده بر آن حنجر پاره اشک تو به هفتاد و دو خورشید، ستاره عباس به تبخال لبت کرده نظاره حتی سر نی از تو خجل گشت دوباره روئید گل از شرم تو بر صورت عباس تو دست گرفتی به رخ از خجلت عباس هر خانه که دارای رباب است و سکینه آن خانه بوَد خانه‌ای از شهر مدینه ای مانده تو را داغ روی داغ به سینه ای خون خدا را به ره شام، رهینه وصف تو جـز از عترت اطهار نیاید از «میثم» بی دست و زبان، کار نیاید @poem_ahl